در سوی حاکمیت
انتخابات ۱۴۰۰ یک نقطه عطف در بازی قدرت در ایران است. دور نهائی بازی که بر سر جانشینی است، هنوز در پیش است. صورت مساله برای خامنهای انتقال قدرت به فرزندش مجتبی است که از سالهای جوانی او را برای جانشینی تربیت و آماده کرده است. خامنهای میداند که “سابقون نظام”، آنها که موقعیت خود را از انقلاب و جنگ میگیرند، به راحتی به موروثی شدن حکومت و ولایت مجتبی تن نخواهند داد و او باید انتقال قدرت را با تغییر نسل همراه کند.
پیشتر تلاش کردم بر این نکته تاکید کنم که در نقشه راه خامنهای، انتقال مستقیم قدرت به مجتبی مطرح نیست و این کار باید در دو مرحله انجام بگیرد. در مرحله نخست که دوران فترت است و از روز مرگ خامنهای آغاز میشود و تا روز تاجگذاری مجتبی ادامه مییابد، قدرت به شورای سه نفره مرکب از رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه و یک نفر از اعضای شورای نگهبان انتقال مییابد. ترکیب این شورا در آینده نظام و انتقال مسالمتآمیز قدرت به مجتبی نقش تعیینکنندهای دارد و در نتیجه، هر چه به روز حادثه نزدیکتر میشویم، رقابت و جنگ بر سر آن شدید تر میشود.
خامنهای اما، با یا بیتوجه به این رقابتها، به مهره چینی خود ادامه میدهد. در نقشه راه او، این شورا که اجبارا دو عضو روحانی دارد، اولا- باید یک سردار هم داشته باشد تا ضمن حفظ ولو صوری سهم شیر برای روحانیت، مورد پذیرش سپاه هم باشد ثانیا- در گروه سنی مجتبی باشد تا ارشدیتی نسبت به ولیعهد نداشته باشد. ثالثا- ترکیبی از برکشیدگان خودش و مجتبی و وفادار به ولینعمتان قدیم و جدید داشته باشد تا به عنوان محلل در فکر خیانت در امانت نیفتند.
خامنهای با کنار گذاشتن خاندان لاریجانی و سپردن ریاست قوه قضاییه به طلبه بدنام، اما خانهزادش، ابراهیم رئیسی و به موازات آن، بالا کشیدن علیرضا اعرافی به ریاست حوزههای علمیه سراسر کشور و عضویت در شورای نگهبان، دو عضو تیم سه نفره را مهره چینی کرده است. اعرافی ۶۲ ساله و رئیسی ۶۱ ساله از نسل فعالین موثر پیش از انقلاب نیستند. کمتر از ده سال با مجتبی اختلاف سن دارند و نسبت به او که سابقه شرکت در جنگ دارد و درجه اجتهاد گرفته است، هیچ ارجحیت معنوی و اعلمیت فقهی ندارند. در ساختار قدرت نظام، بسیار طبیعی است که صندلی سوم نه به نمایندگان فنسالاران و دیوانسالاران، بلکه به سرداران برسد و در نتیجه ریاست جمهوری باید سهم آنها بشود.
سپاه شاید به سهم دو به یک راضی نمیشد، اگر قوه مجریه و اقتصاد عظیم دولتی را در اختیار نمیگرفت. اینکه کدام سردار در این “ابر پست استراژیک” قرار بگیرد، هم تابع جنگ سردار-گرگان، هم نتیجه ارجحیت اقتصاد بر تفنگ و چرخش عملگرایانه احتمالی در سیاست خارجی و هم تابع ملاحظات خامنهای است. نتیجه تاثیر و تاثر متقابل این سه عامل، سردار نسبتا کمتر شناختهای به نام سعید محمد است که اولا- هم سن مجتبی است. ثانیا- در نوزده سالگی و در پایان جنگ وارد سپاه شده و از “افتخارات جنگ و انقلاب” نصیبی ندارد و ثالثا از بخش هلدینگهای سپاه میآید تا به پدیده “سردار-میلیاردر” رسمیت بخشیده، بیانگر فردای سپاهی باشد که به گفته سردار حسین دهقان، دیگر دوست و دشمن دائم ندارد و فقط منافع دائم دارد و میتواند یاور ولیعهد در باز تعریف مناسبات با جهان باشد.
مهم نیست که سردار جوان و ثروتمند و فرمانده تا کنونی قرار گاه خاتم، از چه میزان تجربه و دانش برای اداره کشور برخوردار باشد (که بقیه سرداران هم وضعیت بهتری ندارند)، مهم این است که اولا- چماقدار قابلی باشد و در سرکوب مردم تردید به خود راه ندهد و ثانیا- در بخش اقتصادی سپاه “چپو کردن” ثروتهای ملی را خوب آموخته و بهترین فرد برای “مدیریت جهادی!!” ثروتهای تحت تملک دولت باشد و ثالثا- به روی ولی نعمت جوان خود چنگ نکشد.
ممکن است – و بسیار محتمل است- که ورود مردم به صحنه، نقشه و رویای خامنهای را دود کند و دوران فترت، به دوران گذار از ج.ا. بدل بشود. مستقل از این اما، بسیار بعید است که خامنهای برنامهاش برای انتخابات ۱۴۰۰ و رساندن سردار محمد و یا سردار دیگر مشابه او به ریاست جمهوری را تغییر بدهد. بقیه سرداران هم دلیلی، جز بلندپروازیهای فردی برای مخالفت ندارند و در نهایت، به ویژه نظر به ضرورت تغییر استراتژی در سپاه، از محوریت قدرت سخت به قدرت ترکیبی، به خواست خامنهای تمکین خواهند کرد. آنها میدانند که تن دادن به معادله ۲+۱ نظر به الزامات قانون اساسی، اجتنابناپذیر است. اما مطمئن هستند که با تسخیر دولت، از امکانات کافی برای دور کردن رقبا از قدرت و به زیر مهمیز کشیدن ولیعهد بر خوردارند.
آن سوی صحنه
نقشه خامنهای تنها بیانگر یک سوی بازی کلانی است که در سوی دیگر آن مردم، نیروهای اپوزیسیون و دولتهای ذی نفع دیگر ایستادهاند و همه برای دویدن در روند آخر ماراتون قدرت در دوران فترت، خیز برداشتهاند. با نگاهی ساده، اردوی مردم سرگردان، پراکنده و بیبرنامه به نظر میآید و نیروهای اپوزیسیون هم وضع بهتری ندارند. با نگاهی نزدیکتر و با آشنایی نسبت به اشکال مدرن جنبشهای هوشمند اجتماعی، صحنه را میتوان به گونه دیگری دید: مردم با هزاران رشته مجازی و حقیقی، در بیشکلی ظاهری، متشکلاند.
اگر برای خیز برداشتن در ۸۸ چند ماه لازم بود، در دی ۹۶ و آبان ۹۸ چند روز و چند ساعت کافی بود. انباشت تجربه از بهمن ۵۷ تا آبان ۹۸ این مردم را آبدیده کرده است. آنها همه صحنه را زیر نظر دارند و هرجا که منفذی باز شود، از آن برای رسیدن به اهداف خود بهره میبرند و اگر بر سر یک هدف راهبردی و نقشه راه کلی تفاهم داشته باشند، سیستم “خود-مدیریتی غیر متمرکز” را به خوبی به کار خواهند بست و همه کمبود هم فقدان هدف راهبردی مشترک، نقشه راه مرحلهبندی شده و رهبری استراتژیکی است که مردم را به هدف برساند. امری که قبل از مردم به نیروهای سیاسی اپوزیسیون مربوط میشود.
اپوزیسیون تا امروز غرق در پراکندگی بوده است و هنوز هم چنین است! اما.. اما نشانههای امید بخشی هم ظاهر شدهاند. نهال جمهوریخواهی که در ۲۰۰۳ با انتشار منشور ۱۱۰۰ نفره و در برلین کاشته شد، گرچه نتوانست به درختی تناور بدل شود، اما ریشههای آن در خاک پخش شدند و به مرور از همه جا سربرآوردند، به گونهای که امروز عموم تشکلهای دموکراسیخواه، ”جمهوریخواهی” را در مرکز برنامه و نام خود قرار میدهند. ریشههای نهال جمهوریخواهی از مرزهای تعریف شده عبور کردند و در خاک همسایگان حامی سلطنت و حکومت اسلامی هم جوانه زدند.
بعضی از افراد “شخصیتهای نشانه” هستند و تحولات در نگرش آنها، نشانه تحولات عمیق تردر قبیله و نحله سیاسی آنهاست. رضا پهلوی و مصطفی تاجزاده از جمله اینگونه افراد به شمار میآیند که اولی بارومتر حامیان نظام سابق و دومی هواسنج جریانات اصلاحطلب و مشروطهخواه به شمار میآیند. رضا پهلوی در یکی از آخرین اظهارنظر خود، ضمن مرزبندی با هرگونه نهاد و جایگاه موروثی و غیر انتخابی، اعلام کرد: «اگر بگوئیم پادشاهی موروثی در مقابل جمهوری انتخابی، قطعا بدانید که من در صف جمهوریخواهان هستم.» گرچه بنا به تجربه، نباید با خوشبینی افراطی با این چرخش وارث تاج و تخت برخورد کرد و احتمال عقبنشینی را نادیده گرفت، اما در این نتیجهگیری نباید تردید کرد که سخنان او بیانگر فراگیر شدن اندیشه حمهوریخواهی و دشوار شدن مقاومت در مقابل آن است.
در آن سوی صحنه هم شاهد کنش مشابهی از سوی مصطفی تاجزاده هستیم. تاجزاده که از مدتی پیش خود را با فکر ادغام رهبری و ریاست حمهوری مشغول کرده تا به باور خود، بدون کنار گذاشتن کامل قانون اساسی، ولایت فقیه را در ریاست جمهوری ذوب و حذف کند، حالا در مقابل متحدان اصولگرای خود با شفافیت میگوید که همراهی با نیروهای خشونتپرهیز اپوزیسیون را به همنوایی با آنها ترجیح میدهد.
تاجزاده بر خلاف پیشنماز سابقش - آقای قدیانی- که دندان پوسیده حکومت اسلامی را کنده و تمام قد در جبهه دموکراسی، سکولاریسم و جمهوریخواهی ایستاده است، توان دل کندن از “نظام” را ندارد، و همه راهها را برای خارج کردن نظام از بنبست تست میکند ولی ظاهرا همه این راهها به رم و همه نظریهپردازیها به “حمهوری، نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه بیش” ختم میشود.
اصلا تصادفی نیست که تاجزاده و رضا پهلوی به این نتیجه میرسند که سلطنت و حکومت اسلامی که هر دو به دوران سلطه ساختارهای سنتی تعلق دارند، در ایران تحصیل کرده و دیجیتال، بسیار نامعاصرند و برای ماندن در عرصه سیاست، چارهای جز بازی در زمین حمهوری ندارند. میتوان بر آنها خرده گرفت که تا کنون کجا بودهاند، اما در پایبندی به منافع مردم، باید دست همه آنها را که به جبهه بزرگ جمهوریخواهان میپیوندند، به گرمی فشرد و تلاش نمود تا با همافزایی تلاشها، موانع استقرار جمهوری را از پیش پا کنار زد.
با کدام راهکار؟
تاکید بر جمهوریخواهی گرچه مهم است، اما مادام که به تفاهم بر سر یک راهکار مشترک منجر نشود، واجد ارزش چندانی نخواهد بود. ورود جامعه به فار تحولات فیصله بخش، دستیابی به راهبرد مشترک و تشریک مساعی حول آنرا به ضرورتی درنگ ناپذیر بدل کرده است.
منشور جمهوریخواهی، ضمن آنکه در طرح ده مادهای خود، خطوط کلی قانون اساسی حمهوری ایران را ترسیم کرده ، در مقدمه، راهکاری را مطرح کرده است که هنوززنده و واجد کارآیی است. بر پایه این راهکار:
۱- هدف راهبردی، تغییر قانون اساسی و انطباق آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر است
۲- مانع اصلی تحول، ولایت فقیه و نهادهای وابسته به آن است
۳- نقشه راه، بسیج ملی در یک جنبش دموکراتیک خشونت پرهیز، کاربست همه صورقانونی و همه اشکال نافرمانی مدنی و وادار کردن اقتدارگرایان به تمکین به خواست مردم، برگزاری انتخابات آزاد و در نهایت مراجعه به آرای عمومی برای تغییر قانون اساسی و گذار به دموکراسی است.
علاوه بر این راهکار که از حمایت جبهه ملی ایران هم برخوردار است و از سوی آن به صورت “برگزاری انتخابات آزاد مجلس موسسان، زیر نظر هیت قابل قبول برای همگان” مطرح شده است، سه راهکار دیگر هم طرح میشوند:
الف: سرنگونی قهرآمیز از طریق قیام تودهای
تاسیس رهبری و متقاعد کردن مردم به اینکه قیام مسلحانه یگانه راه نجات است، محور اصلی این راهبرد را تشکیل میدهد. سازمان مجاهدین، سلطنتطلبان افراطی و چپهای افراطی و بخشهایی از فدرالیستها ار این راهکار پشتیبانی میکنند.
ب: اصلاحطلبی
جمهوریخواهان اصلاحطلب که از نظریه اصلاحات گام به گام پیروی میکنند، سیاستورزی در چارچوب قانون اساسی با هدف ایجاد تغییراتی در آن و دموکراتیزه کردن قدرت موجود را دنبال میکنند و امیدوارند که این روند به استقرار جمهوری عرفی ختم بشود. اصلاحطلبان میانهرو و حامیانشان در خارج، از این راهکار پیروی میکنند.
ج: گذاریون
طرفداران این راهکار بیشتر به “انقلابات رنگی” در اروپای شرقی نظر دارند. گاه از انقلاب مسالمتآمیر سخن میگویند و گاه از “اصقلاب” و عموما، ضمن برخورد تند با اصلاحطلبان، مایلند که در کاربست اشکال مختلف مبارزه دست بازی داشته باشند و برای تحقق “گذار” بر حسب شرایط، از همه اشکال مبارزه بهره بجویند. آنها امیدی به امکان عقب راندن اقتدارگرایان و توافق با بخشهایی از حکومت و برگزاری انتخابات آزاد ندارند و در هم شکستن حکومت را محتملتر از به تسلیم واداشتن آن میبینند.
شکست اصلاحطلبان، امید به راهکار جمهوریخواهان اصلاحطلب را به مقدار زیادی از بین برده است. نتایج فاجعهبار انقلاب بهمن و وعدههای مکرر و عموما پوچ سرنگونیطلبان هم، شانس اقبال مردم به این راهکار را به صفر نزدیک کرده است.
گرچه تلاشهای نظری و عملی گذاریون هنوز به نتایج راهبردی روشن و قابل اتکایی نرسیدهاند، اما میتوان از همپوشانی قابل ملاحظه نگرش آنان با حامیان راهکار منشور جمهوریخواهی سخن به میان آورد و امیدوار بود که هسته اصلی جمهوریخواهان بر محور پیشنهاد جبهه ملی بتواند به راه کار مشترکی دست یابد.
توافق بر سر “انتخابات آزاد توافقی” پیشنهادی جبهه ملی ایران، نه تنها صفوف جمهوریخواهان را فشرده و متحد میکند، بلکه این ظرفیت را هم دارد که همه مخالفان حکومت را حول یک راهکار مشترک متحد کند، پرچم مشترکی را به احتزار در آورد و جنبشهای متنوع اجتماعی را به شعار راهبردی واحدی تجهیز کند.
روشن است که در جامعه متکثر ایران، مردم همه اشکال مبارزه را به کار خواهند گرفت و شکل مبارزه جوانان فقیر حاشیه کلان شهرها با شکل مبارزه فرهنگیان و بازنشستگان یا شکل تلاش آقای خاتمی و روحانیون ناراضی یکسان نخواهد بود. در انقلاب بهمن چنین نبود و در هیچ جنبش تودهای گسترده دیگری هم چنین نبوده و نخواهد بود. مهم اما این است که نیروی تعیینکننده دموکراسیخواه کشور، یعنی طبقه متوسط فرهنگی و اقشار کثیرالعده “روشنفکران فقیر” بتوانند با تجهیز خود به یک شعار و استراتژی روشن، هژمونی معنوی و عملی خود را اعمال کنند، حکومت را به محاصره مدنی در آورند و با اعمال فشار مستمر و فزاینده، ساختار آن را بشکنند و راه تسلیم و سازش برای بخشهای عاقبتاندیشتر آن را فراهم سازند.
اگر امروز به خود نیائیم و به فرصت سوزی همچنان ادامه بدهیم، فردا که با فرود آمدن داس حادثه، فرصت تغییر پدید میآید، با دست خالی شرمنده بیهودگی خود خواهیم بود. چنین مباد!
■ جناب پورمندی گرامی. بادرود و شادباش سال نو به شما و همه هممیهنانم و کسانی که به سرنوشت ایران میاندیشند.
همشهریان من مثالی دارند که گاه آن را برای بیهودگی نقشه کسانی که یک نفره شطرنج بازی میکنند به کار میبرند و میگویند: «حساب فلانی مانند کاری است که مرد کور با تسبیحش میکند و معمولاً همیشه سراپا نادرست از آب در میآید. من به همه گزینههای شما در این گفتارنامه نمیپردازم و همانند شما برای آنچه پایینتر میگویم، هیچ سند و مدرک و معیاری ندارم و تنها یک حدس است. این حدس نیز آنست که همه حسابهای «در سوی حاکمیت»، همانند همان حسابهایی است که مرد کور با تسبیح خود میکند. به گمان من، جمهوری اسلامی نیز همینگونه با تسبیح خود حساب میکند و سرانجام از جایی ضربۀ فرجامین اما هنوز ناشناخته را خواهد خورد که احتمالاً نه خودش و نه «آن سوی صحنه» به ویژه جمهوریخواهان و اوپوزیسیون چپ تا کنون به آن نیندیشیدهاند. این ضربه از هرجایی میتواند باشد اما به گمان من این هر جا، نتیجه آن «نهال جمهوریخواهی که در ۲۰۰۳ با انتشار منشور ۱۱۰۰ نفره» کاشته شده است نخواهد بود. کمابیش یک سال پیش از پیروزی انقلاب، کسانی از جمله خود من، غره به حسابهایی که با تسبیح علمی خود میکردیم، کسانی مانند عسگر اولادی را «مرده سیاسی» میپنداشتیم که کاری از دستشان بر نمیآید، اما به زودی دیدیم که این برداشت نادرست بوده است. متاسفانه اوپوزیسیون چپ یا جمهوریخواهان یکسونگر لاییک و غیر لاییک هم در ۴۳ سال گذشته گویی همین منطق را داشتهاند. اما پیدایش رضا پهلوی و هر کس مانند او که بازهم میتواند پیدا شود، نادرستی این برداشتهای به ظاهر علمی را نشان داده است. چنین «ظهور»هایی و نیز پیدایش نیروهایی ناشناخته از دل تاریکی شب کشور را نه تنها نباید نادیده انگاشت، که باید در پی کشف آنها بود. اگر از اوپوزیسیون جمهوریخواه و مشروطه خواه و اصلاح طلب حکومتی و بر ون حکومتی و دیگر گرایشها آنچنانکه تا کنون بودهاند کاری ساخته بود، اکنون ما گرفتار این نظام نبودیم. باید چشم به راه چیزی ناشناخته باشیم که من نمیدانم چیست، اما آنچه تاکنون بوده است نخواهد بود. من نیز با شما همسو هستم که «اگر امروز به خود نیائیم و به فرصت سوزی همچنان ادامه بدهیم، فردا که با فرود آمدن داس حادثه، فرصت تغییر پدید میآید، با دست خالی شرمنده بیهودگی خود خواهیم بود». اما این نخستین باری نیست که چنین زنهارهایی داده میشود. «چنین مبادا» اما با کدام پارادایم، کدام خطر، و کدام وزش باد همسو؟ البته از هم اکنون باید بادبانها را برافراشت، اما باد تغییر و راندن کشتی به سوی ساحل نجات، همواره از یکسو نمیوزد. به ویژه ازسویی که در ۴۳ سال گذشته حتی نسیمی جانبخش نیز از آن برنخاسته است. همانگونه که دشمن، همواره دشمن ۲۸ مرداد یا انقلاب ۱۳۵۷ نیست.
پیروز باشیم / یکم فروردین ۱۴۰۰
بهرام خراسانی
■ آقای خراسانی عزیز! با تبریک متقابل سال نو، امیدوارم که در سال ۱۴۰۰ شاهد خبر های خوب هم باشیم.
تحلیل استاتیک طبعا بر اساس دادههای موجود صورت میگیرد و با دمیدن روح به ساختار تحلیل شده و بررسی دینامیک آن هم، فقط میتوان روی تاثیر و تاثر متقابل عناصر موجود متمرکز شد. در هر جامعهای و بویژه در جامعه نسبتا پیچیده ایران، همانطور که به درستی اشاره کردید، فاکتور های ناشناختهای وجود دارند و یا میتوانند بوجود بیایند و معادلات را تغییر بدهند و حتی به هم بریزند و طبعا همین احتمال، انسان را به سمت نوعی عدم قطعیت و شناور نگه داشتن بخشی از نتیجهگیریها میبرد. به نظرم، ما نظاره گر نوعی پوکر رو باز هستیم که در آن بیشتر کارتها باز هستند و در عین حال کار تهای بستهای هم وجود دارند. بازی اما به ناچار طبق قواعد پوکر بررسی و تحلیل می شود. در مورد عدم شناخت ما نسبت به جریان خمینی، به گمانم به مساله می توان از جنبه دیگری هم نزدیک شد. از این جنبه که حتی خود این جریان هم انتظار کسب سریع و ساده قدرت را از خود نداشت و در عین حال، عدم توجه ما که در آن دوران جوانانی کم تجربه و کم سواد بودیم را، نباید تعمیم بدهیم. حتی در میان ما هم کسی مثل بیژن جزنی که چند تا پیرهن بیشتر پاره کرده بود، خطر خمینی را میدید و نسبت به قدرت گیری او هشدار میداد. جریانات استخواندارتر سیاسی نظیر جبهه ملی، نهضت آزادی و حزب توده، که شناخت بیشتری داشتند، به اندازه ما غافلگیر نشدند یعنی در فضای سیاسی ایران، خمینی یک عامل ناشناخته نبود که خارج از محاسبه، ناگهان از راه رسید و قدرت را گرفت! در مورد جمهوریخواهی، مستقل از نقد درست و یا ناشی از احساسات زخمی، نمیتوان منکر رشد مستمر این اندیشه در جامعه و ظرفیتهای بینظیر آن برای متحد کردن جنبش برای دموکراسی شد. به نظرم نمیتوان به این امید بود و روی آن تحلیل کرد که دستی از جای ناشناختهای از آستین بدر میآید و همه چیز را به هم میریزد، گرچه احتمال هیچ چیز را نمیتوان منکر شد! ما را گریزی از کار صبورانه با مصالح موجود نیست.
با ارادت، پورمندی