فردا آخرین هواپیمای آمریکائی از فرودگاه کابل پرواز میکند تا وقتی که در اطراف کابل چرخی زد، شاید خلبان آن، اجساد سوخته هشت کودک افغان را که در آغوش خانواده، در انتظار پرواز رهائی خفته بودند، ببیند و شاید عکسی هم بگیرد و وقتی به آمریکا رسید، آنرا به خلبان پهپادی نشان بدهد که در مر کز کنترل پنتاگون، به فرمان ژنرال پرستارهاش، خانه این کودکان را به راکت بست تا به رئیس جمهور گزارش عملیات پیروزمندانه انهدام مقر و خودروی سرکرده داعش را بدهد.
تصویر دلخراش اجساد ذغال شده این کودکان، بر تصویر آخرین هواپیما حک خواهد شد تا در کنار آخرین بالگرد بر بام سفارت آمریکا در سایگون، بر تارک مجسمه آزادی بنشیند، زخم کهنه ویتنام را تازه کند و آن چرای بزرگ را بار دگر فریاد بزند.
یانکیها رفتند و از خود یک سرزمین سوخته دیگر بر جای گذاشتند. دولت دستساز آنها گلخانهای بود. پوشالی بود. مثل برف در آفتاب تموز آب شد و رفت. میدانستند که دارند چه کار میکنند. پا جای پای خرس قطبی میگذاشتند. خرسی که در لانه زنبور گرفتار آمده بود و زخمی و بیرمق فرار کرده بود. لانه زنبوری که یانکیها خودشان ساخته بودند. بیلان کار درخشان است: بخش عظیم بودجه نظامی سالانه ۷۰۰ میلیارد دلاری، در طی بیست سال جذب شد! جیب مالیات دهنده آمریکائی بریده شد تا صندوق صنایع تسلیحاتی انباشه شود و تا پیمانکاران مرگ، صدها میلیارد دلار به جیب بزنند. به نام افغانستان و به کام اسلحهسازان و پیمانکاران مرگ!
در میدان جنگ افغانستان، برای یانکیها نه شکستی در کار است و نه نشانی از پیروزی در میان. قرار نبود طور دیگری باشد. پولهائی باید جابهجا میشدند که شدند.
تاریخ مصرف افغانستان تمام نمیشد، اگر پای چین و پای بودونبود سروری آمریکا به میان نمیآمد. اژدهای چین، آرام و سنگین پیش میخزد. میبلعد. فتح میکند و پهن میشود. آمریکا اگر به خود نجنبد به محاصره اژدها در میآید. این را ترامپ هم فهمید و چرخش عظیم استراتژیک در کاخ سفید آغاز شد.
دولت بایدن ۴ هزار میلیارد دلار برای بازسازی اقتصاد، راهها، شبکه درمان و آموزش و نظایر اینها در نظر گرفت تا اقتصاد آمریکا از اقتصادی میلیتاریزه، به سمت اقتصادی هوشمند و قرن بیست و یکمی تغییر جهت و تغییر ساختار بدهد و بتواند با چین در زمین خودش بجنگد. با این چرخش، تاریخ مصرف میدانهای جنگ، حداقل برای مدتی و در بخشهائی از جهان، تمام شد و افغانستان نخستین قربانی این چرخش بود. جنگسالاران آمریکائی، افغانستان را مثل یک دستمال کاغذی مصرف شده، بهدور انداختند و در کنار اجساد سوخته آن هشت کودک کابلی، تلی از ننگ، سنگی بر گور لیبرال-دموکراسی صادراتی و یک بمب میکروبی ویرانگر برای آیندگان بر جای گذاشتند.
چاشنی این بمب را زلمای خلیلزاد در دوحه کارگزاری کرد و ضامن آن را امشب آخرین خلبان آمریکایی خواهد کشید. از فردا با بالا رفتن پرچم امارت اسلامی در ارگ حکومتی، میکروب حکومت اسلامی در سراسر افغانستان پخش خواهد شد. چه طالبان از پدران سیاسی خود در روسیه لنین و ایران خمینی بیاموزند و کرنسکی و بازرگان را برای دوره گذار به کار بگیرند و چه بیواسطه شعار “همه قدرت به دست طالبان” را متحقق کنند، افغانستان وارد یک سیاهچاله تلخ فرجام شده است.
طرفه آنکه هیچ یک از همسایگان و قدرتهای محلی و جهانی به شمول ایالات متحده، هیچ اعتقادی به توانائی کشورداری طالبان ندارند و هیچ کدام نمیخواهند که افغانستان تحت حکومت طالبان به بزرگترین مرکز صدور تروریسم در منطقه بدل بشود. اما گویا ابر و باد و مه و خورشید دست در دست هم دادهاند تا یک بناپارتیسم تروریستی در افغانستان مستقر بشود.
در فاجعه افغانستان، تنها مردم این کشور همسایه و بهویژه روشنفکران آن نیستند که از هستی ساقط میشوند، در کنار لیبرال دموکراسی آمریکا که مزه چکمه نظامیان را بر گلوی خود بار دیگر حس میکند، طیف کوچکی از مدعیان در صفوف اپوزیسیون در کشور ما هم سیلی سختی خوردهاند. آنها که آن نامه کذائی به ترامپ را نوشتند و دیگرانی که در کنار آنها، همه کار کردند تا پای نظامیان آمریکا را به ایران باز کنند، بازندگان ایرانی فاجعه افغانستاناند.
افغانها که در طول تاریخ مزه رنج و فقر را بسیار چشیدهاند، همیشه به امید زنده بودهاند و همواره میگویند امید آخرین چیزی است که از دست میدهیم. هنوز در افغانستان همه روزنههای امید کور نشدهاند. وقتی کارتهای روسی و آمریکائی بازی شدند و سوختند، حالا چراغ تحول ملی و درونزا، آرام-آرام روشن میشود. ما قرنها با این مردم زحمتکش، هممیهن و همسفره بودهایم. باشد که سفرههایمان را برای برادران افغانمان پهن کنیم و در روشن کردن این چراغ، یاورشان باشیم تا امید زنده بماند.
■ پورمندی عزیز، همدلیتان امیدافزاست. باشد که به دست فرهیختگان انساندوست در این خرابهها چراغ آزاداندیشی روشن نگه داشته شود تا به دست مردمان رنج دیده آن آزادی و سعادت پا بگیرد.
چه زیبا سرود شاعر آزادی ما:
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده یی،
هیچ کجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند.
با درود آ. نیکراد