روایت تاریخی دارای “ایهام و ابهام” را نشاید نوشتن و خواندن؛ این نوع تاریخ ”موازی” و معطوف به یک گرایش سیاسی و یا یک فرقه تنظیم میشود که میانهای با “تحلیل” یک رخداد در گذشته ندارد. روایت در حافظه تاریخی آزاد است غلظت تراژیک یا حماسی یک “واقعه” را چنان تنظیم کند تا به دل نشیند نه به سر؛ در این میان او “زمان” را قربانی میکند و اعتنایی به تقویم ندارد. اینجا دیگر آن واقعه تاریخی تابع زمان نمیشود تا مبادا از حافظه هواداران و پیروان پاک شود؛ اما آنجا که سخن از آگاهی تاریخی به میان است دیگر از چنین راویان خیراندیش خبری نیست بلکه روش تحقیق و تحلیل در میان است.(۱)
حال پرسش سترگ این است که ما از کدام یک از این دو تاریخ میآموزیم، از آن که سوبژکتیو و مقدس و نقد گریز میشود یا از آنکه ابژکتیو و تحلیلی و نقد پسند است؟ شاید هم از هیچکدام(!) و پنداری حق هم با هگل و مارکس باشد که یکی تاریخ را تکرار شدنی پنداشت و دیگری هم در پاسخ به وی (و اشاره به ناپلئون سوم برادرزاده جاه طلب، سبک مغز بناپارت) با قلم کنایی نوشت که فیلسوف آلمانی فراموش کرده واقعه تاریخی یک بار به شکل تراژیک و بار دیگر به گونه مضحک رخ میدهد. بااین حال آیا فرانسویان امروز عاقلتر از فرانسویان دوره ناپلئون شدهاند؟ ما ایرانیان چطور؟ در آستانه هفتادمین سال ملی شدن صنعت نفت آیا امروز عاقلتر از نسل “مصدق” شدهایم؟ باور ندارم که ما دوراندیش و فهیمتر از آنهاییم بلکه هنوز هم نسل “مصدق” را مصداق مولاییم:
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی یا نامه نمیخوانی
به این سیاق استعاری، ما یا تاریخ نمیخوانیم یا اگر هم میخوانیم چندان نمیآموزیم. شاید هم به “نسیان” مبتلا شدیم که مزید بر علت شده و آن اندک اندوخته تاریخ را هم فراموش میکنیم. پیداست که میدانیم در گذشته چه رخ داده است اما نمیدانیم در آینده چه رخ خواهد داد؛ بنابراین اندکی از تجربه این نسل به نسل بعدی خواهد رسید. طرفه اینکه هر نسل جدید روش نوینی برای خودزنی (self destruction ) پیدا می کند. تاریخ خواهی نخواهی “دروازه” آینده است؛ پس نسل جوان برای گشودن این دروازه باید رمز ورود را بداند اما چگونه؟ حال که این بی-اعتنایی و نسیان تاریخی به نسل جوان هم “متاستاز” کرده آیا امیدی به نقش تاریخ در آینده ایران هست؟
هفتادمین سالگشت حماسهای نافرجام
پس از ملیشدن صنعت نفت مقامات انگلیسی به مشتریان خارجی نفت ایران هشدار دادند به لحاظ حقوقی تا زمانی که موافقتنامه پرداخت “غرامت” بین ایران و انگلیس امضا نشده است آنها حق معامله با ایران ندارند. از سوی دیگر انگلیس هرگز به امضای توافقنامه پذیرش غرامت راضی نشد. دولت ایران به ریاست دکتر محمد مصدق پذیرفت:
الف- غرامت به انگلیس بپردازد.
ب- ضمانت دهد نفت مورد نیاز بریتانیا را تامین کند.
پ- تعهد دهد پرسنل و مهندسین انگلیسی با همان مزد و مزایای سابق در پالایشگاه آبادان به کار خویش ادامه دهند.
در بریتانیا دولت کارگری انگلیس به ریاست “کلیمنت اَتلی” از حق مشروع حاکمیت ملی بهره برده و برای جلوگیری از موج بیکاری در کشور کل صنعت معدن را ملی اعلام کرد؛ دولت اتلی به ناچار ۸۰۰ شرکت خصوصی را با پرداخت غرامت به مالکیت دولت درآورد اما نوبت به ایران که رسید نه پیشنهاد دریافت غنیمت را پذیرفت و نه حق مشروع حاکمیت (Sovereignty) دولت ایران را به رسمیت شناخت. طرح تیم مصدق برای اعلام ملی شدن نفت در ۲۹ اسفند هرگز یک کنش عصبی، پوپولیستی، هیجانی و دور از انتظار نبود بلکه حاصل کوشش چندین ساله برای تحقق یک آرمان ملی بود. از سوی دیگر دولت امریکا این اقدام ملیشدن نفت توسط دولت مصدق را محکوم نکرد و این حرکت را حق ملی ایران میدانست بویژه که دولت ایران در منطقه پرآشوب خاورمیانه به روش دموکراتیک انتخاب شده بود.
کشور بلافاصله با تحریم اقتصادی روبرو شده و در محاصره دریایی نیروهای انگلیسی قرارگرفت؛ دولت برای تامین بودجه جاری کشور (البته بیشتر به دلیل پرداخت به موقع حقوق پرسنل و بازنشستگان نیروهای نظامی و انتظامی برای جلوگیری از اعتراض و شورش احتمالی) اقدام به انتشار اوراق قرضه ملی با بهره مناسب در سراسر ایران کرد اما بخت با نخستوزیر یار نگشت و کمتر از نیمی از اوراق به فروش رفت. به باورم آن روز دکتر مصدق باید به این نتیجه میرسید که این حماسه بدون پشتیبانی ملت سرانجامی ندارد.
در “تراژدی” شاهدیم که قهرمانان علیرغم شجاعت و استقامت در برابر حوادث گوناگون اما گام به گام به سرنوشت تلخ خویش نزدیک میشوند؛ آنگاه که نوبت مصدق شد پس چرا او چنین نشود؟ چرا نخستوزیر به پاس ایستادگی و اِعمال حاکمیت ملی به زندان و تبعید و حبس خانگی محکوم نشود؟! چرا وی آماج افترا و انزجار و دشنامهای سخیف قرار نگیرد؟ مگر نه اینکه با فروش کل اوراق قرضه با بهره مناسب دولت او می توانست تحریم را مهار کند؟
چهارده سال پیشتر در مکزیک (آنهم در روز بیست و نهم اسفند) صنعت نفت این کشور ملی اعلام میشود؛ صدها هزار مکزیکی با تجمع مقابل کاخ ریاست جمهوری از طلا و جواهر تا پول نقد را به ستاد جمعآوری کمکهای مردمی تقدیم میکنند؛ حتی روستاییان و فرودستان مکزیک هم با کولهباری از ماکیان و پرندگان به آن موج همبستگی پیوستند تا شاید ستاد ملی با فروش هدایای کوچک آنها نیز بتواند کسری بودجه دولت را تامین کند اما ملت و دربار ایران با اوراق قرضه ملی با امضای مصدق چه کرد؟ آن زمان دولت ایران به گناه یک انگیزه مقدس و مشروع که ملی شدن نفت باشد تحریم شد اما (برخلاف ملت مکزیک) نتوانست سربلند تاریخ معاصر شود؛ آن دولت سرنگون و حماسهاش تراژیک و ثروتش تاراج گشت. بیسبب نیست که روایت نفت “پارادوکسال” میشود. پس از حبس دکتر مصدق کنسرسیوم نفت تشکیل شد که بیش از ده سال کلیه غرامت و بهره آن را از سهم ایران کاسته و به دولت انگلیس پرداخت. حال آن کودتا را چه بنامیم؟ قیام ملی؟
ملت و دولت مکزیک با گذشت هشتاد سال همچنان روز بیست و نهم اسفند (۱۹ مارس) را تعطیل و گرامی دارند اما ما چرا؟ به پاس کدام همبستگی دولت و دربار و ملت؟ به افتخار انتشار اوراق قرضه نافرجام یا به پاس پرداخت غرامت سنگین به دولت چرچیل؟ شاید هم بخت با ملت و دولت مکزیک همراه شد که جنگ جهانی آغاز گشت و کشور از محاصره درآمد و شش سال بعد نیز دولت، اندک غرامتی به شرکتهای خارجی پرداخت اما ایران قربانی جنگ سرد و روسهراسی دولت آیزنهاور و چپ هراسی (حزب توده) دولت انگلیس گشت. در آخرین روزهای سده چهاردهم، سده پر تلاطم ایران، روایات رنگارنگ معطوف به حافظه تاریخی بسیار داریم اما روایت تحلیلی و منطقی ناظر بر آگاهی تاریخی، چطور؟
استکهلم، مارس ۲۰۲۱
پانویس:
۱. این پنجمین یادداشت درباره دکتر مصدق و ملی شدن نفت است؛ برای آشنایی بیشتر با ترّهات و اتهامات سخیف علیه دکتر مصدق و پاسخ من، به این مقاله مراجعه شود: علیمحمد اسکندریجو: مصدق را از چپ نخوانیم