مقدمه: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در تلاش و تقلّاست تا در “انتخابات” آتی با انتخاب یک سردار سپاهی یا یک روحانیسپاهی مثل رئيسی برای ریاست جمهوری اسلامی ایران، ماندهٔ قدرت قوهٔ اجرائیه را هم به دست گیرد و با حذف غیرخودیها خاصه آنهايی که با “حضرت آقا و آقازاده” زاویه دارند، دم و دستگاه حکومتی را در مجموع به انحصار خود درآورد و بدینوسیله، اولاً نظام متزلزل فعلی را به ضرب و زور سرپا نگهدارد؛ دوم اینکه مسئلهی جانشینی و انتقال قدرت به جانشین مورد نظر رهبر معظم را مقتدرانه حلّ کند؛ سه اینکه کشور را در مسیر دلخواه سپاه خامنهای و ملایانی که مطیع و متحدّ آن هستند به حرکت درآورد!
از آنجايی که این تلاش و کوشش ماجراجویانهی “سرداران” برای سلطه بر تمامی مراکز مهم سیاسی و اقتصادی و فنی و فرهنگی کشور با قانون اساسی جمهوری اسلامی حتی با گفتههای صریح شخص آقای خمینی هم - مبنی بر پرهیز سپاه از دخالت در سیاست - تضاد دارد و جور درنمیآید، دستگاه تبلیغاتی حضرات برای موجّه جلوه دادن این سلطهطلبیهای ضددموکراتیک در میان مردم جان به لب رسیدهٔ ایران، متوسل به یک تز زنگزده و باطلی شده ست که گویا: “در تمام دنیا وقتی ملتی با بحران سخت سیاسی و اقتصادی و ملی روبروشده و در بنبست قرارگرفته تنها نظامیها قادر بودهاند که با گرفتن سر رشتهٔ امور لشکری و کشوری و ایجاد دولت مقتدر نظامی، میهن و ملت خود را از چاه بحران و انحطاط بیرون بکشند و در مسیر امنیت و آزادی و رشد و توسعه قرار بدهند.”
در حال حاضر ورد زبان برخی از فرماندهان پیشین پاسداران مثل محسن رضايی و رفیقدوست و غیره نیز این است که: اصلاحطلبان و امثال آنها طی این سالها نشان دادهاند که افرادی بیعرضه و واماندهاند یعنی توانايی و ارادهی لازم را برای ادارهی امور سیاسی و اقتصادی کشور ندارند؛ اگر عناصر نظامی و جبهه رفته و جنگ دیده سرکار بیایند، میتوانند بحران اقتصادی را مهار کنند و با قدرت و اقتداری که دارند ملت و مملکت را ازین نابسامانی و هرج و مرجی که مبتلا شده بیرون بیاورند؛ برخی هم معتقدند که این دوگانگی موجود در سیستم سیاسی-اداری جمهوری اسلامی منشاء اصلی شکلگیری دولتهای ناکارآمد در طی این سه دههی اخیر بوده؛ مثلاً داوری از افراد تیم احمدینژاد میگوید: “وضع نابسامان سیاسی و اقتصادی کنونی ما ناشی از همان دوگانگی در سیستم حکومتی فعلی ست که به چهار رئيس جمهوری این سی و دو سال در معنا به جنابان:هاشمی و خاتمی و احمدینژاد و روحانی این امکان را داد که هرجا صلاح دیدند بیتوجه به رهنمودهای مقام رهبری راه خود را بروند و از “نظام” فاصله بگیرند، و در نهایت دولت و ملت ایران را به روزی بیندازند که میبینیم! پس اگر در انتخابات آتی یکی از سرداران و فرماندهان سپاه به ریاست جمهوری برگزیده شود، به سبب تربیت نظامی و روح فرمانبرداریی که در یک عنصر نظامی و سپاهی یافت میشود اوامر “حضرت آقا” را با جان و دل میپذیرد و به اجرا درمیآورد در نتیجه تضاد و دو گونهگويی “مقامات” به پایان میرسد، “سیستم” نیز متمرکز و یکدست میشود؛ آن وقت در آن فضای یکدست ناشی از فرمانبرداری از خامنهای، میتوان دولت و دستگاه اجرايی کارآمدی را شکل داد که به وظائف اصلی و ملی خود با اقتدار کامل عمل کند.”
در این کارزار تبلیغاتی برای حذف میانهروها از دستگاه اجرايی، و حاکم کردن “حزب پادگانی” بر دستگاه دولتی، تنی چند از فعالان سیاسی و دانشگاهی نظیر دکتر هوشنگ امیراحمدی هم تمام قد به مشوّق نیروهای نظامی - در معنا سپاهی - مبدل شدهاند و سردارها را در خیزی که برای تسلط بر تهماندهی مراکز قدرت و نهادهای اجرايی کشور برداشته اند، قاطعانه حمایت میکنند!!!
دکتر امیراحمدی که عُمری را برای وصل کردن جمهوری اسلامی ایران و آمریکا صرف کرده بود و جهت تنشزدايی میان دو کشور متخاصم و جلوگیری از جنگ - که اگر صورت بگیرد ایران را به ویرانهای مبدل میکند - جدّاً زحمت کشیده و کوشیده بود تا تصویری روشن و درست از موانع موجود در راه آشتی میان “دو دولت” بدهد؛ حال در درگیری و رقابت با اصلاحطلبان، ازین سوی بام افتاده وُ شده خصم خونی و دشمن سوگند خوردهی برجام، و مُتّحد سردارانی که بر ضدّ برجام و غرباند، یعنی غیر از ضدیّت هیستریک و کورکورانه با آمریکا مشغلهی مهم دیگری ندارند؛ اسفبارتر اینکه وی مبدّل شده به مشوّق بیبرو برگرد این سرداران حرف شنوی “حضرت آقا” برای به دست گرفتن سررشتهٔ امور سیاسی مملکت و ایجاد یک دولت نظامی یا نیمه نظامی؛ زیرا آنها را تنها نیروی جدّی وُ موثری میداند که میتوانند به این وضع بد و فاجعهبار ملی و بینالمللی ایران نقطه پایان بگذارند و مثل رضاخان میرپنج که یک فرمانده نظامی بود، مُنجی ایران شوند و ثروت و قدرت و امنیت برباد رفتهی ملت ما را بازگردانند!!
باری محتوای حرف امیراحمدی که درگفتگوهای تلویزیونی تکرارمی کند اینستکه: مسئلهٔ فعلی ملت ما آنگونه که اصلاح - طلبها وروشنفکرهای سیاسی - ونه سیاسیهای روشنفکر - مطرح میکنندومی خواهند، آزادی ودموکراسی یا توسعهٔ سیاسی خالی واموری ازین دست نیست، بل نا امنی وبی ثباتی،بی عدالتی وفساد واختلاف شدید طبقاتی، عقب ماندگی اقتصادی وفنی...ودرنهایت، توسعه نیافتگی ست که مسئلهی عمده واصلی ست؛ وتا زمانی که اصلاح - طلبها و چندصدتايی ملا - به استثنای حضرت آقا وآقا مجتبی - برتخت قدرت اندوخرابکاری میکنند درب دستگاه اداری - سیاسی کشورما برهمین پاشنه خواهد چرخید و وضع بحرانی کنونی هرچه بدتروشدیدترادامه خواهد یافت!نتیجه اینکه امروزه یک ضرورت حیاتی ست که نظامیها زمام امور کشورایران را به دست گیرند؛ ابتدا اصلاح طلبها وابواب جمعی آنها راهمچنین آن دوصدملای مزاحم را - البته به استثنای آن دوتن آل آقا - کناربگذارند بعد، به امن وآباد کردن کشوروامر توسعه وترقی ملی بپردازند! درحقیقت جوهر حرف وفکر اووهمفکرانش اینستکه، کثیری ازرهبرانی که نقش نجات دهندهی ملتهای خودرا ایفا کردهاند نظامی بوده اند؛ مثلا جورج واشنگتن نظامی بود؛ دوگل نظامی بود؛ آتاتورک نظامی بود؛ درخود ایران هم که بعد ازجنگ جهانی اول درکجراههٔ انحطاط افتاده بود این رضاخانْ سردارسپه بود که با قزاقان تحت امرشْ قدْ عَلم کرد، قدرت را دردست گرفت، ایران راکه به قهقرارفته بود نجات داد،امن وآباد کردوبه نسل بعد ازخود تحویل داد؛ یعنی سردارها و پاسدارها هم که مثل جورج واشنگتن وآتاتورک ورضاشاه، ارتشی ونظامی هستند راه آنها راباید بروند وآن نوعی عمل کنند که رضا شاه وامثال اوکردند!!!
جالب اینکه تشبیه سرداران سپاه به سردار سپه یا رضاشاه، حضرات را بسیار خوش آمده؛ زیرا از احترام و اعتبار کنونی او در بین مردم ایران خوب آگاهاند و این تشبیه و تمثیل را به سود خود تلقی میکنند؛ در واقع فقط سلطنتطلبها نیستند که رضاشاه - رضاشاه میگویند و شعار میدهند، دستگاه تبلیغاتی سپاه هم هست که حرفهايی ازین دست را که: “ما به یک نظامی نیازمندیم تا مثل رضاشاه بیاید و ایران را نجات دهد یا ایران یک رضاخان اسلامی میخواد تا سامان بگیره ...” بین مردم مسکین پخش کرده تا با جاانداختن این نوع شعارها و شبیهسازیها زمینه را برای حکومت تمام - دیکتاتوری سرهنگها و سردارها آماده کند!!!
حال با توجه به مقدمهی فوق، میکوشیم تا با بیان نکاتی در رابطه بارضاخان سردار سپه، و سرداران سپاه، نشان دهیم که این شباهتسازی تاریخی پایه و اساسی ندارد در واقع نوعی سودجويی ابزاری از وقایع تاریخی گذشته، و تجدید صورتبندی آنها جهت رسیدن به اهداف سیاسی این روزها ست!
واقعیت اینکه صد سال قبل که قزاقهای رضاخان سرتیپ به تهران آمدند و به ضرب و زور و تهدید، خود را به دولت درماندهی آن دوره تحمیل کردند و سید ضیاء را به نخست وزیری ایران رساندند، لشکر تشنه و گرسنهای بودند که ماهها بود حتی حقوق نگرفته بودند و تا روز کودتا در معادلهٔ قدرت سیاسی و اقتصادی یا ادارهٔ امور مملکتی اصلاً جايی نداشتند و ابداً به حساب نمیآمدند؛ نه بخشی از هیئت حاکمه بودند، نه در روابط دیپلماتیک نقشی داشتند، نه دستی در تولید و توزیع، و نه سهمی در ثروت ومکنت مملکت! لذا درآن ناامنی وُ خانخانی وُ رنج وُ تحقیر وُ فقری که به ایران آن روز تحمیل شده بود، رضاخان سردار سپه و قزاقان نقشی نداشتند، مسئولیتی پای آنها نبود؛ آن بلا و بدبختیهای سراسری را کسی به سردار و سرباز قزاق نسبت نمیداد!
اتفاق را سرتیپ قزاقان که تایید ضمنی برخی از رجُل ملی و حمایت انگلستان را نیز با خود داشت، به این سبب دست به کودتا زد که کشور را ازآن فقر و فاقه وُ تباهی بیرون بیاورد زیرا از ایران فقط نامی باقی مانده بود و دیگر هیچ! صدالبته اعلیحضرت شاه وُ هیئت حاکمه وُ قانون اساسی وُ مجلس قانونگزاری... حتی رجال برجسته سیاسی و وطندوستی مثل مستوفی و مصدق و مشیرالدوله و تیمورتاش و قوام و فروغی و غیره در ایران آن دوره وجود داشت ولی قوهی قهریه و ارتش و نیروی انتظامی موثری وجود نداشت که با توسّل به آن در سراسر ایران نظم وامنیّت بتوان ایجاد کرد و طرح و برنامه و قوانین ملی یا اوامر و نواهی دولتی را با اقتدار به اجرا درآورد! در نتیجه امنیت و آرامش که نیاز حیاتی و اساسی هر فرد و جمعی در هر زمان و مکانی ست، از ایرانزمین رخت بربسته و رفته بود؛ سران و خوانین قبایل و عشایر همیشه شورشی، جای خود، مردان نیک و پاکی چون کلنل پسیان و میرزا کوچک خان و خیابانی هم صبر از دست داده ،عَلم شورش برافراشته با دولت مرکزی مسکین - که قدرتش از تهران فراتر نمیرفت - وارد جنگ و جدال شده بودند و “کشور” در سراشیب تند نابودی قرار داشت، و از دست دولت مرکزی هم در کُل کاری ساخته نبود، مثلاً: آذربایجان در پی شکست شورش خیابانی - علیه عهد نامهی ۱۹۱۹ وثوقالدوله - به حال خودرها شده بود، تبریز در تب و تاب مدام بود، اردبیل و سراب و دشت مغان و خیاو و خلخال را خوانین شاهسون، خاصه سران دو ایل پولادلو وُ آراللو یعنی: فیروز خان و سوْزی خان و غلام خان و غیر و قُرُق کرده بودند و سالهای سال بود که هر زمان اراده میکردند دست به قتل و غارت و تخریب و چپاول میزدند و از عمل به هیچ جرم و جنایتی ترس و تردیدی به خود راه نمیدادند تاجايی که شرح یکی از آن یورشهای وحشیانه و کشتارهایشان در اردبیل بازتاب جهانی یافت و نشریهی تایمز لندن در سوم نوامبر با تاسف تمام آن را بازتاب داد و آیندهی ایران را جدّاً زیر پرسش برد.(۱)
گیلان هم زیر نفوذ کوچک خان وُ دستههای کمونیستی تازهکار رفته بود؛ کردستان و نقاط مهمی از منطقهٔ آذربایجان غربی را اسماعیلآقا - سیمیتقو - تحت سلطهی خود درآورده بود و سودای سلطنت در سر داشت! شیراز و فارس را ایلات منطقه، خاصه قشقايیها مُلک خصوصی خود تلقی مینمودند و برای احمد شاه و دولت مرکزی تره خُرد نمیکردند؛ خوزستان و بخشی از جنوب کشور را شیخ خزعل عملاً از ایران جدا کرده بود و در نشریات مصری آن زمان از او به عنوان سلطان نام میبردند!
در لرستان و بلوچستان و سیستان و خراسان و غیره هم حرف اول و آخر را ایلات لُر و بلوچ و ترکمن و کردهای خراسانی میزدند و دولت درماندهٔ تهران را به چیزی نمیشمردند؛ بدتر از همه ملایان و مُریدهایشان بودند که با نفوذی که بین عوام داشتند، به هر حرکت ترقیخواهانهی دولتیها به دیدهی تردید مینگریستند وُ نه میگفتند یا هر مادهٔ قانونی مترقی و مفیدی را بر ضدّ شرع انور تفسیر مینمودند؛ در حقیقت با دخالت دادن امور دینی و مذهبی در امور سیاسی و دولتی، مانع از رشد و ترقی و ثبات و امنیت مملکت میشدند!
باری در چنان وضع اسفباری بود که سربازان و قزاقان تحت امر رضاخان سرتیپْ از قزوین روی به تهران آوردند و دستور وزیر جنگ وقت، حتی تلفن احمد شاه نتوانست مانع از ورود آنها به تهران شود. در نهایت، “نیمه شب سوم اسفند ۱۲۹۹ وارد شهر شده و با تبانی با رؤسای ژاندارم در میدان مشق موضع گرفتند و حوالی سحر صدای شلیک توپ بلند شد. فردا صبح مردم این جمله را در اعلامیهای با امضای “رضا” بر در و دیوار شهر تهران خواندند:
«...حکم میکنم که مردم فقط صلاح کشور و وطن را درنظر گرفته خود را برای خدمتگزاری آماده کنند. کاظم خان را بحکومت نظامی معین میکنم، متخلفین سخت مجازات میشوند...»
اینگونه بود که تاریخ ایران ورق خورد و رضاخان سرتیپ که دو - سه ماه بعد به سردار سپه ملقب گردید، با یاری مجلس شورای ملی و پشتیبانی شخصیتهای روشنبین و رجال دلآگاه آن دوره در طی چهار پنج سال تلاش و کوشش طاقتفرسا به آن همه آشوب و ناامنی و بلوا که ایران را سراسر فرا گرفته بود نقطهی پایان گذاشت و آن امنیت و آرامشی را که خواست اصلی تودهٔ ملت و آرزوی دولتمردان آن دوره و زمانه بود با اقتدار تمام برقرار کرد!
باستانی پاریزی در شرح احوال مشیرالدوله مینویسد: ”...فتوحات نظامیها در شهرستانها که همه زیر عنوان و نام سردارسپه انجام میگرفت و امنیت شهرها و راهها که از انصاف نباید گذشت بقول افضل کرمانی هر راهی را که به صد سوار قطع نتوانستی کرد، زن آبستن طشت زر بر سر مینهاد و میگذشت و یا بقول جهانگیر میرزا «هر که به خودسری، سری برآورده بود سرش را کنده، رخنههای دیوار مملکت را بآن مسدود فرمود»، سردارسپه را قهرمان آزادی و نجات ایران معرفی کرده بود...”(۲)
باری با آن ضرب و شستی که سردارسپه در اَمن و آرام کردن کشور، و حفظ تمامیت ارضی و حدود و ثغور مملکت ایران، آن هم در کمترین مدت از خود نشان داد، در دل بسیاری چون عارف قزوینی و نظیر او به این امید و اعتماد دامن زد که این سردارسپه است که: “کشور رو به فنا را به بقا خواهد برد”. یا به گفته آن شاعر والا شهزاده ایرج میرزا: “تجارت نیست، صنعت نیست ره نیست / امیدی جز به سردارسپه نیست”. بدینگونه بود که آن سردارسپه به مرد قدرتمند ایرانزمین تبدیل گردید و با جلب رأی و نظر شماری از شخصیتهای ارزندهی آن دوره، مثل تیمورتاش و علیاصغر داور و فروغی و غیر و، عاقبت بر تخت سلطنت شاهنشاهی ایران نشست!!!
حال این است سؤال که این سردار-پاسدارهای سرسپردهٔ ولی فقیه که دار و ندار ایران و ایرانی را بدست گرفته و با دخالت در هر امری از امور داخلی و خارجی و بینالمللی این مملکت، همه چیز را به گند کشیده وُ اینهمه مصیبت و بدبختی برسر این “ملّت” آوردهاند، “این مسبّبین فقر و فساد و ناامنی” که مشغلهٔ فکریشان و مسئلهٔ اصلیشان نه ایران، بل نگهداری از بلندیهای جولان و حفظ اسد و حمایت از حماس و حزبالله لبنان ست، با رضاشاهی که فکر و ذکرش حفظ ایران و دوستی با جهان و ترقی و تعالی ملت ایران بود چه شباهتی دارند که پای جای پای او بگذارند و مُنجی ایران شوند؟
عجبا وااسفا، از فسادکنندگان وُ ویرانگران، از فقرآوران و ناامنکنندگان... میخواهید که با ایجاد یک دولت نظامی مقتدر، فقر و فسادزدايی کنند و آسایش و امنیت برای تودهی ایرانی بیاورند؟ مگر نه این است که هرچه ملت میکشد از دست ستم آنها میکشد!
در ثانی رضاخان که کودتا کرد و بعد اهرم قدرت دولتی را در دست گرفت، هیچوقت کابینه نظامی تشکیل نداد؛ یعنی در دورهٔ نخستوزیری و چه در دورهی سلطنت مطلقهاش، وزرای برگزیدهی او همان رجال سیاسی عصر قاجار بودند حتی آن دسته از وکلای مجلس شورا هم که بعدها به بله قربانگوی پهلوی تبدیل شدند قزاق و نظامی نبودند. در واقع او از برای حفظ قدرت مطلقهاش هم شده بود حضور اُمرا و فرماندهان ارتش خویش را در صحنه سیاست برنمیتافت و به آنها - حتی به نزدیکترینها - اجازهٔ دخالت در امور سیاسی و دیپلوماتیک را نمیداد؛ جالب اینکه وقتی رئيس الوزراء شد طی دو سال ریاست هیئت دولت، تنها یک نظامی، آنهم سرلشکر خدایارخان را به عنوان وزیر پست و تلگراف برگزید وُ والسلام.!!!
و نیز بر خلاف سران سپاه که تخریب و بدنام کردن نیروهای ملی و حذف و برانداختن مدیران و سیاستمداران وطندوست و اصلاحطلب را به وظیفهی ایدئولوژيکی و اصلی خود تبدیل کردهاند، صعود سردارسپه به پلهی قدرت دولتی، به دستگاه حکومتی روح و توان تازهای بخشید. به قول ظریفی با آمدن او بود که امضای دولت و دولتمردان اعتبار پیدا کرد؛ به عنوان نمونه با برکناری سیدضیاء، قوامالسلطنه کابینهی خود را تشکیل داد و رضاخان سردارسپه وزیر جنگ شد. بعد مشیرالدوله به نخست وزیری رسید سردار سپه وزارت جنگ را حفظ کرد، دوباره قوام آمد باز آن سردار وزیر جنگ ماند. مستوفیالممالک آمد، او هم با شرکت سردارسپه کابینه تشکیل داد و انتخابات مجلس پنجم را شروع کرد. با رفتن مستوفی، احمدشاه مشیرالدوله را باز مامور تشکیل کابینه کرد. دراین کابینه؛ مشیرالدوله رئيسالوزراء، سردارسپه وزیر جنگ، مصدق السلطنه(مصدق) وزیر امور خارجه، ذکاء الملک فروغی وزیر مالیه بودند... تا عاقبتالامر سردارسپه خود ریاست وزراء را به عهده گرفت و بعد از دو سال و خُردهای رئيسالوزرايی و کار سیاسی سخت و پر تنش، شرائط لازم برای انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی را فراهم آورد.
در واقع رجال متجدد دوره فترت به همّت او از ضعف و درماندگی بیرون آمدند و هریک به شکلی مصدر کار مهمی قرار گرفتند حتی برخی با وجود اختلافات سیاسی و عقیدتی عمیقی که با او داشتند و انتقادات بر حقّی که از او میکردند، منکر نقش شایان تحسین و سازندهی او در ایجاد امنیت ملی، حفظ تمامیت ارضی و اعتبار دادن به دستگاه دولتی - از پس ده سال درماندگی - نبودند و از ستایش او باز نمیایستادند؛ ازینرو وقتی بعد از واقعهی معروف جمهوریخواهی، در فروردین ۱۳۰۳ استعفا داد “و تهران را ترک کرده به املاک خود در مازندران یعنی بومهن روانه گشت”، ترس و اضطراب همه را فراگرفت، لذا عمدهٔ رجال برجستهٔ قاجاری ترجیح دادند که به هر وسیلهای شده او را در رئيس الوزرايی«به قول کسروی در سر-وزیری» نگهدارند تا رشتههای تازه ازهم گسیخته نشود وُ کشور دوباره به قهقرا نرود.
در کتاب بازیگران عصرطلايی در این باره آمده که: ”این بود که ناچار چهارشنبه بیستم فروردین ۱۳۰۳ عدهای از اعضاء برجستهٔ پارلمان مثل مشیرالدوله و مستوفی الممالک و مصدق السلطنه و دولتآبادی و بیات و عمادالسلطنه شبانه به بومهن رفتند و سردار را مراجعت دادند.”(۳)
در ماجرای تفویض فرماندهی کل قوا به سردارسپه، باز دکتر محمد مصدق بود که به عنوان حقوقدان برجستهی مجلس ملی، دلیل آورد که نمایندگان مجلس شورا مستقل از پادشاه در زمان ضروری میتوانند فرماندهی کل قوا را به شخص مورد نظر خود - در آن اوضاع یعنی به سردارسپه - اعطا کنند. میدانیم که اعطا کردند و شد! باستانی پاریزی در اثر ماندگار و با ارزش خود “محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله” به نقل از حیات یحیی مینویسد: “سردارسپه از مذاکرات طولانی مشیرالدوله کسل و افسرده میشود... میگوید من مقام خود را محکم نمیبینم، ممکن است با یک دستخط شاه از اروپا همهٔ زحمات من در امنیت مملکت باطل گردد. باز مجلس مشاوره بیحضور سردار تشکیل میشود و بالاخره از یکی از مواد قانون استباط میکنند که مجلس شورای ملی میتواند بکسی در مقام ضرورت فرماندهی کل قوا را مستقیماً بدهد، و این استنباط را دکتر محمدخان مصدق السلطنه میکند که عالم علم حقوق است. سردارسپه پس از اطمینان یافتن از هیئت مشاوره که در مجلس نفوذ دارند به کارکنان خود در مجلس میسپارد چنین پیشنهادی به مجلس بدهند و چنین قانونی را بگذرانند”.(۴)
نکتهی اساسی دیگری که در تفاوت سردارسپه با سران سپاه میتوان گفت، نوع رابطهٔ او با منوّرالفکرها و شخصیتهای ایرانپرست و چارهجوی آن زمانه ست که در چند محفل مهم و مترقی آن دوره مثل: ”انجمن ایران جوان” یا “هیئت میهنپرستان” و یا درنشریات تاثیرگذار و تحولطلبی نظیر کاوه، نامهی فرنگستان، مجلهی ایرانشهر و آينده ... گردهم آمده بودند و برای تنویر افکار عمومی و ترقی و تعالی ایران و ایرانی جانانه میکوشیدند و راه نجات مُلک و ملت و مملکت را از آن عقبماندگی و ناامنی و فقری که گرفتار آمده بود در تجدّد، مدرن شدن در نواندیشی و نوسازی به سبک غربی و اروپايی میدیدند و در جستجوی مرد قدرتمند و قاطع و اهل عملی چون سردارسپه بودند که به آن خانخانی و هرج و مرج و جداسریها خاتمه دهد و تمامیت ارضی ایران را حفظ نماید؛ سپس به زور و قدرت او بتوان آموزش عمومی را اجباری کرد، نهاد قضايی را از چنگ ملاها بیرون آورد، دین و دولت را ازهم جدانمود، زنان را از چادر و چاقچور سیاه بیرون کشید، دانشگاه و مراکز عالی آموزشی ساخت، ارتش مدرن تشکیل داد، راه آهن ساخت و صنایع سنگین ایجاد نمود و بیشتر از هرچیزی، فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی و زبان و ادبیات انسانساز پارسی دری را که نتیجه همزیستی اقوام متعدد ساکن ایران و ضامن بقاء و وحدت ملی ماست با قدرت تمام ترویج و تقویت کرد، و در نهایت، ایران را چنان ساخت تا در ردهی ملتهای متمدن و مرفّه و پیشرفته سدهی بیستم قراربگیرد!!!
آری تقیزادهی تبریزی موسّس کاوه، فروغی شکلدهنده “هیئت میهنپرستان”، کاظمزاده ایرانشهر تبریزی - بانی مجله ایرانشهر - و علامه قزوینی و اقبال آشتیانی و رشید یاسمی و ابراهیم پورداود و رضازاده شفق تبریزی و مشفق کاظمی که در ایرانشهر قلم میزدند، یا جمالزاده واحمد فرهاد - که بعدها به ریاست دانشگاه تهران رسید - وغلامحسین فروهرومرتضی یزدی و مشرف الدوله نفیسی وتقی ارانی...که در ”نامهی فرنگستان” همکاری میکردند، به ویژه “انجمن ایران جوان و مجلهی آینده” که محمود افشار یزدی تاسیس کنندهی آنها بود و دکتر علیاکبر سیاسی و اسماعیل مرآت و مشرفالدولهی نفیسی...عضو آن انجمن و همکار در مجلهی آینده بودند، و کسروی تبریزی نیز به آنها دست همکاری داده بود، از همان سال ۱۳۰۰ شمسی مستقیم و غیرمستقیم به سردار سپه نزدیک شدند و او را سخت تحت تاثیر افکار ملی و مترقی و وطندوستانهی خود قرار دادند. نهایتاً سردارسپه چنان مجذوب برنامهها و ادبیات سیاسی آنها شد که عمدهی خواستهای آنها را به اجرا درآورد و پُستهای مهم مملکتی از اداری و سیاسی و دیپلوماتیک گرفته تا فرهنگی و دانشگاهی در اختیار این شخصیتها قرارگرفت!
دکتر علیاکبر سیاسی شخصیت برجستهی ملی و دانشگاهی عصر پهلویها که عضو انجمن ایران جوان و از همکاران مجلهی وزین آینده بود در “گزارش یک زندگی” مینویسد: “بعد از انتشار مرامنامهی انجمن، سردارسپه، اعضاء انجمن را خواست و بعداز شنیدن عقایدشان گفت: “اینها که نوشتهاید بسیار خوبست ... ضررندارد. با ترویج مرام خودتان چشم و گوشها را باز کنید و مردم را با این مطالب آشنا سازید. حرف از شما ولی عمل از من خواهد بود. به شما قول میدهم که همه این آرزوها را برآورم و مرام شما را که مرام خود من است از اول تا آخر اجرا کنم این نسخهی مرامنامه را بگذارید نزد من باشد، چند سال دیگر خبرش را خواهید شنید”.(۵)
انصاف بدهید این سردار-پاسدارها را با آن سپهسالار ایرانساز چه نسبتی ست؟
منابع:
۱- بابا صفری / اردبیل درگذرگاه تاریخ / جلداول ص ۲۸۱
۲- باستانی پاریزی / محیط سیاسی و شرح زندگی مشیرالدوله / ص ۸۲
۳- بازیگران عصر طلايی / ص ۲۴۸
۴- باستانی پاریزی / ... زندگی مشیرالدوله / ص ۱۰۱ و ۱۰۲
۵- ضیاء صدر / کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان / ص ۶۳ و ۶۴