این مستاجر طبقه ششم نیست که با فاشیسم مخالف است، بلکه این فاشیسم است که با مستاجر طبقه ششم مخالف است.(مارچلو ماسترویانی در «یک روز خاص»)
از نخستین روزهای پس از بهمن ۵۷ مقالات زیادی در توصیف و تبیین نظام بر اریکه قدرت نوشته شد و بحثهای زیادی را شاهد بودیم و هرچه زمان گذشت چهره و درون نظام جدید بیشتر هویدا گردیده و بیشتر اصطلاح فاشیسم در توصیف آن بهکار رفت (گاه به معنی دقیق کلمه و گاه به عنوان دشنامی سیاسی) از آنجا که این طبقهبندیها در جهان سیاست معنی دقیقی داشته و تاثیرگذار در استراتژی و تاکتیک ما در مواجهه با رژیمهای سیاسی است، در این نوشته سعی میشود در ابتدا تعریف دقیقی از «فاشیسم» به دست دهیم و آنگاه بدان پردازیم که آیا «جمهوری اسلامی» بر مبنای این تعریف رژیمی فاشیستی است و در پایان میبینیم در مبارزه عملی چه نتایجی از این طبقه بندی بدست میآید.
فاشیسم یا تمامیتخواهی(توتالیتریسم)؟
استبداد یک صورت سیاسی است که شبیه به برهوت است و واجد شرایطی است که زندگی انسان را دشوار میکنند اما توتالیتاریسم یک طوفان شن است که همه زندگی را مدفون و جهان را خفه و محو و نابود میکند.(هانا آرنت)
از آنجا که تعاریف و اصطلاحات سیاسی اجتماعی تنها از منابع اکادمیک و معتبر قابل استناد هستند، ابتدا به تعریف «New World Encyclopedia» استناد میکنیم:
این دائرةالمعارف پدیده نوینی را که از آغاز قرن بیست پدیدار و پس از جنگ اول چون شبحی خزنده بر اروپا چیره گشت یعنی: فاشیسم در ایتالیا٬ ناسیونال سوسیالیسم در آلمان و استالینسم در شوروی در یک کتگری(رسته) یعنی «تمامیتخواهی» میگنجاند.
اگرچه روشنفکر ایتالیایی «جیوانی» و بعدتر موسولینی در سالهای قبل از جنگ دوم تعریفی از فاشیسم در دائرةالمعارف ایتالیا به دست دادند ولی بررسی همهجانبه و موشکافانه «تمامیتخواهی» با کارهای ارزنده «هانا آرنت»، پژوهشگر برجسته علم سیاست، و آثار فردریش/برژنسکی صورت گرفت.
لازم به ذکر است که هر یک از محققان مدلهای متفاوتی در توضیح این پدیده ابداع کردند، به عنوان مثال در مدل «هانا آرنت» ترور نقش محوری را ایفا میکند، حال آنکه بنابر مدل فردریش/برژنسکی محوریت با یک ایدئولوژی اقتدارگرایانه است، نگارنده در این تحلیل مدل «هانا آرنت» را مبنای کار میگیرد.
ایدئولوژی و ترور ارعاب
«او (استالین) یک روز دیگر به ما هدیه کرد». تروتسکی هر شامگاه، در مکزیک، قبل ازآنکه به بستر برود این جمله را تکرار میکرد.
در این جا از ایدئولوژی مجموعه نظرات نسبتا منسجمی منظور است که افراد یا احزاب بر مبنای آن به توضیح دیدگاه خود در خصوص مسایل اجتماعی سیاسی میپردازند. به عنوان مثال ناسیونال سوسیالیسم، استالینیسم، اسلامگراییسیاسی.
ایدئولوژی به مدد «تمامیتخواهان» میشتابد تا نشان دهند تاریخ سالها و قرنهاست که در انتظار ظهور آنها نشسته، که ظهورشان نیاز زمان بلکه فراتر نیاز تاریخ بوده است.(چنانکه نماینده اول تهران حجازی خمینی را نبیی دانست که خوب است نقاب از چهره بردارد)
«هانا آرنت» توضیح میدهد که ترور فراتر از ابزاری در خدمت حاکمیت توتالیتر بوده و در واقع جز تفکیکناپذیر سیستم و هسته مرکزی آن به شمار میرود. لازم به توضیح است که ترور در اندیشه «هانا آرنت» معنایی فراتر از حمله و محو فیزیکی دارد و به طیفی از اقدامات از ایجاد ترس و وحشت تا ترور و حمله فیزیکی را در بر میگیرد. (شاید از همین روی مترجم کتاب «سرچشمههای توتالیتاریسم» آن را ارعاب ترجمه کرده است)
در یک کلام هسته مرکزی رژیم تمامیتخواه ایدئولوژی ترور است. بدون ایدئولوژی «ناسیونال سوسیالیسم» رژیم هیتلری قابل تصور نبود و بدونه ترورـ ارعاب به عنوان ابزار اجرای فرامین ایدئولوژیک، «ناسیونال سوسیالیسم» جایی در کره خاکی نداشت.
اگر در رژیم هیتلری «ناسیونال سوسیالیسم» و در شوروی استالینی «استالینیسم» و در چین مائو «مائویسم» نقش مرکزی را بازی میکردند، «جمهوری ولایت فقیه» اسلامگرایی شیعه با مرکزیت تز ولایت فقیه را به عنوان ایدئولوژی برگزید و در همه این رژیمها ترور ارعاب از ابتدا تا انتها نقش محوری در برافراشتن و برپانگاه داشتن پرچم ایدئولوژی به عهده داشته ودارد.
در آلمان نازی واحدهای «اس آ»، «اس اس» و گشتاپو از اولین روزهای پایگیری حزب «ناسیونال سوسیالیسم» تا آخرین لحظات سقوط برلین هر گونه تخطی و انحراف از ایدئولوژی و فرامین حزبی را با داغ و درفش پاسخ میدادند (تعقیب و سربه نیست کردن پارتیزانها، فراریان جنگ، دگراندیشان و یهودیان).
ترور و ارعاب یکی از ماماهای «حکومت ولایت فقیه» بود(النصر بالرعب). چنانکه روزنامه فیگارو نوشت «جمهوری اسلامی ایران امپراتوری خود را با خون بنا گذاشته و با خون آن را حفظ میکند». شاید یکی از اولین کسانی که به کاربرد سیستماتیک رعب اعتراف کرد حاکم دادگاههای انقلاب «گیلانی» بود که در جواب خبرنگاری گفت: «هدف ایجاد ترس و رعب است.»
از آن پس بیش از چهل سال است که «جمهوری ولایت فقیه» از هیچگونه شقاوت و ددمنشی با هدف ایجاد رعب و وحشت خوداری نکرده است. در دهه شصت گاه روزانه بیش از صد تن از جگر گوشگان برومند سرزمین را به جوخههای مرگ سپردند. در تابستان خونین ۶۷ ماشین ترورگاه ۲۴ ساعته و بدونه توقف مشغول بود. در دهههای بعد بدونه پروا چنان کردند که گلشیری ادیب نامدار سرزمینمان گفت «پیام شما دریافت شد»(پیام وحشت و رعب).
شاید بدون درک ماهیت «تمامیتخواه» رژیم برای بعضی نظارهگران دشوار است که درک کنند چرا درست در زمانی که هنوز جنبش ۸۸ سر تاپای رژیم را میلرزاند، آنها تدارک اولین اعدامها را میبینند؟ هنوز جامعه از بهت و خشم کشتار آبان، شلیک به هواپیمای مسافربری در نیامده که اولین لیست اعدامها را روی میز میگذارند. شدت انفجار خشم مردم، گزمهها را چند روزی عقب نشاند، اما بدونه مهمیز ترس و رعب نظم و نسق رژیم پا برجا نمیماند. پس با نابکارانهترین ترفندها «نوید» را به مسلخ میبرند. هنوز خون عزیزش بر در و دیوار زیرزمین قتلگاه در شیراز خشک نشده و علیرغم فریادهای بیوقفه اعتراض داخلی و بینالمللی، دژخیمان به ضیافت رقص مرگ بر پیکر عزیزی دیگر، نیما زم، مینشینند و آنگاه که دنیا با یک بایکوت بینالمللی در را به روی نمایندگان رژیم در همه مجامع میبندد، اندکی از مرکز دور شده به دستگیری دسته جمعی در کردستان و اعدام در سیستان و بلوچستان و خوزستان میپردازند. این است معنای این اعدامها: ترور برای یک رژیم تمامیتخواه نه یک ابزار، بلکه هسته اصلی، جداییناپذیر و درونی نظام است.
ذوب فرد در سیستم
«از هر دانش آموز یک خمینی میسازیم.»(وزیر آموزش و پرورش)
«هانا آرنت» در «توتالیتاریسم» میگوید: «اکثریت اعضای این جنبشهای تمامیتخواهانه را کسانی تشکیل میدادند که پیش از آن هرگز در صحنه سیاسی حضور پیدا نکرده بودند ..... از همین روی، آنها نیازی به رد استدلالهای مخالف احساس نمیکردند و پیوسته روشهای منتهی به مرگ را بر ترغیب برتری میدادند و بیشتر به زبان ارعاب سخن میگفتند تا بیان متقاعد کننده».
چنانکه از این سخن برمیآید سیستمهای توتالیتر تنها یک توده بیشکل و یکنواخت بدون احزاب و تشکلها را برمیتابند. چنانکه نازیسم در آلمان بعد از رسیدن به قدرت از۱۹۳۳ چنین کرد.(این پروسه شاید به بهترین شکل در قطعه «مارتین نی مولر» منعکس شده: آنها در ابتدا سوسیالیستها را بردند، من چیزی نگفتم، آخر من سوسیالیست نبودم ...).
استالین هم به نوبه خود در کنار ممنوعیت تمام احزاب، به جز حزب کمونیست، به قلب ماهیت شوراها پرداخت و بدینگونه توده خاکستری را جایگزین آزاداندیشان نمود.
در ایران بعد از انقلاب، خمینی که وعده بهتر کردن معنویات مردم را داده بود، پس از چند ماهی فریاد برآورد «حزب یکی است و آن حزبلله است»، اما از آنجا که جامعه تازه از درون یک حرکت بزرگ اجتماعی بیرون آمده بود، به آسانی حاضر به پذیرش چنین اندیشههای فاشیستی نبود، لذا رژیم از سویی توپخانه مساجد را به شستشوی مغزی بی وقفه جامعه برگماشت و به موازات آن به مدارس (بازنویسی کتابهای درسی، گنجاندن برنامههای یژه ...) و دانشگاهها (انقلاب فرهنگی و تغییر مواد تحصیلی در رشتههای علوم انسانی.....) نیز هجوم آورد(فراموش نکنیم این سخن خمینی را: «تمام بدبختیهای بشر از دانشگاه است). این اقدامات در سالهای بعد با هجوم گسترده در فضای مجازی و سینمایی کشور تکمیل گشت. سپاه در این زمینه نقش ویژه را به عهده گرفت.(سازمان سینمایی اوج، ساخت فیلمها و انیمشنها با محوریت انسان حزب اللهی)
نتیجه این بازسازی فرهنگی میبایست یک انسان غیرحزبی و بیشکل خاکستری میبود. یک انسان کامل اسلامی که «ذوب در ولایت» است (معادل این شعار در آلمان نازی «تو هیچ هستی، ملت همه چیز» و آلمان شرقی «از من به ما» بودند) و این انسان ولایی میبایست در میادین جنگ خویشتن را زیر چرخهای تانک دشمن افکنده تا پیروزی لشکر اسلام را تضمین کند و در صحنههای سیاسی اجتماعی منویات ولی فقیه را از لبانش خوانده و «آتش به اختیار» به اجرا مینهد. الگوی این انسان، کسی جز «حججی» در سوریه و لباس شخصیهای در ایران نیست.
اما میلیونها ایرانی پیر و جوان که هر ساله با سینه گشاده و مشت گره کرده در دفاع از حقوق اولیه خویش به مصاف رژیم میروند، گواه آنند که ماشین تبلیغاتی رژیم در آفرینش «انسان حزباللهی» موفق نبوده، گفتهای که اتاق فکرهای رژیم هم بدان اذعان دارند.
سلطه جهانی
نازیسم در مقابل به اصطلاح «حاکمیت جهانی یهود» حاکمیت جهانی نازیسم را بنا کرد.(هانا آرنت)
تقریبا همه جنبشهای توتالیتر به کمتر از هژمونی جهانی رضایت نمیدهند. چنانکه هیتلر سالها قبل از به قدرت رسیدن و شروع جنگ، نقشه خود را برای «سلطه جهانی» در «نبرد من» ترسیم کرده بود(فضای حیاتی) و پس از رسیدن به قدرت این نقشه را قدم به قدم دنبال کرد و هرچه جامعه جهانی عقب نشست او قدمی به جلو نهاد(رجوع شود به قرارداد مونیخ در۱۹۳۸) و تنها زمانی که جامعه جهانی در مقابلش قد علم کرد و او را تا زیرزمین بتنیاش در برلین پس راند، توانست از نکبت نازیسم رها گردد.
خمینی هم در فردای بهمن ۵۷ رویای گسترش امپراتوری اسلامی را در سر داشت. به عنوان نمونه توجه کنیم به مصاحبه آقای فرهنگ که پس انقلاب جز هیات نمایندگی ایران در کنفرنس غیر متعهدها در کوبا شرکت کرد. او تعریف میکند که قبل از سفر با یزدی به دیدار خمینی میروند تا مواضع آنها هماهنگ با حکومت جدید، که چند ماهی بیشتر از حیاتش نمیگذشت، باشد. در این ملاقات خمینی به آنها توصیه میکند هیچگونه موضعگیری، چه مثبث و چه منفی، در رابطه با قرارداد ۱۹۷۵ با ایران عراق نکنند (در حالی که این قرارداد از هر جهت به نفع ایران بود چرا در ۱۹۷۵ به عراق تحمیل شده بود اما خمینی به مراتب بیش از این انتظار داشت).
اما از آنجا که رژیم تازه مستقر در تهران از نظر نظامی در موضع ضعیفی بود، او صلاح دید که تنها به جنگ ایدیولوژیک با تقریبا تمام دول منطقه از جمله عراق بپردازد. «جنگ تبلیغاتی» که امروز بیش از هرگاه روشن است که چه صدمات جبرانناپذیری برای کشور به همراه آورد و سرآغاز جنگی هشت ساله بین ایران و عراق گردید (البته برای کسانی که فراست و واقع بینی داشتند از همان آغاز عاقبت این ماجراجوییها روشن بود مراجعه شود. به خاطرات آیتالله منتظری) جنگی که برای او یک «نعمت» بود و سرآغاز جنگ تا رفع فتنه در عالم گردید، جنگی که برای گرم نگاه داشتن کوره آن حتی حاضر شد خلبانان ایرانی به کمک ارتش اسراییل آموزش ببینند (یعنی او آشکارا «نوید» جنگی بی انتها و جهانی را داد. فراموش نکنیم سر مقالههای کیهان و اطلاعات پس از فتح خرمشهر مینوشتند: کسانی که حکومت آینده عراق را دین سالار و شبیه ایران میدانند، اما بنا به مصلحت بهتر میبینند فرد دیگری غیر از خمینی در راس آن قرار گیرد، راه خیانت را هموار میکنند. برای آموزش خلبانان ایرانی در آلمان نگاه کنید به پرونده سیاستمدار آلمانی «بارشل»). این سیاست جنگطلبی در عمل تا به امروز مستقیم یا نیابتی در کشورهای مختلف ادامه یافته (سوریه، عراق، لبنان، یمن در کنار آموزش گروههای پارتیزانی در بسنی، بحرین، امریکای لاتین).
گرچه بعضی جریانهای اصلاح طلب امید به پایان این سیاست جنگ افروزانه رژیم داشتهاند و دارند اما واقعیات تاریخی نشان میدهند که جنگ ومیلیتاریسم جز جدایی ناپذیر رژیمهای توتالیترهستند، چنانکه «هانا آرنت» در «ریشههای توتالیتریسم» اشاره میکند، اصولا ثبات و آرامش برای اینگونه رژیمها یعنی مرگ، جنگ، دشمن تراشی، رعب و هراس یعنی زندگی.
از نظریه توتالیتریسم چه میآموزیم؟
همچنانکه «تئوری نسبیت» در فیزیک به ما کمک میکند، پدیدههای طبیعت از انحراف اشعه نور به هنگام عبور از کنار اجرام کیهانی تا انرژی آزاد شده در هسته میکرونی را فهمیده و آن را در خدمت گیریم، نظریهها در علم سیاست هم نوری بر جهان تیره و پر هرج و مرج سیاست افکنده، هماهنگی و پیوستگی اجزا آن را نشان داده و کمک میکند مبارزین راه آزادی راه خود را به قله سعادت بازیابند.
اگر در فردای بهمن۵۷ نیروهای سیاسی ما شناخت درستی از حاکمیت تمامیتخواه داشتند، بدون شک با ارئه ایده «اسلامگرایی سیاسی» از طرف خمینی و به خصوص نظریه «ولایت فقیه» برخورد دیگری داشتند. همین امروز هم بسیاری از ویژگیهای عرصه سیاست ایران را به کمک این نظریه میتوان بهتر فهمید و تبیین کرد:
۱ـ چرا رژیم «ولایت فقیه» در سال ۴۰ گذشته نتوانست یک دستگاه اجرایی هماهنگ و یکپارچه داشته باشد؟ «هانا آرنت» در «منشا توتالیتریسم» به ما نشان میدهد که هرج و مرج در مراکز تصمیمگیری ویژگی همه حکومتهای توتالیتر است و با رجوع به اسناد تاریخی این پدیده را در آلمان نازی در فاصله ۱۹۳۳ـ۱۹۴۵ و در شوروی استالینی تا مرگ استالین وامیکاود و عللش را بررسی میکند.
۲ـ تاکید بر افزایش جمعیت: روحانیت تازه به قدرت رسیده از بهمن ۵۷ تا به امروز (بجز دهه ۷۰ شمسی) بر طبل افزایش جمعیت کوبیده است. «هانا آرنت» پیوند میان حکومت توتالیتاریسم و میل سیریناپذیر به افزایش جمعیت را گوشزد کرده و نشان میدهد حاکمیت «تمامیتخواه» در کشورهای کمجمعیت سخت توان پا گرفتن دارد.
۳ـ در هم آمیختگی قانون و بیقانونی: از بهمن۵۷ تا امروز هیچگاه روال قانونمندی در کشور پا نگرفته و همیشه خیابان و باندهای فراقانونی حرف آخر را گفتهاند. از تظاهرات «یا روسری یا تو سری» در اولین روزهای پس از بهمن ۵۷ تا کشتار تظاهرات مسالمتآمیز در ۹۸(این بیقانونی حتی از مرزهای کشور فراتر رفته و به درون سفارتخانهها هم راه یافته است).
«هانا آرنت» توضیح میدهد ترور و ارعاب جانشین هر نوع نظم در جهان بی نظم توتالیتاریسم میگردد. چنانکه نازیها هیچگاه قانون اساسی «جمهوری وایمار» را رعایت نکردند (اگرچه این قانون دوفاکتو تا پایان جنگ معتبر بود). استالین هم هیچگاه دو قانون اساسی که در دوره خود او، یکی در ۱۹۲۴ و دیگری ۱۹۳۶، به تصویب رسیده بودند را هم رعایت نکرد.
اینها تنها چند نمونه برای درک قانونمندیهای این پدیده سیاسی یعنی توتالیتاریسم بود.
اشکال مبارزه بر علیه حاکمیت تمامیتخواه
در روایتها نقل شده که صدها سال از مرگ «سلیمان نبی» گذشته بود و مردمان از آن بیخبر بودند و چون از کنار سرای وی میگذشتند او را میدیدند که همچنان بر عصای خود تکیه زده و به دور دست مینگرد. این داستان بود تا موریانهها عصای سلیمان را بلعیدند و او برزمین افتاد. و چنین است داستان همه رژیمهای تمامیتخواه. گویا ساعتها از مرگ استالین میگذشت و کسی جرئت نزدیک شدن به جسد او را نداشت. تازه هنگامی که مرگش آشکار گشت، چند سال گذشت تا خروشچف بتواند در کنگره بیست حزب کمونیست، زبان به گفتن پارهای از حقایق بگشاید.
این البته بدین معنا نیست که گذار به دوران «پسا استالینیسم» بدون هیچگونه مقاومتی و خود به خود صورت گرفت. شواهد بسیاری از مقاومت مدنی در میان دهقانان در مقابل کلکتویزم اجباری(ملیونها کشته)، تا هنرمندانی که درد و رنج تبعید به سیبری را به جان خریدند و به هنر فرموده نه گفتند(دکتر ژیواگو)، تا مقاومت درونی حزب و ارتش ثبت شده (نگاه کنید به نامههای برجای مانده از رهبران اعدام شده حزبی).
اما رژیمهای توتالیتر گاه ضرورتا به اشکال دیگری از پای درآمدند؛ در پارهای مورد چون آلمان نازی، ایتالیای موسولینی و کامبوج خمرهای سرخ ابعاد چنان هولناکی از ویرانی و فاجعه را به همراه آوردند که جامعه جهانی بیش از آن درنگ را جایز ندانسته و برپایی جبههای، گاه جهانی، را برای در هم شکستن ستون فقرات این ماشین جنگی ضروری تشخیص داد.
در مورد رژیم «ولایت فقیه» نیروهای مبارز همانگاه که خمینی نعره «حزب فقط حزب الله» را سرداد، پرچم مقاومت برافراشتند(از دهه خونبار شصت که گاه روزانه صدها نفر به جوخه اعدام سپرده میشدند، تا نویسندگان و شاعرانی که در دهه ۷۰ در کوچه پس کوچهها در خون درغلتیدند، ....و تا دلاوران ۹۸ که ضحاک سر آنها را طلب کرد). اگر چه جبهه مبارزه در راه دموکراسی در ۴۰ سال گذشته عمدتا شیوه مسالمتآمیز را در پیش گرفته (به استثنا سازمان مجاهدین خلق، گروههای مبارز در کردستان، بلوچستان و خوزستان)، اما در سالهای اخیر احتمال در پیش گرفتن اشکال دیگر مبارزه هم مطرح میشود (رجوع شود به گفتگویی با دکتر ملکی، ریاست سابق دانشگاه تهران، چند ماه قبل فوت ایشان). در اینجا ایده اصلی استفاده از روشهای قهرآمیز در کنار اعتصاب، تحریم و......است. استدلال این است: حاکمیت تمامیتخواه حتی تشکیل «هستههای اولیه» که نطفه شروع مقاومت مدنی است را غیره ممکن ساخته، بنابراین اگرنهضت استقلال هند به جای امپراتوری بریتانیا با نازیسم هیتلری سروکار داشت، شاید نمیتوانست با شیوههای مسالمتآمیز به موفقیت برسد.
از سوی دیگر هواداران «مقاومت مدنی» استدلال میکنند که اگر به فاجعه فاشیسم هیتلری نظر افکنیم، درمییابیم که ابعاد فجایع آن دقیقا با میزان درک مردم و درجه مقاومت مدنی آنها بستگی داشت. به عنوان مثال ۷۵ در صد یهودیان فرانسه ۹۰ درصد یهودیان ایتالیا، همه یهودیان بلژیک و تقریبا تمام آنها در دانمارک و بلغارستان از تعقیب نازیها نجات یافتند. برعکس بندرت یهودیان لهستان نجات پیداکردند زیرا مردم در غرب اروپا بیشتر آماده کمک به یهودیان و کمتر حاضر به همکاری با نازیها بودند.
علیرغم اذعان به درستی این استدلالها باید در نظر داشت درست است که، مقاومت مدنی ماشین سرکوب نازیسم را کندتر کرد، اما اگر این هیولا به موقع توسط نیروهای متفقین درهم شکسته نشده بود و میتوانست شهرهای بزرگ جهان را آماج کلاهکهای اتمی خود قرار دهد، تمام این مقاومتهای مدنی بدونه نتیجه مانده بود.
پایان سخن
قبل ازهر چیز مایلم یک بار دیگر به بحثمان درباره «فاشیسم» برگردیم. رژیم ولایت فقیه چنانکه دیدیم، با سایر نظامهای تمامیتخواه (آلمان نازی، فاشیسم موسولینی، چین مائویی، شوروی استالینی) ویژگیهای سیاسی مشترکی دارد. به عبارت دیگر ویژگیهای اصلی یک رژیم تمامیتخواه را داراست. از همین روی اگرچه فاشیسم نامی بود که موسولینی در دهه ۲۰ برای جنبش خود بکار برد، در عمل پذیرفته شده است اگر سایر رژیمهای تمامیتخواه را هم «فاشیست» اطلاق کنیم.
دیر زمانی است که مبارزهای فرامرزی بر علیه حاکمیت «ولایت فقیه» برپاست؛ مبارزهای که در آن مرد و زن تهرانی و اهوازی در کنار دلاوران دمشق، حلب، بیروت، بغداد و بصره با مشت گره کرده به میدان آمده و به اوباش «ولایت فقیه»، بشار اسد، حزب الله، حشد شعبی نه گفتهاند.
اینکه این مبارزه به چه اشکالی و ابعادی فرا خواهد رویید هنوز روشن نیست، اما «جبهه ضد ولایت» یکبار باید به این سوال پاسخ دهد که آیا حاضر است دست در دست همه نیروهای مبارز منطقه و جهان مشت رد بر سینه رژیم فاشیستی حاکم زند، همچنانکه اروپا و جهان آزاد به هنگام جنگ جهانی دوم در مقابل نازیسم آلمان و متحدانش چنین کرد و موفق شد قبل از آنکه نازیها پروژه بمب اتمی خود را به پایان برسانند و شهرهای بزرگ جهان را آماج راکتهای اتمی خود کنند، به حاکمیت آنان پایان دهد.
حاکمان تمامیت خواه ایران، جبههای از ارتجاع منطقه برپا کرده اند(حزبالله، طالبان، القاعده، حوثیها...)، آیا وقت آن نرسیده که نیروهای آزادیخواه هم صفوف خود را در میهن، منطقه و جهان یکپارچهتر سازند.
منابع
1-The Origins of Totalitarianism, Hana Arendt
2-Nonviolent strategies to defeat totalitarians such as ISIS, Maciej Bartkowski
3-Islam and Islamism, Bassam Tibi
4 –Totalitarianism and non-violent Resistance, Institute for social Research