پیش گفتار
در بخش نخست نوشتیم که شرایط خطیر ایران از بابت سیاستها و عملکرد نهاد ولایت در محور ‘نگاه به شرق’ و از بابت طرح ‘قرارداد راهبردی’ علی خامنهای و جمهوری اسلامی با دولت چین، به شرایطی اضطراری تغییر یافته است. و ایران در متن و چارچوب بحران نوظهور ژئواستراتژیک جهانی چین، با عواقب مستقیم و غیر مستقیم این سیاستها، اینک از داخل با خطر انحلال، فاجعه انسانی و تهدید بقا روبرو شده است.
ما در مورد شرایط نا متعادل و موقعیت شکننده ایران، داخل و خارج، در بخشهای دیگر به تفصیل خواهیم نوشت. در اینجا، اما، به دلیل اهمیت موضوع، اشاره به سه نکته، بهعنوان پیشگفتار ورود به مبحث ‘نهاد ولایت’، از منظر موضوع چین و ایران لازم است.
نخست، انگیزه محرکه چین در مورد ‘قرارداد راهبردی’ با جمهوری اسلامی صرفا و فقط در چارچوب چرخش اخیر چین به سوی سیاست هژمونی طلبی جهانی و ایجاد نظام جدید اقتصادی-سیاسی-نظامی چین محور، مستقل از نظام بین المللی کنونی قابل فهم و بررسی است. فرصت بیسابقه، طلایی و یکبار در تاریخی است که ولایت و خامنهای برای این کشور فراهم اورده و به این دولت پیشنهاد دادهاند. پیشنهادی که عدم پیگیری ان توسط رهبران کنونی چین، به حق، بمثابه خیانت به منافع چین و تاریخ ان محسوب خواهد گشت. (پیشنهاد جذب سرزمین ایران و موقعیت خلیج فارس ان در نظام و قطب جدید چین!)
دوم چین اکنون در سطح ولایت این ‘نظام’ رخنه کرده و دارای اهرمهای کنترل سیاست در داخل ایران شده است. در ایران مستقلا عمل و مهرهچینی مینماید. دارای قدرت استخدام و اخراج مدیران دولتی گشته است. تعداد زیادی از فرماندهان سپاه تحت تعلیم ارتش چین قرار یافتهاند. دارای شبکه قدرت مسلح، تحت اختیار و اسیر و وابسته به خود گشته است. خود بیت خامنهای تحت پوشش امنیتی و حفاظتی سیستم امنیتی چین قرار دارد.
این موقعیت چیزی نیست که چین بخواهد آن را ساده از دست بدهد. حضور این چنینی در شبکه قدرت خامنهای، هزینهای برای دولت چین نداشته و ندارد. در واقع باج و سودیست که از بابت ترس خامنهای از فشار برای عادی شدن روابط با امریکا و حفظ خود از این ‘مصیبت’ به جیب چین ریخته شده است. از دید جهان ایران امروز ۱۸ مین ادعای سرزمینی چین (از طریق حاکمیت آن) است.
اما چنین به نظر میآید که دولت چین در مقابل مخالفتهای افکار عمومی و اعتراضات مردم ایران، و همچنین تهدیدات امریکا ( در شکل افزایش فشار و تحریم) و مخالفت دیگر قدرتهای منطقهای و فرا منطقهای (منجمله روسیه و اسراییل)، استراتژی صبر و خزنده گی را اتخاذ نموده و زمان ‘انعقاد’ قرارداد و اسباب کشی به خاک ایران را به تعویق انداخته است (سفر نا موفق ظریف به چین).
آنچه این صورت وضعیت را برای ما خطرناک میکند همین حالت ‘انتظار’ چین و ولایت است. این حالت ‘پات’ سیاسی که بخاطر حضور خامنهای و از ان طریق چین در عرصه سیاست ایران بوجود امده است، ایران را بسوی سقوط کامل و فاجعه انسانی عظیمی در داخل (قحطی، شیوع بیماری کوید و فروپاشی زیر ساختهای مدیریتی) هدایت کرده و حتی جغرافیای سر زمینی آن را موضوع و مورد طمع قرار میدهد.
افزایش تحریمهای امریکا، برقراری روابط دیپلماتیک/همکاریهای نظامی امنیتی مانند امارات و اسراییل و اقداماتی شبیه انچه در مورد قره باغ از طرف ترکیه شاهد ان بوده و هستیم (که شامل نقشه استقرار نیروهای میلیشیایی تحت استخدام ترکیه در انطرف مرزهای شمالی ایران نیز میباشد) و دیگر فعل و انفعالات سیاسی منبعد بر محور این شرایط و موقعیت تغییر یافته و متزلزل گشته ایران و سرنوشت نا معلوم سرزمینی ان قابل تحلیل و فهم میگردند.
سوم اینکه، چنین شرایطی برای ایران از طرف چین بوجود نیامده است. چین هر مقدار که هژمونی طلب گشته باشد امکان تصرف ایران را نداشته، نخواهد داشت و چنین سیاستی را نیز اتخاذ نخواهد نمود. چین به شرایط کنونی ایران و وجود و حضور خامنهای و جمهوری اسلامی بهعنوان یک فرصت تاریخی مینگرد. فرصتی که امکان تصرف سرزمینی خزنده و ‘قانونی’ را برای این کشور فراهم کرده است! بنابراین، برای ایران این خطر از طرف نهاد ولایت بوجود امده است.
تمامی این اوضاع مصیبت وار کشور از یک منظر شگفتاور و باور نکردنی و صورت مسئله سیاست ان بغرنج بهنظر میآید. اما واقعیت اینست که این همه، نتیجه و عاقبت طبیعی و قابل انتظار عاملیت سیاسی، نقش و عملکرد ۴ دهه ایی و ماهیت نهاد ولایت فقیه/رهبری در عرصه سیاست ایران است. انچه ‘شگفتآور’ است نه این شرایط و عواقب، بلکه ماهیت این نهاد است که در پی فرسایش ایران، در اخر خط خود، دست به ابتکار واگذاری جغرافیای سرزمینی ان زده و میرود که اینبار ‘سیاست جنگ، جنگ تا شکست’ را بطور مستقیم با خود مردم ایران تجربه نماید.
ما به بحث در مورد این نهاد ‘شگفت اور’ میپردازیم.
ولایت و انقلاب ناتمامش
براى شناخت از مقوله نهاد ولایت فقیه میبایست به دوران زایش و ظهور این نهاد در عرصه سیاست و حکمرانی ایران در بستر شرایط هرج و مرج پس از فروپاشی رژیم شاه توجه نمود. مقوله ‘ولایت فقیه’ در پیش از این دوران بهعنوان یکی از پاسخهای اسلامی-فقاهتی تشیع به معضل و نیاز ‘دولت’ از سالیان پیش در نجف توسط خمینی مطرح شده بود. اما طرح چنین امری بیشتر برای خالی نبودن بدیل نظری تشیع فقاهتی در زمینه حکمرانی در مقابل دیگر عریضههای حکمرانی مدرن (سوسیالیسم، لیبرال دموکراسی. . ) انجام میگرفت. اما در طول سالیانی که بدیل ولایت فقیه ارائه شد تاهنگام فروپاشی ۵۷ از طرف کسی، منجمله خود خمینی جدی گرفته نمیشد.
اما در مجلس خبرگان مقوله ولایت فقیه برای حقوقی کردن قدرت مطلقه خمینی و بهعنوان نهاد دولت فقاهتی تشیع مطرح گشت و فورا با واکنش اعتراضی همگانی نیروهای سیاسی مواجه گشت.
هرج و مرج مهار گشتهای که پس از فروپاشی ۵۷ مولفه و شاخص اوضاع سیاست ایران بود اینک صف بندی جدیدی به وجود آورد.
اشغال سفارت امریکا توسط دانشجویانی که از طریق موسویخوینیها به بیت خمینی متصل میگشتند (و حزب توده نام خط امام بر آنها نهاد) از طرف خمینی به عنوان یک فرصت طلایی تشخیص داده شده و او، بر خلاف نظر و ارای حلقه حکمرانی خود او در ان زمان، دستور ادامه آن را صادر کرد.
اشغال سفارت امریکا (از بابت ادامه آن) را میبایست همان نقطه عطف مسیر ساز تاریخی که چارلز تیلی و دیگر تئوریسینهای علوم سیاسی در مورد برهههای دیگر مشاهده نمودهاند دانست. ظهور ‘نهضت ضد امپریالیستی’ در خاک ایران، چهره جدیدی از خمینی به ارایش در اورده و موقعیت او را اینبار به عنوان یک موجود دو سر، رهبر ‘نهضت ضد امپریالیستی-ضد امریکایی’ در خاک ایران و حکمران فقیه بر خاک ایران، تقویت نمود. موضوع محوری در اینجا، موضوعی که در تمام طول این ۴ دهه گریبانگیر عرصه سیاست و خود کشور بوده است و کماکان نیز باقیست در اینست که دومی، موقعیت حکمرانی، از بابت اولی، رهبر نهضت ضد امریکایی (استکبار) ممکن و میسر شده است.
با اشغال سفارت و فرصت جویی خمینی، خمینی از رهبر در مانده جنبش ضد سلطنتی به رهبر این جنبش جدید و انقلاب ضد سلطنتی به ‘انقلاب اسلامی’ تبدیل شد.
نکته ظریف در اینجا اینست: در ایران ۵۷ ساختار و نهادهای دولت مدرن مشروطه-رضا شاه وجود داشت و همین مناسبات پیچیدهای را برای خمینی رقم زد. این ساختار هم برای او لازم بود و هم با ساختار ولایت -محور در تضاد قرار داشت. عملکرد این ساختار (دولت مدرن رضا شاهی) هم استمرار این جریان تازه بقدرت رسیده را ممکن میکرد (از بابت حکمرانی) و هم میدان را برای ان تنگ مینمود. حاصل بردار ایندو عاملیت نهاد مجعول ولایت را که قدرت بدون سرزمین باشد تولید نمود.
در شوروی نیز ایدولوژی حاکم برای انقلابیون بلشویک حکم انقلاب سوسیالیستی جهانی را صادر میکرد. اما انها بفوریت با بحث استالین و نظریه ‘سوسیالیسم’ در یک کشور این تناقض قدرت بی سرزمین و بدون قالب را حل و فصل نمودند. (این نظریه را لنین نیز پذیرفت. گسترش سرزمینی اتحاد جماهیر شوروی در شکل امپراتوری در پی و از بابت جنگ دوم جهانی و اجبار پس رانی المان محقق گشت و نه از بابت ‘انقلاب جهانی’.
در ایران اما بجای تغییر ساختار، از ساختار انقلابی به ساختار دولتی و حکمفرمایی-حکمرانی (که در جاهای دیگر همان مقوله ترمیدور را رقم میزند) به وارونه، صاحب قدرت بجای ضد انقلابی شدن انقلابی تر گشته است. ساختار جنبش ضد سلطنتی در وجود نهاد ولایت به ساختار جنبش کاذب ضد امریکایی تبدیل گشته است.
بر خلاف انچه گفته ميشود اين انقلاب بدون خشونت بوده است، به هیچ وجه صحیح نیست. انچه با هزينه انسانى كمترى بوقوع پيوست، فروپاشى رژيم سابق از بابت خروج شاه و اعلام بيطرفى ارتش بود.
در غير اينصورت ‘انقلاب اسلامی’ كه در پى و با ادامه اشغال سفارت كليد خورد، تا به اكنون به دليل تولد نهاد ولايت و درد زايمان پديده اى كه از بابت نقص در کد ژنتيكى امكان استقرار تطبيقى با ايران و جهان و در نتیجه استمرار نهادینهای ندارد، ادامه داشته است. در نتیجه اين ‘انقلاب اسلامی’ را ميتوان انقلابی علیه ایران تاریخی-سرزمینی و طولانی ترین و خونين ترين ‘انقلاب’ نا تمام و شكست خورده تاريخ محسوب نمود.
به موضوع دشمنی با ایران هم ایت الله خمینی و هم محمد رضا شاه پهلوی به اتفاق اشاره کردهاند. خمینی اشغال سفارت را ‘انقلاب دوم، مهمتر از انقلاب اول’ خواند و بر این نکته که انچه او توانست انجام دهد در صدر اسلام نیز انجام نگرفت (تصاحب ایران) تاکید کرد. وی در تفکیک هویت نظام جمهوری اسلامی از هویت سیاسی ایرانی تاکید داشت. اشغال سفارت در دستان خمینی به انقلابی علیه هویت ایرانی بدل گشت تا هویت سیاسی ‘ضد امپریالیستی’را جایگزین هویت سیاسی ایرانی کند.
همین نکته را محمد رضا شاه پهلوی با طرح یک سئوال و نکتهای که مقایسه خود با شاهان دیگر ایران شامل میگشت در مصاحبهای پس از خروج از ایران عنوان نمود. و ان اشاره به این که دشمنی خمینی با او صرفا با خود او و از بابت ‘بد’ بودن او بهعنوان یک شاه نیست بلکه با ایران است چرا که این جماعت تمامی شاهان ایران را بد میدانند. این استدلال اشاره به این واقعیت دارد که تاریخ ایران تا به انزمان در حوزه حکمرانی تاریخ شاهنشاهی بوده است. ایران با شاهنشاهی و دولت کوروش تاسیس یافته است. بنابراین چنین تاریخی بدون وجود شاهان ‘خوب’ میسر نمیگشت.
مثلث نهاد بیسرزمین ولایت
تمامی نهادهای اجتماعی (هر سه دسته خانواده، بنگاههای مدنی و دولت) از یک مثلث، از دو نقش و یک هدف شکل گرفته و سامان و سازمان مییابند. این دو نقش و یک هدف مثلثی است که در تمامی سطوح مناسبات و روابط اجتماعی حضور دارد. همانگونه که یک واحد خانوادگی از بابت رفتار مادرانه-پدرانه و فرزندی در محور بقا و ارتقا خانواده به حیات خود ادامه میدهد. همان طور که نهاد دانشگاه با استاد و دانشجو رفتارشان در جهت تولید و توزیع علم و دانش معنی مییابد جامعه با تکرار شکنهای (فراکتال) این مثلث، شکل میگیرد، و از حالت هرج و مرج و خشونت همه گیرهابزی خلاصی مییابد. همه روابط ‘اجتماعی’ همین پاترن و الگو را تکرار میکنند.
در جنبشهای سیاسی اجتماعی همین پاترن نیز مشاهده میشود. جنبش از رهبر جنبش-پایهها و به منظور خاصی شکل میگیرد. اگر جایگزینی کامل قدرت سیاسی باشد انقلابی میگردد، و اگر خواستههای در محدوده ساختار موجود طرح گردد، اصلاحی نام میگیرد. در این جا منظور ما ورود به بحث اصلاح -انقلاب نیست. که اتفاقا موضوع بحثهای سرگرم کننده اپوزیسیون است وهمان طور که خواهیم دید هیچ ربطی به شرایط کنونی ما ندارد. منظور ما اشاره به اینی نکته است که جنبشها از رهبر و پایه بر علیه یک دشمن یا خاطی مشترک شکل میگیرند. رهبر نباشد جنبشی در کار نیست. اعتراضات هست ولی جنبشی با هدف معین در کار نیست. پایه نباشد، نیز جنبشی در کار نیست. و طبعا هدف لازم است که عنصر رابط میان این دو نقش است.
جنبشها مبارزه میکنند و اگر جنبش سیاسی باشد با رسیدن به هدف خود همزمان پیروز و منحل میگردند. زیرا جنبش و رهبری ان لاجرم در ساختار جدید، ساختار حکمرانی سر شکن شده و تغییر ماهیت میدهند و حکومت میسازند. این اتفاق در ایران بوقوع نپیوست.
جنبش ضد سلطنتی که در محور نقش رهبری خمینی در جریان بود با فروپاشی غیر منتظره رژیم شاه (بیطرفی ارتش) روبرو گشته و کشور وارد دوران هرج و مرج نسبی گشت. این جنبش علیرغم ظاهر ان که نخست وزیری بازرگان بود، نتوانست به دولت تبدیل گردد. و در میانه این راه، جنبش ضد سلطنتی خمینی محور به جنبش ضد امریکایی خمینی محور در غلطید.
نهاد ولایت همان خمینی ضد امریکایی شد. در نهاد ولایت فقیه، ولایتی از بابت فقه، حتی برای خود خمینی، وجود نداشت. استفاده از زبان مذهبی نهادی را نهاد مذهبی نمیکند.
نه ایران و نه نهاد تشیع، هر یک بدلایل خود، ولایت بر دار نبودند.
خمینی با تبدیل امریکا به دشمن ایران، ایران ستیزی نهاد ولایت را استتار نموده و از بابت حمایت سیاسی و خیابانی که چپ نیز در اختیار او گذاشت تا دشمنی با امریکا رامصلحت ایران تداعی مینمود، بر مقاومت نهاد تشیع و مراجع ان غلبه کرد.
بدین طریق و از بابت اینکه نهاد ولایت با هیچ یک از دو نهاد دیگر، ایران (و ایران تاریخی) و نهاد تشیع همخوانی ندارد، امریکا، بهعنوان ضلع سوم و هدف این نهاد مناسبات میان رهبر و پایه، میان ولی امر و امت را نهادینه نمود و به عنصر حیات بخش این نهاد بدل شد. این جهش ژنتیک خمینی و خامنهای را نه از بابت احساسات و عواطف چه گورایی بلکه از بابت اجبار ‘انقلابی’ کرد.
تردستی خمینی و چپ شورویستی را میتوان در تبدیل امریکا (کشور امریکا) به دشمن ایران (کشور ایران) و در نتیجه کشور زدایی از هر دو، محسوب کرد. اما این تردستی که موفق نیز گشت موجب شد که امریکا سر از درون خود این نهاد در اورده و نهاد ولایت را به مثلثی از ولی امر-امت و امریکا( ستیزی) تبدیل نماید.
نتایج حضور امریکا در نهاد ولایت
این نهاد از آنجایی که امریکا را در درون نظم خود جای داده است، به قول ایدولوگهایش به شعار حیات بخش مرگ بر امریکا محتاج است. اما امریکا بهعنوان یک کشور در خارج از سیستم این نهاد نیز وجود داشته و واکنش نشان میدهد. مدیریت با ‘بصیرت و مدبرانه’ این دوگانه نیاز، دشمنی با امریکا ولی جلوگیری از واکنش قطعی ان، تقریبا تمامی طیف سیاست ایران را دچار اشتباهی مهلک نموده است. عقب نشینیهای مقطعی و تاکتیکی خامنهای را به مثابه ظرفیت عقب نشینی استراتژیک این نهاد به حساب آورند. عقب نشینی از چه؟ از خود؟ عقب نشینی استراتژیک همان خودکشی است. شبیه موجودی که ژن ضربان قلبش از کار بیفتد.
متاسفانه جامعه سیاسی و تمامی طیف ان (حفظ-اصلاح نظام ویا براندازی) برای نهاد ولایت ظرفیت عقب نشینی و ‘کنار امدن’ با امریکا را قائل است (چه امیدوارانه و چه نگران) و ‘نرمش قهرمانانه’ خامنهای در برجام را که او به اجبار در مقابل بلوک درون نظام به رهبریهاشمی (با همکاری اوباما ) تن به ان داد را عقب نشینی در مقابل امریکا تعبیر میکند، و علیرغم توضیح چند ده باره همین موضوع توسط خود خامنهای (در جلسات عمومی به پایههای خودش) دست از این انتظار بر نمیدارد و بر این اساس “سیاست ورزی” میکند.
در حالی که نهادینه گشتن امریکا بجای سرزمین در ژنتیک ولایت، دو رشته عواقب پایهای را نیز موجب میشود. نخست این نهاد را خارج از سیستم ایران، یک واحد سیاسی سرزمینی قرار میدهد و در نتیجه جنس سیاست ان نسبت به ایران از جنس ژئوپولتیکال سرزمینی مینماید، و دوم این نقص، این نهاد را با امر حکمرانی سرزمینی در رابطه ماحصل صفر قرار میدهد. جنبش رهبری انقلاب دارد، سرزمین حکمرانی میطلبد.
به عبارت دیگر این نهاد سیاست خارجی و داخلی ندارد. چرا که نمیتواند داشته باشد. یک سیاست دارد و انهم از نوع خاص ژیواستراتژیک است. ولی همان نقص که آن را نسبت به ایران بیگانه و نسبت به سرزمین ان اشغالگر و مناسبات را لاجرم استعماری میکند، همان نقص نیز امکان ایفای نقش حکمرانی سرزمینی را از ان ستانده است. این نهاد بر هیچ سرزمینی نمیتواند حکمرانی کند. نهاد حکمرانی نیست
بنابراین نگرش مشترک چین و ولایت به ایران و جغرافیای سرزمینی ان، از شگفتی ظهور طرح راهبردی میکاهد. زیرا داخل سیستم سیاسی سرزمینی ایران قرار نیافته است. زیرا دو دسته سیاست، یکی درون واحدهای سرزمینی، و دیگری میان واحدهای سیاسی سرزمینی را میتوان باز شناخت، که دومی همان سیاست ژئوپالیتیکس است، که چه بطور مستقیم و چه از بابت اتحادها، دارای ساختار مجموع حاصل صفر میگردند. زمین یکی است و جدال بر سر ان مجموع حاصل صفر دارد.
در صورتیکه سیاست درون واحدهای سیاسی سرزمینی، دارای چنین محدویت ساختاری نیستند. ممکن است که قدرت حاکم این چنین رویکردی (نظیر استبداد یا دیکتاتوری) اتخاذ نماید اما در نهایت در چارچوب معادله هزینه فایده قابلیت اصلاح وجود دارد. گو اینکه در عمل حاصل نگردد.
یعنی، سیاست در قبل از ۵۷ با رژیم شاه دارای ساختار مجموع حاصل صفر نبود (همانطوریکه اعلام کرد ‘صدای انقلاب شما را شنیدیم’) و اصلاحات در ان چارجوب معنی مییافت. اما در جارچوب این نهاد، اصلاحات همانقدر معنی دارد که طرف مقابل دولت چین باشد. ساختار سیاست با چین بر سر سرزمین ایران مجموع حاصل صفر است. ما یا میتوانیم سرزمین خودمان را حفظ کنیم یا انکه آن را از دست میدهیم. چارچوب سیاست ایران با نهاد ولایت نیز همان است. صرف اینکه یکی فارسی، دیگری چینی حرف میزند، در صورت این مسئله سرزمینی فرقی ندارد.
البته این نهاد با امر حکمرانی بر هر سرزمینی رابطه ماحصل صفر یافته است همان طور که داعش یافت. الزامات حکمرانی خود ضرورتهایی بهمراه دارد. رابطه ماحصل صفر این نهاد با هر کدام از روسای جمهور جمهوری اسلامی نیز از این منبع سر چشمه میگیرد. درماندگی کنونی ولایت در حکمرانی و پناه بردن به چین، آنهم در شرایطی که همه ارگانهای حکمرانی ( مجلس و ریاست جمهوری ) را در خدمت خود دارد را از این زاویه نیز میتوان فهمید.
موضوع دوم که به لحاظ اهمیت همطراز اولی (رابطه استعماری و حاصل صفر سیاسی این نهاد با سیاست ایران) است، رابطه ماحصل صفر این نهاد با حوزه اقتصاد صنعتی یک کشور پهناور ۸۰ میلیون نفری است. چرخه تولید اقتصادی در جهان نیازمند زیر ساختهای بدیهی همچون سیستم بانکی سالم و متصل به سیستم بانکی جهانی، سرمایه گذاری و انتقال تکنولوژی، تبادل علم و دانش، زمینه رقابت ازاد و سالم، نظام سالم حقوقی و قضایی، دسترسی به بازارهای منطقهای و جهانی و انباشت سرمایه میباشد. تمامی نیازمندیهای که وجود و رشد هر کدام بطور مستقیم با مصالح و ضرورتهای استمرار نهاد ولایت و نیاز ان به ایجاد تنش، دیوار کشی و جلوگیری از رشد واحدهای تولیدی مستقل و. . نه صرفا در تناقض بلکه در تضاد لاینحل قرار میگیرند. بیلان خسارتهایی که به کشور و مردم از این بابت تحمیل شده است نه به گزاف بلکه به واقع قابل محاسبه نیست و ما برای جلوگیری از اطاله کلام از اشاره به انها خودداری میکنیم. در کجای دنیا دیده شده است که به منظور جلوگیری از ‘ورود دشمن’ به حوزه نفت، نفت ایران در میادین مشترک برای سالیان سال در اختیار کشورهای مجاور قرار گرفته و مردم از بابت دسترسی به نفت کشور خودشان محروم نگه داشته شده باشند؟
همین موضوع در مورد فساد نهادینه و سیستمیک در حوزههای مجریه، مقننه و قضایی کشور نیز صادق است. نیاز و عطش سیری ناپذیر حمایت سیاسی این نهاد، در کنار انحصار سازمانهای خشونت (دستگیری، زندان، شکنجه و عفو) این نهاد را سرچشمه فساد همه جانبه نموده است.
ما از اشاره به حوزههای دیگر خودداری نموده و این امر را به خود خواننده میسپاریم. رصد عملکرد این نهاد و نقش ان در اشاعه فساد و دروغ، یار گیری بی وقفه از مفسدین و جلوگیری از شکل گیری چرخه و زنجیره تولید و اقتصاد (در عین یاوهگوییهایی همچون ‘اقتصاد مقاومتی’) عیانتر از ان است که لازم به بازگویی باشد.
به این لحاظ پروژه اصلاح طلبی که بر محور اصلاح پذیری این نهاد، برای حکمرانی بهتر استوار است، بلا موضوع میشود. زیرا این پروژه با وجود اینکه بر یک پیش فرض درست استوار است که بر مبنای آن میتوان هر نهاد حکمرانی را اصلاح کرد، نهاد ولایت را همچون یک نهاد حکمرانی بازشناخته، در پی اصلاح آن است. راهکارهایی چون تغییر رفتار، و یا مشروطه کردن ولایت از این منظر طرح میشوند. اما همانطور که دیدیم نهاد ولایت نمیتواند نهاد حکمرانی باشد. گفتیم حکمرانی محتاج سرزمین است و ولایت بیسرزمین. حتا به مثابه نهاد دینی حکم رانی هم مجعول است.
حال اگر با تکیه به علم ژنتیک هم بخواهیم ولایت را ترمیم کنیم، باید از سه عنصر، دو عنصر آنرا تغییر دهیم. عنصر اول پایگاه اجتماعی آن است که امروز با تشکیل مدافعین حرم متجلی شده است. این امت بیسرزمین هزاران کشته برای عمق استراتژیک ولایت داده است و با هیچ چیز دیگری قابل تعویض نیست. عنصر دوم که هدف نهاد است و در اصل رابطه میان رهبر و پایه میباشد، امریکا است که تغییر آن پایان ولایت است. اینجا علم ژنتیک هم کمکی نمیکند.
در نتیجه بحث از حوزه سترون اصلاح، انقلاب، و یا تحول، خارج شده، وارد چهارچوب ایران در برابر ضد ایران شده است.
در بخش بعدی به اپوزیسیون ۵۷ که دمکراسی خواه نیز هست خواهیم پرداخت.