عنوان اصلی مقاله:
چرا بازماندههای چپِ مارکسیست (اروپائی) از اسلام بنیادان حمایت میکنند؟
با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ و غلبهی اسلام بنیادان بر جامعهی در حال تحوّل ایران، حزب تودهی ایران چونان حزبی مارکسیست، لنینیست و بعضی گروههای چپ اپوزان رژیم پهلوی، به حمایت از حکومت اسلامی ایران پرداختند. دلیل این حمایت، ادعای مبارزهی ملاّیان حاکم بنابر ایدئولوژی «اسلام انقلابی» بود که اسلام بنیادان ایران از دههها پیش آن را شکل داده بودند. ایدئولوژی که بر محور ضدیّت با امریکا نهاده شده بود. مبارزه با امریکائی که فرهنگ و تمدّن نوین مغرب زمین ِ سکولار و به تعبیر «چپ»، «امپریالیسم» ِ غارتگر بود. همزمان اتحّاد شوروی و اقمار کمونیست و احزاب چپ اروپائی اعّم از مارکسیست یا سوسیالیست بیپرده یا مبهم در کنار حاکمان مسلمان ایران، ملّا و مکلّا ایستادند و عمدتا به حمایت از خمینی و حکومت اسلامی ایران پرداختند..
اندک زمانی بعد از انقلاب ایران، افغانستان از سوی شوروی اشغال شد. دیری نپائید که گروههای جهادی مسلمان در افغانستان روئیدن آغازید. گروههائی که مبارزه با شوروی کمونیست را با تجهیز و حمایت کامل امریکا تا خروج شوروی ادامه دادند. امّا جنگ افغانستان از سوی گروههای اسلامبنیاد و بینهایت خشن و سرکوبگر، بعد از خروج شوری نه تنها پایان نگرفت بلکه ادامه یافت و ویرانی این کشور را تا به امروز تداوم بخشید. همزمان ایالات متحدهی امریکا به طور مستمّر به حمایت و رشد گروههای اسلامبنیاد و مطلق سرکوبگر در افغانستان و همسایهاش پاکستان پرداخت. از طرفی پاکستان در چهار دههی گذشته، یکی از کانونهای مسلمانان بینهایت متعصّب و خشن بوده. نیز قرارگاه اصلی هرچه وسیعتر تولید و آموزش و مغزشوئی کودکان و جوانان مسلمان و گردآوری سپاه بعدی قتل و جنایت در منطقه و جهان.
اسلامگرائی و فرهنگ «جهادی» برای امریکا و متحدّانش در ابتدا، استراتژی نوینی بود جهت شکست شوروی و مبارزه و سرکوب چپ محلّی، و سپس امکان غلبهی کامل بر کشورهای خاورمیانه، و تداوم سیاست سیطرهی «اسلام» چونان ابزار ایدئولوژیک و بازوی نظامی گروههای نیابتی سرمایهی جهانی در راستای پیشگیری از هر تحوّل فرهنگی و سیاسی مستقّل در کشورهای مسلمان. از اینرو امریکا در چهاردههی گذشته با افتوخیزهائی همواره، نه تنها کنار حکومت ملاّیان ایران بلکه در کنار اسلامگرایان خشونت محور و جنایت آفرین افغانستان هم ایستاده. گروههای جهادی متنوّع را سازمان داده و بنا بر شرایط به بقا یا حذفشان پرداخته. نیز بیابهام از جمهوری اسلامی ایران به مثابه بازوی استراتژیک سود جسته و به رشد و قوّت گرفتن آن کمکهای آشکار و پنهان کرده.
اما سرنوشت فاجعهگون ایران و ملّت ایران در تاریخ معاصر، آنجاست که حاکمیّت سیاسی مسلّط بر ایران، دستکم در طول قرن نوزده و بیست و اعّم از رژیم پادشاهی «قاجار و پهلوی» و رژیم ملّایان شیعی، هر دو و بدون کم و کاست از سوی دو قدرت رقیب در ایران: « روسیّهی تزاری پیش از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و دولت شوری بعدی و دولت جانشین و مافیائی ولادیمیر پوتین» از یک سو، و «انگلستان و سپس ایالات متحّدهی امریکا» از سوی دیگر، موجودیّتشان تضمین و حمایت شده و قوّت گرفته. باز فاجعه بارتر آنکه هر گونه تحّرک سیاسی یا فرهنگی در جهت خیزش و رشد جامعهی ایران، فرهنگی یا سیاسی، از سوی قدرتهای رقیب یاد شده، سرکوب شده. یا از انجام آن با همهی ابزارهای در اختیار جلوگیری بعمل آمده. شاخصترین نمونه آنکه، جنبشهای متنوّع آزادیخواهی هم امروز مردم ایران در داخل و حامیان ایرانیشان بیرون مرزهای ایران است، که خواستار حّق تعیین سرنوشت آزادِ سیاسی خویشاند در حالیکه کوچکترین حمایت جدّی نمیشوند. دنیای آزاد آشکارا و یکپارچه ارادهیِ مردم ایران را در راستای تحقّق «حاکمیّت دموکراتیک» نادیده گرفته و میگیرد. آنهم ملّتی تاریخی و کهنسال همراه با فرهنگی پیوسته و دامنهدار.
بدین قرار ایالات متحّدهی امریکا و متحّدان اروپائیاش با خیزشهای آزادیخواهی مردم ایران جهت گذر از رژیم ایدئولوژِیک و مطلق سرکوبگر اسلامی، برخوردی بینهایت منفی داشته و دارند. بطوریکه امریکا در چهار دههی گذشته در مواردی حتّی رژیم حاکم ایران را در سرکوب جنبشهای آزادیخواهی و مطلقا مسالمتجو، به نحوی حمایت موثّر کرده. نگاه کنید به چگونگی رفتار دولت امریکا در دو دورهی ریاست جمهوری دولت دموکرات اوباما با دولت جمهوری اسلامی و معترضان آن.
باری با انقلاب ایران و جنگ افغانستان جریان اسلامیزه شدن کامل جنبشهای به اصطلاح آزادیخواه خاورمیانهی مسلمان و شمال افریقا کلید میخورد. بدین قرار غالب کشورهای مسلمان خاورمیانه و تودههای مسلمانشان، نیز شمال افریقا در دام اسلام چونان ساختاری ایدئولوژیک بینهایت خشن و سرکوبگر و واپسگرا سرنگون میگردد. در چهار دههی گذشته و از آغاز انقلاب بهمن ۵۷ غالب روشنفکران ایران به ویژه کسانی که ذهنیّتشان از عصر پهلوی در سیطرهی ایدئولوژی مارکسیستی حبس گشته بود، عمدتا به دلیل بیدانشی، در دامهای اسلامخواهی انقلابی گرفتار آمدند و ناخواسته به شکست جنبش آزادیخواهی ایران یاری رساندند.
باری در متن چنین تحولّی سیاسی، اسلام فراتر از دینی ربوبی، پروژهای سیاسی و فریبگونه، آزادیخواه دیده شد که دو هدف کانونی داشت. نخست بازسازی قدرت سیاسی سپری شدهی اسلامی و این ادعّا که: «بازگشت به گذشته»ی اسلام، عصر درخشانی را در ایران میآغازد. رویائی که بنا بر ایدئولوژِی اسلامبنیادان در همهی طیفهایش، با شکست قلب جهان سرمایه (ایالات متحّده امریکا) تحقّق مییافت. رویائی که به نبردی طولانی و بینهایت مرگآفرین و در جبهههای گسترده نیاز داشت. جنگ ایران و عراق در متن چنین طرحی ایدئولوژیک از سوی خمینی و یارانش بسترسازی شد و تداوم یافت.
از اینرو اسلامبنیادان برای اجرای چنین طرحی سیاسی نیازمند دشمنی کانونی بودند. این دشمن پیشاپیش حضور داشت. ابتدا مغرب زمین و ارزشهای مدرن. یا اروپای نوین و پیشرفته و مترقی و ثروتمند و علم و تکنولوژی آن. دوم نظام سرمایهداری برآمده از ارزشهای مدرن. که شاهرگهای اقتصاد جهانی را در اختیار داشت و دارد. یعنی توان اقتصادی ایالات متحدّهی امریکا و اروپای مرکزی. و نمایندهی نیرومند امریکا در خاورمیانه، دولت یهود یا اسرائیل. قوم یهودی که بنابر آموزههای پایهای قرآن و اسلام، دشمن تاریخی مسلمانان شناخته شده است. بنابراین آن هدف کانونی شکست امریکا از جریان محو اسرائیل از صحنهی سیاسی خاورمیانه میگذشت.
ضمنا میدانیم که از آغاز قرن بیستم، امریکا نماد امپریالیسم غارتگر و قلب سرمایهداری تلقّی شده و از سوی ایدئولوژی مارکسیستی ، لنینیستی آماج اصلی مبارزهی زحمتکشان جهان با کانونیّت حزب کمونیست اتحاد شوروی به کشورهای محروم آسیائی و افریقائی و امریکای جنوبی معرّفی شده است. بدین قرار «جهان سرمایه» و در کنار آن «ارزشهای عصر مدرن» یا همان «مدرنیته» دو دشمن کانونی اسلامبنیادان جهان شناخته شدند. «جهان سرمایه»ای که پیشتر دشمن مشترک اتحاد شوروی سابق و چین کمونیست و جنبشهای آزادیخواه جهان شناخته شده بود. با انقلاب ایران امریکا دشمن « محوری» اسلامیستهای دههی هشتاد قرن بیست به بعد هم گردید. باری با پیروزی ملاّیان شیعی ایران در انقلاب ۵۷ و دههی هشتاد میلادی و غلبه اسلام بر قدرت سیاسی در ایران، این دو هدف آماج اصلی نبرد اسلامگرایان ایران و دیگر کشورها شناخته شد.
حال میخواهیم ببینیم که جریان چپ جهانی و عمدتا بازماندههای گرایش چپ سیاسی اعّم از مارکسیست یا سوسیالیست در هر خوانش آن، حتّی سه دهه بعد از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم و دولت اتحاّد شوروی، و همزمانِ گسترش شیوههای آدمکشی و جنایتهای آشکار مثل ترور شهروندان آزاد کشورها و کشتار آشکار روزنامهنگاران نقّاد اسلام و دیگر آزاداندیشان و اهل فکر و قلم از سوی طیفهای اسلامگرا و میلیتانهای آن، چرا جریانهای چپ به ویژه چپ اروپائی به حمایت از اسلامگرایان ادامه میدهند؟ اسلام گرایانی که در اروپای مرکزی و شمالی مستقّراند و زندگی میکنند و از کلیّهی حقوق شهروندی بهرهورند. امّا چرا بعد از هر یورش و کشتار شهروندان فرانسوی از سوی این اسلامیستها، یعنی کشتار «روزنامهنگاران و منتقدان اسلام و روشنفکران مثل معلم فلسفه یا نویسنده و شهروندان عادی همچنین»، و بعد از انجام اقدامات محدودسازی دولتها نسبت به فعالیّتهای اسلامگرایان در فرانسه، اما چپگرایان فریاد وا آزادی سرمیدهند و اقدامات دولت را به اسلامو فوبی یا «نفرت از اسلام» منسوب میدارند؟ چنانکه وزیر آموزش عالی و تحقیقات فرانسه شجاعانه هشدار میدهد که: « وحدت گرایش چپ با اسلامیستها جامعهی فرانسه را در تصّرف خود میگیرد. و در این مهم البته دانشگاه فرانسوی از این بلیّه مصون نیست.»
پرسش این است. به واقع چرا جریانهای چپ، و عمدتا فرانسوی و دیگر کشورهای اروپائی، اقدامات تخریبی اسلامیستها را حدّاقّل به سکوت برگزار میکنند. یا با اقدامات محدود سازی فعالّیت مساجد یا تشکلهای اسلامی و نقض آشکار ارزشهای لائیک یا آزادیهای دموکراتیک از سوی اسلامیستهای ساکن فرانسه، به اعتراض میخیزند و این اقدامات را به نوعی ضدّیت با خارجی یا «اسلاموفوبی» یعنی اسلامهراسی تعبیر و بدان متهّم میکنند؟ ببینیم ریشهی اینهمه کجاست؟ من برای روشنتر شدن مسئله نزد خواننده به عبارتی از مارکس و توضیح آن میپردازم تا به نوعی به پاسخ چرائی پرسشی که طرح کردهام برسم..
کارل مارکس در نخستین جملهی «مانیفست حزب کمونیست» میگوید: «Ein Gespenst geht um in Europa». ترجمهی فرانسه آن چنین است. «un spectre hante lEurope». یعنی «شبحی در اروپا میگردد» که آن: le spectre du communism یا «شبح کمونیسم» است. مترجم فرانسه برای فعل «umgehen» در آلمانی از فعل hanter در فرانسه استفاده میکند که معنی «گشتن و گردیدن» را القاء میکند. مثل اینکه بگوئیم: «شبحی پنهان در این خانه در گردش است». در حالیکه معادل فعل umgehen در آلمانی، در زبان فرانسه نیز contourner است. بهرحال مترجم از فعل hanter استفاده کرده. و بالاخره آنکه: کمونیسم چونان شبحی در اروپا میگردد و همه جا هست و گوئی جائی نیست.
اما به سال ۱۹۹۳ و بعد از سقوط اتحّاد شوروی، ژاک دریدا فیلسوف فقید فرانسوی کتابی تالیف کرد با عنوان: «Spectres de Marx» یعنی (شَبَحهای مارکس). در نگاه دریدا، مارکسیسم هنوز چونان شبحهائی و نه تنها شبحی، در جهان میچرخد. دریدا کلمهی hanter را میگیرد و کلمهء hantologie را میسازد. و بر بنیان مفهوم آن، کتاب «شبحهای مارکس» را مینویسد. اما hantologie یعنی: نوعی هستیشناسیِ بازماندهی رّد پائی ست که آشکار و پنهان از گذشتهای برمیخیزد که در زمان حال در گردش است. یعنی مارکس و به سخنی کمونیسم چونان شبح، تبینی هستیشناسانه است. این شَبَح به سخنی شَبَحها، جوهرهی بینش مارکسیسم است. از سوئی و پیشتر (قبل از تالیف کتابش)، ژاک دریدا طی کنفرانسی در امریکا در رّد نظریّهی «پایان تاریخ» فوکویاما و تز ِغلبهی نئولیبرالیسم بر جهان، هشدار داد که «شبحهای » مارکس و به سخنی مارکسیسم هنوز در جهان میچرخد و جهان مغرب زمینی را میآزارد.
در نگاهی به ژرفا، و با توجه به مصائبی که ایدئولوژی اسلامبنیاد و ویرانگر آن نخست برای سرزمین ما، ایران و سپس برای کشورهای مسلمان خاورمیانه ببار نشانده، چگونگی هم آوائی بازماندههای چپ با اسلام بنیادان، و برخوردشان با اسلامیستها، و ایدئولوژی اسلامی به مثابه جبهههائی بر علیه نظام سرمایه و سیطرهء آن، معلوم میشود. و به ویژه حمایت تروتسکیستهای تندرو و آنارشیست از اسلامیستها آشکار میشود. آنگاه و به روشنی چگونگی گردش شبحهای مارکس یا کمونیسم، به تعبیر ژاک دریدا، را در جهان بعد از سقوط اتحّاد شوروی میببینیم. و همسوئی و یگانگی بازماندههای چپ به ویژه اروپائی نیز چپ امریکای لاتین با اسلام بنیادان آشکار میگردد. و در نهایت به چرائی همسوئی و دفاع چپ اروپا از جریان اسلام گرایان و سکوت شان در برابر بربریّت اسلام ِ ایدئولوژیک میرسیم. و به سکوت شان نسبت به جنایتهای آشکار اسلامیستها در اروپا و حتّی در کشورهای خاورمیانه یا دیگر نقاط جهان آگاه میگردیم.
سخن کوتاه مارکس هنوز سایههای خود را بر جهان گسترده. اینکه ستیز با سرمایهداری مطلقگرا در چند جبهه گشوده شده و در حال اجراء است. از طرفی سرمایه داری انحصارطلب و مسلّط امکانات لازم خشنوت و گسترش ایدئولوژیهای سرکوبگر را فراهم کرده و به ظاهر ادامه خواهد داد. به یقین یکی از علتهای بقای رژِیم جنایت آفرین و ضّد حیات اسلامی بر ایران در همین سیطرهی سرمایهداری لجام گسیخته است. نیز شوربختانه نفرت گرسنگان و ناتوانان از امریکا و حتی ارزشهای مدرن یا مدرنیته و «دموکراسی» هم اینجاست.
پاریس ۱۹ فوریه ۲۰۲۱
محمد حسین صدیق یزدچی