فرض کنید در آستانه انقلاب، از زمانی که اولین حرکتهای اعتراضی در دی و بهمن ۵۶ آغاز شد، به عصر دیجیتال کنونی و دسترسی گسترده به اطلاعات رسیده بودیم، آیا در این صورت در ایران انقلاب میشد؟
هرچند نمیتوان پاسخ قاطعی به این پرسش داد، اما به احتمال بسیار زیاد تحولات سیاسی آن دوران در ایران به شکل دیگری پیش میرفت. اگر اخبار واقعیات زندگی از پشت دیوار آهنین اردوگاه سوسیالیسم به بیرون درز میکرد، اگر کتابها و نظرات آیتالله خمینی و بسیاری نکات دیگر در عرصه توسعه، تاریخ و سیاست چه در ایران و چه در سطح جهانی مورد نقد و پرسشگری قرار میگرفت، به احتمال زیاد سرنوشت ایران طور دیگری رقم میخورد. اهمیت شکل دسترسی به اطلاعات نیز چنان مهم میشد که به خودی خود بر محتوای نتیجهگیریهای سیاسی اثرگذار باشد. بدون شک برآیند عصر دیجیتال اجازه نمیداد از شاه دیو ساخته شود و از آیتالله خمینی فرشته.
عدم دسترسی واقعی به آنچه در پشت دیوارهای سوسیالیسم واقعا موجود میگذشت و موج عظیم تبلیغات به نفع اردوگاه کمونیسم، سلطه گفتمان چپ و انقلابی در سطح جهانی از جمله در ایران دهه ۵۰ و تیغ تیز سانسور نظام سلطنتی البته مشکلاتی بودند که جلوی آگاهی برخاسته از عقلِ نقادِ نسلِ انقلاب را میگرفت. آگاهی کاذب اما همه جا حضور داشت و آماده رفع شبهات در مورد گذشته، حال و آینده بشر بود. از انقلاب گرفته تا حرکت و نقش تاریخی طبقات اجتماعی و نهایتا نتایج درخشان وفور اقتصادی و ظهور برابری که در انتظار مردم ایران بود.
همه مشکل اما در دسترس نبودن منابع معرفتی برای نگاه و دریافت نقادانه و علمی به توسعه سیاسی و اقتصادی نبود. دسترسی به چنین منابع داخلی و خارجی برای باخبر شدن از تجارب ملی و بین المللی اگر برای عموم آسان نبود، حداقل برای خواص ممکن بود. اما بادِ بی نیازیِ ایدئولوژی میوزید و در آن فضای فکری و سلطه گفتمانی چپ، چه در میان عمده سکولارها چه در بین اکثر نیروهای مذهبی نیازی به چنین ارجاعاتی دیده نمیشد. چه بسا بسیاری از این منابع علمی در عرصه اقتصاد و اجتماع ناخوانده مهر بورژوایی خورده و به زباله دان تاریخ نیز انداخته میشدند. منابع و مطالعات مهم و هشدار دهندهای درباره تجارب ملل دیگر در عرصه اقتصاد، جامعه، تاریخ و انقلاب وجود داشتند مانند تاریخ وقایع خونین و تسویههای انقلابی بعد از از انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر یا احتمال کاهش قیمت نفت در بازار جهانی که میتوانستند کمک بزرگی برای درک شرایطی که در آن قرار داشتیم یا حداقل تلنگری بر اذهان غرق در شور و خوشباوری انقلابی باشند، اما دیده و خوانده نمیشدند.
کدام مطالعه جدی در عرصه اقتصاد و تجارت جهانی اجازه میداد تصور کنیم قیمت نفت همیشه مانند سالهای ۵۳ تا ۵۷ سیر صعودی خواهد داشت؟ با کدام خوشبینی اقتصادی قرار بود زاغهنشینها یا مستضعفان هم صاحب خانه شوند هم وارد بازار کار؟ آن هم در کنار مجانی شدن پول آب و برق و وسایل نقلیه عمومی؟ در کدام انقلاب زندانها دانشگاه شده بودند؟
حتی در مواردی منابع داخلی ارزشمندی در حیطه آمار تحولات اقتصادی و طبقاتی در روستاها و شهرهای ایران بعد از اصلاحات ارضی در سازمانها و وزارتخانههای کشور وجود داشت، اما جنبش چریکی همانگونه که در عرصه مبارزه سیاسی میخواست از صفر شروع کند، با آن امکانات اندک میخواست خودش جوامع روستایی را مطالعه آماری کند. تجربههای ارزشمندی از انقلاب مشروطه، مبارزات سیاسی و وقایع بعد از شهریور ۱۳۲۰ تا نهضت ملی شدن صنعت نفت ازجمله درباره قاعده عمومی اتحاد همگانی قبل از پیروزی و اختلافاتی که بلافاصله بعد از پیروزی میان نیروهای انقلابی یا متحدان دیروز بروز پیدا میکند [مانند سرنوشت تراژیک ستارخان و باقرخان بعد از فتح تهران و شکست استبداد صغیر و سرخوردگی شدید آیتالله نائینی بعد از پیروزی مشروطه که باقیمانده کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» خود را به دجله ریخت]، وجود داشت که میتوانست ترمزی باشد بر خوشبینیهای انقلابیون ۵۷ و حداقل توجه و تامل درمورد اختلافات میان نیروهای مختلف و تسویههای سیاسی که بعد از پیروزی انقلاب میتوانست پیش بیاید یا صورت بگیرد. هیچ کدام از این نکات، بهجز از سوی اندک افرادی که صدایشان در طوفان انقلاب شنیده نمیشد، مورد توجه قرار نگرفت.
بخشی بزرگی از جامعه روشنفکری چپ یا سکولار ایران حتی شناختی از نقش، جایگاه و نظرات رقبای انقلابی خود یعنی روحانیت سنتی در میان مردم ایران نداشت. اعتماد بهنفس کاذب و غرور مسلح بودن به “دانش و بینش علمی” و مدرن اجازه نمیداد آنچه روحانیت سیاسی در قم، نجف یا تهران میگفت و مینوشت را مطالعه و بررسی کند، در حالیکه نقل است که آیتالله خمینی نشسته در نجف از طریق مرتضی مطهری و سید محمود دعائی خبر داشت در محافل روشنفکران ایران و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چه بحث و گفتگوهایی در جریان است.
عمده نیروهای فعال در انقلاب قبل از اینکه پرسشگر باشند، پاسخ داشتند. برای همین بود که مطالعه کتابها یا نتایج تحقیقات اقتصادی و اجتماعی درباره راه و روش توسعه جوامع لازم نبود، کتاب جیبی “اقتصاد به زبان ساده” یا جزوه و مقدمهای درباره شناخت یا جامعهشناسی کافی بود. نوشتههایی کوتاه و راهبر به مثابه حلالمسائلی برگرفته از نگاه مارکسیستی به جامعه، اقتصاد، تاریخ و سیاست. حتی گاه در همین عرصه نیز قرار بود همه چیز از صفر شروع شود. خط بطلانی که مبارزات چریکی بر راه و روش مبارزات نیروهای مارکسیست-لنینست کلاسیک و تجارب مبارزات سیاسی آنها کشیده بود، گویای حال و روز نوع نگاه و دنیای بسیاری از انقلابیون آن روزگار بود.
نیم قرن پیش، طوفانِ بینیازیِ جسارت و انقلاب تجربههایِ استقامت و اصلاح را شتابان پشت سر میگذاشت. چنین بود که گسست نسلها و سرشاری از غرور و شور ایدئولوژی، ما را از تجارب گذشتگان خود و آموختهها و دست آوردهای علوم انسانی داخلی و جهانی بی نیاز میکرد. اکنون اما بازار پرسشگری به مدد عصر اطلاعات و با تجربه ی گران پنج دهه گذشته پر رونق است و بازار انقلابی گری چه در پوزیسیون و چه در اپوزیسیون، افول یافته است. بنابراین بسیار بعید است که علیرغم نارضایتی گسترده از حکومت در ایران و احتمال تکرار شورشها و اعتراضات خیابانی در آینده اگر دَرِ حکومت ورزی همچنان بر همین پاشنه ی صلب بچرخد، شاهد انقلابی دیگر در ایران، از نوع انقلاب ۵۷ باشیم.
■ نویسنده گرامی آقای فرخنده، شما در این مقاله و بعضی نوشتههای قبلیتان با دقت به نقد جنبش روشنفکری چپ پرداختهاید که جای تشکر دارد، از آنجا که اغلب کنشگران چپ و موثر در انقلاب بهمن ۵۷ تلاشی اساسی در این زمینه نکردهاند و بسیاری هنوز نه تنها نقدی بر فکر و عمل خود در گذشته و حال ندارند، بلکه تنها پیروی از مد روز را کافی میدادند، و به جای تامل و اندیشه درباره چرایی شکست یک جنبش بزرگ و سیاه روزی مردم ایران، بدون درک اساسی از گفتمانهای مسلط قبلی به درکی سطحی از گفتمانهای مورد پسند فعلی دل خوش کردهاند.
در این زمینه مثالهای فراوانی را میتوان روزانه در گفتار و نوشتار هموطنان کنشگر یافت. من هم، مانند یسیاری، باز با خواندن مطلب شما، به عنوان فردی ایرانی و از شیفتگان جنبش روشنفکری داغ دلم تازه میشود. و مانند شما با پرسشهای بسیاری درگیر میشوم. برای مثال چرا تا کنون نقدی همه جانبه و مردم شناسانه از جنبش چپ و به طور خاص از جنبش وارداتی و کپی شده چریکی انجام نشده است؟ در علم مردم شناسی تنها اقوام ساکن افریقا و بومیان استرالیا زیر ذره بین مردم شناس نیستند. سیاست، مذهب، هنر ، محیط یک کارخانه و اپیدمی یوگا در غرب و همه مسائل بشری، بخشی از تحقیقات مردم شناسانه هستند. آیا تا کنون هیچ محققی در مورد چرایی رشد یک جنبش مسلحانه خشن مارکسیستی و مذهبی که با تبلیغ مرگ و استفاده از فرهنگ دینی مرگ و شهادت به میدان میآید و راه را بر تفکر و تعقل میبندد، یک تحقیق مردم شناسانه و میدانی کرده است؟
من هم در جوانی از ستایشگران حمید اشرف و رفقا بودم ولی در میان سالی این سوال برایم مطرح میشود که آیا حمید اشرف بیشتر به کشورش خدمت کرده است یا برادرش احمد اشرف که با تحقیق و نوشتن کتابهای متعدد در زمینه جامعه شناسی سعی در روشن کردن بخشی از معضلات مملکت داشته است. آیا توران میرهادی و پوری سلطانی که همسرانشان را در دهه سی شمسی اعدام کردند، ولی آنها تمام زندگی خود را وقف دانش و خدمت به مردم و فرهنگ سازی کردند، بیشتر به ایران خدمت کردهاند یا زنان چریکی که شهادت و مردن در راه آرمان خلق(؟؟) را هدف زندگی خود میدانستند؟ اصولا چرا زنانی و مردانی که اغلب تحصیل کرده بودند به جای خدمت به مردم در گوشهای از مملکت باید راهی سیاه چالهای ساواک شوند؟ آیا آنها نمیتوانستند راه دیگری برای مبارزه سیاسی در پیش گیرند؟ کشتن یک پاسبان چه افتخاری دارد؟ حمله رمانتیک چند جوان شیفته تفنگ که در رویاهای شبانهشان خود را چهگوارا میبینند به یک پاسگاه ژاندارمری چه نفعی برای مردم داشت؟
بله بدون شک میتوانیم بگویم که مبارزه مسلحانه در آن شرایط مد روز بود و شوروری و چین و قصههای دیگر. اما اگر همان کمونیستهای از جان گذشته در نهایت به جای خمینی رهبر انقلاب میشدند، آیا سرنوشت ما بهتر از مردم کوبا یا کامبوج میشد؟ یا هزاران نفر به عنوان ضد انقلاب اعدام میشدند؟
از آنها که بگذریم خوب است به نامهای مهم، از یکی فرهیختهترین روشنفکران معاصر اشاره کنیم. زنده یاد مصطفی رحیمی نویسنده و مترجم برجسته که ظاهرا در آخرین روزهای انقلاب ۵۷ از همه هوشیار تر بود، در نامهای سرگشاده به آقای خمینی دلایل مخالفت خود را با جمهوری اسلامی شرح میدهد. او با درایت و لحنی محترمانه از آیتاله خمینی میخواهد که به حرفهای او توجه کند. اما به نظر میرسد که حتی زنده یاد رحیمی اطلاع چندانی از محتوای رسالههای خمینی ندارد و یا اصلا نگاهی به آنها نینداخته است.
به هرحال تا زمانی که مطالعه و نقد همهجانبه و مبتنی بر حقایق از سوی فعالان چپ و دیگران که با سیاستهای اشتباه خود نقش مهمی در شکست جنبش سیاسی و انقلاب داشتهاند انجام نشود، خطر تکرار همان سیاستها وجود دارد، هرچند که نسل فعلی از هر نظر پخته تر و هوشمندتر از نسل انقلاب است و فریب واژههای از مد افتادهای مانند خلق، شهادت و جامعه بیطبقه را نمیخورد. اما برای آنها که حال به جای آن کلمات بیخون و بیاثر شده از صبح تا شب با برداشت سطحی از گفتمان “سنت و مدرنیته” خود را در تمام امور مربوط به این گفتمان صاحب نظر میدانند واجب است که حداقل با مطالعه نمونههای متفاوت این گفتمان در غرب، از کپی کردن این گفتمان و صدور آن خودداری کنند. مدرنیته ایرانی تا اینجا راهی صد و پنجاه ساله را پیموده و هنوز تا مقصد راه درازی در پیش دارد.
با تشکر ، افرا وست