iran-emrooz.net | Sun, 18.06.2006, 14:40
پاسخی به يك مقاله
جناب آقای مزدک بامدادان! نمیدانم که هستید و چه میکنید. اما دانستن نام و نشان شما برایم زیاد مهم نیست زیرا من نیز با بسیاری از اندیشههای انساندوستانه شما موافقم و شما را دوست خود میدانم. من نیز چون شما به حقوق بشر معتقدم و در باور من انسان به مراتب از خاک و آب و پرچم و تاریخ مقدس تر است و اگر سعادت انسانها در گروی فدا کردن خاک و آب نیز باشد نباید لحظه ای تامل کرد. من آن شعر بیمحتوای چو ایران نباشد تن من مباد را باور نکردهام و میاندیشم که اگر بودن ایران به بهای مرگ کودکان بیگناه آن خانواده فقیر هشت نفره آذربایجانی باشد که بقول شما هیچ کس، به هیچ زبان، فریادرسشان نبود همان بهتر که این قرارداد اجتماعی و این چیدمان باستانی هر چه زودتر فرو بپاشد. من باور دارم که اگر در همین ساعت، انسانی جنگل نشین از سیاهترین بیشههای ناشناخته آمازون بیرون بیاید و بر حسب تصادف شناسنامه ایرانی برایش صادر شود او یک ایرانی است و هیچ فرقی با سایر ایرانیان ندارد. بر عکس به این نیز معتقدم که اگر روزی کسی از نوادگان اردشیر درازدست در ساحل بختگان فارس از این قرارداد اجتماعی به ستوه آمده باشد و بخواهد از دستگاهی که آنرا ایران نامیدهاند جدا شود باید سهم او را از خاک و آب و سایر ثروتهای این ملک داد و با او تسویه حساب کرد. حال او خود میداند در آن قطعه زمین کوچک، فرمانروای مطلق خویش باشد، ناناش را از دسترنج خویش از خاک و آبش پیدا کند و برای دیدار بستگانش از دولت ایران ویزا بگیرد و یا بدون روادید او هواپیمای ایرانی از فراز خاک کوچکش پرواز نکند.
دوست خوب من، تمام امکانات عالم برای رفاه و سعادت انسان خلق شده و انسانها از آن نظر که انسانند با یگدیگر برابرند. رنگ پوست، نژاد، زبان و دین و آیین نمیتواند مبنای تفاخر انسانی به انسان دیگر باشد چرا که از هیچ نوزادی پیش از تولد درباره این فاکتورها نظرخواهی نمیشود. آنچه میتواند مایه فخر و مباهات انسان باشد تلاش و همت اوست در راه به ثمر نشاندن استعدادهای بالقوهای که خلقت در وجودش به ودیعه نهاده است. بدن برخی انواع بشر ممکن است قویتر و زیباتر از برخی دیگر باشد. زبان یک قوم ممکن است از زبان قوم دیگر غنیتر باشد. دین یک گروه از انسانها ممکن است از دین سایرین فلسفیتر باشد. اجداد یک قوم ممکن است کارهای شگرف انجام داده باشند. اما هیچکدام از اینها مایه و ملاک برتری گروهی بر گروه دیگر نیست. انسانها ناگزیر از زندگی برادرانه در همسایگی هم میباشند.
من در هفتههای گذشته چندین مقاله از شما را مطالعه کردهام که بهانه نگارش تمام آنها مسایل اخیر آذربایجان است و چقدر خوشحالم که شما به این موضوع از زاویه واقع بینانه و خردورزانه نگاه کردهاید و امیدوارم نوع برخورد شما با مسایل قومی در بین سایر افراد هموطن نیز فراگیر شود. اما آنچه مرا به نوشتن این یادداشت مجبور کرد طرح چند سئوال ساده در ارتباط با جوابیه شما به مقاله اخیر دکتر رضا براهنی است، ابهاماتی که جز با راهنمایی شما برایم روشن نخواهند شد.
ابهام نخستین، به بخشی از جوابیه شما مربوط است که در آن استاد براهنی را بخاطر انحراف ناخودآگاهش به سمت اندیشههای نژادپرستانه سرزنش میکنید اما با کمال شگفتی خودتان در نهایت به دام چنین افکار هولناکی میافتید. من نمیخواهم شما را سرزنش کنم از آنگونه که شما دکتر براهنی را سرزنش کردهاید چه، میدانم پرتگاه نژادپرستی بسیار لغزان است و اگر اندکی غفلت کنیم هر آن ممکن است به قعر آن فروغلتیم. برایم جای سئوال است که شما به چه علت از پادشاهان و امرای ترک با الفاظ نژادپرستانه و تفاخرجویانه سخن میگویید و چنین القا میکنید که در میان اقوام ترک وابسته به این امرا، یک انسان با سواد و دانشمند برای تصدی امور دیوان و دولت وجود نداشته و این پادشاهان کشورگشای خیمه نشین در نهایت دست به دامن دبیران و دیوانیان فارس زبان میشدند. آیا شما معتقدید این دیوانیان و دبیران واقعا همه فارس بودند؟ و یا فکر میکنید این کشورگشایان یا اسلافشان، پیش ازآن در آسیای میانه و ماورالنهر هرگز دیوان و دولت نداشتهاند و کشورداری و دیوان و حساب و کتاب مخصوص پادشاهان ایرانی بوده است؟ من منکر وجود وزیران و دبیران کاردان و عالم از میان اقوام فارس در دستگاه حکومت ترکان نیستم و بسیاری از این وزیران دانشمند فارس زبان را تحسین میکنم، اما شما چرا فکر میکنید که تمام دیوانیان و دبیران دربار پادشاهان ایران از فارسها بودهاند؟ مگر امروز چنین است که پیشتر نیز چنین بوده باشد؟ آقای مزدک عزیز، حتما جسارت بنده را میبخشید. من یک ریاضیدانم و از تاریخ به اندازه شما نمیدانم ولی برای یک لحظه اجازه دهید نکتهای را برایتان بگویم که شاید تا به امروز از آن غافل بودهاید. من مانند برخی از همشهریهایم ادعا نمیکنم که زبان فارسی از زمان حکومت پهلوی در ایران رسمی شده است، زیرا این اندیشه بقدری سخیف است که لازم نیست اصلا راجع به آن بحث کنیم. زبان فارسی از روزی که حکومت ایران از خلافت بغداد اعلام استقلال کرد، از زمان سلجوقیان ایران زبان رسمی، یعنی زبان دیوانی این ملک بوده است، یعنی مکاتبات اداری و حکومتی به این زبان انجام میگرفت، یعنی امور دربار در چارچوب این زبان طرح و بحث میشد. اما چرا؟ آیا زبان ترکی، زبان مادری دهها پادشاه ایرانی این قابلیت را نداشت که به عنوان زبان رسمی در دربار ایران مورد استفاده قرار گیرد؟ آیا فکر میکنید واقعا چنین بوده است؟ آیا حکومتهای ترک غیرمسلمان ترکستان و مغولستان دارای زبان رسمی نبودهاند؟ اجازه بدهید پاسخ دهم. در آن دوران که ما دربارهاش حرف میزنیم حکومت و مذهب ارتباط تنگاتنگی باهم داشتهاند. زبان رسمی حکومت را مذهبی تعيین میکرد که حکومت برایش شمشیر میزد. در مقطعی که ایران جزیی از خلافت بزرگ اسلامی بود بطبع زبان رسمی نیز زبان اسلام، یعنی عربی بود. تمام اسناد، نامهها، دستورات و حتی کتابهای علمی به این زبان نگاشته میشدند. شعرای ایرانی در فاصله دو قرن اول پس از ميلاد پيامبر به زبان عربی شعر گفتهاند تا جایی که شما نمیتوانید یک نمونه شعر فارسی ساخته شده در این مقطع را بیابید. با اینکه به گواه تاریخ دهها دانشمند بزرگ ایرانی در این فاصله ظهور کردهاند اما این دانشمندان تمام آثار خویش را به عربی نگاشتهاند و یک نمونه بارز ابوموسی محمد خوارزمی است که امروزه دانشمندی عرب شناخته میشود در حالی که نیست! اما با پیدایش سلسله سلجوقی نوعی استقلال همه جانبه از دستگاه خلافت بغداد حاصل شد. نوعی بیداری ملی بوجود آمد. چیزی که آینه تمام و کمال آن شاهنامه فردوسی است. قرنها سکوت شکسته شد و حال در سیستم جدید زبان جدیدی بایستی نقش جایگزین عربی را بازی میکرد. این جایگزین بوضوح میبایست بیشترین تشابه و تقارب را به زبان رسمی قبلی میداشت. زیرا با وجود تحول در سیستم حکومتی و سلسله حاکم، عنصر مذهب تغییر نکرده بود. زبان رسمی جایگزین، رسم الخطی مانند عربی لازم داشت، بایستی اکثر واژگانش عربی میبود.این زبان جایگزین میبایست توانایی شیفت ملایم و راحت به عربی و بالعکس را در متون خویش دارا میبود. بنظر شما کدام یک این ویژگیها را داشت؟ ترکی یا فارسی؟ در آن زمان زبان ترکی کمترین وجه مشترک با عربی داشت، الفبای آن الفبای اورخون بود، کمترین تعداد واژگان عربی در آن نفوذ کرده بود، نمیشد آنرا با حروف عربی نگاشت (امروز هم نمیشود و به همین علت است که ممالک ترک زبان از الفبای لاتین که مناسبتر است استفاده میکنند). ترکی، زبانی از خانوداه زبانهای آلتاییک و یا التصاقی است و این ویژگی آنرا بکل از زبان عربی متمایز میکند. اما زبان فارسی خصوصیات مورد نظر را داشت و دارد. با همان الفبای عربی نگاشته میشود، بسیاری از لغات آن عربی هستند، شعر آن همانند عربی، بر مبنای اوزان عروضی ساخته میشود و این تشابه به قدری بیحد و مرز است که بیگانگان فارسی را لهجهای از عربی تصور میکنند. این است دلیل تمسک امیران ترک به زبان فارسی به عنوان زبان رسمی دربار، به عنوان جایگزین مناسب برای عربی. چه، اگر دین این امیران جهانگشا به جای اسلام مثلا آیین بودا میبود به یقین ترکی را به عنوان زبان رسمی دربار خویش انتخاب میکردند. بنابراین به زعم من، گسترش و توسعه زبان فارسی در حوزه فرهنگ ایرانی، نه به دلیل تواناییهای ذاتی این زبان، نه به خاطر وجود کاستی در زبان ترکی، نه بخاطر دانشمند بودن قوم فارس و نه بخاطر بیسوادی ترکان که تنها و تنها به دلیل تشابه بیش از اندازه آن به زبان عربی بوده است.
دوست خوب من، توصیف شما از مفهوم شهروندی زیباست اما به نظر من کاستیهایی دارد که شما به آن توجه نمیکنید و گاه این بیاعتنایی شما را، و یا شاید خواننده شما را به بیراهه میبرد. شما در نوشتههایتان اشاره نمیکنید که شهروند یک کشور و سامانه سیاسی بودن، صرفا یک قرارداد اجتماعی است که با توافق افراد انجام میگیرد، دقیقا مانند ازدواج که چیزی جز یک قرارداد ساده بین زن و شوهر نیست و هر آن میتوان این قرارداد را فسخ کرد. اما آنچه انسانها را به هم نزدیک میکند تنها شهروند یک کشور بودن نیست. ممکن است انسانها شهروند یک سامانه سیاسی نباشند اما مشترکات فرهنگی، نژادی، زبانی و دینی فراوان با هم داشته باشند. آیا صرف همشهری نبودن میتواند دلیل انکار این نو مشترکات مثبت بین اقوام مشترک باشد؟ شما چرا از اینکه جوان آذربایجانی نسبت به ستمی که در حق برادران و خواهران همزبان، هم خون و هم آیینش در قاراباغ روا دیده میشود اعتراض کند ناراحت میشوید و با این استدلال که قاراباغ جزیی از یک واحد سیاسی متفاوت و مجزا از ایران است و مال ما نیست اعتراض ملیون آذربایجان جنوبی نسبت به اشغال قاراباغ را مورد حمله قرار میدهید. اگر چنین است پس چرا به ارامنهای که شهروند ایران زمین هستند دقیقا در جمله دیگری از نوشته خود، اجازه میدهید نسبت به قتل عام ارامنه توسط حکومت ترکیه راهپیمایی کنند و کسانی را که راهپیمایی ارمنه را به هم میریزند سرزنش میکنید؟ مگر ارامنه ترکیه شهروند یک کشور بیگانه نیستند یا در این مورد خاص مساله به گونهای دیگر است؟ من تصور میکنم شما با طرح موضوع حقوق شهروندی، میخواهید روی مادةالمواد تمام گرفتاریهایی ایران و ایرانی انگشت بگذارید اما متاسفانه گاه برخی تعصبات نابجا حتی شما خردورز شهروند ایرانیتبار جهان را به بیراهه میبرد. آیا شما میپسندید که مثلا من با دیدن یک همکار ترکیهای خودم در کنفرانسی علمی در کشوری مثل کانادا، تنها بخاطر اینکه وی بخشی از یک سامانه سیاسی متفاوت است بیاعتنا باشم یا با وی به انگلیسی صحبت کنم؟ آیا شما نیز همانند برخی از همکاران فارس من از دیدن صحنه گفتگوی صمیمانه من با دوستان ترکیهای ناراحت میشوید؟ من نمیخواهم کل اندیشه شما را زیر سئوال ببرم و حال آنکه با بخش اعظم افکار شما موافقم. فقط میخواهم بگویم این افکار مترقی به پرداخت بیشتری نیاز دارند، باید بیشتر جلا داده شوند.
مورد دیگری را که باید به آن اشاره کنم این است که دکتر براهنی در آن مقاله صمیمانه که بیگمان در مدت زمان کوتاهی نگاشته شده بود قصد تئوری پردازی نداشتهاند. ایشان به احتمال زیاد میخواستند به زبان ساده و بیتکلف به ریشهیابی مشکل قومیتها، بخصوص در آذربایجان بپردازند. به نظر من دکتر براهنی هرگز انسان نژادپرستی نبوده و نیستند. ایشان در آن مقاله به تعداد زیادی نمونه عینی اشاره کردهاند، نمونههایی که هرگز قابل انکار نیستند. اینکه بناحق ایشان را با موجودی فاقد دانش مانند آقای محمودعلی چهرگانی مقایسه کنید درست نیست. آقای چهرگانی را من میشناسم، فوق لیسانس زبانشناسی عمومی دارد و مربی دانشگاه تربیت معلم تبریز بود. او را پیش از انتخابات مجلس پنجم در بین فعالان ملی آذربایجان کسی نمیشناخت. تا جایی که من میدانم و در جریان قرار دارم برای مجلس پنجم کاندیدا شد و برای جلب آرای مردم تبریز ادعا کرد که به محض ورود به مجلس اجرای اصل پانزدهم قانون اساسی را مطرح خواهد کرد. مردم کوچه و بازار که فکر میکردند یک نماینده آزاد است در هر جلسه مجلس هر مسالهای را که صلاح دید مطرح کند به وی رای دادند و و بر همین مبنا این فرد در انتخابات مجلس پنجم رای اول را به خود اختصاص داد و جالب است بدانید رای دوم متعلق به خانمی زیباروی بود که پشتوانهاش در آن انتخابات، همانگونه که میان تبریزیها معروف است، خال سیاه زنخدانش بود، (ظاهرا برای رای دهندگان اصل پانزدهم قانون اساسی مهمتر از خال سیاه آن خانم بود). نهایتا بسیاری از صندوقها توسط فرمانداری تبریز باطل شد تا این آقا و آن خانم به مجلس راه نیابند و همین موضوع باعث شد تا آقای چهرگانی خود را در میان معرکه مبارزه ملی مردم آذربایجان ببیند، (بدون اینکه واقعا خود خواسته باشد). وی پس از آن ماجرا به باکو و بعد احتمالا به آمریکا رفت و در حال حاضر خود را لیدر حرکت ملی آذربایجان میداند. جای بسی تاسف است که آذربایجان مردان بزرگی مانند دکتر جواد هیئت را داشته باشد اما اکثریت حرکت هویتطلبانهاش را با مترسکی مانند چهرگانی بشناسد.
مزدک عزیز، وظیفه بزرگی به عهده ماست. این وظیفه نه پاسداری از تمامیت ارضی ایران، که همانا نگهبانی از امنیت و آسایش مردمان بیگناهی است که دوست دارند بدور از این دغدغهها به زندگی عادی خویش ادامه دهند. آنها دوست دارند شبها در کنار اعضای خانواده خود آسوده بخوابند و در قبال کار و فعالیت روزانه از رفاه و تامین اجتماعی برخوردار شوند. اگر اندیشه و نوشته من و تو باعث سلب آرامش خانوادهای بیگناه گردد بهتر است همین حالا قلمهایمان را بشکنیم. ما باید سعی کنیم این گوناگونیها را به فرصتهای طلایی تبدیل نماییم. زمانی که جوانی بیست ساله بودم قسم خوردم اگر در آینده فرزندی داشته باشم به او حتی یک کلمه فارسی نیاموزم. قسم خوردم که اجازه ندهم خون خالص ترکی خانوادهام با خون غیر ترک بیامیزد. یک سال بعد خواهرم با جوانی شیرازی ازدواج کرد. اکنون پسر چهار سالهام، به دو زبان ترکی و فارسی بخوبی صحبت میکند. سرنوشت ما شهروندان ایرانی بطور عجیبی با هم گره خورده است. باید مواظب باشیم مشکلاتی که میتوانند با گفتگوی سالم حل شوند به گفتگوهای مشکل آفرین تبدیل نشوند.