ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 15.11.2020, 23:12
بُت‌پرستان جهان، متحد شوید!

مزدک بامدادان

زمان برای خواندن: ۱۳ دقیقه

بخش بسیار بزرگی از مارکسیست‌های ایرانی اگرچه از گذشته خود بریده‌اند و دیگر خود را مارکسیست-لنینیست نمی‌نامند، ولی آن نگاه سنگواره‌گون و ایدئولوژیک مارکسیستی را همچون ویروسی واگیردار به درون گرایش نوین خویش آورده‌اند. این‌چنین است که این ویروس سخت‌جانِ نگاه ایدئولوژیک که در پی فروپاشی سوسیالیسم اردوگاهی و شکست جهانی مارکسیسم چهره دیگرگون کرده و در درون دانشگاهها (مارکسیسم آکادمیک) و رسانه‌ها (مارکسیسم رسانه‌ای) لانه گزیده است، در کشور دین‌زده ما برخی اندریافت‌های مدرن را نیز به خود آلوده و از آنها چهره‌ای زشت و ناپذیرفتنی به دست داده است.

مارکسیسم ایرانی از آنجا که همه‌چیز خود را از اندیشمندان و اندیشورزان اروپایی گرفته بود و همان وام‌گرفته‌ها را نیز به‌درستی درنیافته بود، اندیشه و برنامه‌ای از خود نداشت و در یک سخن؛ به تنهایی “هیچ” چیز نبود. پس چیستی و کیستی خود را چون آئینه‌ای واژگونه از دشمنانش می‌دید و بدون آن دشمن، او نیز از کیستی و چیستی خود تهی می‌شد[۱]. این رویکرد همچون ژِنی پنهان به درون همه آن سازمان‌ها و نهادهایی آورده شد، که این مارکسیست‌های پیشین دستی در پیدایش آنها داشتند:

چپ بودن در ستیز با فرهنگ ایرانی از یکسو و امریکاستیزی از سوی دیگر تعریف شد،
و جمهوری‌خواهی در دشمنی کور و بیمارگونه با خاندان پهلوی.

تا بی‌نمونه سخن نگفته باشم، محمدرضا نیکفر، کسی که ویکی‌پدیا او را ” فیلسوف، متفکر و نماینده روشنفکری چپ” می‌نامد، یکسال‌ونیم پیش در توئیت‌های زنجیره‌ای خود با ایران و کیستی ایرانی ستیزه آشکار کرد[۲] و چندی پیش نیز در جمهوری‌خواهی تا بدانجا پیش رفت، که در توئیتی شاهزاده رضا پهلوی را “دشمن ژنتیک حاکمیت مردم” نامید و بدینگونه در پی رویکرد داروینیستی به جامعه (Social Darwinism) چشم جهانیان به مِندِلیسم[۳] سیاسی (Political Mendelism) نیز روشن شد.

من در جایگاه یک جمهوری‌خواه چپ‌گرا ناگزیر از آنم که در برابر این چهره‌پردازی‌های نادرست و نازیبا از این دو اندریافت بنیادین جامعه‌شناسی سیاسی بایستم و نشان دهم چه کسانی بنیان کار خود را بر سازندگی ایران‌زمین نهاده‌اند و چه کسانی تنها از سر ستیز و با آماج‌های ویرانگرانه پای در میدان سیاست نهاده‌اند. و اگر توانی و زمانی برایم به‌جای ماند، نشان دهم چپ‌گرایی ایرانی، تنها و تنها در ایران‌دوستی، ایران‌خواهی و آینده‌نگری است که چهره راستین، سازنده و سودمند خود را باز می‌یابد و جمهوری‌خواهی نیز چیزی است بسیار فراتر از ستیز با سامانه پادشاهی. زیرا همانگونه که برداشت نادرست از مبارزه ضدامپریالیستی رهبران حزب توده و سازمان اکثریت را در دهه ۶۰ به پادوها و جاسوسان رژیم اسلامی فروکاست، برداشت شاه‌ستیزانه از جمهوری نیز راه به یک فاشیسم سکولار خواهد برد.

کسانی که جمهوری‌خواهی را به دشمنی با خاندان پهلوی، و چپ‌گرائی را به دشمنی با پرچم شیروخورشید، تاریخ ایران باستان و سرود ای ایران فروکاسته‌اند، فروشندگان کالایی تقلبی هستند و باید گریبان‌شان را در این بازار مکاره‌ سیاست ایرانی گرفت و نقاب از چهره‌هایشان فروکشید، تا بر همگان آشکار شود:

نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند!

****

در سال ۱۳۸۷ محمود احمدی‌نژاد در دیداری با پریوش سطوتی از «شکنجه‌ها و ظلم‌هایی که در آن دوران به دکتر حسین فاطمی روا داشته شد» سخن گفت و یاد او را بزرگ داشت. روز ۱۸ آبان ماه امسال نیز هیئت‌های سیاسی اجرائی اتحاد جمهوری‌خواهان ایران، حزب چپ ایران (فدائیان خلق) و همبستگی جمهوری خواهان ایران در بیانیه‌ای با فرنام «پیوند عهد دیرین با جمهور مردم ایران» با یادکرد از سالروز اعدام حسین فاطمی، که خود او را “جان‌باخته راه جمهوری‌خواهی” نامیده‌اند، همه نیروها و گروه‌های جمهوری‌خواه دمکرات را به همگرائی[۴] بیشتر فراخواندند. من از اینکه از این سه نیرو دستکم دو تایشان – بویژه حزب چپ – چیزی جز پسمانده‌های مارکسیسم-لنینیسم ایرانی در جامه‌ای دیگر نیستند، درمی‌گذرم و در اینجا می‌خواهم تنها به بُتی بپردازم، که این سه جریان در کار تراشیدن آن هستند:

نخست ناگزیر از گفتنم که برگزیدن حسین فاطمی از نگاه من برخاسته از آن نگرشی است که من آن را “مارکسیسم اثنی‌عشری” می‌نامم. این خوانش ایرانی از مارکسیسم که ریشه‌های ژرف در مذهب شیعه دوازده‌امامی دارد، درست به مانند همتای خود در جستجوی “شهید” است. شهید برای شیعه استالینیست و مارکسیست اثنی‌عشری درست به یک اندازه مقدس است و بر گور او می‌توان امام‌زاده‌ای ساخت و بدان دخیل بست و از آن حاجت گرفت. پس برگزیدن فاطمی تنها و تنها برای شهیدسِتایی و در راستای نشان دادن ستم یزیدیان و بر افراشتن علم و کُتل سوگواری‌های عاشورائی در چارچوب یک اندیشه واپس‌گرا و گذشته‌سِتا است، چرا که در برابر هر “شهید مظلوم”ی یک یزید زمانه هم هست که می‌توان چهره‌اش را به خون این شهید آلود و از او در چشم تماشاچیانِ تعزیه، اهریمنی خونخوار ساخت و همگان را به لعن و نفرین او برانگیخت.

نیازی به گفتن نیست که اعدام چیزی جز آدم‌کشی دولتی نیست. ولی نمی‌توان به بهانه اعدام شدن، اندیشه‌های کسی را درست دانست و او را هم‌چون یک قهرمان ستود. پس به‌وارونه سه جریان نوجمهوری‌خواه که “مرگ” فاطمی را دستمایه‌ای برای فروش کالای کم‌بهای خود کرده‌اند، ما باید خود را بپرسیم فاطمی به هنگام “زنده بودن” چه کرد؟ و چرا برگزیدن او از سوی این جمهوری‌خواه‌نمایان به تنهایی نشانگر اندیشه جمهوری‌ستیز هر سه گروه امضاء کننده بیانیه است؟

خوشبختانه با افزایش دسترسی مردم به داده‌های بی‌یکسویانه تاریخی از یکسو و گسترش نگاه پژوهشگرانه به تاریخ سرزمینمان، بُت‌های دروغین یکی‌یکی سرنگون می‌شوند و ایمان دینی توده‌ها به این قهرمان‌وارگان روزبه‌روز سُستی بیشتری می‌گیرد. به گمان من فاطمی یکی از این بُتهایی است، که اگر شیفتگی همگانی به “شهید” و سرسپردگی فراگیر به اباعبدالله الحسین درکار نمی‌بود، ای بسا که استوره دروغینش بسیار زودتر از اینها شکسته می‌شد. ولی چه می‌توان کرد که برای بخش بسیار بزرگی از کنشگران ما «شهید قلب تاریخ است» و به چالش گرفتن جایگاه کسی که یکبار بنام شهید در ذهن ایرانیان جای گرفته باشد، زهره شیر می‌جوید.

همانگونه که رفت، افزایش دسترسی به داده‌های تاریخی چهره دیگری از فاطمی در پیشِ روی ما می‌نهد. او کسی است که برای آخوند واپس‌گرا مدرس بزرگداشت می‌گیرد و او را شهید می‌خواند. دیدگاه سیاسی او به گونه‌ای شگفت‌آور و در زمانی بسیار کوتاه میان حزب توده، سید ضیاء، قوام‌ و مصدق در گردش است. در تهران با کمونیست‌های حزب توده می‌نشیند و در کربلا به گرد آرامگاه حسین می‌گردد و با آیات عظام برمی‌خیزد. او تنها وزیری است که از دست محمدرضا شاه نشان همایون می‌گیرد. مصدق اگرچه در روز ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۰ در سخنرانی خود در مجلس درباره لایحه ملی شدن نفت گفته است: «یکی از شبها خواب دیدم که شخصی نورانی به من گفت دکتر مصدق برو و زنجیرهایی که به پای ملت ایران بسته‌اند پاره کن» دیرتر چنین می‌گوید: «اگر ملی شدن نفت خدمت بزرگی است از آن کسی که اول این پیشنهاد را نمود باید سپاسگزاری کرد و آن کس شهید راه وطن دکتر حسین فاطمی است». در زمینه روزنامه‌نگاری بسیار به محمد مسعود نزدیک است، به کسی که نوشت: «من یک میلیون ریال جایزه از بین بردن قوام‌السلطنه را به خود یا وارث معدوم کننده او می‌پردازم»[۵]. خود او نیز در روزنامه باختر امروز زبان به ستایش از سید حسین امامی، تروریست فدائی اسلام و کُشنده کسروی و هژیر می‌گشاید و می‌نویسد: «غیر از این گلوله‌ها چیز دیگری نمی‌تواند این لکه‌های ننگ را از دامان ایران بزداید» و همین ستایش‌ها را پیشکش یک تروریست دیگر، یعنی خلیل طهماسبی کُشنده رزم‌آرا می‌کند[۶] و...

شاید برای اینکه بدانیم حسین فاطمی، بُت نویافته مارکسیست‌ها و اسلامیست‌ها چگونه جمهوری‌خواهی بوده است، همین اندک بسنده باشد. ولی در اینجا می‌خواهم به یکی از دیگر کارهای او بپردازم، که شاید از نگاه بسیاری پنهان مانده باشد:

در پی اشغال فرانسه و پدیدآمدن دولت دست‌نشانده “ویشی” سفارت ایران نیز باید از پاریس می‌رفت. عبدالحسین سرداری‌نیا کاردار سفارت ولی در پاریس ماند تا به کارهای ایرانیان آن شهر بپردازد. بخشی از اینان شهروندان یهودی ایران بودند و بنا بود به دستور آدولف آیشمن (Adolf Eichmann) به مانند همه یهودیان اروپا به اردوگاههای مرگ فرستاده شوند. سرداری‌نیا با گفتن اینکه یهودیان ایرانی “جوگوت” و از نژاد آریایی هستند و تنها از نگر دینی یهودی به شمار می‌آیند، جلو اینکار را گرفت. هنگامی که آیشمن بر خواسته خود پای‌فشاری کرد و گفت، سرداری‌نیا این داستان دروغین را به هم بافته تا یهودیان ایرانی را از مرگ برهاند، فریدریش ویلهلم گراف فُن شولنبورگ[۷] (F. W. Graf von Schulenberg) که سرداری‌نیا را از تهران می‌شناخت، به یاری او شتافت و به آیشمن پذیراند، که یهودیان ایرانی به‌راستی از نژاد آریایی‌اند و سامی‌نژاد نیستند. بدینگونه یهودیان ایرانی توانستند با گذرنامه ایرانی از فرانسه بگریزند. سرداری‌نیا ولی به این بسنده نکرد، او برای بسیاری از یهودیان کشورهای دیگر نیز گذرنامه ایرانی صادر کرد و توانست شماری میان ۱۵۰۰ تا ۳۰۰۰ تن[۸] از آنان را از اردوگاههای مرگ و کوره‌های آدم‌سوزی هیتلری برهاند. او را از همین روی “شیندلر ایرانی” نیز نامیده‌اند. اگرچه در همان روزگار و به گفته هویدا «نشریات ایرانی [...] با لحنی تند و انتقاد آمیز می‌پرسیدند، چرا سرداری را به رغم فروش گذرنامه به “جهودان” هنوز از کار برکنار نکرده‌اند؟»[۹].

باری، سرداری‌نیا با به‌روی کار آمدن مصدق به ایران فراخوانده شد. در دورانی که فاطمی وزیر خارجه بود، پرونده‌ او که پیشتر با پادرمیانی شاه بسته شده بود، دوباره گشوده شد و سرداری‌نیا به این گناه که نگذاشته بود شماری از یهودیان را به اردوگاه مرگ ببرند، به زندان افتاد. جرم او در این پرونده “صدور غیرقانونی گذرنامه برای اتباع غیر ایرانی” نوشته شده بود[۱۰].

در پیش روی آنچه که آمد، خوانندگان به‌خوبی می‌توانند داوری کنند که فاطمی نماد کدام “جمهوری” می‌تواند باشد. کسانی که در سال ۱۳۹۹ از کسی با چنین کارنامه‌ای درخشان بُتی نو می‌تراشند، از فروش کالای بی‌خریدار خویش نومیدند و تنها تلاش می‌کنند بازار نیروی رقیب، یعنی پادشاهی‌خواهی را کساد کنند. بدینگونه کار کسانی که به بهانه جمهوری‌خواهی آینده خود را به گذشته فاطمی گره می‌زنند، از درماندگی ایدئولوژیک گذشته است:

این بیانیه، گذشته از آن که نشان بی چون‌وچرای یک ورشکستگی سهمگین سیاسی و تاریخی است، کار را بر ما جمهوری‌خواهان راستین نیز دشوارتر می‌کند.

خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران‌زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
facebook.com/mazdak.bamdadan
—————————
[۱] تا سخن به گزافه نگفته باشم، در سرتاسر نوشته‌های کنشگران مارکسیست آن روزگار ما حتا یک نمونه نداریم که اینان چیزی بر نوشته‌های بیگانگان افزوده باشند و اندریافتهای مارکسیستی را گسترش داده باشند، یا دکترین و انگاشتی نو بر آنچه که خود طوطی‌وار آموخته بودند، افزوده باشند. بخش بسیار بزرگی از این نوشته‌ها براستی پاسخی به این پرسشند که: «ما که/چه نیستیم؟».
[۲] در اینباره بنگرید به نوشته‌ای از من با نام در تاریخ‌پژوهی فیلسوفان
[۳] Gregor Mendel پدر دانش ژنتیک نامیده می‌شود. او توانست نشان دهد که وِیژگیهای بیرونی جانداران ریشه در ژنهای آنها دارند و با همین ژنها از نسلی به نسل دیگر راه‌ می‌یابند. به وارونه “داروینیسم اجتماعی” که یک فن‌واژه جاافتاده در جامعه‌شناسی است، “مندلیسم سیاسی” را من برساخته‌ام و درباره‌اش بیشتر خواهم نوشت.
[۴] دانسته نیست چرا اینان حتی نتوانسته‌اند به یک همگرایی در میان کسانی دست یابند که همگی خود را جمهوری‌خواه می‌نامند و بخشی از آنان “همبستگی” جمهوری‌خواهانند، و بخشی دیگر “اتحاد” جمهوری‌خواهان؟ کَل اگر طبیب بودی...
[۵] مرد امروز، شماره ۱۲۷، ۲۵ مهر ماه ۱۳۲۶ / ترور محمد مسعود نخست به دربار چسبانده شد، ولی دیرتر دانسته شد خسرو روزبه (حزب توده) در کشتن او دست داشته بوده است.
[۶] باختر امروز، ۲۰ اسفند ۱۳۲۹/ بدینگونه “نماد جمهوری‌خواهی” این سه گروه، ترور را راهی شایسته برای برپائی جمهوری و دموکراسی می‌داند. از یاد نباید برد که ترور رزم‌آرا راه را بر نخست‌وزیری مصدق گشود.
[۷] شولنبرگ از هموندان گروهی بود که در ۲۲ جولای ۱۹۴۴ دست به ترور نافرجام هیتلر زد. او در اکتبر همان سال اعدام شد.
[۸] در آن سالها برای هر خانواده یک گذرنامه صادر می‌شد و بدینگونه یک گذرنامه می‌توانست بسته به بزرگی خانواده از دو تا پنج، شش تن یا بیشتر را نجات دهد.
[۹] معمای هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، ۱۳۸۰، برگ ۹۱
[۱۰] In the Lion’s Shadow, Fariborz Mokhtari


نظر خوانندگان:


■ مزدك عزيز،
گرگور مندل پدر علم وراثت است، و نه ژنتیک. در زمان مندل در اواسط قرن نوزدهم، هنوز مفهوم ژن شناخته شده نبود.
مراد


■ آقای بامدادان گرامی! نوشته‌اید که: «من در جایگاه یک جمهوری‌خواه چپ‌گرا ناگزیر از آنم که .... نشان دهم چپ‌گرایی ایرانی، تنها و تنها در ایران‌دوستی، ایران‌خواهی و آینده‌نگری است که چهره راستین، سازنده و سودمند خود را باز می‌یابد و جمهوری‌خواهی نیز چیزی است بسیار فراتر از ستیز با سامانه پادشاهی. ..... , و برداشت شاه‌ستیزانه از جمهوری نیز راه به یک فاشیسم سکولار خواهد برد.»
این هر دو وعده شما بسیار مثبت و مبارکند. هم به من مدعی سوسیال دموکراسی و جمهوریخواهی کمک می‌کند تا باور هایم را در سایه مقایسه، صیقل بدهم و احیانا از شما بیاموزم و هم به خوانندگان مطالب شما یاری می رساند تا چهره چپ جمهوریخواه شما را با سلطنت طلبی و یا “فاشیسم سکولار” آلوده نکنند.
پورمندی


■ مراد گرامی، سپاس از گوشزد درست و بجای شما. حق ۱۰۰در۱۰۰ با شما است و من برای این سربه‌هوا بودنم از شما و همه خوانندگان این نوشته پوزش می‌خواهم. مندل قانونهای وراثت را کشف کرد و نه ژنتیک مدرن را.
با سپاس دوباره / مزدک بامدادان


■ من که خود از نسل جوانان ۵۷ هستم و عملکرد چپ از فداییان و توده ای هاو پیکاری ها و رنجبری ها و ... را از نزدیک دیده‌ام معتقدم از بازماندگان این چپ‌ها که حالا با نام اتحاد جمهوریخواهان و همبستگی جمهوریخواهان و حزب چپ به انتشار اعلامیه پناه برده و تصور میکنند این کارشان مبارزه با امپریالیسم است نمیتوان انتظار استحاله فکری داشت. امید من اینست که در میان نسل جوان ایران عده‌ای با اندیشه‌های نو برای ساختن ایرانی ازاد و اباد به کار سیاسی روی آورند!
حمید هوشور


■ از نوشته آقای بامدادن مثل همشه آموختم. اما تصور نمی‌کنم که ایران‌دوستی، ایران‌خواهی و آینده ‌نگری مختص نیروهای چپگرا باشد؟ من بیگانه با ادبیات و روانشتاسی نبروهای چپ گرا نیستم و می‌دانم از چپ سنتی گرفته تا چپ نو؛ اغلب خود را مالک و دارنده هر ارزش مثبت قابل تصور در جوامع انسانی از جمله ارزش‌های فوق می‌دانند. من از سخن آقای بامدادان فراتر می‌روم و عدالت خواهی را هم بر این دوستی و ایران خواهی می‌افزایم. کاریرد ترم‌های قدیمی “چپ” و “راست” در توضیح گرایشات سیاسی و یا اجتماعی بسیار سیال موجود، مشکل‌زاست، واقعیت زنده در قالب چنین ترم‌هایی نمی‌گنجند. چنین ترم‌هایی اکنون دیگر فقط به ابزاری برای تدام حود برتر پنداری گرایشات چپ، و حفظ آبرو و کسب مشروعیت در حریم”قبیله” بدل گشته‌اند. اکنون دیگر در جهانی گلوبال، ارزشهای مرتبط با میهن دوستی و دموکراسی و عدالت خواهی و همبستگی انسانی به مشخصه مشترک طیف بسیار و سیعی از نیروهای اجتماعی متعلق به اقشار و طبقات قدیم و جدید تبدیل شده‌اند. جنبش‌های نوین چند دهه اخیر، که از اغلب از جنبش‌های دو قرن پیش در وجوه اصلی خود متفاوت بوده‌اند، نیز همین واقعیت را منعکس می‌کنند. نه دیگر عدالت‌حواهی مختص طبقه کارگر و اقشار حاشیه‌ای ست و نه تکیه بر آزاد‌یهای فردی و حفاظت از حقوق مالکیت فقط متعلق به اقشار میانی و مرفه جامعه است. مرز های پیشین چنان سیال شده‌اند که حزب دست راستی محافظه کار بریتانیا، بی‌سابقه‌ترین و چپ‌ترین سیاست اقتصادی تاریخ خود را که مورد مدافعه حزب کارگر سوسیالیست و چپ هم قرار گرفته، در حمایت از اقشار مخنلف جامعه، برای مقابله با شرایط کرونایی به اجرا در می‌آورد. در سوی دیگر مجادله، در مقابل چشمان همه ما جمهوری‌های متعددی در خاور میانه و برخی نقاط جهان؛ به سرعت از محتوا تهی شده و به ورطه استبداد و حکومت فردی سقوط کردند. آنهایی که جمهوری و یا سطنت مشروطه را به آیین تبدیل کرده‌اند، چرا نمی‌خواهند ببینند که نظام‌های لیبرال حتی با نهادهای استوار، هم می‌توانند از هم فرو بپاشند، ما نشانه‌های آن را در برخی کشورهای اروپایی و خصوصا آمریکا به چشم خود دیدیم. مرزها می‌توانند در شکل معقول و طبیعی خود، در چهارچوب یک رقابت دموکراتیک برای جستجوی اشتراکات ممکن، همچنان حفظ شوند، اما افزودن بر مرزهای سلطنت و جمهوری از هر دو سو، فقط اثبات خویشاوندی فکری-سیایسی خود با اسلام سیاسی در قالب دین شیعی حاکم بر ایران و کمک به ادامه حیات آنست.
اصغر جیلو


■ آقای پورمندی گرامی، درود بر شما
من در این نوشته به واپسین بیانیه “جمهوری‌خواهان” و نمادسازی آنها از حسین فاطمی پرداخته‌ام تا نشان دهم اگر این سه نیرو روزی به قدرت برسند، ما با یک فاشیسم سکولار در چارچوب یک سامانه جمهوری روبرو خواهیم بود. ولی این نوشته یک تک‌نگاری نیست. من بدنبال معرفی یک چهره جایگزین برای گفتمانها ی “جمهوری” و “چپ” هستم. بازماندگان مارکسیستهای ایرانی این دو واژه را به شدت به دگمهای ایدئولوژیک خود آلوده‌اند، تا جایی که از جمهوری‌خواهی تنها و تنها پهلوی‌ستیزی را می‌فهمند و از چپگرایی، ایران‌ستیزی را. هر سه جریان نامبرده ولی با فاشیسم اسلامی بسیار بر سر مهر هستند و بخشی از حمله‌های آنها به خاندان پهلوی تنها برای این است که رژیم فقاهی را از زیر ضرب بیرون بیاورند.
من بدنبال نشان دادن آن چهره از جمهوری‌خواهی هستم که بجای کینه کور و بی‌منطق از خاندان پهلوی، نگاهش را به آینده ایران دوخته است و خواهان برپائی یک سیستم حکومتی دموکرات با دو پارلمان و یک رئیس جمهور نمادین است. همچنین من بدنبال نشان دادن چهره‌ای از چپ هستم بجای ایران‌ستیزی کور و بی‌منطق، خواهان سربلندی ایران و نشان‌دادن جنبه‌های درست و انسانگرایانه فرهنگ و تاریخ آن است. من یک چپگرای عاشق ایران هستم، مردمان و آب و خاک و تاریخ و فرهنگش را دوست دارم و منافع ملی آن را برتر از هر چیز دیگری در جهان می‌دانم. بنا داشتم در ماه فوریه گذشته سمینار یک‌روزه‌ای با عنوان «چپ ایرانی، گذشته، اکنون، آینده» در شهر کلن برگزار کنم، که کرونا نگذاشت. کرونا ولی خواهد رفت و در آن روز من در این سمینار همه مدعیان چپگرائی را فراخواهم خواند، که بیایند و از دیدگاه خود دفاع کنند. تا به آنروز در همین نوشته‌ها به نقش ویرانگر بازماندگان مارکسیسم اثنی‌عشری، و بویژه نگاه فاشیستی آنان به مقوله جمهوری و نفرت کورشان از ایران، پرچم شیروخورشید، سرود ای ایران و در یک کلام فرهنگ و تاریخ ایران‌زمین خواهم پرداخت.
شاد باشید / م. بامدادان


■ آقای جیلوی گرامی، با درود
گویا سوءتفاهمی پیش آمده، من هرگز نگفته‌ام که ایران‌دوستی و ایران‌خواهی و آینده‌نگری مختص چپها است، من گفته‌ام « چپ‌گرایی ایرانی، تنها و تنها در ایران‌دوستی، ایران‌خواهی و آینده‌نگری است که چهره راستین، سازنده و سودمند خود را باز می‌یابد». یعنی اگر کسی خود را چپ بداند و منافع ملی ایران را برتر از همه چیز نداند، خواه و ناخواه همان ایده‌های چپگرایانه خود را نیز به کناری خواهد نهاد، همانگونه که بسیاری از مارکسیستها بویژه حزب توده و سازمان اکثریت چنین کردند و بدامان فاشیسم اسلامی غلطیدند. چپی که به بهانه انترناسیونالیسم ایران را دوست نداشته باشد، برای من پشیزی ارزش ندارد. من پیشتر نظرم را درباره راست و چپ گفته‌ام. چپ پرچمدار عدالت اجتماعی، تقسیم عادلانه ثروت، نوگرایی، برابری زن و مرد، حفاظت از زیستبوم و ... است. در برابر آن راست پرچمدار پاسداری از سنت، توسعه اقتصادی، انباشت سرمایه، گسترش زیرساختها و ... است. جامعه به هر دوی اینها نیاز دارد و کنشگران سیاسی باید بسته به توانائیهای خود در یکی از این دو گروه فعالیت کنند. با اینهمه من هم بمانند شما مرزهای این دو جبهه را بسیار سیال می‌بینم. همچنین برآنم که انسانها می‌توانند از هویتهای چندگانه برخوردار باشند. من هرگز حفاظت از آثار باستانی کشور را بدست چپگرایان نمی‌دهم، همچنین حفاظت از محیط زیست را به راستگرایان. ولی خودم اگرچه در زمینه اقتصاد و حقوق شهروندی یک چپگرا هستم، در زمینه تاریخ و فرهنگ گرایشم بیشتر به راست است.
چپ و راست مانند دو بال یک جامعه هستند. این مارکسیستهای اثنی‌عشری هستند که از این دو مقاله، یک جنگ کفر و ایمان ساخته‌اند، چرا که در کنه ذهنشان شیعیان باورمندی بیش نیستند. شاید برایتان جالب باشد، نزدیکترین دوست و همکار و هم‌اندیش منی که خود را چپگرا و جمهوری‌خواه می‌نامم، یک مشروطه‌خواه راستگرا است!
شاد باشید / م. بامدادان


■ بسیار موجز و منطقی. صادرکنندگان این بیانیه در واقع از دکتر فاطمی سوءاستفاده کرده اند. چرا که هدف اصلی آنها هجوم به خاندان پهلوی و ضربه زدن به محبوبیت رضا پهلوی است. اما این دست بیانیه ها تأثیر چندانی ندارد. اصولن بسیاری از طرفداران رضا پهلوی هیچ مخالفتی نه با دکتر مصدق دارند و نه با دکتر فاطمی. اما آنان را شخصیتهایی تاریخی می‌دانند که به مسائل مبرم امروز ما ارتباطی ندارند. من فکر می کنم چپ‌ها هم بهتر است به دنبال مشترکات باشند تا تضادها. در این برهوت تاریخی جدال بر سر شکل نظام بدترین کاریست که فعالان سیاسی می‌توانند انجام دهند.
کیوان ع


■ با درود جناب مزدک،
در ابتدا خدمتتان بگویم که هیچ نسبتی با دکتر فاطمی ندارم، چپ آنارشیست هم نیستم، در ردیف چپ‌هایی را هم که اشار کرده‌اید جایی برای خودم نمی‌بینم، ولی چندین بار مقاله‌تان را خواندم و سعی کردم رابطه‌ای بین ابتدا و انتهای آن بیابم ولی آقای عزیز، چیزی جز دشنام پراکنی و یکسری شعارهای تهی و آنهم برای اینکه فقط بتوانید خوانندگانی برای سخنانتان پیدا کنید مطلب مهمی ندیدم.
از ترکیب مارکسیست آکادمیک و رسانه‌ای و چهره زشت حاصل از این دو در ایران سخن می‌رانید بدون اینکه نمونه ای ارائه دهید. ادعا می‌کنید که جمهوری خواه چپ‌گرا هستید ولی پساپرده از سامانه پادشاهی با وام‌گرفتن از کلمات محمدرضا شاهی مانند مارکسیست اثنی‌عشری (مارکسیست اسلامی) دفاع می‌کنید. برای خراب کردن دکتر فاطمی ناگهان سراسیمه از مجلس یادبودی که توسط او برای مدرس گرفته شده می‌گویید بدون اینکه به خوانندگان‌تان بگویید که پدر دکتر فاطمی نامش سیف العلما از روحانیان با نفوذ آن زمان بوده. سعی کردید که ابتدا حزب توده و اکثریت را لجن مال کنید(البته در مورد نظرتان نسبت به حزب توده با شما هم عقیده‌ام) تا بتوانید ملحق شدن دکتر فاطمی به حزب توده را توجیه کنید، ولی صداقت آنرا ندارید که بگویید با وجود اختلاف نظر شدیدی که بین آقای فاطمی و حزب توده وجود داشت چرا به آنها پیوست. خودتان می‌دانید ولی برای اطلاع خوانندگان‌تان مینویسم و آنهم به این دلیل بود که بتواند “جبهه‌ای برای دفاع از قانون اساسی و مشروطیت و قدرتمند کردن قوای ملی” بوجود آورد و چون به نتیجه مطلوب نرسید از حزب توده خارج شد و تا سالیان زیادی خودش و برادرش نوک حمله توده‌ای‌ها بودند.
بدون اینکه پیش داوری کرده و شما را به جایی وصل کنم، با صداقت تمام بگویم که جناب مزدک، این نگاه شما انگاری ساخته و پرداخته اطاق فکر رژیم است که فقط کارش ضربه زدن به هر کسی که بوی ملی‌گرایی می‌دهد، چرا چون همیشه رژیم را به لرزه در آورده، البته از این رژیم بیشتر از این هم انتظاری نیست. حال توصیه می‌کنم یکبار دگر مطلبتان را بخوانید و دوباره بنویسید. بهر روی با تمام حمله و ایرادی که از تفکرات مختلف کردید مشخص نشد اگر چه همه آن خط‌ها و طیفها از نظر شما مردودند ولی خودتان چه الگویی پیشنهاد میکنید؟ چرا چون چیزی برای گفتن ندارید، یکسری مطالب از روی ویکی پدیا به عاریت گرفته‌اید تا وجهه ملی گرایانه مصدق و فاطمی و به طور کلی جبهه ملی را خراب کنید.
باش تا صبح دولتت بدمد / کین هنوز از نتایج سحر است
با وجود اختلاف نظرم با شما، برایتان آرزوی پایداری مینمایم.
داود احمدلو ۱۷ نوامبر ۲۰۲۰


■ درود بر شما آقای احمدلوی گرامی، و سپاس از پیامتان.
اجازه بدهید به آن بخش از سخنان شما که تنها حدس و گمان و انگیزه‌خوانی است نپردازم، من پژوهش‌گرم و تنها با داده‌های آزمون‌پذیر سروکار دارم و نه با برداشت‌های شخصی. آنچه که من درباره فاطمی آورده‌ام، اگر آن را یکبار دیگر و بدون پیش‌داوری بخوانید، چیزی جز داده‌های آزمون‌پذیر تاریخی نیست. ولی شما گویا فاطمی را از خودش بهتر می‌شناسید و در اینجا در جایگاه وکیل مدافع ایشان دست به توجیه کارهای او زده‌اید. اینکه شما در این نوشته مطلب مهمی ندیدید، اگرچه باعث افسوس است، ولی دوستان دیگر نظر دیگری دارند و چه خوب که می‌توان درباره یک نوشته نظرهای گوناگون خواند. همچنین نمی‌فهمم چه بدی و زشتی در این هست که آدمی بخواهد دیگران نوشته‌اش را بخوانند، یا به گفته شما «برای سخنانش خواننده پیدا کند»؟ مگر کسی را می‌شناسید که مقاله بنویسد، برای اینکه دیگران آن را نخوانند!؟
بگذریم، مارکسیست اثنی‌عشری من، هیچ ربطی به مارکسیست اسلامی محمدرضا شاه ندارد و هر گردی گردو نیست. اگرچه من ابداع فنواژه مارکسیست اسلامی را بسیار هوشمندانه و درست می‌دانم، ولی مارکسیست اثنی‌عشری برساخته من، ریشه در دو دهه پژوهش، یک کتاب، دهها مقاله و دهها سخنرانی به زبانهای پارسی و آلمانی در پیرامون اسلامشناسی دارد، و اگر می‌خواهید بیشتر در اینباره بدانید و فرصت خواندن نوشته‌های مرا ندارید، می‌توانید فیلم سخنرانیها را ببینید.
البته برای من همین که شما نوشته‌اید «سعی کردید که ابتدا حزب توده و اکثریت را لجن مال کنید (البته در مورد نظرتان نسبت به حزب توده با شما هم عقیده‌ام)» و با این سخن سازمان اکثریت را از داوری خود کنار گذاشته‌اید، خود گویای همه چیز است. ولی باور کنید چسباندن من به اطاق فکر رژیم اسلامی و همچنین اتهام «ضربه زدن به هر کسی که بوی ملی‌گرایی می‌دهد» خوانندگان پیام شما را نه به خنده، که به قهقهه واخواهد داشت. و پایان سخن اینکه اگر دنبال الگوی پیشنهادی من می‌گردید، می‌توانید به بیش از ۱۰۰ نوشته من در تارنگار همستگان سری بزنید و اگر وقتتان را پربهاتر از اینها می‌دانید، پاسخ من به آقایان پورمندی و جیلو را بخوانید. نماد آن جمهوری آرمانی من نه مصدق است، نه فاطمی، و نه هیچ سیاستگر پوپولیست دیگری، حتا اگر “شهید” شده باشد. نگاه انسان مدرن رو به آینده دارد، این تنها مرتجعین هستند که خود را در کینه‌های کور گذشته زندانی کرده‌اند.
شاد، و در این روزگار کرونائی تندرست باشید/ م. بامدادان


■ بُت‌پرستان جهان، متحد شوید! ایکاش و صدافسوس‌!
ایکاش که نحله ها فکری چپ ایران تاریخ معاصر ایران را همزمان با تاریخ حزب کمونیست روسیه می خوندند! ایکاش تقی ارانی، اندیشه‌ورزان انقلاب مشروطه به ویژه میرزا اقاخان کرمانی را بهتر از مارکس و انگلس و لنین می‌شناختند. ای‌کاش چپ های ایران در خانه های تیمی خود چند ساعت هم وقت میگذاشتند به تاریخ باستان ایران به پردازاند. ایکاش چپ‌های ایران بیشتر به جنبش‌های متعدد پیش و پس از اسلام میپرداختند و صدها ایکاش که چه ناباورانه هزینه سنگینی به خود و به میهن و به مردم و به کشور تحمیل کردند
Arvand


■ اين طور بنظر می‌رسد که دکتر فاطمى به خاطر مخالفت با سلطنت و خواست جمهورى مورد غضب آقاى بامدادان قرار گرفته است. بعد از سرنگونى سلطنت، اين نوع استدلال‌‌ها درباره با نيروهاى شرکت کننده در انقلاب ۵۷ از طرف هواداران شاهنشاهى شروع شد و به آقای ‌بامدادان رسيد. خيلى متاسفم که بعد از سالها زندگى کردن در دمکراسى غرب، هنوز جز فحاشى و متلک به رقيبان حرفى براى گفتن نداريد.
اروان کيانى


■ با سلام خدمت آقای بامدادان
این لحن و ادبیات به نظرم نه فقط مشکلی از ایرانیان حل نمی‌کند بلکه جا به جا از موازین انصاف هم عدول می‌کند! از احترام به فرهنگ ایرانی نوشته‌اید اما ظاهراً تمام فرهنگ ایران را در عهد باستان می‌جویید و گویی کمترین التفاتی به فرهنگ هزار و چهارصد سالۀ اخیر ندارید! آیا قرار است تمام آثار و ارزش‌های فرهنگی که در این ۱۴ قرن از سوی ایرانیان تولید شده زدوده شود؟ قاعدتاً باید پاسخ شما مثبت باشد وگرنه به بهانۀ کژتابی‌های جمهوری اسلامی، اباعبداله الحسین را که در وجدان جامعۀ ایرانی به عنوان سمبل و نماد همۀ ارزش‌های بشری شناخته می‌شود به تمسخر نمی‌گرفتید! با این نگاه بعید می‌دانم که به فرض باز شدن مسیر قدرت به سوی‌تان، کارنامه‌ی بهتر از تندروهای حاکم کنونی از خود به یادگار بگذارید. آنها اموری را بر بخش بزرگی از مردم تحمیل کردند و شما هم گویا قصد دارید همین رفتار را با گروه بزرگ دیگری در پیش گیرید!
تعبیر شما از مرحوم حسن مدرس به عنوان “آخوند واپسگرا” هم کمال بی‌انصافی است. هر کس با تاریخ آن دروه کمترین آشنایی داشته باشد به وضوح می‌داند که مدرس به رغم ملبس بودن به لباس روحانیت یک رجل استخواندار ملی و مدافع سرسخت مشروطیت بود و با یکی - دو جملۀ او در بارۀ حقوق زنان و ترادف سیاست و دیانت که در جغرافیای خاصی و با هدفی مغایر تعبیرات بعدی گفته بود نمی‌توان به این سادگی او را آخوند واپسگرا نامید! ای کاش همۀ ما به اندازۀ‌ی یک هزارم مدرس بی‌تکلفی و پاک دستی و ایراندوستی و بخصوص شجاعت داشتیم! یک تنه در مقابل خشم و غضب هراسناک رضا شاه ایستادن و از چند عملیات ترور نهراسیدن و نهایتاً آنچنان مظلومانه در تبعیدگاه به قتل رسیدن، طبعاً برای کسانی که رعب‌انگیزی و هراس‌افکنی رضا شاه در دل نزدیک‌ترین یارانش از جمله داور و تیمورتاش  را امری ساده و پیش پا افتاده فرض کرده‌اند، قابل ادارک نیست.
گل‌آباد


■ آقای مزدک بامدادان شما “یک جمهوری‌خواه چپ‌گرا ” نیستید. روز روشن دروغ می‌گوئید. شما یک فعال سیاسی راست افراطی پهلوی‌طلب از قماش فرشگردی‌ها هستید. هرکس مقالات شما را می‌خواند اگر پهلوی طلب نباشد، سریعا دشمنی شما را با همه نیروهای سیاسی شرکت کننده در انقلاب بهمن ۵۷ را می‌فهمد. صداقت و صراحت چیزهای کمیابی هستند. راحت بنویس یک وسیله بیشتر برای اندازه‌گیری نداری. دوری و نزدیکی به خاندان پهلوی تنها وسیله شما برای سنجش افراد است.
اصغر برزو


■ آقای بامدادان عزیز،‌ شما در پاسخ یکی از کامنت‌ها خود را «پژوهشگر» معرفی و تاکید هم کرده‌اید که با داده‌های آزمون‌پذیر سروکار دارید و نه با برداشت‌های شخصی. می‌خواستم بگویم این که شما خود را «پژوهشگر» می‌دانید، کافی نیست که دیگران را نیز شما را چنین شناسند. بیان چنین چیزی تنها می‌تواند خواست و آرزوی شما را نشان دهد. معرف شما رفتار و گفتار و کردار شماست. این قاعده در مورد همه صدق می‌کند. من نوشته‌های یکی دو سال اخیر شما را در همین وبسایت کم وبیش دنبال کرده‌ام و بر همین اساس می‌خواهم بگویم که شما بیشتر یک «فعال سیاسی» هستید تا «پژوهشگر»؛ آنهم متاسفانه از نوع تندرو و افراطی آن. نوشتارهایتان تماما «افشاگری»، «کوبیدن دیگران» و «نفرت‌پراکنی» علیه دیگرباروان است. قلم شما در میان خوانندگانی که مانند شما فکر نمی‌کنند، بیشتر عصبیت و ناراحتی تولید می‌کند تا تامل و تعمق. نمی‌دانم شاید تندی و خشم و نامداراگری نهفته در قلم شما ناشی از تازه کار و کم‌تجربه بودن در سیاست باشد. عجیب آنکه در نوشته‌هایتان از تعابیری استفاده می‌کنید که اختصاصی یک گروه تندور مذهبی در میان مخالفان جمهوری اسلامی است. آسان و بی‌هیچ ملاحظه‌ای از تعبیر و صفت «فاشیسم» در مورد این و آن استفاده می‌کنید... جناب بامدادان مشکل اصلی ایرانیان دموکراسی‌خواه پراکنده بودن آنهاست آیا قلم شما واقعا در خدمت همگرایی دموکراسی‌خواهان است؟
ر. اخوت


■ با درود جناب بامدادیان، به فرمایش خودتان پزوهشگرید، منهم از این بابت به شما تبریک می‌گویم، اما در مقام یک محقق ما حق نداریم موضع سیاسی خود را در متن مورد نظر بگنجانیم، مقاله تحقیقی از هر نظر می‌بایست مستقل و از هرگونه اظهار نظر شخصی به دور باشد، ولی همانطور که مشاهده می‌شود شما با جهت گیری خصمانه نوشته‌اید و نام آن را پژوهش می‌نامید. می‌گویید معلوم است که هر مقاله‌ای باید خواننده داشته باشد؟ دقیقن بخش ظریف اشاره من که شما آن را نگرفتید این است که ما حق نداریم مطلبی را که به عنوان حاصل یک پژوهش از آن یاد می‌کنیم و برای خواندن دیگران می‌فرستیم ناقص و فقط بخشی را که به کارمان می‌خورد از آن بهره بگیریم و مغرضانه بنویسیم. به همین دلیل خوانندگان شما را شاهد گرفتم که بدانند این مقاله را برای اطلاع آنها ننوشته‌اید و بلکه این بهانه‌ای بود تا نظرات خودتان را بازگو کنید. با جمله‌ای از متن قبلی من که در پاسختان آورده‌اید سعی کرده‌اید با کمال ظرافت بنده را به اکثریت وصل نمایید(اگر هم باشم هیچ ابایی از گفتنش نخواهم داشت)، ولی آقای عزیز، زمانیکه حزب توده در خیانت به این آب و خاک یکه تازی می‌کرد سازمانی به نام اکثریت وجود نداشت، سازمان فدائیان خلق بود که هیچ ربطی به اکثریت امروزی ندارد، برای اطلاع و رفع کنجکاو‌ی‌تان، من یک سوسیالیست به دنیا آمده‌ام و خواهم ماند و جای خود را در صف کسانی که در پی جایگزینی این رژیم با هر وسیله می‌باشند می‌بینم، دیگر اینکه جناب بامدادیان، تاریخ هر ملتی شناسنامه آن ملت می‌باشد چه مثبت و چه منفی، در جا زدن در گذشته است که فاجعه آفرین است، در نتیجه برای رفتن به جلو می‌بایست نگاهی به پشت سر داشته باشیم. در پایان جمله زیبایی از «سورن کیرکه گارد» فیلسوف دانمارکی قرن ۱۹ را برایتان می‌آورم که بسیار زیبا بیان کرده، “زندگی را باید در آینده زندگی کرد، اما تنها با بازگشت به گذشته است که می‌توان آن را درک کرد.. “
موفق و پایدار باشید، داود احمدلو ۱۹ نوامبر ۲۰۲۰


■ سپاس از سانسور ايران امروز
لحن نوشته من خيلى کمتر از نوشته بامدادان تند بود نمونه ايشان مي‌گويد ٫چپ بودن در ستیز با فرهنگ ایرانی از یکسو و امریکاستیزی از سوی دیگر تعریف شد، و جمهوری‌خواهی در دشمنی کور و بیمارگونه با خاندان پهلوی٫ آيا اين سخنان دروغ و تحريف نيست قابل توجه ايران امروز آيا به جمهورى‌خواهان نيست ٫چگونه شما اين جور توهين را تحمل مي‌کنيد ولى نوشته مرا سانسور
بازهم ايشان به‌راحتى تحريف مي‌کند نمونه در رابطه با محمدرضا نيکفر بامدادان ميگويد تا بی‌نمونه سخن نگفته باشم، محمدرضا نیکفر، کسی که ویکی‌پدیا او را ” فیلسوف، متفکر و نماینده روشنفکری چپ” می‌نامد. در ويکيپديا اينطور آمده محمدرضا نیکفر (زاده ۱۳۳۵ در اراک)، پژوهشگر فلسفه سیاسی،[۱] روشن‌فکر چپ‌گرای سوسیالیست و نظریه‌پرداز سکولاریسم، و سردبیر رادیو زمانه از فوریه ۲۰۱۲ تا هم‌اکنون است. آيا اقاى بامدادان واقعا پژوهشگر هست يا شخصى در جبهه سلطنتى عقب مانده و می‌خواهد تاريخ را به عقب برگرداند. چگونه ايشان که اصلا در صف پژوهشگران جایی ندارند خودشان را پژوهشگر مي‌دانند ولى محمدرضا نيکفر که به عنوان فيلسوف ايرانى شناخته شده است را با متلک اينکه ويکيپديا ايشان را فيلسوف می‌داند. آقاى بامدادان شما همانقدر پژوهشگر هستيد که محسن رضاىى دکتر سردار سپهبد در علم اقتصاد
سخن بيش از اين تلف کردن وقت ميباشد
اروان کيانى