آنچه که در مورد هدفها و رفتار دونالد ترامپ قابل پیشبینی بود رخ نمود. در “دنیای پسا واقعیتی” یا به عبارت دیگر وارونهجهانی ( anti-worldناجهانی) که ترامپ و یاراناش ساخته و پرداختهاند در برابر هر واقعیت یک واقعیت بدیل یعنی در واقع یک ناواقعیت عرضه میشود.
نقطۀ بحرانی برخورد ناجهان ترامپ با جهان واقعی انتخاباتِ ۲۰۲۰ امریکا بود که به باختناش انجامید. همانگونه که ترامپ بارها تاکید کرده بود که تنها هنگامی نتیجۀ انتخابات را به رسمیت میشناسد که خود ش برندهاش باشد معنیاش این است که ناجهان او در بر گیرندۀ نهاد انتخابات نیست و از اینروی مشوق خودکامه گیای است که در آن هیچگونه باختنای متصور نیست بلکه بردنِ ( رایها ی) سرقت شده. تنها در چنین ناجهانی رفتاری بسان دونالد ترامپ که سرشار از مخلفات خودکامگی است، انگاشتنی است.
اما بنیاد جامعۀ بشری بر این استوار است که اعضایش حداقلی از همخوانی در مورد انگاشت و تعریف واقعیت داشته باشند وگرنه میانشان هیچگونه تبادل و تفاهمی نمیتواند چهریابد. چنین مجموعۀ بشری ناپایدار خواهد بود.
شوربختانه ترامپ موفق شده است برای وارونهجهاناش در درون و بیرون از امریکا خریدارانی بسیار بیابد. نگران کنندهترین و موثرترینِ این خیل در درون امریکا آن دسته از جمهوریخواهاناند که در افراط این ناجهان غوطه ورند.
نکتۀای در خور توجه که به برآمد ترامپ یاری رساند، بازرگانی شدن همۀ پهنههای زندگی بشری است. این رهیافت در دوران ما افسانهای را آفریده است که گویا یک کارفرما یا بازرگان کارآمد یک سیاستمدار و دولتمرد یا دولتزن نیکو نیز هست. عجالتأ اگر از همۀ حرف و حدیث، دروغها و گرایشات ایدئولوژیک ترامپ و یارانش صرفنظر کنیم، حضیض خفت بارش که او را به سوی برانگیختنِ حمله به قلب دموکراسی امریکا راند، نشان دهندۀ این است که یک کارفرمای موفق الزامأ یک دولتمردِ یا دولتزنِ خوب نیست. قوانین حاکم در درون یک بنگاه خصوصی برای ادارۀ درونیاش کارفرما تقریبأ حق فرمانروائی مطلق دارد (مانند تکیه کلام ترامپ: تو اخراجی you are fired) با ادارۀ یک کشور آن هم یک کشور دمکراتیک با نظریات و منافع متضاد دو گونۀ اساسأ متفاوتاند. کاملأ قابل پیشبینی بود که سیاست ترامپ به بن بست بکشد، آن هم به شیوۀ مفتضحانه اش. بنا براین درس نخست میتواند این باشد که سیاست ورزی حرفهای است که باید در درون سامانۀ سیاست آموخته شود.
بحران دموکراسی در امریکا
هنگام انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری امریکا در مقالهای با سرخط: «پدیده انترناسیونال ناسیونالیستی و انتخاب ترامپ» بدان پرداختم. نوشتم: “غلبه نگرش نئولیبرالیستی بر دولتهای غربی از جمله حتی بر سوسیال دموکراتها مزید بر علت شده و با قاعدهزدایی در بازار کار بخش بزرگی از مزدبگیران را به وضعیتی برزخی سوق دادهاند که “پرکاریات”اش (Precariat) مینامند.
ائتلافی از این عصیانگری پرکاریات سرخورده، مایوس شده از تغییر و خشمگین از سیاست مسلط با قشرهای سنتاً بیگانهستیز، نژادپرست، متعصب مذهبی، بیزاران و خودگم کردگان در روند پویایی شگفت انگیز مدرنیزاسیون و بالاخره با گروههایی که منافع اقتصادی معینی دارند تهدیدی جدی برای دمکراسیهای غربی ایجاد کردهاند.”
ترامپ در واقع نشانۀ یک بیماری بدخیم است که ریشه در ژرفای جامعۀ امریکا و کم و بیش در دیگر کشورهای غربی دوانده است. این بیماری تهدیدی آشکار برای دموکراسی در این کشورها و در پی آن در دیگر کشورهای دمکرات جهان به وجود آورده است –زشتی و پلشتی بنیادی رژیمهای خودکامه مقوله و مبحثی متفاوت است و به دیکتاتورها نباید اجازه داد از این بحران کنونی در دموکراسیهای غربی مزورانه سوء استفاده کنند.
میدانیم که در همۀ کشورهای جهان از جمله در دموکراسیهای غربی همیشه بخشی از جمعیت به خاطر منافع و بخشی دیگر به علتهای گوناگون از جمله ساده اندیشی و خِرَدگریزی، پشتیبان راه حلهای به ظاهر آسانِ اقتدارگرایانه هستند. در غیاب یک دورنمای سیاسی روشنِ و امیدبخشِ انسانی ، چنین گرایشها میتوانند به یاری لایههائی از جنس و منشای دیگرگونه اما نا امید و بی اعتماد به سبیستم حکمرانی موجود در هم آمیزند و فرادست شوند. این ملقمه استعدا آن را دارد که در حالت استیصال اقتصادی و اجتماعی به نژاد پرستی ، بیگانه و دگراندیش ستیزی روی آورد و به سوی اقتدارگرائی تا حد فاشیزم پیش برود.
پیوند پدیدۀ ترامپ و راست افراطی با بحران دمکراسی
در سطرهای زیرین تز وار به این معضل میپردازم:
● دموکراسی وضعیتی ایستا نیست بلکه در اندرون جامعۀ پویای انسانی باید خود را هر لحظه تعریف، باز سازی، تدقیق، بروز و حفاظت کند.
● رسوبات اجتماعی در همه جوامع بشری وجود دارند که معمولأ در اقلیتاند اما درلحظات معینی با منافع پارهای از اقشار و طبقات اجتماع در هم آمیخته و به قدرت فرادست تبدیل میشوند.
● دموکراسی نماینده گی به مثابه گونۀ برتر ممکن است در عین مراعات صوری قوانین دموکراسی ولی تحت تاثیر صاحبان ثروت از وظیفۀ اساسیاش که همانا هدایت و تنظیم بهینۀ روندها و روابط کشور است غافل بماند.
● اگر نهادهای سازنده و نگهدارندۀ دموکراسی مانند انتخابات، پارلمان، دولت، دادگستری و رسانهها گرایش به فساد (قانونی) پیدا کنند و نتوانند وظیفۀ خود را انجام دهند، سامانه دموکراسی دچار بحران میشود.
● هم اکنون در دموکراسیهای غربی که بی شبهه شیوۀ حکمرانی برتر در جهان معاصراند، اعوجاجاتی رخ دادهاند. در این گژیها مدل جهانی سازی نئولیبرالی که مروج و عامل بنیادگرائی “بازار آزاد” است نقشی موثر بازی میکند. قاعده زدائی و کم سامانی در درون دولت-ملتها و در روابط بین المللی در دنیای گلوبالیزه نئولیبرالی کار را به آنجا کشایده که روند طبیعی و سودمند جهانی شدن به مشکلات اساسی برخورد کند.
● نمود این وضعیت ایجاد شکاف روزافزون طبقاتی میان مزدبگیران و صاحبان سرمایه است که همۀ دولتهای متناوبِ ۳۰-۴۰ سال اخیرِ امریکا، از جمهوریخواه تا دموکرات، در به وجود آوردنش سهیم بودهاند. از اینروی بخشهائی در خور توجه از شهروندان اعتماد خود را به نخبههای پهنۀ سیاست در امریکا از دست داهاند و میتوانند به راحتی طعمۀ عوامفریبانی چون ترامپ شوند. ترامپ موفق شده است، بسان همۀ جریانات راست افراطی و فاشیستی، خشم شهروندان را از وضعیت ناگوار اقتصادی و اجتماعی به عرصۀ هویتی سوق دهد. او به سفید پوستان امریکا القا کرده است که عامل اختلال در وضع شان دیگراناند: سیاهان، لاتینوها، مسلمانان یا دیگر کشورهای جهان؛ به عبارت دیگر دوشقه کردن جامعه روش کلاسیک افراطیون راست بوده و هست.
● نفوذ بی رقیب پول در شکل دادن نهادهای دمکراتیک مانند انتخابات، قانونگذاری، دولت و دیگر نهادها از یکسو و الیگارشیک شدن بخشی بیشترین از رسانهها که در تصاحب ثروتمندان هستند و نتیجتأ مانع از آن میشوند که به سان نهادی کنترل کننده و ناوابسته در خارج از حاکمیت نسبت به بیعدالتیها، انحرافها و ناهنجاریها بهنگام واکنش نشان دهند. از این روی رسانهها در دهههای اخیر سهمی بزرگ در فرادست کردن اندیشۀ نئولیبرالی داشتهاند.
● نتیجه اینکه فرصتی برای عوامفریبانی فراهم میشود که با آدرس غلط دادن، ریشۀ ناگواریهای موجود را نه به وضعیت ناشی از هژمونی بلا منازع راه و روش نئولیبرالی بلکه به دیگرانِ غیرخودیِ درونی و بیرونی نسبت میدهند.
● البته طنز تاریخ در این نهفته است که جریانات پوپولیست راست افراطیِ و زائیده در فضایِ هژمونی نئولیبرالی، فرزندان خلف این ایدئولوژی نیستند بلکه در برابر یکی از شاکلههای بنیادیاش یعنی گلوبالیزاسیون قد علم میکنند به شیوهای که در قاموس آنان به جای دشمن تاریخی شان کمونیزم گلوبالیزم را جایگزین میکنند.
● مهارت میلیاردری چون ترامپ در این نهفته است که با فروکاستن همۀ تضادها و نابسامانیها به امری هویتی (سفید پوستان در برابر دیگران یا امریکا در برابر بقیۀ جهان) مستمندان و اغنیا را با هم بر ضد نظم ایالات متحده امریکا با جوهر دموکراتیکاش متحد کند و بشوراند.
● مخلفاتی که ترامپ در دوران حکمرانیاش بکار برده همان اجزائی هستند که از آنها میتوان فاشیزم هم ساخت. خوشبختانه ساختار دموکراسی امریکا به گونهای است که تا حدود زیادی در برابر حملات فاشیستی مصون است. انتخاب بایدن با شمار رائهائی بی سابقه، و مصون نگهداشتنِ نتیجۀ انتخابات از سوی نهادهای گوناگون ایالتی حتی جمهوریخواه موجد امیدواری به مقاوم و پایدار بودن دموکراسی امریکا است.
● اما فراموش نکنیم که ترامپ بیش از هر کاندیدای ریاست جمهوری پیش از این به جز بایدن رای گردآورده است. او هنوز درون حزب جمهوریخواه که بخشأ به افراطگری درغلتیده است، پشتیبانان پرشماری دارد که میتواند به طور بالقوه ترامپیسم را حتی بدون ترامپ برای امریکا و جهان خطرناک کند.
● دموکراسی امریکا ثابت کرد که مقاوم است. اما اگر پس از ترامپ جنبش ترامپیستی پابرجا بماند و اگر وضع به روال تا کنونی پیش برود، بدین معنی که دولت بایدن_هاریس راه چند دورۀ ریاست جمهوری دمکراتها را ادامه بدهد، میتوان بیم آن داشت که ترامپیستها باز هم افراطیتر بازگردند.
بدیهی است که فرهنگ و گرایشهای همۀ اقشار و لایههای یک کشور را نمیتوان دگرگون کرد. مهم این است که خشم لایههای میانی که به لحاظ فرهنگی نژاد پرست، بیگانه ستیز و ضد دمکراتیک نیستند به امید تبدیل شود. در چنین حالتی ترامپ و ترامپیستها بخت پیروزی در هیچ انتخاباتی را نخواهند داشت.
در کنار اقدامات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و رفاه عمومی که قاعدتأ میتوان امید داشت که در دستور کار روز دولت نایدن-هریس قرار گیرد، موضوع مرمت قوانین انتخاباتی امریکا نیز حائز اهمیتی ویژهاند.
● بقاء یک دموکراسی منوط به این است که تا چه اندازه توانمند و آماده برای دفاع از خود باشد و چگونه با دشمنانش که در عمل اقدام به شکستنش کردهاند در چارچوب حکومت قانون رفتار کند. از اینروی واکنش سیستم سیاسی امریکا نسبت به ترامپ و فراهم آورنده گان این هجوم بارز به قانون اساسی و دموکراسی امریکا میتواند این دفاع مجدانه را آزمون کند.
بازتاب بحران دموکراسی امریکا در جهان
● با توجه به ساختار فدرال امریکا و پراکندگی توزیع قدرت در آن احتمال درغلتیدنش به اقتدارگرائی بسیار ضعیف است. اما سرمشق ترامپ برای بسیاری از تازه دموکراسیهای جهان که نه پیشینۀ دموکراسی امریکا رادارند و نه ساختمان مستحکم نهادهای دمکراتیک، خطر نیروهای وابسته به ترامپ به مراتب بزرگتر است.
کافی است نگاهی بیافکنیم که ستایشگرانِ ترامپ در اروپا و پارهای از دیگر کشورها چگونه دولتها و چه جریانات سیاسی هستند: در اروپا پوتین، اوربان، کاچینسکی و همۀ أحزاب راست افراطی تا فاشیستی ، در برزیل بولسنارو، در هندوستان مودی در فیلیپین دورته.
یاران و دوستدارنش در میان سران رژیمهای استبدادی یمانند سیسی مصر ، محمد بن سلمان عربستان و دیگر شیوخ مستبدعرب خود دیگر حکایتی است.
● آنچه که غم انگیز و مایۀ شگفتی است ایرانیانی هستند که دل در گرو آزادی و دموکراسیای نهاده بودند که دونالد ترامپ برایشان به ارمغان آوَرَد.
غم انگیز است زیرا که رژیم جمهوری اسلامی آنچنان در ناکارآمدی، فساد و سرکوب سفاکانه فرو رفته است که امید بخشی در خور توجه از شهروندان ایران برای دگرگون کردن أوضاع ناگوارشان از طریق نیروهای آزادیخواه و دمکراتِ درون کشور به یاس مبدل شده است و دنبال هر منجیای در آنسوی اقیانوسها میگردند.
و شگفت انگیز است که این رهیافت منحصر به تودههای عاصیِ کم اطلاع از امر سیاست نیست بلکه دربرگیرندۀ بسیاری از سیاستمردان و زنان از درون و بیرون کشور است که نفرت از جمهوری اسلامی دیدهگان شان را برای دیدن این واقعیت مه آلود کرده بود که دونالد ترامپ هر چه باشد ارمغان آور دموکراسی نیست.
البته شایان توجه است که برخی از این هم میهنان نه تنها مدتهاست که برای ترامپ دایۀ مهربانتر از مادر شدهاند بلکه آن چنان گرایش شان به دموکراسی پرتوان است که در حمله به قلب دموکراسی امریکا نیز با پرچم شان مجاهدت ورزیدند.
● در پایان، دونالد ترامپ با شعار “آمریکا نخست” و “بازگرداندن عظمت به امریکا” وارد سپهر سیاسی شد. او اما به جز به پارهای از وعدههای عامهپسندش مانند ساختن دیوار مرزی در جهانِ فروریزش دیوارها یا خروج از سازمانهای و تعهدات بینالمللی کار مفیدی انجام نداد. دانش ستیزیاش به ویژه در برخوردش به بیماری کوید۱۹ فاجعه آمیز و سوژۀ فکاهی شد. جنگ تجاریاش با پارهای از کشورهای جهان هم به هدفهایش از جمله کاهش واردات نرسید. در تاریخ معاصر جهان هیچگاه حیثیت امریکا به اندازۀ دوران ریاست ترامپ سقوط نکرده است. مشروعیتزدائی او و طرفدارانش ازنهاد انتخابات در امریکا این کشور را در حد یک جمهوری موز Banana Republic تنزل داد و خودکامگان جهان از پوتین تا خامنهای و روحانی را تشجیع کرد، آن را به تمسخر بکشند.
لیکن آزمون شکست ترامپ و پیروزی دموکراسی بار دیگر نشان داد که یک سامانۀ دمکراتیک بخت اصلاح از درون را در خود نهفته دارد. با این وجود یکبار دموکراسی به معنای دموکراسیِ جاودانه نیست. آنچه که جاودانه است پیکار برای تعالی و پاسداری از دموکراسی است.
بهروز بیات
۲۵ دی ۱۳۹۹ برابر با ۱۴ ژانویۀ ۲۰۲۱