iran-emrooz.net | Mon, 29.05.2006, 6:49
آنَك رقص گرگها...
مزدك بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
دوشنبه ٨ خرداد ١٣٨٥
گاهی تنها مايه افسوس و اندوه است، هنگامی كه میبينی پيشبينیهايت يك به يك رخ میدهند. درست يك هفته پيش بود كه با ستايش از خويشتنداری دانشجويان نوشتم كه نژادپرستان جدائیخواه با همه نيرو به ميدان خواهند آمد و اين بیخردی روزنامه ايران را دستاويز براه انداختن جنگ ترك و فارس خواهند كرد. از مهر هميشگی دوستان اگر كه بگذريم، برخی از پانتركيستها نيز نامههائی سرشار از ناسزا بسوی من روانه كردند و حتا مرا "سگ فارسها" خواندند كه زوزه میكشد و نوشتند كه من همان "قُروی" استاندار پيشين آذربايجان هستم (!!!) در اين ميان دوست ناديدهای نيز برايم نوشت:
« جناب آقای مزدك بامدادان، ... كدام ملتی را میشناسيد كه به اندازه تركها در دفاع از مام ميهن اين همه هزينه داده باشد؟ جای بسيار تاسف دارد كه عدهای نا آگاه و دشمن قسم خورده ايران كه امروزه به بركت خرفتپروری نظام منحوس حكومت اسلامی دست در دست تجزيهطلبانی فاقد اندك شعور سياسی مینهند تا مام وطن را با دندانهای تيز جاهلانه خويش بدرند. من يك ترك هستم و چهار سال است كه به كار روزنامهنگاری در منطقه آذربايجان غربی مشغولم و خدا میداند چه قدر زجر كشيديم و در مقابل تجزيهطلبان ايستاديم اما ای دريغ هر چه ما میبافيم نادانان از هر سوی میگسلند و دردآور از همه اما سكوت روشنفكرانی است كه دچار يبوست شدهاند معلوم نيست به چه كاری مشغولند دست كم از منظر حقوق بشر هم كه شده بايد توهين به انسان ها را محكوم كنند فرقی نمیكند اين انسان كرد باشد يا ترك و يا فارس يا يهود. اما چه بايد كرد كه مردم به حاكمانشان میمانند تا به پدر مادرانشان و اين همه سهل بیحرمتی كردن به ديگران و نفی حضور ديگری (به تعبير زنده ياد استادم محمد مختاری) را از رژيم جهل و جور ياد گرفتهاند كه كشت و دريد و بلعيد و برد و سوخت و ويران كرد.
آنچه كه در نوشته پيشين خود پيشبينی كرده بودم، هراس از دشمنی كه تنها در پندار ماست نبود، نژادپرستانی كه در چند جنبش پيشين خود شكست خورده بودند و میرفتند كه بجان يكديگر بيفتند و همديگر را "خائن به ملت تورك" و "فرصتطلبان بیعمل" و ... میخواندند، پس از آنكه نتوانستند به گردهمائی پرخاشگرايانه دانشجويان دانشگاه سهند رنگ و بوی نژادپرستانه و يا آنگونه كه خود میگويند"تورك گرايانه" بزنند، گوش خواباندند تا مگر در گوشهای گزكی فراچنگ آورند و شهر را به آشوب بكشند، روزنامه ايران با دنبال كردن روندی كه لمپنيسم را در جهان روزنامهنگاری گسترش میدهد و با همان بیخردی كه ويژه سردمداران پوك مغز جمهوری اسلامی است، اين بهانه را به آنان پيشكش كرد. نخست تماشاگر راهپيمايیها و گردهمآيیهای آرام دانشجويان بوديم كه در آنها (اگر بر آتش زدن نسخههای روزنامه ايران چشم بپوشيم) هيچ كاری كه بتوان بر آن خرده گرفت، روی نداد.
از روزی كه دانشجويان به كناری رانده شدند و "خيابان" جای دانشگاه را گرفت، نژادپرستان ميداندار شدند و رهبری اين جنبش را با آن دهها هزار تنی كه به خيابان ريخته بودند و سراپا فرياد و پرخاش و كينه و سرخوردگی بودند (وای بسا درست بمانند داستان كاريكاتورهای محمد بسياری از آنان نه نوشته روزنامه ايران جمعه را خوانده بودند و نه آن سوسك بينوا را ديده بودند) بدست گرفتند. از اين پس بود كه شعارها رنگ و بوی نژادپرستانه و جدائیخواهانه گرفتند و دستها به نشان بوزقورت (گرگ خاكستری، نشانی مانند صليب شكسته نازيها) بالارفتند و گروه اندكی شعارهای چون:
فارس ديلی، ايت ديلی (زبان فارسی، زبان سگان)
اونلار كی بیطرفدی، فارسداندا بیشرفدی (آنها كه بیطرفند، از فارسها هم بیشرفترند)
تؤركتؤركی فارسا ساتماز (تُرك تُرك را به فارس نمیفروشد)
آند اولا ستارخانا، تهران گرك اودلانا (سوگند به ستارخان كه تهران بايد در آتش بسوزد)
آذربايجان اوياقدی كوردلر بيزه قوناقدی (آذربايجان بيدار است، كُردها مهمان ما هستند)
تبريز، باكی، آنكارا فارسلار هارا بيز هارا (تبريز، باكو، آنكارا! فارسها كجا ما كجا!)
را بدهان توده از خود بیخود شده گذاردند و اينچنين رهبری جنبشی كه میرفت اين مردم در خواب رفته را با سيلی و فرياد برخيزاند و ترس و هراس را در دل فرمانروايان بيفكند بدست كسانی افتاد كه خود روی ديگر سكه جمهوری اسلامیاند و بنياد انديشهشان (اگر كه از توان انديشيدن برخوردار باشند) بر برتری نژاد ترك برپا شده است و اگر میتوانستند همين جمهوری اسلامی را نگاه دارند و تنها بجای پارسی، زبان تركی را سراسری كنند، هيچ غم ديگری نمیداشتند. سری به سامانههای اينترنتی نژادپرستان مانند آزادتريبون، دورنا، شمس تبريز و بويژه گاموح بزنيد و بايگانی آنها را زيرورو كنيد، خواهيد ديد كه اينان نه دلی نگران سركوب زنان و رنجبران و دگرانديشان دارند و نه از آپارتايد دينی دل غمين میدارند. آنان از اينهمه ستمی كه شب و روز بر مرد و زن اين سرزمين میرود تنها و تنها ستم فرهنگی و زبانی را برگزيدهاند، چرا كه نيك میدانند در اين آب و خاك و با اين كارورزان خودكامه ميتوان تودههای گيج و گول و سرخورده را به اين بهانه به سادگی برانگيخت و به خيابان آورد و زد و كشت و سوزاند و نابود كرد. اگر چنين نيست، چرا همين مردم به جان آمده يكبار هم به خيابان نريختند و بر سر دينفروشان فرياد برنياوردند كه : «اگر مرد و زن بجان آمدهای تاب گرسنگی كودكانش را نياورد و دست به دزدی زد، دستش را نبريد! اگر زنی و مردی بدون پروانه شما در بستر شدند و عشق ورزيدند، سنگسارشان نكنيد! چشم گناهكاران را نَكَنيد! گناهكاران را مانند هزار سال پيش در كوی و برزن بدار نياويزيد! خواهران و مادرانمان را بهليد كه از اين كفنهای سياه بدر آيند! جوانانمان را بهليد كه بينديشند و انديشه را سخن كنند و سخن را بنويسند و بسرايند و بكَشند! برای جوانانمان كار بيافرينيد، تا گَرد سپيد مرگ را در رگان خود نريزند و تن نازك خود را بر سر كوی و خيابان به پشيزی نفروشند!» راستی اين دايههای مهربانتر از مادر مردم آذربايجان يا آنگونه كه خود میگويند "ملت تورك" بر سر چنين بزنگاههای كجا هستند؟
دوست ناديدهام در نامه ديگری مینويسد:
«خواسته بوديد برايتان از تبريز و آذربايجان بگويم (...) اين كاريكاتور تا آنجا كه با مردم صحبت میكردم بهانهای بيش نبود. آمار در ايران دقيق نيست ولی میشود از روی قراين و نشانهها هم فهميد كه بيش از ٤٠ در صد مردم در زير خط فقر زندگی میكنند، حاشيهنشينی به نهايت اوج خود رسيده است و حاشيه به وضوح دارد خود را به متن تحميل میكند، كافيست دو نفر در خيابان با هم گلاويز بشوند صدها نفر را ميبينی كه از حاشيه خيابان به سوی آنها سرازير میشوند تا خود را مشغول دارند. وضعيت روحی مردم اصلا مناسب نيست اكثريت عظيم مردم از فقدان تغذيه مناسب رنج ميبرند مردم دچار پوسيدگی ذهن و جسمی شدهاند به همان اندازه كه از فقدان آهن و ويتامين رنج میبرند از فقدان انديشه هم رنج میبرند همانطور كه از پوكی استخوان رنج میبرند از پوكی مغز نيز مینالند. (....) كردها از ما بدبخت تر هستند نه در جايی استخدام میتوانند يشوند و نه اصلا قابل اعتماد هستند از اين رو تبديل میشوند به قاچاقچيانی دست بريده از همه جا. حال چه كسی بايد جلو اين قاچاقچيان را بگيرد؟ سربازان و درجه داران ترك، همانهايی كه از سر ناچاری پوتين به پا كردهاند. ماجرای تبريز جدا از مسايل كردستان نيست و همينطور از مسايل اهواز و خوزستان و كرمانشاه، چهار گوشه ايران اينك در التهاب است.(...) اين تمام آنچيزی است كه از گفتههای مردم میتوان شنيد و میتوان فهميد، وگرنه نه تجزيهطلبان را جايی است در اين ميان، و نه مردم ايران دوست به ياوههای آنها گوش میسپارند، آنها در اقليت هستند و از طرف مردم طرد میشوند همچنان كه اسلام سخيف و اباطيل العرب اينك از سوی جوانان پيرو بابك و جليل قلیزادهها و تقیزادهها طرد میشود ....
بارها نوشتهام كه نژادپرستان جدائیخواه همانندیهای بسياری با سران جمهوری اسلامی دارند. اينان نيز حجتالاسلامها و آيتاللههای خود را دارند. اين كسانی كه شب و روز سوئيس را نمونه میآورند و كانادا را، هنگامی كه میخواهند به جنگ چالش پيش روی خود بروند، دست بدامان آيتاللههای رنگ و وارنگ میشوند تا به همگان بفهمانند «توهين به قوميتها يك گناه است»!!! (١) تا بدينجای كار شايد ارزش بازگوئی نداشته باشد، ولی اگر فردا روزی يكی از اين نژادپرستان بسراغ آيتاللهی پوك مغزتر از خود رفت و از او فتوای "مباح بودن خون توهينكنندگان" را گرفت، چه بايدمان كرد؟ اين ولی همه داستان نيست، اين شعار نقدهایها را بخوانيد و ببينيد بياد چه میافتيد:
آند ايچيريك كفن گييهك، شهادت شربتين ايچهك (سوگند میخوريم كفن بپوشيم، شربت شهادت بنوشيم!)
آيا نبايد از آنان پرسيد: «سوئيسهارا، سيزهارا!»
نژادپرستان كه اينك توانستهاند يك جنبش حقجويانه را به بيراهه ببرند، خواستههای ديگر خود را نيز رفته رفته در خيابانها فرياد زدند، شايد بزرگترين آرزوی آنان همانی باشد كه بارها در گردهمایهای خود بزبان آوردهاند:
او تای، بو تای، بير اولسون! باشكندی تبريز اولسون! (آن تكه و اين تكه يكی شوند! پايتخت آن تبريز باشد!)
بیگمان سران جمهوری آذربايجان از شنيدن اين سخنان شادمان میشوند. تا آنجائی كه سخن از جدائی آذربايجان از ايران است، بیگمان از هيچ كمكی نيز دريغ نخواهند كرد، ولی آيا آنان براستی چنان "ترك دوست" خواهند بود كه تن به يكی شدن دو كشور بدهند؟ هرگز! آن اندك درآمد نفتی كه امروز ميان هفت هشت ميليون شهروند جمهوری آذربايجان بخش میشود، آنگاه بايد ميان بيش از بيست ميليون شهروند آذربايجان يكپارچه بخش شود و اين اندازه از ميهن دوستی نه در نزد سردمداران جمهوری آذربايجان و نه در نزد مردم كوچه و خيابان آن يافت میشود. البته اگر میخواهيد ببينيد كه پانتركيستها هنگام سخن گفتن از سرزمين "ملت تورك" تا چه اندازه سيری ناپذيرند، سری به نشانی زير بزنيد و آذربايجان بزرگ را ببينيد. (٢) ايران ولی تنها سرزمين تركزبانان و فارسزبانان نيست، گروههای ديگری نيز هستند كه برای خود "آرزوهای بزرگ" در سر میپرورند و چنين میشود كه هنوز شير را نكشته بر سر بخش كردن پيكرش میجنگند. (٣)
به گمان من نژادپرستان با درس گيری از رخدادهای عراق پيش از فروپاشی رژيم صدام حسين بدنبال آن بودند كه با تندرویهای خود، چه در گفتار و چه در كردار دستگاه سركوب جمهوری اسلامی را به جائی بكشند كه بی مهابا خون بريزد، تا اين جنبش نيز "شهيدان) خود را داشته باشد، تا بتوان به بهانه خونخواهی آنان خونهای بيشتری ريخت و درخت افسانهای فارسهای ستمگر و تركان ستمديده را آبياری كرد.
دوست ناديده من در نامه ديگری مینويسد:
مزدك قارداشيما سلام، (...) نمیدانم خبرهای دردناك نقده را شنيديد يا نه؟ نقده متحمل فاجعه بسيار هولناكی شد طی درگيریهای دو روز گذشته بيش از ١٢ نفر كشته شدند ٥٧ نفر زخمی شدهاند در ميان كشته شدگان پسر ١٢ سالهای بود كه با شليك مستقيم سپاهیها و بسيجيان (قربانيان فقر و جهل ولايت فقيه) به شهادت رسيد. جناب مزدك در كجای دنيا میتوان سبعيتی اين چنين را نظاره گر بود جز اين ويرانسرای ما؟ ... روز جمعه فردی با صدای بلند به مردم ناسزا میداد و میگفت ما بسيجیها دهن استكبار را خرد میكنيم و مردم را تحريك میكرد. جوانان نقده او را دستگير كردند و يكی از گوشهايش را بريدند. اسم اين فرد محبّی بود كه در نقده خيابان سينما به تعمير لوازم الكترونيكی مشغول بود. راستی چه تحليلی بايد به اين قضيه داد؟
و چنين بود كه در دنباله اين تندرویها، پانتركيستها همه تلاش خود را بكار بردند تا پای كشورهای بيگانه را نيز به اين داستان باز كنند. اينان در بيانيههای خود "هفت كشور تورك" را فرامی خواندند تا به ياری آنان بيايند و در راهپيمائی اروميه فرياد ميزدند:
تؤركيه! تؤركيه! ايمداد! (تركيه! تركيه! كمك!)
اورميادا قان آخير، آنكارا اوزاخدان باخير! (در اروميه خون میريزد، آنكارا از دور تماشا میكند!)
آماج پانتركيستها اين بود كه با بهره گيری از فشارهای جهانی بر جمهوری اسلامی و تنگناهای آن بر سر برنامه هستهای در يك همسنجی كودكانه و تهیمغزانه با رژيم صدام حسين در ماههای پيش از آغاز جنگ، با جهانی كردن يك داستان كه زائيده بیخردی يك روزنامه از يكسو و گرايشهای نژادپرستانه گروهی جدائیخواه از سوی ديگر بود، پای امريكا و انگلستان را به ميان بكشند و آنان را وادارند كه آذربايجان را بمانند كردستان عراق (در برابر ارتش صدام حسين) بزير چتر پشتيبانی خود بگيرند. كار ولی آنگونه كه آنها میخواستند پيش نرفت، امريكا و انگلستان خود را كنار كشيدند، تركيه و بويژه رسانههای آن نيز با رفتار خود بر نااميدی نژادپرستان دامن زدند. (٤)
***
من مانا نيستانی را نمیشناسم، آن نوشته و آن كاريكاتور را هم شايد بتوان با هزاران چون و چرا دشنامی به تركزبانان بشمار آورد، ولی همچنان بر سر سخن نخستين خود هستم كه اين همه تنها و تنها برآيند گسترش لمپنيسم كوچه بازاری در رسانههای اين كشور و هزار البته فرجام بيست و هفت سال سركوب و ستم و خوارشماری تك تك مردم اين سرزمين است. اين داستان دير يا زود پايان خواهد يافت، تا باز اين زخم چركين كجا و به كدام بهانه سر باز كند.
در پايان از گفتن دو نكته ناگزيرم:
١. همانگونه كه در همه نوشتههای خود گفتهام، از نگر من آموزش به زبان مادری، برخورداری از رسانههای همگانی بزبان مادری و بيش و پيش از هر چيزی آفرينش فرهنگی بزبان مادری يك حق بیچون و چراست و هر كسی كه خود را به حقوق شناخته شده بشر و حقوق شهروندی پايبند میداند بايد برای برخورداری تك تك ايرانيان از اين حقوق تلاش كند و در اين رنگارنگی فرهنگی و زبانی يك برتری و نه يك كاستی ببيند. اگر ما پشتيبانی از اين حق را به گردن نگيريم، نژادپرستانی كه هنری جز دميدن در آتش جنگهای نژادی و قومی ندارند همچون اينبار ميداندار خواهند شد و مانند آنچه كه در اروميه و تبريز و نقده رخ داد، جانهای پاك مردم ستمديده اين آب و خاك را قربانی آماجهای پليد و انسانستيزانه خود خواهند كرد. بر ما است كه نگذاريم گرگها بر سر پيكر نيمه جان ايرانمان پايكوبی كنند.
مردم آذربايجان چه از هفت هزار سال پيش در اين سرزمين بوده باشند و چه همين ديروز به اينجای آمده باشند، شهروندان اين كشورند. آنان چه از روز نخست آفرينش تركیگوی بوده باشند و چه از چهار سد سال پيش به اين سو، امروز به زبان تركی آذربايجانی سخن میگويند، گذشته هر چه میخواهد بوده باشد، زبان مادری زبانی است كه "مادر" هر كسی بدان سخن میگويد، نه "مادر بزرگ" و نه "مادربزرگانی سدها سال پيش" و نام اين زبان مادری نه آذری است، نه آذربايجانی و نه هيچ چيز ديگری بجز "تركی آذربايجانی"، و گويندگان آن "تركزبان" و يا "تركیگوی" هستند، همانگونه كه كيستی آنان نه "تورك" كه "آذربايجانی" است.
٢. يكی از شعارهائی كه با بسامد بسيار بگوش میرسيد، «أولؤم وار، دؤنمك يوخ» بود. همزبانان جوان من كه در مرند و تبريز و اردبيل و اروميه اين شعار را سر میدادند، شايد ندانند كه شش دهه پيش از اين نيز گروه ديگری كه بیگمان از اين رهبران خودخوانده و نژادپرست امروزين جنبش پاكدلتر و دليرتر بودند و چهره فرهمندی چون پيشهوری را در ميان خود داشتند، با همين شعار و زير چتر پشتيبانی ارتش شوروی در برابر ارتش ايران نيرو آراسته بودند؛ ألؤم وار، دؤنمك يوخ! مرگ هست، ولی بازگشت نيست! پيش از آنكه نيروهای ارتش از قافلانكوه بگذرند، همه آن كسانی كه سوگند پايداری تا پای جان خورده بودند، با خودروهای انباشته از خوراك و پوشاك و كاچال از ارس گذشته بودند و باز هم مانند هميشه تاريخ اين سرزمين، اين سربازان پياده جنبش بودند كه به چنگ سربازان ارتش شاهنشاهی افتادند و خونهای پاكشان برای خودخواهیها، بزدليها و ناراستيهای رهبرانشان بر خاك سيراب ناشدنی آذرآبادگان فروريخت.
«أولؤم وار، دؤنمك يوخ»، وه كه چه يادمانهای غمانگيزی در اين چهار واژه هست ...
خداوند دروغ، دشمن و خشكسالی را از ايران زمين بدور دارد
خرداد هشتادوپنج
مزدك بامدادان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
--------------------
1. http://www.azyurd.com/Istiftaa.pdf
http://www.southazarbaijan.com/south-azarbaijan .2
hawramannochh.persianblog.com .3
& bijar-az.blogsky.com/Printable.bs?PostID=341
4. http://www.gamoh-at.com/xeber-D245.html