ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 28.04.2005, 7:14
نگاهی گذرا به مسئله‌ی قوميت‌ها در ايران

دكتراميرحسين خنجی
http://www.irantarikh.com
پنجشنبه ٨ ارديبهشت ١٣٨٤

به مجموعه‌هائی از جماعات انسانی كه از يك منشأ نژادی برخاسته‌اند و دارای زبان و فرهنگ و تاريخ مشتركِ ديرينه‌اند «قوم» گفته می‌شود. و به مجموعه‌ئی از اقوام كه در درون مرزهای يك كشور معين می‌زيند و تابعيت مشترك دولت آن كشور را دارند «ملت» گفته ميشود. با اين تعريف، «ملت ايران» شامل همه‌ی اقوامی است كه در ايرانند، تابعيتِ دولتِ ايرن را دارند، و «ايرانی» ناميده می‌شوند. تفاوت «قوم» و «ملت» و «قوميت» و «مليت» در همينجا مشخص می‌شود.

يك قوم ممكن است در زمان كنونی در يك سرزمينِ مشخص با مرزهای معينی به نام «كشور» جاگير باشند؛ يا به‌سبب پيش‌آمدهای تاريخی از هم دريده شده شاخه‌های آن در ميان چند كشور تقسيم شده باشند؛ يا شاخه‌هايش در اثر مهاجرتها در سرزمينهای متعددی پراكنده و اسكان يافته باشند. در منطقه‌ی خاورميانه، نمونه‌ی اولی و دومی را در آن مردمی می‌بينيم كه زمانی قوم بزرگ ايرانی را تشكيل ميداده‌اند، و نمونه‌ی سومی را در اقوامِ ترك و عرب.

برای آنكه موضوعمان را به صورتی روشن دنبال كنيم، ابتدا توضيح ميدهم كه اصطلاح «قوم ايرانی» در اين گفتار بر آن جماعات انسانی‌ئی اطلاق ميشود كه از نژاد آريائى برخاسته‌اند و دارای ريشه‌ی زبانی مشتركی بوده‌اند و هستند. و اصطلاح «اقوام ايرانی» - مجازاً - بر همه‌ی جماعات انسانی اطلاق می‌شود كه تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايرانند، و دارای ريشه‌های نژادی و زبانی مختلفی‌اند.

با اين تعريف از قوم و ملت، در كشورِ ايران با مرزهای جغرافيائی كنونی چندين قوم جاگيرند كه عبارتند از «قوم ايرانی»، «قومِ ترك»، «قومِ عرب»، «قوم يهود»، «قوم ارمنی»، «قوم آسوری»، «قوم كلدانی». مشخصه‌ی هركدام از اين قومها در نژاد و زبانشان جلوه‌گر است؛ و همه‌شان صفتِ مشتركِ «ملتِ ايران» را دارند و مَجازًا «اقوامِ ايرانی» ناميده ميشوند؛ زيرا از قرنها باز در درون اين مرز جغرافيائی ساكن بوده سرنوشت تاريخی مشتركی يافته‌اند؛ و زبانِ ملی‌ئی كه آنها را با هم پيوند ميدهد همان است كه «زبان فارسی» ناميده ميشود.

قوم ايرانی در زمان ما با توجه به گويشهای زبانی و پراكندگی جغرافيائيش (در درون و بيرونِ مرزهای ايرانِ كنونی) دارای چندين شاخه است كه براساس گويشهای زبانی عبارتند از: فارسی و تاجيك، بلوچ، كُرد، گيل و ديلم و طبری، لارستانی، لُر، و چند شاخه‌ی كوچكتر ديگر. (البته بايد به ياد داشته باشيم كه در ميان همه‌ی اينها عناصر ترك و عرب نيز وجود دارند كه استحاله شده‌اند و نميتوان آنان را بازشناسی كرد.) به مجموع اينها از آن‌رو قوم ايرانی اطلاق ميشود كه از زمانهای بسيار دوری كه تاريخ به‌ياد ندارد در سرزمينی كه به نام خودشان «ايران» ناميده‌اند ميزيسته‌اند، و زبان و فرهنگ مشتركی داشته‌اند. اينها در زمان ما در گويشهايشان تفاوتهائی ديده ميشود، و در هركدام از اين گويشها مفرداتی وجود دارد كه ممكن است در گويشهای ديگر متروك مانده باشد، ولی همسانيهای زبانی‌شان به‌حدی است كه مجموعه‌ی گويشهايشان يك زبان مشترك به‌نامِ «زبان فارسی» را تشكيل داده است؛ چنانكه مردمِ هركدام از شاخه‌های قومِ ايرانی در ميان هركدام از شاخه‌های ديگر كه باشند و به گويش خودشان سخن بگويند سخنشان برای مردمِ شاخه‌های ديگر كاملا مفهوم است؛ زيرا كه واژگانی كه به‌كار می‌برند، هرچند كه پاره‌ئی ازآنها در طرز بيان (در لهجه) تفاوتهائی را نمايان ميسازند، ولی همان واژگان، با يك چرخش كوچكِ زبان، بدون اينكه هيچگونه تغييری در ساختار يا مفهومِ واژه داده شود، در لهجه‌ی هركدام از گويشهای ديگر قابل بيان و فهم است.

اين بارزترين مشخصه‌ی زبانیِ اين قوم با شاخه‌های متعددش است كه وی‌را از اقوام ديگر متمايز ميسازد. بخشِ عمده‌ی اين قومِ بزرگ اكنون در سرزمينهائی كه كشورهای ايران و افغانستان و تاجيكستان ناميده ميشوند ساكنند؛ و پاره‌هائی ازآن نيز در كشورهای پاكستان، تركيه، عراق، سوريه، و ازبكستان سكونت دارند. در پاكستان بلوچهايند كه سرزمين مشخصشان را دارند؛ در افغانستان و تاجيكستان و ازبكستان تاجيكهايند كه لهجه‌شان همان لهجه‌ی معروف به فارسی است و خودشان به آن «دری» و «تاجيكی» گويند؛ در عراق و تركيه و سوريه كردهايند كه در زمان شاه تهماسب صفوی ضميمه‌ی امپراتوری عثمانی شده تابعيت نوينی يافتند بدون آنكه سرزمينشان نام اصليش را ازدست بدهد.

اينها شاخه‌های قوم ايرانی‌اند كه هيچكدامشان به تنهائی را نميتوان يك قوم ناميد. ازاين‌رو اصطلاحاتی همچون «قوم بلوچ» و «قوم كرد» و «قوم لر» اصطلاحات غلطی است كه در قرنِ حاضر به اغراض خاصی توسط مراكز و محافلی شايع شده است و اندك اندك در ميان ايرانيان نيز برسرِ زبانها افتاده رايج شده است. بلوچ و كرد و لارستانی و گيلی و تاجيك و لر و جز آنها شاخه‌های قوم بزرگ ايرانی‌اند از يك ريشه‌ی نژادی، با گذشته‌های مشتركِ چندين‌هزارساله، با ميراثهای اسطوری و تاريخی و فرهنگی مشترك، با ميراثهای ارضیِ مشترك، و با زبان مشترك. هيچكدام از آنها را نميتوان يك قوم مجزا و متمايز از قوم ايرانی دانست.

وقتی به مرزهای ايرانِ كنونی و تركيبِ «ملتِ ايران» بازگرديم، علاوه بر شاخه‌های قوم ايرانی، دو قوم بزرگ ديگر می‌زيند كه يكی قوم عرب است كه قبايلش در خوزستان متمركزند، و ديگری قوم ترك با شاخه‌هايش در چند منطقه از كشور. اين دوقوم نيز هرچند كه در زمانهای متأخری (عرب از قرن نخست هجری به بعد، و ترك از قرن پنجم هجری به بعد) وارد ايران شده در اين سرزمين جاگير شده‌اند ولی دراثر رخدادهائی كه ميشناسم اشتراك در سرنوشتِ تاريخی با قوم ايرانی يافته‌اند، ايرانی شده‌اند، بخشی از ملت بزرگی هستند كه در سراسرِ جهان با نام «ملت ايران» شناخته ميشود.

آنچه كه اين سه قوم و همچنين ديگر اقليتهای قومیِ تشكيل‌دهنده‌ی ملت ايران- چون آسوری‌ها، ارمنی‌ها، يهودی‌ها- را به يكديگر پيوند ميدهد، علاوه بر سرنوشتِ تاريخی و جغرافيائی مشتركی كه از صدها سال پيش يافته‌اند، زبان عمومی و مشترك است كه همانا زبان فارسی- يعنی زبانِ رسمی كشور- باشد.

لذا ما هرچند كه از قوم ايرانی- با شاخه‌های متعددش- به‌عنوان يك قوم متمايز سخن ميگوئيم كه زمان اسكانشان در ايران به هزاران سال پيش از اين برميگردد و سرزمينِ ايران نام خود را از آنها گرفته است، ولی وقتی از «ايرانی» يا «ملت ايران» سخن بگوئيم منظورمان همه‌ی اقوام ساكن در ايران است. اينها در «ايرانی بودن» دارای حقوق و وظايف مشتركند (كه البته بايد در همه‌ی زمينه‌های احتماعی و سياسی از حقوقِ كاملا متساوی برخوردار باشند)؛ همچنانكه دارای زبانِ رسمی و ملی‌ئی هستند كه زبان فارسی است.

آيا قومی به نام قوم فارس در ايران وجود دارد؟

سالها است كه كسانی در نوشته‌ها و گفته‌هايشان- ناآگانه يا هدفمندانه- اصطلاح «قوم فارس» به‌كار می‌برند، و در اين اواخر اصطلاحِ تازه‌ئی تحت عنوان «فارس‌سالاری» توسط عناصری كه علاقه‌ئی به ايرانی بودن ندارند و آرزوی تجزيه شدنِ ايران را در سر می‌پرورانند، شايع شده است.

«فارس» كه نام ايرانيش «پارس» است يك سرزمين مشخصی در جنوب ايرانِ كنونی است؛ و در زمانی از تاريخ، شاخه‌ئی از قوم ايرانی درآن ميزيسته‌اند كه، بنا بر سنگنبشته‌های داريوش بزرگ، نام «پارسََه‌ئی» داشته‌اند. در دوره‌های تاريخی از اواخر هزاره‌ی اول قبل از مسيح به بعد چندان تحولات و رخدادهائی در ايران بروز كرده كه اين قبايل رد پايشان به‌كلی در تاريخ گم شده است؛ و ديگر در فارس كسی يافت نميشود كه بتواند خودش را به «قبايل پارسی» منسوب كند.

نام «پارسی» در كنار نامهای «خوارزمی»، «سغدی»، «هريوه‌ئی»، «مرغوه‌ئی»، «باختريه‌ئی»، «پارتی»، «سكائی»، «هيركانی»، «مادی»، و جز آنها به‌كار ميرفته و نشانگر پراكندگی جغرافيائی شاخه‌های قوم ايرانی در فلاتِ ايران بوده است. اينها كه در مناطقی می‌زيسته‌اند كه اكنون ايران، تاجيكستان، ازبكستان، تركمنستان، افغانستان، بلوچستانِ پاكستان، كردستانِ تركيه، كردستان عراق، و كردستان سوريه هستند، قوم بزرگ ايرانی را تشكيل ميداده‌اند؛ و سرزمينهايشان تا پايان عهد ساسانی در درون مرزهای كشور ايران قرار داشته است. زبان مشتركِ محاوراتیِ همه‌ی اين شاخه‌ها (با گويشهای متفاوتشان)، آنگونه كه از يك جمله‌ی سنگنبشته‌ی داريوش بزرگ ميتوان استنباط كرد، در زمانِ هخامنشی‌ها زبان «آرِیّه‌ئی» ناميده می‌شده است.

در زمان هخامنشی، چنانكه اسنادِ مكتوبِ بازمانده از آنها نشان می‌دهد، دو زبانِ پارسی و خوزی در دستگاه دولتی رسميت داشت. پس از هخامنشی‌ها، وقتی شاهنشاهی پارتی تشكيل شد گويش پارتی (پهلوی) زبان رسمی دستگاه دولتی شد؛ و سپس وقتی شاهنشاهی ساسانی تشكيل گرديد رسميتِ همين زبان در دستگاه دولتی استمرار يافت. ولی عموم مردم ايران در زمان ساسانی يك زبان مشتركِ محاوراتى جز زبان پهلوی داشتند كه حاوی مفردات همه‌ی گويشهای ايرانی بوده از دورترين نقاط شرق كشور تا كرانه‌های فرات زبان محاوره‌ی عمومی بود، ولی هيچكدام از گويشهای محلی ايرانی نبود. عربهای مسلمان وقتی ايران را گرفتند، همچنان كه ايران را «فارِس» (بر وزنِ قالب)، و مردم ايران را «فارِسی» ناميدند، اين زبان را نيز زبان فارِسی گفتند كه معنايش زبانِ ايرانی بود. اين زبان در آينده مفرداتی از زبان عربی را در خود جای داده زبان فارسی نوين (زبان دری/ زبان تاجيكی) را شكل داد، و در دورانِ درازِ حاكميتِ تركان بر ايران مفرداتی نيز از زبان تركی به اين زبان راه يافت. لذا زبانِ فارسی كنونی تركيبی است از مفرداتِ سه زبانِ عربی و تركی و ايرانی با ماهيتِ دستوریِ زبان ايرانی. يعنی زبان فارسی كه زبان رسمی ملت ايران است دربر گيرنده‌ی مفرداتِ زبانیِِ هرسه قوم بزرگ ساكن در ايران است. درنتيجه، اگر امروزه زبان فارسی زبان مشترك و رسمی اقوامِ ايرانی است، اين زبان را نميتوان به هيچكدام از شاخه‌های قوم ايرانی نسبت داد، بلكه زبانی متعلق به همه‌ی مردم ايران است. ديگر ديرزمانی است كه از باختريائی (مردم تاجيكستان و شرق افغانستان) گرفته تا سغدی (تاجيكهای جنوب ازبكستان) و پارتی و مادی و پارسی به اين زبان تكلم ميكنند؛ و جماعات انسانی مهاجر به درون ايران نيز از قرن دوم هجری به بعد همين زبان را گرفته‌اند؛ چنانكه ديگر در خراسان و آذربايجان و فارس و همدان كسی از عربها وجود ندارد كه به زبان قومی خودش سخن بگويد؛ همانگونه كه ديگر هيچ عنصری از تركانی كه امپراتوری بزرگ سلجوقی را تشكيل دادند را نميتوان در ايران يافت كه به زبان تركی سخن بگويد. به همين‌گونه پارسيان و ماديان و پارتيان و بسياری از ديگر شاخه‌های قوم ايرانی نيز ردِ پايشان گم شده است، و ديگر هيچ نشانی از آنها نيست.

كسانی كه از «قوم فارس» و «فارس‌گرائی» سخن ميرانند، يا ناآگاهی خودشان از تاريخ را نشان ميدهند يا اغراض خاصی دارند. بسياری از شناخته‌شدگانِ اينها در پسِ چنين اصطلاحاتى ضديتشان با نژاد آريائى در ايران را نهان ميدارند كه در حقيقتش چيزى جز تلاشِ كودكانه برای نفی گذشته‌های ديرينه‌ی قوم ايرانى نيست. در ايران قومی به نام فارس وجود ندارد، زيرا كه فارس نه نام يك جماعت انسانی بلكه نام منطقه است؛ همانگونه كه سيستان نام منطقه است نه مردم. اما زبانی به نام زبان فارسی هست كه زبان مشترك محاوره و كتابت مردم ايران است (زبان ملی است). كسانی كه امروزه فارسی‌زبانند، اگر در ميانشان «پارسی‌تبار» هم وجود داشته باشد، ولی عمومًا از همان مروی‌ها، باختری‌ها، سغدی‌ها، مادی‌ها، پارتی‌ها و پارسی‌ها هستند؛ و البته به اطمينان ميتوان گفت كه بقايای عربها و تركهای فارسی‌زبان‌شده نيز درميان آنها كم نيستند. مگر منطقه‌ئی كه اكنون خراسانِ ايران است همان منطقه‌ئی نيست كه در زمانی ايرانی‌های هريوه‌ئی و مروی و پارتی درآن ساكن بودند؟ مگر آنجا كه اكنون گرگان است همان زمينی نيست كه مسكن هيركانيائيهای ايرانی‌زبان بود؟ و مگر اين منطقه‌ها اكنون فارسی‌زبان نيستند؟ كدام‌يك از اين منطقه‌ها فارس هستند يا مردمشان از فارس به آنجاها رفته‌اند تا آنها را فارسی (يا به تعبير غلطِ بعضی‌ها «قوم فارس») بناميم؟

اگر بگوئيم «فارسی‌زبان» غلط نگفته‌ايم؛ ولی اطلاقِ «قوم فارس» بر فارسی‌زبانها كاملا غلط است و عبارت بسيار زشتی است، و هركس از «قوم فارس» سخن بگويد نه از تاريخ آگاهی دارد و نه از جغرافيای انسانی. فارس اكنون يك منطقه است، همچنانكه در زمانهای ديرينه نيز يك منطقه بوده است. پارسی‌ها نيز مردمی بوده‌اند كه در پارس ميزيسته‌اند. امروزه هم اطلاق «فارسی» بر مردمی كه در فارس ميزيند، چه از بقايای عربهای فارسی‌زبان شده باشند و چه از بقايای تركانِ فارسی‌زبان شده، درست است؛ همچنانكه «اصفهانی» و «خراسانی» و كرمانی» و «آذربايجانی» و «سيستانی» و «مَك‌كُرانی» و «كردستانی» و جزآنها دركنار آن قرار ميگيرند. حتی قبايل تركِ قشقائی نيز در عين حالی كه زبانشان تركی است چونكه در فارس می‌زيند و بخشی از مردم فارس هستند تركانِ فارس ناميده ميشوند. همچنانكه تركانی كه در خراسان می‌زيند و زبانشان تركی است «خراسانی» هستند. قبايل عربِ خوزستان نيز صفتی جز «خوزستانی» برخود ندارند؛ هرچند كه قومِ نابودشده‌ی خوزی (بوميان ديرينِ خوزستان كه اين منطقه نامشان را از آنها گرفته است) يك قوم مشخص بوده كه هيچ سنخيتی با نژاد سامی نداشته است.

و اما اصطلاح ديگری به‌نام «فارس‌سالاری» كه كسانی به قصد تحريكِ عصبيتِ قوم‌گرائی- به‌ويژه در تركان و عربهای ايران- و ايجاد ضديتهای قومی در كشورمان شايع ميكنند، آيا ميتوان در ايرانِ امروز برايش شاهدی يافت؟ اگر منظور از چنين سخنی تركيب عناصر دستگاههای دولتی باشد، ما خواهيم نگريست كه دولتمردانِ جمهوری اسلامی چه ريشه‌های قومی‌ئی دارند و چه نسبتی ازآنها آريائی‌تبار (يا همان «قوم فارس!!») هستند؟ از بلندترين مقامهای تصميم‌گيرنده شروع ميكنيم و به پيش ميرويم و از مقامهای ميان‌پايه تا پائين عبور ميكنيم، تا ببينيم كه چه نسبتی از عناصر ترك‌تبار و عرب‌تبار در ميان دولتمردانِ جمهوری اسلامی وجود دارند. اول از «رهبر معظم» شروع ميكنيم كه سيدِ عرب‌تبارِ آذربايجانی است. سپس به رئيس قوه‌ی قضائيه مينگريم كه زبانِ پدری- مادريش عربی است. بعد ازآن به فرمانده ارتش ميرسيم كه عربِ خوزستانی است. سپس به رئيس جمهور خاتمی مينگريم كه سيد عرب‌تبارِ فارسی‌زبان است. و بعد ازان ميرسيم به رئيس مجمع تشخيص مصلحت و رئيس جمهوری سابق آقای رفسنجانی كه ترك‌تبار است، و نخستين نخست‌وزيرِ دولتِ موقت پس از انقلاب كه هم آذربايجانی بود؛ سپس نخستين رئيس جمهوری پس از انقلاب اسلامی- آقای بنی‌صدر- كه سيد عرب‌تبار بود. عناصر مسلمان و شيعه‌شده از قوم يهود را نيز می‌توانيم در اين ميان نشان بدهيم. در رده‌های پائين‌ترِ دستگاه دولت نيز ميتوانيم به همينگونه بشماريم و پيش برويم. آيا چنين تركيبی هيچ نشانی از انحصار قدرت توسط آريائى‌تباران (يا همان «فارس‌سالارى!!») دارد؟ به زمانِ پهلوی‌ها هم كه بنگريم چنين تركيبی داشت دولت در آن زمان با نسبت بالائی از عناصر ترك‌تبار (هرچند كه رضاشاه تبارش آريائى بود)؛ و اگر نيك بنگريم نسبت ترك‌تباران و عرب‌تباران در دستگاههای حاكميت پهلوی‌ها كمتر از نسبتشان در دستگاههای حاكميتِ كنونی نبود. پس در چه زمانی از قرنِ ما آنچه فارس‌سالاری مينامند (و البته منظورشان از «فارس» چيزی جز آريائى نيست) در ايران حاكم بوده است؟ پيش از آن نيز البته ميدانيم كه از آغاز قرن پنجم هجری تا پايان قرن سيزدهم، دستگاه حاكميت ايران در اختيار قبايلِ مهاجرِِ ترك بوده است (تركان سلجوقی و خوارزمشاهی، مغولان، تيموريان و بايندری‌ها، و قزلباشان صفوی كه افشاريان و قاجاريان از دنباله‌هايشان بودند). در اين‌ميان، فقط زندی‌ها با دوران بسيار كوتاهشان مستثنايند.

آيا منظور از دامن زدن به توهمِ «فارس‌سالاری» آنست كه چرا در ايران «زبان فارسی» زبان رسمی كشور است؟ اين ايراد را بايد در درجه‌ی اول به سلجوقيان و مغولان و تيموريان و قزلباشان صفوی و قاجاريان گرفت كه چرا در عين آنكه- پس از تصرف ايران- تصميم‌گيرندگان بلامنازع امورِ سرزمين و مردم ايران بودند زبان خودشان را به جای زبان ايرانی ننشاندند!! و اين موضوعی است كه درپيوند با موضوعِ ويژگيها و نيز ژرفا و دامنه‌ی ريشه‌های فرهنگ و تمدن ايرانی و سلطه‌ی تاريخی اين فرهنگ و تمدن در منطقه‌ی خاورميانه است و نياز به يك گفتار جداگانه دارد.

زبان فارسی- چنانكه گفتيم- زبان هيچكدام از شاخه‌های قوم ايرانی نيست، بلكه يك زبان ملی است كه از مفردات زبانهای هر سه قومِ ايرانی و عرب و ترك تشكيل شده است. اگر هركس كه به زبان رسمی ايران سخن ميگويد را فارسی بدانيم آن‌وقت همه‌ی معيارهای جامعه‌شناختی بايد زير و رو بشود. ولی اگر ناآگاهان يا مغرضانی ميكوشند كه معيارهای جامعه‌شناختی را به‌سودِ رؤياهای كودكانه‌شان كه آرزوی تشكيل دولتهای كوچك قومی است درهم بريزند، اين موضوع ديگری است كه جايش در اين گفتار نيست.

دولتِ جمهوری اسلامی هرچند كه ماهيتِ اعلان‌شده‌ی «شيعه‌سالاری» دارد و حقوق غير شيعيان (اعم از مسلمان و غير مسلمان) در اين دولت به نحو بسيار ملحوظی ناديده انگاشته شده است و ميشود، عناصری از هرسه قومِ بزرگِ تشكيل‌دهنده‌ی ملتِ ايران در تركيب اين دولت شركت دارند، و نسبت عناصر ترك‌تبار و عرب‌تبار در آن، نسبت بالائی است. سخن از «تبعيض» گفتن در نظام جمهوری اسلامی البته سخنی به‌جا است وقتی كه در ارتباط با انحصار قدرت توسط پيروان يك مذهب مشخص باشد كه مذهب شيعه‌ی اثناعشری است. كردها و بلوچها اگر شامل تبعيضِ بغيض هستند و حقوق و شئوناتِ شهروندی و ملی‌‌شان ناديده انگاشته شده است و ميشود علتش سنی بودنشان است نه كرد يا بلوچ بودنشان. در فارس نيز سنی‌های فارسی‌زبان، هرچند كه از بوميانِ فارس هستند، مثل كردها و بلوچها شامل اين تبعيض هستند. همانگونه كه غير مسلمانانِ ايرانی نيز در اين تبعيض و محروميت با سنی‌ها هم‌وضعيت‌اند. زرتشتيان كه خالصترين ايرانيانِ آريائى‌نژادند نيز در ارتباط با حقوق شهروندی جايگاهشان در قوانينِ ايران مشخص شده است و حق شركت در تصميم‌گيريهای مربوط به امور كشورشان را ندارند.

ايران كشوری است متعلق به همه‌ی اقوامی كه ديرزمانی است در آن می‌زيند و اجباراً سرنوشت و تاريخ مشتركی يافته‌اند. در عرصه‌ی سياست و حكومتگری در اين سرزمين هميشه بُرد با مردمی بوده كه زور و تدبيرِ قهارانه‌ی بيشتری داشته‌اند و دارند؛ و بی‌زوران و كم‌تدبيران هميشه در باخت بوده‌اند و هستند. رسمِ جباری حكومتگران نيز رويه‌ئی ديرينه در اين سرزمين است؛ و اقوام ايرانی بايد تا برچيده شدنِ بساط جباری و قهاری، و تا رسيدن به حاكميتِ جمهور، راهی دشوار و پرمخاطره را هم‌دوشانه و هم‌دلانه بپيمايند. ولی در اين راهِ سخت‌گذر، درپيش كشيدن موهوماتی چون «فارس‌سالاری» و «فارس‌گرائی»، و هرآنچه رنگ و بوی روياروئی قوميتها داشته باشد، يا نشان از ناآگاهی گوينده دارد يا نشان از غرضِ او كه قصدی جز تحريك احساسات ضد ايرانی در ميان اقوام ترك و عرب ندارد، و مشخص است كه هدفِ اعلان‌نشده‌اش تجزيه‌ی كشوری به نام ايران است. و اين آرزوی همسايگانِ كوچك و بسيار ثروتمندشده‌ی ايران در زمان حاضر است كه چشم ديد حياتِ اين ملت بزرگ و تاريخی را ندارند. در همين چند روزِ اخير پربيننده‌ترين شبكه‌ی تلويزيونی عربی متعلق به يكی از شيخ‌نشينهای همسايه كه توسط روشنفكرانِ ناسيوناليستِ كشورهای عربی دور از خليج فارس اداره ميشود، با استفاده از رخدادهای اخيرِ مربوط به نارضايتی عربهای خوزستانی بيان ميدارد كه «اهواز در سال 1925 ميلادی ضميمه‌ی ايران شد». تكرار چنين بيانی- كه معلوم نيست دولتمردان جمهوری اسلامی چه واكنش اثرگذاری نسبت به آن داشته‌اند- آيا معنايش جز تحريك عربهای خوزستانی به تلاش برای بريدنِ خوزستان از ايران و تشكيل يك شيخ‌نشينِ عربی است؟ چه كسانی از طرح موهوماتی چون «فارس‌گرائی» و «فارس‌سالاری» و «تبعيض قومی» و «سركوب قوميتها» كه هدفش پاشيدنِ بذر نفرت در ميان اقوام ايرانی است ثمر می‌چينند؟؟

و چون سخن از رخداد دردآور خوزستان است، اين پرسش نيز از ذهن بيرون نمی‌رود كه كشتن و دربند كردن و تحقير و ارعابِ جوانهای تحريك‌شده‌ی عربِ خوزستان- هرچند كه نابخردانه شعار دشمنان ايران را تكرار كرده باشند- به حل كدام مشكل كمك ميكند؟ و چنين اقدام دورناانديشانه‌ئی در اين وضعيتِ مالامال از كمين‌ها و كمندها كه در همه سوِی ما تنيده شده است، و ديو سپيد با آن شاخ تيز و سُمبـه‌های پرزور و چنگالهای درنده در كنار دروازه‌ی خوزستان بستر گسترده برای لقمه كردنِ طلای سياه اين سرزمين دندان ميسايد، عربهای خوزستان را به كدام سوئی خواهد راند؟؟ چرا بايد خطا را با خطا پاسخ داد و مشكلی كه با تدبير و درايت قابل حل است پرگره كرد و مردم را به فرياد «اِنّی مَغلوبٌ فَانتَصِر» واداشت؟؟ چرا بايد كاری كرد كه آن احساس مسئوليت ملی و ميهنی كه تجلی زيبايش را در دوران جنگ هشت‌ساله با عراق در ميان عربهای خوزستان ديديم جايش را به رويكردهای قوم‌گرايانه بدهد و به احساس ضد ايرانی تبديل شود؟؟