بار دیگر فربهی سیاست در ایران عرصه بر هنر تنگ کرده و بحث “هنرمند متعهد” یا میزان انتظار از هنرمندان برای بر عهده گرفتن نقش سخنگویی اعتراضات مردمی یا اعتراض به عدم آزادی بیان در کشور در برابر تریبونهای بینالمللی را به پیش کشیده است. در جامعهای که سالهاست هیچ چیز و هیچ کس در جایگاه خود نیست، سیاست بر همه اجزای آن سایه افکنده و سازمانها و احزاب سیاسی ممنوعالفعالیت هستند، چشم مردم از دهانِ بسته سیاستمدار به بلندگویِ باز هنرمند دوخته شود. هر گفتن یا نگفتن و یا هر اظهار نظر یک هنرمند یا ورزشکار البته میتواند به سرعت سیاسی شود و بازتاب داخلی و خارجی پیدا کند.
هرچند ناقدان، روزنامهنگاران و اصولا مردم حق دارند از مشاهیر خود پرسشگری کنند، گاه سوالی را برجسته و هنرمندان، ورزشکارانشان یا دانشمندانشان را نه تنها در قلمرو حرفهای آنها نقد کنند، بلکه از جنبه تعهد اجتماعی یا نگاهشان به معضلات سیاسی مردم و کشورشان نیز مورد در ترازوی پرسش و بررسی قرار دهند.
دو ایراد مهم اما در نحوه برخوردی که از سوی ناقدان و کاربران فضای مجازی صورت گرفته، وارد است: اول اینکه نقد باید بهدور از پرخاش، توهین، اغراق و اتهامات زنی باشد. تمثیل آیشمن و آلمان هیتلری از سوی سینماگر مشهور، محمد رسولاف که قربانی سانسور و ممنوعیت از فیلمسازی است، تمثیلی تند بود که به پرخاشگرانه شدن بحث و گفتگو در فضای مجازی دامن زد. دوم اینکه هنرمند یا ورزشکار، در درجه اول باید بهخاطر کیفیت کارش در حرفه خود نقد شود.
این فشار یا توقع دیرینه در نظامهای استبدادی همیشه کموبیش از سوی بخشی از مردم و فعالان سیاسی وجود داشته که مشاهیر خود را به صدای خفه شده و سخنگوی سیاسی خود تبدیل کنند، یعنی نوعی استفاده ابزاری از آنها خود با همه جنبههای مثبت و منفی آن. از آنها میخواهند در فستیوالهای بینالمللی از پشت تریبونِ هنر خطابهی سیاسی بخوانند یا حداقل آن را از قلم نیندازند.
اما کار هنری با فعالیت سیاسی و اثر هنری با بیانیه سیاسی تفاوت دارد. اگر سیاستمدار، استبداد، فساد و خشونت سیاسی را نقد میکند، هنرمند زمینهی فرهنگی استبدادپروری و فسادگستری یا خشونت پروری را به نقد میکشد. هنرمند، حاکم مستبد را نه با بیانیه سیاسی که در فیلمنامه و اثر هنری خود مورد اعتراض قرار میدهد. پس کارگردان، کار را چنان میگرداند و چنان اثر هنری میآفریند که هم حاکم هم محکوم، خود را مخاطب آن ببینند. هرچه اثر هنری هنرمندانهتر باشد دنیا نیز بهتر و بیشتر با کشور و مردم کشور هنرمند آشنا میشود.
ما همانطور که بهخاطر نبودن آزادی تحزب در کشور در برهههای مختلفی خواستهایم جنبش دانشجویی یا روزنامهها نقش احزاب سیاسی بازی کنند، گاه از قهرمانان خود در عرصه هنر و ورزش میخواهیم قهرمان ما در عرصه سیاست یا اعتراضات اجتماعی نیز باشند.
همراهی هنرمندان و دیگر مشاهیر با اعتراضات سیاسی مردم البته قابل تقدیر است و هم در نظامهای استبدادی، هم در دنیای آزاد، گاه در مناسبتها و فستیوالهای هنری با میادین ورزشی شاهد آن هستیم. در ایران نیز نمونههایی داریم که هنرمندان صریحتر از اصغر فرهادی رنج مردم را فریاد کردهاند. احترام به انتخاب فردی آنها، و روش و منشی که خودشان برای بازتاب خواستهای سیاسی سرکوب شده مردم برمیگزینند را البته نباید فراموش کنیم. چنانکه تقی رحمانی که تجربه زیادی در مبارزات میدانی دارد تاکید میکند گاه فشار، توهین و توقع زیاد یا انتقاد از هنرمندان و ورزشکاران بهخاطر عدم حمایت آنها از مبارزات سیاسی باعث از خود راندن آنها، محافظهکارتر شدنشان و حتی نزدیک شدن آنها به جبهه حکومت میشود.
جالب است که بابک غفوری آذر، خبرنگار رادیو فردا که سوال جنجال برانگیز انتخاب امیر جدیدی برای بازی در فیلم «قهرمان» را از اصغر فرهادی پرسیده بود معتقد است معضلاتی که این فیلم مطرح میکند به نفع حکومت در ایران نیست و حتی این احتمال را مطرح میکند که ممکن است بخشهایی از فیلم برای نمایش در داخل کشور، حذف شود.
فرهنگ ما، عمدتا فرهنگ همه و هیچ، و سیاهوسفید دیدنها بوده است. یکی از دلایلی که به وضعیت موجود در کشور رسیدهایم نیز همین فرهنگ و همین نوع نگاه به پدیدهها، شخصیتها و نظامهای سیاسی و اصولا انسانها بوده است. اصغر فرهادی در فیلمهای خود همواره همین نوع نگاه و قضاوت را به پرسش کشیده است. او عدم قضاوت سریع و رنگ خاکستری را نیز دیدن، به ما توصیه میکند.