انتخابات در حکومت اسلامی چیزی جز تحقیر و تمسخر، تعداد زیادی کشته و زندانی، خسارتهای بسیار و نومیدی و رنج برای مردم در بر نداشته است. بنا به سرشت این حکومت رأی مردمی که صغیرند، خوب و بد را تمیز نمیدهند و نیاز به ولی و قیم دارند عملا فاقد ارزش است. حذف نامزدهای وابسته به اصلاحطلبان یک عقب نشینی آشکار و اعلان ناامیدی از مردمی بود که از طرفی از حضورشان پای صندوقهای رأی به عنوان بزک انتخابات جهت نمایش مشروعیت در خارج از کشور و از طرفی با مقصر جلوه دادن آنان بعنوان بانیان فلاکتهای جاری بواسطه انتخاب شخص اشتباه بعنوان رییس جمهور به شخصیت آنان توهین و از رأی آنان سؤاستفاده میشد. این حکومت نیز مانند سایر سیستمهای ایدئولوژیک در ذات خود هیچ اعتقادی به مردم ندارد و نسبتی جز سؤاستفاده با آنان برقرار نمیکند.
مردم کشتههای بسیار و خسارتهای عظیمی را طی این سالها در انتخابات گوناگون متحمل شدند تا دریافتند برای تغییر شرایط راهی بهجز براندازی حکومت ندارند. خامنهای در سخنرانی نماز جمعه ۲۹ خرداد بعد از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ علنا مردم را در صورت مخالفت با نتیجه انتخابات تهدید به مرگ کرد. تهدیدی که به آن عمل کرد. او اعتراض مردم را غیرقانونی خواند و مقابله با مردم دادخواه را وظیفه حکومت برشمرد. چنگ و دندان نشان دادن قاسمی و طائب که تاکنون شاخصترین وجه این دوره از انتخابات بوده است و تاکید بر عدم ترحم حتی به “پدر و مادر” در صورت مخالفت با سیاستهای بیت پیش از آنکه پرده برداری از همان روش قدیمی کشتن مردم باشد نشان از شرایط سختی دارد که در آن گرفتار شدهاند. با اینکه بنظر میرسد این همه بیشتر تمهیدات مقدمه انتقال قدرت به وارث تاریکی باشد اما عقب نشینی در این مقیاس نشان از تغییر شرایط در حد وقوع بحرانی اساسی نیز دارد.
با برآمدن آفتاب آگاهی خون آشامان در محاصره نور قرار گرفته و توان ایستادگی ندارند. کسی نمیتواند مانع برآمدن خورشید شود همانگونه که از آمدن شب گریزی نبود. این حکومت راهی جز پناه بردن به تابوت تاریخ ندارد. نه تنها از مردم بلکه از افراد بسیار نزدیک هم قطع امید کردهاند. محمود را که زمانی نظرش مقرب بود به نوشیدن دلستر با الکل بالا متهم کردند با وجودی که در قوانین جمهوری اسلامی وارد ساختن تهمت شرب خمر در صورت عدم اثبات مستوجب کیفر است. اوضاع چنان پریشان است که کسی دیگر در قید حفظ ظاهر هم نیست. سرگردانی بیپایان فلاکتی بنام حکومت اسلامی که حتی به افرادی که قرار است مصلحتش را تشخیص بدهند هم دیگر اعتماد ندارد. معلوم نیست امثال احمدینژاد که نوع دیگری از همان قاسمی هستند قرار است کدام مصلحت را تشخیص بدهند. آبشخور حکومت اسلامی بیشعوری است و هر که خود را بیشعورتر نشان دهد در حلقه تقرب صاحب جاه میشود.
حسن خمینی خواست با زرنگی و رجوع به خامنهای قبل از ثبت نام از طرفی هزینه عدم تأیید صلاحیت خود را مستقیما متوجه شخص او سازد و از طرفی از زیر بار مسئولیت رهبری اصلاحطلبان نجات یابد. نیم نگاهی به تجربه موسوی و کروبی برای بیمیلی نسبت به این جایگاه کافی بود. فریب بازارگرمی اصلاحطلبان را نخورد. دیده بود که چگونه با توپ و تشری از پیرامون موسوی و کروبی متواری شده و در تنهایی یک اسارت طولانی آنها را تنها گذاشته بودند. خود با آنان همراه بود. بعدتر خواست کمی آبروداری کند و اندکی از آب رفته را به جوی برگرداند که با تهدید آشکار طائب در ضرورت درس گرفتن از روزگار و تأمل در سرنوشت پدرش ساکت شد.
حسن خمینی نمیتواند نسبتی با شجاعت و شهامت پدربزرگ و پدرش داشته باشد. آنان درس شجاعت و شهامت را در تئوری و عمل در سیستمی آموخته بودند که این ویژگی را زینتبخش مردم و سرزمین میخواست و برای شکوفایی آن سیستم آموزشی مدرنی را جهت طرح هر پرسشی و تفکر در مورد هر موضوعی برپا ساخت. سیستم پادشاهی بر خلاف حکومت اسلامی بر واقعیتهای زندگی دنیوی استوار است و زندگی با طرح پرسش و بر مبنای خرد ارتقاء مییابد. با کمک به رشد دانش و توسعه کانونهای فرهنگی و هنری که بیشتر در اختیار چپهای مخالفش بودند به شهروندان امکان طرح پرسش و فرصت شجاع بودن میداد. گر چه مخالفین بر اساس نگرشهای خود سعی کردند از این فرصت برای خراب کردن خانهای که در پناه آن نشسته بودند استفاده کنند با این حال سرعت و تعداد و قدرت این پرسشها نیز که صدها سال بود فرصت طرح نیافته بودند علاوه بر غافلگیر کردن سیستم شاید بیش از ظرفیت جامعه برای درک و دریافت و پاسخگویی بود. اکنون بذرهای دانش و خرد چهل و دو سال بعد از درگذشت پادشاه با وجود خشکسالی دیرپای ایران زمین به ثمر نشسته است.
در سیستم آخوندی به بیرحمی نیاز است نه شجاعت، همانگونه که خمینی با وجود آشنایی با شجاعت در سیستم پادشاهی آنرا منطبق با بنیادهای دینی نمیدید و با وجود اکراه اولیه، از نظامیانی که شجاعانه برای عرض سلام و ابراز فرمانبرداری به نزدش آمده بودند با اشاره و اصرار چپیهای پیرامون که منشأیی از مرزهای شمالی داشت با گلوله پذیرایی کرد. اشاراتی که با اشغال سفارت آمریکا ادامه یافت.
در تاریخ ادیان هر جا که مؤمنی شجاعت به خرج داده و پرسشی را مطرح ساخته است انشعابی رخ داده است. شاخههای متعدد ادیان محل طرح پرسشها هستند. حکومت ایدئولوژیک به فرمانبردار ذوب در ولایت نیاز دارد نه پرسشگر. پرسش هر چه سختتر خطرناکتر، پرسشگر هر چه شجاعتر بدتر. شجاعت نیز مانند رحم و مروت یک ویژگی انسانی است و محصول خردورزی و از مصادیق آدمیت و تمدن، هر چه جوامع متمدنتر رحم و مروت پررنگتر. نگرانیها و حساسیتها در مورد بخشهای مختلف حیات بیشتر. حقوق بشر، حقوق زنان، کودکان، حیوانات، حفاظت از محیط زیست، گرمایش زمین... در جنبشهای مشهور به اشغال در آمریکا با وجود جمعیت عظیم و وارد آمدن خسارتهای بسیار حتی یکنفر کشته نشد. تکتیراندازی به سر مردم شلیک نکرد و وزیر کشور با موضوع کشته شدگان تفریح نکرد. اما در سیستم حکومت اسلامی رکن رکین، نفی عقل و خردورزی است. از همان ابتدا آدمی را در هیبت جانداری فاقد تعقل، مقلد، صغیر و محتاج ولایت میبیند و میخواهد، با داشتن ویژگی مهم بیرحمی، حتی نسبت به پدر و مادر خویش. بیرحمی در تهاجم جانوران قویتر به ضعیفتر نمود طبیعی دارد. ویژگی حیات وحش است. هیچ آهویی از شیر توقع ترحم ندارد. اما در مناسبات انسانی ترحم نشان عبور از مرحله جانوری و رسیدن به آدمیت و تمدن است.
سیستمهای مبتنی بر عقل بنا به ماهیت و خاستگاه تجربی و دنیایی خود شهروندان را در بهترین وضعیت میخواهند و سعی میکنند با کمک تواناییهای فردی آنان شرایط زیست اجتماعی را ارتقاء دهند. تفاوت کیفیت حیات در ایران پیش و پس از انقلاب نتیجه تفاوت دیدگاه سیستم پادشاهی و حکومت اسلامی به انسان است. شجاعت و بیرحمی از یک جنساند. در هر دو حالت تهور عینیت مییابد. آنچه به شجاعت بار مثبت و به بیرحمی بار منفی میدهد مثل تمام امور نسبتی است که با راستی و درستی برقرار میکند. و آنچه به فعلی در دایره سیاست ماهیت راست و درست میدهد نسبتی است که با مردم، جامعه و مصلحت عمومی برقرار میکند. درک عمومی این نسبت در محدوده این جغرافیا در گسترهای تاریخی اتقاق افتاده و به صورت فرهنگ درآمده بود. در این خطه هر ایدهای پیش از تبدیل به فعل از منظر قضاوت جامعه یا مردم مورد بررسی قرار میگرفت. مردم چه خواهند گفت؟ نزد مردم آبرو داشتن یعنی اعمال و رفتار شخص در قبال مردم یا جامعه مسئولانه بوده است. هر فرد در کردار و گفتار با احساس مسئولیت نسبت به جامعه نگران قضاوت سایرین بود. مردم غالبا سعی میکردند در زندگی محتاط و محافظه کار باشند و از تندروی در امور بپرهیزند. حال کسانی که خود را جانشین خدا میدانند جایگاه خود را برتر از آن میدانند که بخواهند ارزشی برای نظر و قضاوت مردم قائل باشند به همین دلیل آبرو داشتن به روزگار حکومت اسلامی بیمعناست زیرا مردم و قضاوتهایشان مهم نیستند و در مناسبات جایی ندارند، نه در ارتبط با حکومت نه در ارتباط با یکدیگر. حکومت میداند نزد مردم آبرویی ندارد از این رو شهامت برگزاری انتخابات سالم را ندارد. مردم تجلی عینی حضور خداوند در زمین هستند و گروه حاکمان امروز ایران از آنجا که نزد مردم بیآبرو و بیاعتبار هستند نزد خداوند نیز آبرویی ندارند و برخلاف آنچه میگویند و بدان تظاهر میکنند به بیسرانجامی کار خلقت امید بسیار بستهاند.
در سیستمهای ایدئولوژیک به ویژه دینی تنها با فعال شدن نهفتهترین ژنهای رذالت و پستی امکان ارتقاء یا حتی ادامه حیات وجود دارد. این است که روزگار ما هر لحظه تیرهتر میشود زیرا مردم برای زنده ماندن راهی جز ظلم به دیگری و از آن بدتر تن دادن به ظلم و پذیرش خواری ندارند. در بسیاری موارد میدادند کارشان غلط است ولی آنرا انجام میدهند، زیرا ناچارند. در مسیر کسب قدرت اگر هدف انسان و جامعه باشد فعل سیاست است در غیر اینصورت کاری که انجام میشود چیزی جز شیادی نیست. گر چه در جهان امروز بسیاری از سیستمها و کشورها بواسطه خروج هر چه بیشتر و ناچار شیوه زیست انسان از مدار طبیعی درگیر فلاکت آشکار بروز خودپرستی به جای سیاست ورزی هستتند که به نظر میرسد چندان هم راه علاج سریعی ندارد با این حال در سیستم حکومت اسلامی از آنجا که این تباهی بنام دین و خداوند و مقدسات انجام میشود و تبعات منفی آن موجبات سقوط و ریزش جمعی انسانها از مرحله آدمیت را فراهم میسازد کثیفترین و بیآبروترین است.
مسئولین در دهه شصت با تأسی از منش رهبران و متأثر از سیستم آموزش و تعلیم و تربیت حکومت پیشین اکثرا درستکار، ساده زیست و در حفاظت از اموال عمومی قابل اعتماد و امین بودند. آهسته آهسته و بتدریج در گذر سالها با پیروی و تحت تأثیر رهبران حکومت آخوندی و ماهیت ضدقانون سیستم به فساد، دروغ و خیانت در امانت روی آوردند. حسن خمینی پرورش یاقته روزگار آخوندی است که در آن ابراز شجاعت و شهامت برابر با حماقت و مانند بسیاری از صفات مثبت دیگر داشتن آنها در حکومتهای دیکتاتوری موجبات تهدید بقاست و برای آدمی نیز مانند سایر جانداران بقا در اولویت است. زیرا آنچه در زیر لباسهای گوناگون وجود دارد جانور پستاندار گونه انسان است. آدمیت انتخاب طبیعی این جانور در تنازع برای بقا بوده است و با اینکه انتخاب آدمیت بعنوان مسیری برای بقا در عمل منجر به خروج تمام امور طبیعت از تعادل شده است با اینحال این مسیر بیبازگشت است. برای انسان امکان رجعت به غار وجود ندارد.
سیستم آخوندی آدمیان را برای بقا مجبور به پس رفت و قرار گرفتن در شرایط زیست جانوری کرده است. همه صفات مثبتی که انسان طی هزاران سال تلاش با خون دل به آنها رسیده بود و ملاکهای آدمیت بودند در حکومت اسلامی بیارزش شدهاند. شجاعت، راستگویی، امانتداری، وفای به عهد، درستکاری و در مراتب بالاتر قانونمداری و تعهدات اجتماعی و همچنین صفاتی مانند زهد، تقوا، پرهیز و دفاع از حق که پیشتر مردم آنها را در مذهبیون و بیشتر در روحانیون جستجو میکردند و البته اکنون نسل چنین افرادی کاملا منقرض شده است و دیگر هیچکسی در هیچ جایی از مملکت آنها را نزد احدی، نه روحانی نه مکلا، جستجو نمیکند. آنچه به روحانیون بیش از پشتوانه اعتماد مردم شهامت و شجاعت میبخشید ایمان به خدا و آخرت بود که در معرکه قدرت و دنیا آنرا درباختند. رفتار و کردار آنان ترس از آخرت را به موضوعی مسخره و توهین آمیز بدل کرده است.
هر روز بر دامنه دانش افزوده میشود و هر روز بر خلاف آنچه به نظر میرسد بیشتر بر ابهامات و سوالات انسان افزوده میشود. هر دری در دانش به راهرویی از درهای بسته باز میشود. تمام ذرات بنیادینی که از ابتدای خلقت ایجاد شده و در تشکیل پدیدههای بیشمار شرکت داشتهاند تا پایان خواهند بود. در طی میلیاردها سال میلیونها بار تغییر موقعیت یافتهاند. میزان ماده و انرژی در جهان ثابت است و از شکلی به شکلی تحول یافتهاند. بس شخص عزیز را که چرخ بدخو – صد بار پیاله کرد و صد بار سبو. اگر این جهان طراحی شده باشد امکان بازیافت تمام اطلاعات میسر است. خط سیر هر ذره بر صحیفه هستی درج است. با اهل خرد باش که اصل تن تو – گردی و نسیمی و غباری و دمی است. شاید آنقدرها که ملایان با اعمال و رفتارشان نشان دادهاند جهان و سازوکارش پوچ و بیمعنا نباشد. تا چند زنم به روی دریاها خشت – بیزار شدم ز بت پرستان کنشت. انسانی که شریعت عقل را طریق بندگی میداند با خشت خرد زندگی را بر دریاهای اوهام کفرآلود دینداران بنیاد نمینهد. و شاید هم حق با ملایان است. دریای خیالیم و نمینیست در اینجا – جز وهم وجود و عدمی نیست در اینجا. شاید نباید نومید و گم شد. میدان بازی زمین است و زندگی و زندگی عرصه عقل است و عقل شاخص آدمی. موضوع زندگی انسان است.
نجات از اعماق دره خوفناک حکومت دینی و جبران این سقوط عظیم از مدارج آدمیت به درجات جانوری شاید تنها با کمک سیمرغ کهنسال و خردمند ایرانشهر امکان پذیر باشد. حتی یک مورد سیستم جمهوری موفق در خاورمیانه وجود نداشته است. رؤسای جمهور در این منطقه بیشتر پادشاهانی شرمنده هستند. باثباتترین و مطمئنترین حکومتها در خاورمیانه پادشاهی سعودی و سیستمهای مشابه هستند. مردم و شیوه تعامل عقلانی با آنها یا دادگری به نحوی که منافع جامعه یا همان مردم در چارچوب قوانین موضوعه توسط خودشان محفوظ باقی بماند بصورت دریافتی تجربی از شیوه زیستن در این جغرافیا تنها در سیستم پادشاهی امکان استقرار و استمرار داشته است.
جهانگیری بعد از “تایید عدم صلاحیت!” درخواست پناهندگی به خداوند داد. فراموش کرده بود خداوند بهخاطر نافرمانی در خوردن یک سیب زوجی را که با دست خودش ساخته بود بدون لباس از بهشت بیرون انداخت. بعید است از جهانگیری خیلی خوشش بیایید. خمینی هم با قلبی مطمئن به دیدار شتافت. احتمالا جهانگیری پس از ملاقات با خمینی و آگاهی از کم و کیف دیدار او متوجه پذیرش یا عدم پذیرش درخواست پناهندگی خود خواهد شد. کسی در بند غفلت ماندهای چون من ندید اینجا – دو عالم یک در باز است و میجویم کلید اینجا. هجوم درد پیچیده ست هستی تا عدم بیدل – تو هم گر گوش داری نالهای خواهی شنید اینجا.
واقعیت امر آن است که رفتار و گفتار جهانگیری نوعی فرار از مسئولیت است. او به عنوان یک شهروند اگر اعتراض و شکایتی دارد و حق خود را ضایع شده میبیند باید مانند یک آدم متمدن به قانون پناه ببرد. اما او خود از عوامل سلطه بیقانونی و حاکم بودن این فلاکت به جای حکومت قانون بر مردم است و مهمتر اینکه از شرایط موجود راضی است. به جای اعتراضی که ممکن است موقعیت او را به خطر بیندازد صلاح میبیند مانند بسیارانی دیگر از نام خداوند سوءاستفاده کند. او با پناه بردن به خداوند از زیر بار مسئولیت سیاسی و اجتماعی شانه خالی کرد. برای او تأمل بر این نکته نیز اهمیتی ندارد که اگر او به عنوان معاون رییس جمهور از مراجعه به قانون برای طلب حق خود ناامید است سایر اقشار مردم چه راهی برای دادخواهی و احقاق حق دارند؟ اصلا چرا باید در یک سیستم معاون رییس جمهور در رجوع به عدالت امید بیشتری به اجرای عدالت داشته باشد تا یک آدم بیعنوان؟
علی لاریجانی پیش از ثبت نام برای گرفتن تأیید علما به قم رفت. او نشان داد برای رأی مردم به ذات ارزش مستقلی قائل نیست و رأی آنان را بدون تأیید روحانیون فاقد ارزش میداند. امری که در این سیستم ثابت شده است واقعیت دارد. او حتی از فرصت ثبت نام در انتخابات هم برای نشان دادن میزان سرسپردگی خود به نظام استفاده کرد. چه امیدی میشود به امثال او داشت؟ چه امیدی میشود به انتخابات داشت؟ چه امیدی میتوان به این سیستم داشت؟
مسیر براندازی از اصلاحات شروع میشود. حکومت اسلامی مانند سایر حکومتهای ایدئولوژیک از آنجا که نسبتی با خردورزی ندارد فاقد توان بازسازی و احیاء مستمر خود است و خواه ناخواه نابود خواهد شد. سیستم توان تغییر و رشد با زمان ندارد. کوچکترین اصلاحات در تضاد با ماهیت و ساختار سیستم و پذیرش آن از سوی حکومت یک عقب نشینی و شکست است. چارچوب و قاعده این حکومت باور دینی بود که اکنون فرو ریحته است. این حکومت عملا به پایان رسیده و از آن تنها محتضری ترسناک در حال دست و پا زدن باقی مانده است.
بدنه اصلی نظامیان از جنس مردم است و از ماهیت سیستم جداست، برای نجات خود و کشور ناچار است در مقابل ملایان قرار بگیرد. سیستم حکومتی در مردابی از دروغ، دزدی، ریا، فریب، پستی، ناکارآمدی، حق کشی، فساد، ظلم و سیاستهای غلط در حال غرق شدن است که البته ماهوی است و اقتضای طبیعتش. هیچ راه نجاتی ندارد. برای خشکاندن مرداب یا باید ورودی آب را زیاد کرد که به برکه تبدیل شود یا اینکه راه ورود آب را کامل بست تا بخشکد، گر چه این فرآیند آغاز شده است. استمرار این حکومت جز استمرار تباهی نیست. هر که بتواند ذرهای در افرایش سرعت زوال و سقوط حکومت مؤثر باشد از وارد آمدن خسارت بیشتر به جان و مال و آبروی مردم و مملکت و دین و خدا و پیغمبر و هر چه که دارای حرمتی نزد مردم است جلوگیری کرده است. هر سویی وجهی از خداوند است اما صراط مستقیم راهی است که خیر عمومی در آن باشد. محل تجلی خداوند همواره در پایان راهی است که شادمانی و رضایت مردم در آن است.
عدم تأیید نیروهای اصلاحات موجبات تشدید فاصله مابین مردم و حکومت شده است. این وضعیت شرایط جامعه را هر چه بیشتر قطبی و آماده حرکت و تغییر ساخته است. یک تکه آهن بر روی زمین بیحرکت افتاده است. اگر قطبی شد تبدیل به آهن ربا گردیده و واجد ویژگیهای بسیار متفاوتی شده است. دیگر به شرایط بیتفاوت نیست. به فلزات پیرامون کنش و واکنش خواهد داشت. انگار زنده است. هر چه تضاد مابین قطبها بیشتر باشد قویتر عمل میکند. خون آشامان چنگ و دندان نشان میدهند و میگویند به مادرشان هم رحم نمیکنند، این واکنش همیشگیشان بوده است. آنچه باعث شده است این بار پیش از انتخابات آن را از دل تاریکیها بر زبان جاری سازند ترس است. ترس از احساس تغییر شرایط، ترس از مردم دادخواه ستمدیده تحقیر شده دست از جان شسته. یک دولت قانونمند شهروندان را از طریق دار و دستهها به مرگ تهدید نمیکند بلکه مقررات شرایط خاص را بطور رسمی اعلام میکند. بعد از چهل و دو سال هنوز رفتار و منشی لاتگونه دارند.
روزگار اکنون مانند دهه شصت نیست که مردم گیج از تغییر سریع شرایط زندگی، ترسیده و تا حدود بسیاری به احترام دین ساکت باشند و حتی جرأت عزاداری برای فرزندانشان نداشته باشند. اکنون پدران و مادران بسیاری با داغ عزیزی بر دل، خونخواه فرزند و در جستجوی عدالت، آزادی را همراه با مردان و زنان سلحشور بسیاری در زندانها و بیرون از آن فریاد میزنند. با عدم شرکت در انتخابات با رهروان راه قانون و آزادی همراه باشیم. این حداقل کاری است که در مصاف با تاریکی و ستم میتوان انجام داد.