درنگی بر تجربه و عملکرد جنبش اعتراضی مردم ایران، دستکم در بیست سال گذشته، نشان میدهد که جامعهی ما برای گذار از جمهوری اسلامی به نظامی دموکراتیک و مردمی، بیش و پیش از هر چیز از پراکندگی و بیانسجامی رنج میبرد. بهبیاندیگر، مشکل جنبش رهایی خواهانهی میهن ما، نه نداشتن آلترناتیو، بلکه نداشتن اپوزیسیونی متحد و نیرومند است.
اگر ما «آلترناتیو» را «گزینهای دیگر و بهتر» و «بدیلی» برای نظام حاکم بفهمیم، بیتردید ما آلترناتیو داریم. اکثریت مردم ما به ناکارآمدی و ناتوانی این نظام پی بردهاند و یکی از علتهای اصلی این ناکارآمدی و ناتوانی را در «ایدئولوژیک» بودن و غیردموکراتیک بودن این نظام میدانند. از این گذشته مطالبات یکصد سال گذشتهی مردم ما برای عدالت و آزادی نیز، چه در نظام گذشته و چه در نظام کنونی بیپاسخ مانده است.
از سوی دیگر ایران سرزمینی چند قومی، چند زبانی و چند مذهبی است و در یکصد سال اخیر، اندیشههای مدرن نیز به آنها افزوده شده است. بر این اساس، تنها نظامی که میتواند به این مطالبات و پیچیدگیهای اجتماعی و فرهنگی این سرزمین پاسخ شایسته دهد، دستکم ازنظر محتوایی و کارکردی، نظامی سکولار دمکراتیک است و اگر ما انقلاب ۵۷ را در پایینترین حد خود بهعنوان «نهی قاطع اکثریت به نظام شاهنشاهی» تلقی کنیم، پس میتواند ایجاد یک «جمهوری ملی سکولار دمکراتیک» آلترناتیو اکثریت مردم باشد.
اما اینکه چه نیروهایی میتوانند بهعنوان اپوزیسیون، این آلترناتیو را به ثمر برسانند، پرسش تعیینکنندهی بعدی است. تجربهی چهل سال گذشته نشان داده که ما هیچ نیروی سیاسی و هیچ شخصیت بلامنازعی نداریم که بتواند بهتنهایی این جنبش را رهبری کند و به سرانجام برساند. بنابراین وحدت و ائتلاف سیاسی تنها راه ایجاد یک اپوزیسیون نیرومند است. وحدت نیروهای سیاسی نیز بستگی بهاندازه، گستره و کیفیت سرکوب نظام حاکم دارد. وقتی نظامی بهجز نیروهای اندکِ خودیِ درونی به «همه» ظلم روا میدارد و «همه» را از دم تیغ میگذراند، پس «همه» (صرفنظر از تعلقات دینی، قومی و سیاسی) میتوانند و باید در این وحدت شرکت داشته باشند. و البته که منظور از وحدت سیاسی، تنها وحدت میان احزاب و گروههای سیاسی نیست، بلکه پیش از هر چیز یگانگی، همگامی و همدلی در میان مردم است.
اما این وحدت چگونه به وجود میآید و پیششرط یا پیششرطهای اصلی آن چیست؟ اینکه رژیم جمهوری اسلامی باید برود، بخش عمدهی اپوزیسیون در آن وحدت دارد، اما بر سر اینکه چگونه باید برود و چه نظامی بهجای آن باید بنشیند، اختلافنظر است. بنابراین پیششرطهای اصلی این وحدت میتواند چگونگی گذار از جمهوری اسلامی و نظام جایگزین آن باشد. اما این دو پیششرط، خود بهپیش شرط بنیادیتر دیگری وابسته است، و آن اعتمادسازی سیاسی است.
میدانیم که مردم ما به دلایل مختلف در این یکصد سال و بهویژه چهل سال گذشته تجربههای تلخی را پشت سر گذاشتهاند: اشتباهات کردهاند، خیانتها دیدهاند. فریبها خوردهاند. ناراستیها و ناصداقتیها چشیدهاند و در یک کلام: اعتماد سیاسیشان را نسبت به یکدیگر و نسبت به گروهها و احزاب سیاسی از دستدادهاند. از سوی دیگر، نظام حاکم نیز به شیوههای مختلف به این بیاعتمادی دامن زده و میزند و از آن به سود خود بهره میبرد. از اینها گذشته، خودِ نظام نیز با عملکردهای خود در ده سال گذشته، آخرین تهماندهی اعتمادِ آخرین گروهِ اجتماعیِ امیدوار بهنظام را نیز از دستداده است. بنابراین مردم ما در یک بیاعتمادی کامل و گستردهی سیاسی به سر میبرند.
مردم ایران بهحق نگران آیندهاند، و در این میان، بیش و پیش از آنکه نگران فروپاشی نظام حاکم باشند، نگران پس از فروپاشیاند. آنها بنا بر تجربهی دو انقلاب یکصد سال اخیر، نگران آناند که از فردای فروپاشی چه خواهد شد. ازاینرو اعتماد سیاسی باید دوباره به سپهر سیاسی ایران بازگردد. اما این اعتماد سیاسی چگونه به وجود میآید؟ چه راهکاری وجود دارد که این یا آن گروه یا شخص، سرِ بزنگاه موجسواری نکند و از این «اتحاد» به نفع خود و گروه خود بهرهبرداری ننماید؟ چگونه میتوان توازن قوا را در چنین «اتحاد»ی برقرار کرد که نیروهای «ضعیف» و «اقلیت»، خود را بازنده بهحساب نیاورند؟ چه سازوکار بازدارندهای از همان آغاز میتوان اندیشید و به کاربرد که در روند جنبش، قدرت در دست شخص یا گروه معینی متمرکز نشود؟ اینها پرسشهایی است که باید پاسخش را از همان آغاز روشن کرد و با آن، زمینههای اعتماد سیاسی را فراهم نمود.
اعتمادسازی سیاسی چه به لحاظ نظری و چه ازنظر عملی از طریق شفافسازی سیاسی به وجود میآید و شفافسازی سیاسی هم یعنی اینکه «من در سیاست کیستم، چیستم و چه میخواهم.» جریانها و گروههای سیاسی باید بهطور شفاف و صادقانه گذشتهی خود را بهنقد بکشند، مواضع کنونی خود را روشن کرده و برنامهی سیاسی خود را برای آینده ارائه نمایند. برای مثال مردم با چه اطمینانی به جریانها و اشخاصی که هنوز از گذشتهی خود – بیهیچ نقد و ارزیابی جدی – دفاع میکنند و از آن دل نمیکنند، اعتماد کنند؟ چگونه به جریانها و کسانی که درستی و نادرستی عملکردهای سیاسی گذشتهی خود را صادقانه ارزیابی و روشن نکردهاند، دل ببندند؟
باید برای مردم روشن کرد که چگونه میشود که هم به مردمسالاری اعتقاد داشت و هم از نظامی موروثی و فردمحور دفاع کرد؟ چگونه میشود که هم به حکومت ایدئولوژیک و دینی اعتقاد داشت و هم به آزادی اندیشه و بیان باور داشت؟ چگونه میتوان هم از حکومت مرکزی مقتدر دفاع کرد و هم حقوق اقوام و اقلیتها را به رسمیت شناخت و آنها را برآورده نمود؟ چگونه میتوان نظامی برپا کرد که هم بر عرف و سنت استوار باشد و هم به منشور حقوق بشر پایبند بماند؟ و بسیاری پرسشهای بایستهی دیگر. بنابراین شفافیت، صداقت و خود انتقادگری، تنها راه کسب اعتماد سیاسی در جامعه است و تا زمانی که شفافسازی و اعتمادسازی سیاسی صورت نگیرد، هیچ وحدتی صورت نخواهد گرفت و برندهی اصلی در این میان، فقط نظام حاکم است.
ازاینرو اگر جریانها و نیروهای سیاسی داخل و خارج، بهراستی به مردم و آیندهی این سرزمین میاندیشند، نه به سهمخواهی در قدرت، باید هرکدام، از مواضع حداکثری خود عقبنشینی کرده و بدون ادعای رهبری و سلطهگری، حول مطالبات عاجل مردم، یعنی گذار به یک «جمهوری ملی سکولار دمکراتیک» به وحدت برسند. با شعارهای کلی و زیبا نمیتوان به آیندهای روشن دستیافت.
آبان۱۳۹۹