نه، گمان نشود که دنیای سیاست در آمریکا «کن فیکون» شده، و چپ و راست دست در دست همدیگر زندگی نوینی را آغاز کردهاند. نه، در کشور روزولت و لینکلن، در بر همان پاشنه میچرخد. ولی خبرها داستانی باورنکردنی را روایت میکنند. از جمله این خبر برایم شگفتانگیز بود: نوآم چامسکی، چهره نامدار چپ آمریکا نه تنها از سیاستهای اخیر جو بایدن دفاع نموده، بلکه به وجد آمده است.
«آنارشیست» ۹۲ ساله آمریکایی در مصاحبه با رادیو آلترناتیو که متن آن را در رسانه بوستون ریویو (Boston Revieu) خواندم، از در تأیید سیاستهای اخیر جو بایدن در آمده است!: «باید بگویم آنچه بایدن تاکنون انجام داده برای من یک سورپرایز نسبتاً خوشایند است، و بهتر از چیزی است که انتظار داشتم. او به دلیل خطا و حذف کردن در سیاست داخلی، بوسیله چپها بس مورد انتقاد قرار گرفته است. به نظر من این انتقادها درست اما کمی غیرمنصفانهاند. در حالیکه نیمی از مجلس سنا مخالف باشد، این تنها کاری است که شما میتوانید انجام دهید مسأله این نیست که صد در صد مخالف آن است. وقتی دموکراتهایی وجود دارند که با آنها (جمهوریخواهان) همراه خواهند شد، محدودیتهایی را برای دستیابی به اهداف شما ایجاد خواهند کرد.»(۱)
چگونه ممکن است جو بایدن، سناتوری که در جناح راست حزب دمکرات قرار داشت، و اوباما او را برای خرسندی خاطر جریان راست و امکان همزبانی با جمهوریخواهان برگزید، اینک با فردی که نمایانگر به اصطلاح چپ افراطی در آمریکاست، همنوا شود؟ کسی که در دفاع از جنگ علیه عراق با کارزار دروغ و ترفند جرج بوش و دیک چینی همراه شد، و از آن جنگ خانمانسوز که میلیونها را آواره کرده، و صدها هزار نفر را کشت، پشتیبانی نمود! کسی که همواره در برابر گرایشهای جناح چپ حزب دمکرات و کنگره آمریکا موضع میگرفت، هماکنون موضوع تحسین چامسکی و تأیید ساندرز قرار میگیرد!
پیش از هر چیز باید توضیح داد که سخن گفتن از چپ و راست و چپ افراطی در آمریکا معنایی متفاوت از همین تقسیمبندی در اروپا و ایران دارد. نه چامسکی با معیارهای اروپایی چپ افراطی و آنارشیست به شمار میرود، و نه حزب دمکرات و جناح نزدیک به اوباما را میتوان چپ یا حتا سوسیال دمکرات بهشمار آورد. البته میتوان برنی ساندرز را در ردیف سوسیال دمکراتها قرار داد، ولی فراموش نشود که رسانههای آمریکا کلینتون و اوباما را چپ بهشمار میآوردند، حال آنکه کلینتون سهم فراوانی در تصویب مقررات به سود گرایشهای نئولیبرالی و هار کردن سرمایه مالی بینالمللی داشت. اوباما نیز در راهی که او پیمود گام نهاد، منهای قانون «اوباما کئر» وی که بگونهای شرمگین سیمای سوسیال دمکرات بهخود گرفت.
چه پیش آمده است؟ جو بایدن چه اقدام انقلابی در پیش گرفته که «سورپرایز خوشایندی» را در ذهن چامسکی بهبار آورده است؟ جو بایدن دو سه ماه پس از حضور در کاخ سفید، با اعلام سرمایه گذاری دولتی فراوان (۱۹۰۰ میلیارد دلار) در جهت راه اندازی اقتصاد (۲)، و بازسازی زیرساختهای اقتصاد کشور گام به پیش میگذارد. به گفته یکی از خبرنگاران آمریکایی، بایدن به عنوان قهرمان دولت رفاه چهره نوینی از خود نشان میدهد، و سیمای سلف دور خود فرانکلین روزولت، پدر بده بستان نوین (New deal) در دهه ۱۹۳۰ را به نمایش گذاشته است.
بهره گیری از اعتبار دولتی برای کمک به شرکتهای سرمایهداری بهمنظور راه اندازی اقتصاد، اقدام تازهای نیست، جرج بوش و اوباما نیز در این راه گام برداشته بودند، حتا ترامپ نیز به اعتبارهای دولتی برای کمک به شرکتها توسل جست. پس چرا اغلب نیروهای چپ، سوسیالیست و رادیکال آمریکا رویکردی شگفت زده و گاه تحسینآمیز نسبت به سیاستهای بایدن دارند؟
نیویورک تایمز در این باره از زبان برنی ساندرز در پاسخ به پرسش زیر مینویسد: چاشنی سال ۲۰۰۹، ۵.۶ درصد تولید ناخالص داخلی سال ۲۰۰۸ بود. حال برنامه نجات بایدن ۹.۱ درصد تولید ناخالص داخلی سال گذشته است. بنابراین خیلی بزرگتر است. پس چرا ۵۰ سناتور دموکرات در سال ۲۰۲۱ نسبت به ۵۹ دموکرات در سال ۲۰۰۹ پیشروانهتر عمل کردهاند؟
ساندرز: «خوب، من فکر میکنم درک فزایندهای پیرامون اینکه ما با بحرانهایی بیپیشینه روبرو هستیم و باید به روشی بیپیشینه عمل کنیم، وجود دارد. اعضای کنگره به این کشور نگاه میکنند و کودکانی را میبینند که خوراک کافی ندارند، افرادی که با خطر بیرون رانده شدن از خانهشان روبرو هستند. مردم نمیتوانند از مراقبتهای بهداشتی بهرهمند شوند. پر روشن است که ما نیاز داریم که این همهگیری وحشتناک را که بیش از ۵۰۰ هزار نفر را کشته است، درهم بشکنیم. و من فکر میکنم کاخ سفید و کنگره به این نتیجه رسیدهاند که اکنون زمان آن فرا رسیده تا آنچه مردم آمریکا از ما انتظار دارند، انجام دهیم. برآیند ماجرا این لایحه ۱۹۰۰ میلیارد دلاری است که به نظر من، مهمترین قانونی است که از دهه ۱۹۶۰ بدینسو بهسود طبقه کارکن تصویب شده است.» (۳)
در واقع، آنچه مایه شگفتی و سورپرایز چپها و سوسیالیستهای آمریکا شده، نه ابعاد نزدیک به دو تریلیونی این نقشه نجات است، بلکه محتوای لایحه نقشه نجات و پیامدهای آن از لحاظ عملکرد اقتصادی است. بهعنوان نمونه، حکومت بایدن در این لایحه خواستار آن بود که حداقل دستمزد در آمریکا به ۱۵ دلار برسد، و برای خانوادهها حق مرخصی با حقوق برای نگهداری فرزندان پیشنهاد شده بود، که هر دو آنها رد شدند. ولی این پیشنهاد پذیرفته شد که به هر خانواده زحمتکش آمریکایی کمکی حدود ۱۴۰۰ دلار بابت هر عضو خانواده داده شود. جای آن نیست که به همه سیاستهای اینچنینی که کمک به مردم تنگدست، بیکار و نیازمند را هدف قرار داده، پرداخت، ولی پیشنهادهای لایحه که توجه به تشویق مصرف کنندگان و افزایش تقاضا دارند، مایه شگفتی تفسیرگران سیاسی از یکسو و تأیید ۷۵ درصد مردم از سوی دیگر شده است. ناگفته نماند که وزارت بودجه آمریکا برنامههای دیگری را در راستای سیاست افزایش تقاضا(۴) بهمیان نهاده، و برای تأمین مالی آنها راه افزایش مالیات شرکتها را از ۲۱ درصد به ۲۸ درصد درپیش گرفته است.
سیاست عرضه(۵)، کاهش مالیات ثروتمندان و شرکتها، کاستن از هزینههای عمومی که نیت بازتوزیع دارند، خطوط اصلی گرایش نئولیبرالی را تشکیل میداد که حدود ۵۰ سال است، سیاستهای حکومتی آمریکا را تعیین میکرد. بهنظر میرسد که حرکت جو بایدن در راستای تجدیدنظر در سیاستهای نئولیبرالی گذشته است، و این چرخش در رویکرد سیاسی رئیس جمهور تازه سبب گردید تا برخی از چپهای آمریکا نتیجه بگیرند که بایدن در راه روزولت پا نهاده است، و درباره چرخش به سمت سیاستهای کینزی و فاصله گرفتن از سیاستهای نوع فریدمن و هایک سخن میگویند.
درست ۴۰ سال پیش از روی کار آمدن بایدن، رئیس جمهور دیگری در ایوان کاخ سفید در سخنرانی خود اعلام نمود «دولت مشکلی را حل نمیکند، دولت خود یک مشکل است» و به اعتبار این جمله، پر و بال دولت را در آنجا که کمکی بود در جهت بازتوزیع ثروت در جامعه، ولی سودی برای شرکتهای بزرگ نداشت، کوتاه کرد. او به کم کردن هزینههای دولتی به منظور کاهش مالیات ثروتمندان و شرکتها پرداخت، ولی هزینههای دولتی را در زمینه بودجه جنگی بیاندازه افزایش داد. هم او این جمله معروف این راند (۶) را که به آیه مقدس نئولیبرالها تبدیل شد، تکرار کرد: «مالیات دزدی است». کسی از این هنرپیشه کاوبوی نمیپرسید: اگر مالیات نمیبود، برنامه جنگ ستارگان تو چگونه میتوانست آن همه بودجه کلان را بهدست آورد؟ اعتبار دولتی و وامهای خصوصی برای راه انداختن پروژههای جنگی را سرانجام باید روزی بازپرداخت کرد. چگونه؟
این سیاستهای نئولیبرالی از یکسو در جهت کاهش سیاستهای بازتوزیعی(۷) پیش میرفت، و از سوی دیگر در راستای افزایش هزینههای جنگی و دفاع از شرکتهای بزرگ، البته به کمک وامگیری بیحساب دولت آمریکا از بازارهای مالی جهان. وضع بگونهای است که در آخرین سال حکومت ترامپ، بودجه نظامی از مرز ۷۰۰ میلیارد دلار گذشت، و حجم وام آمریکا به بازار مالی جهانی از مرز ۲۳ هزار میلیارد دلار گذشته است، یعنی آنکه هر فرد آمریکایی (حتا کودک نوزاد) حدود ۷۰ هزار دلار به جهان بدهکار است.
گوهر سیاست نئولیبرالی ریگان و دیگر حکومتهای آمریکا و اروپا که چنین گرایشی داشتند، کمک به ثروتمندان و آسان کردن گردش چرخ سرمایه بود، و آن را با نظریه جاری شدن یا چکه کردن (۸) توجیه میکردند. آنگاه که توانایی مالی دولت، تماماً (یا کمابیش تمام آن) در خدمت توانگران و ثروتمندان جامعه قرار گیرد، پیامد مستقیم آن، افزایش شکاف ثروتمندان با طبقات پایین و متوسط جامعه خواهد بود، شکافی که بنا بر نظر اغلب تفسیرگران اقتصادی (حتا اقتصاددانهای لیبرال) در آمریکا ابعاد بیمارگونه پیدا نموده است. آنچه در آمریکا دراثر همهگیری کووید۱۹ پیش آمد، از جمله مرگ بیش از ۵۰۰ هزار نفر، وخامت اوضاع اجتماعی آمریکا را که پیآمد اوضاع اقتصادی نابهسامان است، به نمایش نهاد. نمایه دیگر آن، شورشهای هر از چندگاهی به بهانههای مختلف است.
آیا آمریکای بایدن با گام نهادن در راه سیاست بازتوزیعی نوع سوسیال دمکرات، به ۴۰ سال سیاست بیپروای نئولیبرالی پشت پا میزند؟ آیا بایدن خواهد کوشید تا نابرابری اقتصادی فراوان در آمریکا را کاهش دهد؟ آیا بایدن به بحران ژرف دمکراسی آمریکا که افزایش نابرابریها یکی از جلوهها و در عین حال یکی از علتهای آن است، پی برده است؟
دشوار بتوان به این پرسشها پاسخ داد، بهویژه آنکه ایستادگی در برابر حرکت کاروان سیاسی در این راستا بسیار نیرومند است. نه تنها افکار عمومی و دستگاه حکومتی، بلکه ذهن روشنفکران نیز در فاصله ۴۰ ۵۰ - سال گذشته شستشوی تمامعیار نئولیبرالی یافته است، چنانکه حتا برخی «چپ»های ایرانی نیز از این نوع سیاستها دفاع میکردند و میکنند، چه رسد به جماعت رانتخوار ایرانی خواه مدرن، خواه سنتی.
در همین رابطه، این نکته را بیفزایم که وزارت بودجه آمریکا از افزایش مالیات بر درآمد آمریکاییانی که کمتر از ۴۰۰ هزار دلار درآمد سالانه دارند، خودداری نمود. ولی در کنار این نکته منفی خبر خوب دیگری که مرا نیز خوش آمد، همانا دخالت مستقیم جو بایدن در دفاع از تلاش کارکنان شرکت آمازون در آلاباما برای ایجاد سندیکای کارگری بود. این همه نیازمند توضیح بیشتر است، باشد تازمانی دیگر یا همت دوستانی دیگر.
——————————————-
(1) https://bostonreview.net/class-inequality-politics/noam-chomsky-david-barsamian-mole
(2) Relauch economic, Relance
(3) https://www.nytimes.com/2021/03/23/opinion/ezra-klein-podcast-bernie-sanders.html
(4) Demand policy
(5) Supply policy
(6) Ayn Rand
(7) Redistribution policy
(8) (Trickle-down theory - Theorie du ruissellement)
آنچه زیر عنوان نظریه جاری شدن، چکه کردن یا به پایین چکیدن مطرح میشود، زمانی یک مقوله اقتصادی تخصصی به شمار میرفت، و اکنون در ادبیات رسانهای بس رایج شده است. این خود یکی دیگر از نشانههای رواج پندارههای نئولیبرالی و چیره شدن آنها بر اذهان عمومی است. این «نظریه» در ظاهر برآن است که رواج فعالیت اقتصادی، و پدیدآمدن رونق برآیند گردش سرمایه در روندهای اقتصادی است، همانگونه که آب باران در نهرها جریان مییابد، و به کشتزارها میرسد. تا اینجای قضیه یک حقیقت اقتصادی، که یکی از آموزشهای کلی علم اقتصاد است، حاکی از اینکه به کار افتادن چرخ حرکت اقتصادی نیازمند بهرهجویی از سرمایه یا بهزبان رایج سرمایهگذاری است، بازگو میشود. ولی نگرش نئولیبرالی با بوق و کرنای رسانهای این حقیقت را زیر عنوان «نظریه چکه کردن» چنین تعریف میکند که باید با بهره گیری از کمکهای دولتی، وامهای خارجی و بهویژه کاهش مالیات، توان مالی سرمایهداران و ثروتمندان را افزایش داد، یا بهزبانی، جیب سرمایهداران را پر کرد، (یا با کمک مالی یا با کاهش مالیات) تا در اثر ریزش چکههای ناشی از سرمایه و ثروت آنها، کار و رونق اقتصادی بوجود آید. بیآنکه نیاز به پایش سرمایهگذاری آنها و مهار زدن بر سوءاستفاده آنها در میان باشد. پیروان فریدمن آگاهانه شیوههای دیگر سرمایهگذاری و فعال کردن نهرهای اقتصادی مانند گرایش کینزی را تخطئه میکردند. حال آنکه حزب دمکرات آمریکا امروزه کم کم درمییابد که بالا بردن توان مالی سرمایهداران (سیاستهای نئولیبرالی) نه تنها کارساز نیست، بلکه خانمانسوز است، و بحران اجتماعی و آشوب در جامعه آمریکا جلوه بارز آن است. گویا مشاوران سیاسی و اقتصادی بایدن دریافتهاند که افزایش توان مصرفکنندگان در اثر بالابردن دستمزد یا کمک به قدرت خرید آنها شیوه دیگری از فعال کردن نهرهای اقتصادی است.
■ با درود جناب آقای رجبی گرامی، شما از اینکه “نوآم چامسکی، چهره نامدار چپ آمریکا نه تنها از سیاستهای اخیر جو بایدن دفاع نموده، بلکه به وجد آمده است.” متعجب هستید و میپرسید “آیا آمریکای بایدن با گام نهادن در راه سیاست بازتوزیعی نوع سوسیال دمکرات، به ۴۰ سال سیاست بیپروای نئولیبرالی پشت پا میزند؟ آیا بایدن خواهد کوشید تا نابرابری اقتصادی فراوان در آمریکا را کاهش دهد؟ آیا بایدن به بحران ژرف دمکراسی آمریکا که افزایش نابرابریها یکی از جلوهها و در عین حال یکی از علتهای آن است، پی برده است؟”
در حالیکه، من خوشحال هستم که بایدن “انقلابی” عمل نمیکند و بهنحوی در راستای برنامههای برنی سندرز در شرایط مبارزه دموکراسی با فاشیسم تاریخی در امریکا روش و سیاست کارسازی را دنبال میکند. بر خلاف انتظار من، بهنظرم جو بایدن در خلال ۱۰۰ روز اولیه ریاست جمهوری خود نشان داده است که، بیشتر از برنی سندرز، بهخاطر سابقهاش قادر خواهد بود با تکیه بر مهارت سیاسی و تجارب قانونگذاری و با منشی غیرجنجالی کارهای ارزندهای را انجام دهد و پیش ببرد. من نه از جو بایدن، و نه کسی دیگر انتظار معجزه ندارم. ولی باور دارم که سرمایهداری به دموکراسی نیازمند است و با خصلتهای انسانی خوانایی بیشتری دارد. در حالیکه، دیکتاتوری با هر نامی فاجعه آفرین است و استبداد و سرکوب مانع رشد انسان میگردد. معتقدم که سرمایهداری لجام گسیخته و خشن چهل و اندی سال اخیر نیاز به رفرم اساسی دارد و انجام اصلاحات اساسی را بهویژه در دوره کرونایی و نقش مثبت دولت را انکار ناپذیر و ضروری و زمینه ساز نقش فعالانه نهادهای مستقل و غیر وابسته میگردد و همراه قوانین خادم به همه اقشار مردم در خدمت ارتقای انفرادی و جامعه میشود.
امیدوارم ایرانیان عزیز ما که سالیان درازی از عمر خود را در امور سیاسی گذراندهاند با روشن بینی و واقع گرایی راههای رسیدن به اهداف آزادی و عدالت خواهی را از آوردن “بهشت برین” بر روی زمین جدا نمایند تا بتوانند هر قدم مثبت و سازندهای را تشخیص دهند و قدر بدانند و از آن استفاده کنند و انرژی و توان خود را بطور سازندهای قدم به قدم برای رسیدن به ایده الهای جامعهای انسانی بکار گیرند.
با سپاس و احترام، قاسم دفاعی
■ جناب دفاعی عزیز
میبخشید که دیر به نکته درستی که شما نوشتید، پاسخ میدهم. من با آنچه درباره رابطه سرمایهداری و دمکراسی و لزوم اصلاح سرمایهداری لجام گسیخته و خشن گفتید، دمسازم و میافزایم که آزمون زندگی، دستکم در ۴۰ سال اخیر نشان داده که کاربست زور و خشونت علیه لجام گسیختگی سرمایهداری به بیراهههای خطرناک میانجامد. در ضمن باید فراموش نکرد که لجام گسیختگی و حرکت در راستای افزایش نابرابریها در ذات سرمایهداری است. حال آنکه برابری و حرکت در راستای آن ذاتی دمکراسی است. این گفتمان و رابطه سرمایهداری و دمکراسی رشته درازی دارد. و در اینجا نمیشود بدان پرداخت. من شما را به سوی کتاب «برابری در دمکراسی» انتشار دنیای نو رجوع میدهم.
شاد و سرزنده باشید. مهدی رجبی