ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Mon, 12.10.2020, 22:46
«نگاهی حقوقی به رضا پهلوی»

امید ساعدی

راقم این سطور، در چارچوب آداب معاشرت متعارف، برای شخص «آقای رضا پهلوی» به‌عنوان یک انسان فهمیده و با شخصیت احترام قائل است و در این مقاله و نگاه حقوقی، صرفاً به نقد و بررسی صریح و بی تعارف «عملکرد و شخصیت سیاسی» ایشان پرداخته می‌شود.

در ابتدا به این موضوع می‌پردازم که رضا پهلوی به‌عنوان یک «شاهزاده» چه حق و حقوقی دارد؟ (اوّل)، سپس بە این خواهم پرداخت کە رضا پهلوی به‌عنوان یک «شهروند» چه مسئولیتی دارد؟ (دوم).

اوّل. رضا پهلوی به عنوان یک «شاهزاده» چه حق و حقوقی دارد؟

۱- چرا باید یک «حق ویژه» برای انسانی قائل شد که هیچ سببی برای برتری حقوقی او وجود ندارد!؟ چرا باید به صرف «تولد» و «شاه زاده» و «شهبانو زاده» بودن، برای کسی که فقط زحمت به دنیا آمدن را به خودش داده، برای کسی که فقط زحمت کشیده و به دنیا آمده است «حق ویژهٔ شاه و حاکم شدن» قائل شد!؟ این امر، نقض حق و اصل برابری انسانهاست.

۲- نفس «شاهزاده بودن»، هیچ حقی برای برقراری مجدد نظام ساقط شدهٔ پیشین ایجاد نمی‌کند. حق «شاه شدنِ» شاهزاده، حقی بوده در چارچوب نظام پادشاهی سابق که ساقط شده است و با سقوط نظام سابق، حقوق مترتب و منوط به وجود نظام پادشاهی هم ساقط می‌شود. مضاف بر این، «حق شاه شدن» هم در هیچ یک از اسناد و اعلامیه‌های جهانی حقوق بشر و قوانین دموکراتیک بین‌المللی وجود ندارد و ‌اساساً چنین حقی ذاتاً وجود ندارد. یعنی شاهزاده رضا، خارج از موازین جهانی حقوق بشر که به همهٔ انسان‌ها از حمّال تا شاهزاده، من حیث هو انسان، بطور یکسان تعلق می‌گیرد، هیچ حق خاص دیگری ندارد.

۳- طبق هیچ یک از اصول و موازین حقوقی، شاهزاده بودن و نَسَب بیولوژیک وی به یک شاه و شهبانو، هیچ حقی برای او که بتواند به استناد آن رأساً و مجدداً نظام پادشاهی برپا کند ایجاد نمی‌کند. اساساً حق شاه بودن و شاه شدن، «بدون قانونگذاری»، وجود ندارد و شاه بودن و شاه شدن به صرف «وراثت خونی و بیولوژیک» انتقال نمی‌یابد تا گفته شود که چون خون شاه در رگ اوست، او باید شاه شود.

۴- از لحاظ حقوقی، عنوان «شاهزاده» یا «ولیعهد» عنوانیست که فقط در زمان و دوران و درون یک نظام پادشاهی معنی و دوام دارد و مادام که «نظام سیاسی-حقوقی پادشاهی» باقیست، این تیتر و سمت و عنوان حقوقی شاهزاده یا ولیعهد معتبر بوده و وجاهت قانونی دارد و به شخصی که در آن نظام، «ولایتعهدی» را به عهده دارد و پس از مرگ، ناتوانی یا خلع پادشاه از سلطنت، در آن نظام پادشاهی به مقام پادشاهی می‌رسد اطلاق می‌شود و اثر حقوقی ایجاد می‌کند و طبیعتاً با از بین رفتن آن نظام و رژیم سیاسی - حقوقی (که آن عنوان «شاهزاده» در بطن آن معنی پیدا می‌کرد، ولی دیگر نیست و ساقط شده)، این تیتر و عنوان هم ساقط می‌شود و ازبین می‌رود و خطاب کردن عنوان سیاسی - حقوقی شاهزاده به او بی معنی، لغو و فاقد وجاهت است. حقوق قائم به ذات آن نظام، با ساقط شدن نظام ساقط شده‌اند.

«شاهزادگی» در نظام پادشاهی یک «شغل» و یک «منصبِ» دیوانی - درباری است. وقتی که آن نظام پادشاهی دیگر نیست و وجود ندارد، دیگر اثری هم از آن منصب و «شغل شاهزادگی» نیست و نمی‌ماند.

۵- عنوان «شاهزاده» برای رضا پهلوی، عنوانیست منسوخ! از لحظهٔ سقوط رژیم پیشین و تأسیس رژیم جدید، رضا پهلوی دیگر از لحاظ حقوقی، شاهزاده و ولیعهد نیست ولو اینکه بعدها ( فرض محال که محال نیست) و در قانون اساسی دیگری و بر اساس تولد و شجره نامه، نوعی حق آب و گِل برای ایشان قائل شوند و براساس این پیشینهٔ خانوادگی، «مقام شاه شدن» را از نو تأسیس و حدود و ثغور آن را در آن قانون اساسی پیش بینی کنند و او را شاه کنند.

عنوان «شاهزاده» در حال حاضر و با سقوط نظام دیکتاتور پیشین، فقط یک تیتر و عنوان افتخاری برای رضا پهلوی بوده و فاقد هرگونه اثر حقوقی برای ایجاد سلطنت و پادشاهی است و تنها و تنها می‌تواند حق داشته باشد از این «عنوان» در زندگی و روابط شخصی و اجتماعی خود از آن استفاده کند و یا اگر از این «عنوان» استفاده کرد کسی نمی‌تواند او را به‌عنوان «جعل سمت» یا «جعل عنوان» و فریب مخاطب تحت پیگرد قرار دهد. بدیهیست که استفاده از این «ادات خطاب» برای مردم و مخاطبین او الزام آور نیست و فقط در سطح محاورات و رعایت آداب معاشرت فردی و شخصی می‌تواند کاربرد داشته باشد. کمااینکه از واژهٔ «شازده» و «شاهزاده» هم در همین حد صدف توخالی و بدون هیچ بار حقوقی برای آخرین فرزندان و شاهزادگان قاجار، که تا همین سال‌های اخیر در همین پاریس در قید حیات بودند، استفاده می‌شد.

بلحاظ حقوقی، اینگونه نیست که رضا پهلوی به‌عنوان یک «شاهزاهٔ پیشین»، بطور مادام العمر «اهلیت تمتع» و حق «شاه شدن» داشته باشد. «آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت». کما اینکه شخصی که تا دیروز «وزیر» یا «رئیس جمهور» بوده و دوران وزارت یا ریاستش به اتمام رسیده، در عرف و روابط اجتماعی، او را همچنان با عنوان افتخاری «جناب وزیر یا آقای رئیس جمهور» مورد خطاب قرار می‌دهند، ولی این شخص دیگر نمی‌تواند به صرف داشتن این عنوان افتخاری، کماکان به‌عنوان «وزیر یا رئیس جمهور» عمل و اقدام بکند و مثلاً به وزارتخانهٔ سابقاً تحت وزارت یا قوهٔ مجریهٔ سابقاً تحت ریاستش دستور بدهند. به‌عنوان مثال و جهت تقریب ذهن، اگر شخصی، روزی روزگاری، یک روز «کدخدا» بوده باشد، تا پایان عمر او را کدخدا صدا می‌زنند در حالیکه هر کدخدایی دیگر «کدخدا» نیست. ازاینرو، «هر شاهزاده‌ای شاهزاده نیست» و «هر شاهزادهٔ بیولوژیکی، الزاماً شاهزادهٔ حقوقی هم نیست».

دوم. رضا پهلوی به‌عنوان یک «شهروند» چه مسئولیتی دارد؟

۶- شخص رضا پهلوی، با توجه به سن و سال و نقشی که در زمان نظام سابق و حال داشته و دارد، ظاهراً مرتکب جرم و تقصیری نشده و طبق اصل اولیهٔ «شخصی بودن جرم و مجازات»، هیچگونه مسئولیتی در مورد جنایات و اعمال مستبدانهٔ پدر و جد پدری‌اش ندارد. اصولاً، مسئولیت، شخصی است و لذا به علت نسبت خانوادگی و به صرف «شاهزاده» بودن مسئولیتی حقوقی در قبال اعمال و رفتار پدرش که در آن دوران حاکم بوده‌ است، ندارد. پدرش هم که به علت فوت، تعقیبش قانوناً منتفی است. خُب، تا اینجا مشکلی ندارد و یک انسان است مثل سایر هموطنانش. (البته مسئولیت و الزام اخلاقی و سیاسی او نسبت به موضع گیری شفاف و صریح نسبت به جنایت‌های سیاسی آن دوران به قوت خود باقیست و نمی‌تواند با هیچ توجیه و دستاویزی از زیر بار آن شانه خالی کند)

۷- اما، موضوع مسئولیت حقوقی(مدنی) او نسبت به اموالِ «احتمالاً نامشروعی» که از طریق پدر و به نام سهم الارث به او و سایر اعضای خانواده‌اش رسیده است کاملا جدی و قابل بررسی است. فقط یک قلم وجه نقد به میزان ۶۲ میلیون دلار، که حسب اظهار نظر خود ایشان، ۴۲ سال پیش به او رسیده و البته این مبلغ «ناچیز» وجه نقد، غیر از سایر املاک و اموال غیرمنقول و منقول و انواع اوراق بهادار و اشیاء و جواهرات و ماتَرَکی است که به او و هریک از وراث دیگر آخرین شاه ایران رسیده و از قِبَل آنها توانسته است یک عمر زندگی شاهانهٔ خود را سپری کند.

طبق مقررات و قوانین مدنی و امور حسبی ایران «استقرار مالکیت وراث بر سهم الارث خود، منوط است به اداء حقوق و دیونی که به ترکه میت تعلق گرفته است» و لذا اگر دولت و صندوق بودجهٔ مملکت قانوناً طلبکار باشد باید قبل از هرگونه تقسیم ارث و تمتع و انتفاع، به ایفاء تعهدات و پرداخت بدهی‌ها اقدام کرد. در نتیجه اگر مالی از اموال کشور و بودجهٔ عمومی (که صرفاً «در اختیار» پدرش بوده آنهم بدون اینکه قانوناً مالکیتی شخصی بر آن اموال داشته باشد)، به سببی غیر از اسباب قانونی انتقال مالکیت، در ید و تصرف او قرار گرفته باشد، قابل استرداد خواهد بود.

البته شاید دولت دمکراتیک آینده بتواند، درمانحن فیه، موارد خاصی از هزینه کردن‌ها را (اگر وجود داشته باشند) لحاظ کرده و آنها را تحت شرایطی از مبلغ کل «محکوم به» کسر نماید:

مثلاً اگر بخشی از آن اموال را، در این سال‌ها، بصورت بورس تحصیلی به دانشجویان مستعد ایرانی، که آینده سازان ایران هستند، پرداخت کرده باشد!؟ و یا به خانوادهٔ زندانیان سیاسی کمک مالی کرده باشد!؟ و یا به رسانه‌های دمکرات و مستقل و آزادیخواه و روزنامه نگاران و فعالین سیاسی و مدنی کمک مالی پرداخت کرده باشد!؟ و اموری از این قبیل... ولی اگر فقط برای زندگی شخصی و خصوصی خودش هزینه کرده، باید مسترد کند.

مگر نه این است که خود ایشان «به درستی» در اظهارنظری در موسسهٔ واشینگتن می‌گوید که باید اموال این «آقازاده‌ها» در خارج از کشور توقیف و مصادره شود و خرج اعتصابات و اعتراضات و کسانی شود که در داخل کشور اعتصاب و اعتراض می‌کنند!؟ پس چرا خودش همین کار را با اموال «شاهزاده - آقازاده» بودن و سهم الارث خود (که فقط یک قلم وجه نقد ناچیز از سهم او در ۴۲ سال پیش، ۶۲ میلیون دلار بوده است!) و نیز سهم سایر وراث دیکتاتور پیشین ایران نمی‌کند و آنها را خرج مبارزه علیه جمهوری اسلامیِ چوبهٔ دار و رسیدن به آزادی نمی‌کند!؟ این اموال جملگی متعلق مردم نگون بخت ایران است و در دست هرکس که باشد، باید مسترد شوند و مفاصا حساب مربوطه صادر گردد.

۸- در دنیای سیاست «امر غیرممکن و محال وجود ندارد» و به همین دلیل هم هست که گفته می‌شود که «سیاست هنر ممکن است» و می‌توان هنرنمایی کرد و حسب تلاش و توانایی‌ها و در نظرگرفتن ظرافت و پیچیدگی‌های بازی‌های قدرت‌های درگیر در معادلات و زورآزمایی‌ها و معاملات پشت صحنه، هر کار به ظاهر غیرممکن را ممکن کرد و با پراگماتیسم سیاسی ثابت کرد که سیاست هنر ممکن است. از این منظر، غیر ممکن نیست و ممکن است وضعیت به گونه‌ای رقم بخورد که رضا پهلوی «شاه» شود.

اما، به نظر نگارنده، در یک فضای آزاد و در یک پروسهٔ دمکراتیک و بدون اِعمال فشار و فریب مردم و تحمیل و ترساندن مردم از «عقرب جراره» و ناچارکردن آنان به پناه بردن به «مار غاشیه» (نیازی هم به تصریح این نکته نیست که در مَثَل و مثال آوردن هم جای بحث و مناقشه نیست)، غیر ممکن است که مردم ایران دوباره بخواهند یک نظام پادشاهی را در ایران برقرار کنند. چنین چیزی محال است محال.

۹- در دنیای امروز، ما شاهد انقراض تدریجی، ولی قطعی و حتمی، نسل آخرین پادشاهان دیکتاتور جهان هستیم، مگر آنانی که به موقع و قبل از اینکه دیر شود «صدای انقلاب مردم» و انقراض خود را بشنوند و سربزنگاه و در آن لحظهٔ تاریخی و بدون فوت وقت، خود را با دنیای آزاد و دمکراتیک امروز سازگار کنند و بپذیرند به‌عنوان بازماندگان زندهٔ پادشاهان در «موزه‌های زندهٔ پادشاهان» یا همان کاخ‌های سلطنتی، در جهان دمکراتیک امروز بمانند و نقش فرهنگی-اجتماعی-تاریخی ایفا کنند و نسلهای آینده هم مجبور نباشند برای دیدن آثار و نام و نشان آنان به کتابهای تاریخ و موزه‌های پاریس و نیویورک مراجعه کنند.

در قرن ۲۱ و عصر پیشرفتهای عظیم و باورنکردنی انسان در تمام حوزه‌های زندگی، این توهین است به مردم که کس یا کسانی سودای شاه سازی یا شاه شدن را در سر داشته باشند. در کشور مورد بحث ما، «مقام» شاه دیگر وجود ندارد، لذا برای این اسائهٔ ادب و هتک حرمت مردم، باید آن را از نو «تأسیس» کرد و به شخصی اعطاء کرد. اما برای چه کاری؟ برای اینکه در حوزهٔ مذهبی، «حافظ» دین و مذهب رسمی باشد؟ برای اینکه در حوزهٔ نظامی «فرماندهٔ کل قوا» باشد؟ برای اینکه در حوزهٔ سیاسی و حکومت بر مردم و ادارهٔ امور کشور، قوای سه گانهٔ کشور «دستیاران» شاه باشند؟

اگر در این حوزه‌ها، شاه حاکم باشد، این دیگر دمکراسی و حاکمیت مردم بر مردم توسط مردم نیست.

اگر در این حوزه‌ها، شاه صلاحیت و قدرتی نداشته باشد، پس فقط ایفاء نقش موزهٔ زنده به او اعطاء خواهد شد!

در دنیای امروز، حتی افغان‌ها و قدرتهای جهانی، به خودِ شخص «محمد ظاهر شاه» ( و نه حتی یک شاهزاده )، اجازهٔ بازگشت سلطنت را ندادند. محمد ظاهر شاه، بعد از سقوط رژیم طالبان و درجریان برقراری نظام فعلی کشور، بطور جدی در کنگرهٔ بُن آلمان شرکت کرد و برای ایجاد ائتلاف بین نیروهای سیاسی کشور به «لویه جرگه» کمک کرد و حتی در اولین فرصت هم به افغانستان بازگشت ولی نه تنها به قدرت بازنگشت بلکه حتی خواستار احیاء نظام سلطنت هم نشد. بعداً هم حتی در مام میهن نماند و به ایتالیا برگشت و در آنجا با دارفانی خداحافظی کرد. افغان‌ها هم، در ازاء چنین اقدام ارزشمندی، در قانون اساسی افغانستان لقب «بابای ملت» را، آنهم فقط برای دورانی که در قید حیات باشد، به او اعطاء کردند و نه بیشتر.

آیا آقای پهلوی تصور می‌کنند که سطح شعور سیاسی عمومی مردم در ایران آخوندزده و سطح توسعه یافتگی اجتماعی کشور کمتر و پائین تر از افغانستان باشد که، بعد از ۴۲ سال سیه روزی و تجربهٔ حدود و قصاص و اعدام و شلاق و زندگی تحت نکبت جمهوری اسلامی، بخواهند نظام پادشاهی را احیاء و ایشان را پادشاه خود قرار بدهند!؟ درست است که در دنیای سیاست «امر غیرممکن و محال وجود ندارد» ولی چنین چیزی «در ایران امروز» محال است محال.

نمونهٔ درس آموز دیگری که می‌توان به آن استناد کرد، مورد کشور نپال است که در سال ۲۰۰۸ مجلس موسسان منتخب مردم، با الغاء نظام پادشاهی و اعلام یک جمهوری دمکراتیک فدرال، تنها ۲ هفته به پادشاه مهلت داد تا کاخ سلطنتی را برای همیشه ترک کند.

راه دور نرویم؛ در جایی که ملت آگاه، مبارز و آزادیخواه کورد که ۷۵ سال پیش و در زمان دیکتاتوری آخرین شاه ایران، برای تعیین سرنوشت خود، نظام «جمهوری» کوردستان (و نه پادشاهی) را در مهاباد تأسیس کرده است، محال است بازگشت نظام پادشاهی را بپذیرد.

نظام سلطنتی بطور کلی و حتی «نهاد پادشاهی» در درون نظام‌های دمکراتیک مثل انگلیس، اسپانیا، سوئد و غیره یک «نهاد غیردمکراتیک» است. نظام پادشاهی حتی اگر تمام پر و بال استبدادی آن هم چیده شود و به یک موزه زندهٔ و بی خطر هم تبدیل شود بازهم غیر دمکراتیک است، حتی اگر در ظاهر زیبا و دوست داشتنی هم باشد این زیبا و دوست داشتنی بودن هم چیزی از ماهیت غیر دمکراتیک آن کم نمی‌کند.

اساساً، وجود یک شخص یا مقام غیرمنتخب، غیرپاسخگو در برابر پارلمان مردم و الی ابد در رأس یک نظام که قرار است دمکراتیک باشد، نه معقول است و نه لازم.

۱۰- از لحاظ حقوقی، نظام دمکراتیک آیندهٔ ایران حق ندارد و نمی‌تواند حق تعیین سرنوشت مردم را از خود سلب کند و آن را به پادشاه اعطاء کند، چنین کاری خلاف «مقتضای ذات» دموکراسی و حاکمیت مردم است، چنین کاری موجب ابطال دموکراسی و ابطال حاکمیت مردم است. حتی اگر مردم بخواهند (که البته نمی‌خواهند)، حق ندارند حق حاکمیت و آزادی را از خود سلب کنند. نظام پادشاهی، حتی از نوع رقیق و لطیف و کمی تا قسمتی دمکراتیک شدهٔ آن، در اساس و ژنتیک خود با حاکمیت مردم منافات دارد. چنان نظامی، هرچه باشد و هر اسمی داشته باشد، دیگر دموکراسی نیست و نخواهد بود. بدیهیست،تفویض اختیار ادارهٔ کشور و قوهٔ مجریه برای مدت محدود (مثلاً برای چهار سال و حداکثر دو دورهٔ متوالی) با اعطاء بخشی از حاکمیت مردم به یک شخص حقیقی یعنی پادشاه کاملاً متفاوت است.

۱۱- نمی‌شود هم به حاکمیت مردم معتقد باشد و هم بخواهد به‌عنوان پادشاه، در موارد حساس و ضروری با تشخیص مصلحت نظام و ضرورت حفظ اتحاد زوری و صوری در «ایرانِ ملل متفرق» وارد عمل شود و فصل الخطاب باشد. این وارد عمل شدن و فصل الخطاب بودن یعنی نفی و نقض حاکمیت مردم (حتی اگر محدود و جزئی باشد). این یعنی تعیین تکلیف کردن و تصمیم گرفتن به جای مردم و مراجع دمکراتیک تصمیم گیری دمکراتیک.

رضا پهلوی باید قبل از هر چیز و هر کس، تکلیف خود را روشن کند و نمی‌تواند بیش از این پشت سنگر زیبا ولی ضعیف و شکنندهٔ «هر چه مردم گفتند» موضع دوپهلو بگیرد و به قول فرانسوی‌ها میان دو صندلی پادشاهی - جمهوری بنشیند و هزینه سیاسی جانبداری از نوع نظام آیندهٔ ایران را به مردم تحمیل کند و خودش در این بازی برد - برد فقط منتظر برداشت ثمر و سود آن باشد و بخواهد در هر حال و با هر عنوان، در رأس کشور باشد. این وضعیتِ نشستن میان این دو صندلی، نه برای او قابل دوام است نه برای مردم و آزادیخواهان قابل تحمل.

۱۲- همواره ادعا می‌کند که «من کار سیاسی نمی‌کنم»، «وارد هیچ حزب و تشکلی نمی‌شوم»، «فراحزبی و فرا مسلکی هستم»، «میخواهم ورای این احزاب و نیروهای سیاسی باشم و سعی کنم آنها را به هم نزدیک کنم».

یک دلیل برای اتخاذ این موضع مبهم و بینابینی و بازی برد - برد این است که رضا پهلوی یک پادشاهی‌خواه خجالتی ست. شجاعت سیاسی ندارد و از وزن کِشی سیاسی می‌ترسد. رودربایستی دارد بگوید که خواهان احیاء نظام پادشاهی ست. قدرت بیان آن را ندارد چون می‌داند این خواست و آرزو هیچ شانس موفقیتی ندارد و لذا نمی‌خواهد حُباب اُبهت کاذب شاهانه و شاهزاده بودن را بشکند و این کارت بازی را از دست بدهد. قدرت و جلال و جبروت و مزایای نظام اعلی حضرتی را می‌خواهد ولی خجالت می‌کشد آن را بطور علنی مطالبه کند زیرا می‌داند طرح چنین خواستی امروزه روز مایه شرمساری ست.

خجالت می‌کشد، چون در نظام آزاد و دمکراسی پیشرفتهٔ آمریکا و اروپا بزرگ شده و تربیت او یک تربیت متمدن غربی است و بطور طبیعی به‌عنوان یک غربی با تربیت خجالت می‌کشد که در این دنیای پیشرفته آزاد، در قرن ۲۱ و ۴۲ سال پس از پایان نظام پادشاهی، «علناً» و بدون رودربایستی خواستار احیاء و بازگشت چنین نظامی بشود ‌و لذا ترجیح می‌دهد کماکان با حفظ این هویت دوگانهٔ پراگماتیستی، سخت و دردآور، میان دو صندلی پادشاهی - جمهوری بنشیند و چشم انتظار روزهای بهتر بماند.

۱۳- در واقع، از هم اکنون دارد در همان نقشی که برای آیندهٔ خود می‌خواهد یعنی پادشاه کشور و در رأس همهٔ نیروهای سیاسی، عمل و رفتار می‌کند. اما متاسفانه، این رفتارِ تعمداً مبهم و «دوپهلو»ی پادشاه مآبانهٔ امروز او، عملاً مخل و مانع ائتلاف بوده و بجز ضرر و زیان هیچ دستاورد دیگری برای مبارزهٔ مردم ایران ندارد. این موضع گیری، عملاً رضا پهلوی را به سوی انفعال و استراتژی انتظار و حرکت و فعالیت در حواشی سوق داده است.

رضا پهلوی عملاً و آنچنان تبدیل شده به فاکتور انشقاق که حتی جمهوری اسلامی و شخص دیکتاتور علی خامنه‌ای هم آگاهانه و برای منزوی و منفعل کردن اپوزیسیون و جلوگیری ازهرگونه همگرایی و ائتلاف در میان آنها، در کنار سیاست همیشگی منفور نشان دادن مجاهدین خلق، به استفاده از کارت پهلوی به‌عنوان «آنتی بادی» و عامل تفرقه و جدایی روی آورده است.

رضا پهلوی آگاهانه یا ناخودآگاه، در موقعیت و موضعی قرار گرفته که علی رغم میل خود، عملاً تبدیل به ابزاری شده که نفع آن به تداوم جمهوری اسلامی می‌رسد. با سوءاستفاده از «رضا پهلوی»، رژیم جمهوری اسلامی عملاً مانع بهم پیوستن نیروها و بوجود آمدن یک ائتلاف دموکراتیک برانداز می‌شود. رژیم جمهوری آخوندی با علم کردن و پر رنگ کردن کاذب نقش خانوادهٔ پهلوی، در مقاطع خاص و حساس و تبدیل آن به ایربگ و سوپاپ اطمینان، خطر را کانالیزه کرده و با انتساب و هدایت جریان و انرژی برانداز به رضا پهلوی‌ها جذابیت عمومی و فراگیر این حرکت‌های خطر ساز را ازبین می‌برد و عملاً به تخلیهٔ آرام و کنترل شدهٔ آنها می‌پردازد.

۱۴- تلاش‌های جمهوری اسلامی، مستقیماً یا از طریق عوامل چند لایهٔ خود، برای دفع خطر از خود از طریق آدرس غلط دادن و سرکار گذاشتن مردم و جریان‌های مختلف برانداز، از یکطرف، و هویت دوگانهٔ پراگماتیست و راحت طلب رضا پهلوی در سال‌های اخیر، از طرف دیگر، کار را به جایی رسانده است که برخی اشخاص و جریان‌های سیاسی آگاهانه (با حسن نیت و یا با پلان و سوء نیت) وارد عمل شده و او را هُل داده‌اند به سوی شفافیت و موضع گیری و حالا که او انتخاب نمی‌کند، این افراد و گروه‌های خاص هستند که او را انتخاب و تحت تکفل سیاسی خود قرار داده، دست او را می‌فشارند و با او بیعت می‌کنند. چنین وضعیتی بسیار بیش از اینکه یک حمایت طبیعی و اصیل باشد، بیشتر به یک جریان سازی و حمایت کاذب و صوری و تصنعی می‌ماند آنهم برای متلاشی کردن و مانع شدن از بهم نزدیک شدن جریان‌های مختلف برانداز.

احتمالاً یکی از دلایل این که بطور واضح و شفاف خط سیاسی و حزبی خود را مشخص نمی‌کند و منتظر است تا دیگران (مردم) او را بر سر و رأس خود بنشانند، این باشد که به عادت مألوف طلبکار و راحت طلبانه، همچون پدرش که دیگران او را بر سر تاج و تخت آوردند و حفظ کردند و در انقلاب ناکام ۵۷ هم اراده‌ای برای ماندن در ایران و پرداخت هزینه و حل مشکلات کشور نداشت و شاید با خروج از کشور هم انتظار داشت که دیگران مشکل را برایش حل کنند و او بتواند با سلام و صلوات دوباره بر سر تاج و تخت برگردد، شاید ایشان هم همین رفتار راحت طلب و طلبکارانه را در پیش گرفته باشد!؟

۱۵- سرگردانی رضا پهلوی و خود بدیل بینی او موجب شده که بخواهد همهٔ زیر چتر خود داشته باشد. از همه حمایت می‌کند : از آقای تابنده قطب دارویش و آن سوگنامهٔ احساسی، عوامانه و اغراق آمیزش، تا سپاه تروریستی پاسداران و حمایت از تتلو!

رضا پهلوی برای آینده خیلی روی سپاه حساب می‌کند و نگاه سمپاتیک ویژه‌ای به آنها دارد : در کشته شدن قاسم سلیمانی بزرگ تروریست جمهوری اسلامی سکوت می‌کند زیرا به‌عنوان پادشاهِ رویاهایش، به نیروی قشون و عسکر احتیاج دارد؛ در جریان ساقط کردن هواپیمای مسافربری اوکراین توسط دو موشک سپاه پاسداران نیز، علیه خامنه‌ای موضع گیری می‌کند و در مورد سپاه پاسداران به‌عنوان عامل و مباشر این جنایت نابخشودنی سکوت می‌کند؛

این قرائن و امارات نشان از این دارد که نگاه، عقل و دستگاه فکری و نرم افزاری رضا پهلوی برای کشورداری همان سیستم دیکتاتوری پدرش است، پادشاهی که به مردم تکیه ندارد بلکه به نیروی نظامی و قشون تکیه و احتیاج دارد برای حفظ و تحمیل خود بر مردم.

۱۶- باید همین امروز راه و گزینهٔ مطلوب خود را انتخاب کند و هزینهٔ سیاسی آن را هم متقبل شود:

یا زندگی زندگی اشرافی سلطنتی مانند ملکهٔ انگلستان؛ که در اینصورت صحبت کردن از مردم و مبارزه برای دموکراسی و حق مردم معنی ندارد و باید بگوید فقط می‌خواهد در ایران زندگی شاهانه داشته باشد و کاری به مردم ندارد و می‌خواهد موزهٔ زندهٔ پادشاهی ایران را تأسیس نماید.

و یا اولویت برای او حق حاکمیت مردم و دمکراسی است؛ که در اینصورت باید از احیاء و برپایی مجدد نظام پادشاهی چشم پوشی و صرفنظر کند.

بهترین کار و سالم‌ترین تصمیم برای یک انسان دمکرات حقیقی، دست برداشتن از حتی فکر کردن به ایدهٔ احیاء نظام پادشاهی است چه رسد به کار عملی و احیاء واقعی آن. چرا عاقل کند «کاری» که باز آرد پشیمانی!؟

۱۷- دوران پادشاهی، و یا بدتر از آن، «بازگشت» به پادشاهی بسر رسیده و شاه بودن و شاه شدن دیگر در این قرن ۲۱ و عصر مدرن هیچ فایده‌ای برای مردم ندارد. در نظام‌های دمکراتیک کنونی، نقش پادشاه و دربار و خاندان سلطنتی عمدتاً محدود شده به تقدیم و نثار تاج گل در مناسبتهای مختلف، سرگرم کردن عامهٔ مردم با داستان‌های سیندرلاها و شاهزاده‌ها، عشق و عاشقی و ازدواج و طلاق و تولدها در خاندان سلطنتی، رونق بخشیدن به بخش توریسم کشورها و ایجاد جاذبه‌های توریستی - تفریحی - تاریخی و رونق اقتصادی در بخش‌های رسانه‌ای و سرگرم کنندهٔ عامهٔ مردم.

آیا آقای رضا پهلوی هم می‌خواهند چنین نقشی داشته باشند؟ یا می‌خواهند (ولو بصورت محدود و کنترل شده) اِعمال حاکمیت بکنند؟ و یا بیشتر هم می‌خواهد اگر برایش مقدور و ممکن شود؟ باید از ادامهٔ بازی سیاسی در «وسط» زمین اپوزیسیون و در محدودهٔ خاکستری دست بر دارد. اگر صادقانه بدنبال یک نظام دمکراتیک «متعارف» است، در اینصورت باید فاتحهٔ نظام پادشاهی را برای همیشه بخواند و عملاً به‌عنوان یک دمکرات متعهد و پایبند و آزادیخواه به خیل عظیم دموکراسی خواهان بپیوندد. اگر هم بدنبال تأسیس یک موزهٔ زندهٔ پادشاهی در ایران آزاد آینده است باید صراحتاً بگوید و موضع خود را روشن کند، شاید در اینصورت اتفاقاً طرفدارانش هم بیشتر شوند و البته که در این فرض و گزینهٔ «موزهٔ زندهٔ پادشاهی»، مسئلهٔ اِعمال حاکمیت سیاسی، سالبهٔ به انتفاء موضوع خواهد بود.

۱۸- در فردای سرنگونی جمهوری اسلامی، آنچه که می‌تواند و باید در «ایالات متحدهٔ ایران USI» به‌عنوان یک جمهوری فدرال کثیرالمله، محور ائتلاف و اشتراک قرار گیرد، قانون است قانون.

باید قانون دمکراتیک حاکم و پادشاه باشد نه برعکس. آن وحدت «ملی» ادعایی و مطلوب در نظام دموکراتیک آیندهٔ ایران، فقط با حاکم شدن «قانون» در «مافوق» همه است که ممکن است بدست آید نه با حاکم کردن و مافوق کردن «شخص» حتی اگر این شخص، خیلی لیبرال منش و فهمیده و فرهیخته هم باشد، بازهم حاکم کردن قانون فرهیخته تر است. بنابراین «شاهزادهٔ فرهیخته» بهتر است برای امر فرهیخته تر، یعنی حاکمیت قانون دمکراتیک در تمام سطوح و تا عالیترین سطوح، تلاش کند و منشأ اثر قرار گیرد و نه برای رزرو کردن آخرین طبقهٔ فوقانی آسمانخراش حاکمیت برای شخص خودش.

اگر رضا پهلوی واقعاً تمایل دارد در آن بالا به‌عنوان هماهنگ کنندهٔ ملت ایران و فراتر از درگیری احزاب عمل کند و به‌عنوان پادشاه در رأس همه باشد، بهتر است به جای شاه شدن به گزینه‌ای مانند جایگاه رئیس جمهور اسرائیل فکر کنند که در آن دمکراسی قوی و پر چالش، هم تشریفاتی ست، هم در رأس همه قرار دارد بدون اینکه در رأس امور باشد و قدرت زیادی داشته باشد و هم هماهنگ کنندهٔ جریان‌های مختلف است.

۱۹- دیگر دوران شخص و رهبری شخصی و فردپرستی سپری شده است. آنچه مهم است، «نه خود شخص» بلکه فکر او و برنامهٔ سیاسی او برای جامعه است. مهم نیست که پدر و جد پدری رضا پهلوی شاه بوده‌اند، خودش چه تحصیلاتی کرده؟ و یا چه شغلی بلد است؟ یا اینکه خوش مشرب بوده و تربیت غربی دارد و اموری از این قبیل؛ مهم و تعیین کننده این است که این شخص رضا پهلوی چه برنامهٔ سیاسی دمکراتیکی ارائه می‌کند و دقیقاً بر اساس برنامه و طرح سیاسی‌اش است که باید مورد قضاوت و ارزیابی سیاسی قرار گیرد.

بدیهیست که تمام مبارزهٔ امروز آزادیخواهان دمکرات برای این است که دیگر هیچ «شخص حقیقی» و هیچ «شخص حقوقی» نتواند قدرت را قبضه کند و بر سرنوشت مردم ایران حاکم شود.

«آلترناتیو» و «بدیل» رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی در میان «هیچ یک» از شخصیتها و گروه‌های سیاسی تشکیل دهندهٔ «اپوزیسیون» نیست، نه در داخل و نه در خارج از کشور. جایگزین و آلترناتیو «نظام و ساختار جمهوری اسلامی»، آن «نظام و ساختار دمکراتیکی» است که «جای» جمهوری اسلامی را می‌گیرد و آن ساختار و نظام دمکراتیک و دمکراسی، طبیعتاً و الزاماً، نمی‌تواند با «هیچ یک» از «شخص» یا «گروه‌های» اپوزیسیون جمهوری اسلامی، یکی تلقی شود. این دو کاملاً از هم متمایز و غیر قابل انطباق بر یکدیگرند.

این شخصیتها و گروه‌های سیاسی، طبعاً و طبیعتاً در «درون» آن ساختار جایگزین قرار می‌گیرند.

از لحاظ حقوقی و عقلی گفته می‌شود که «احاطهٔ مُحاط بر مُحیط محال است». دمکراسی یک نظام و ساختاریست که مُحیط، احاطه کننده و دربرگیرندهٔ «هر یک» و «تک تک» شخصیتها و گروه‌های سیاسی اپوزیسیون است که برای جایگزین کردن جمهوری اسلامی تلاش و مبارزه می‌کنند.

بنابراین، دمکرات بودن و مبارزه برای برقراری یک نظام دمکراتیک، طبعاً و منطقاً، مغایرت دارد با «آلترناتیوسازی» یا توقع اینکه چه کسی یا چه گروهی «جای» جمهوری اسلامی را می‌گیرد؟ هیچ کس و هیچ گروهی! بلکه «یک نظام دیگر»، یک نظام دمکراتیک دیگر «جای» جمهوری اسلامی را می‌گیرد. و این نظام دمکراتیک آتی نمی‌تواند هیچ شخص یا گروه سیاسی باشد. این اشخاص و گروهها در «درون» دمکراسی آینده قرار می‌گیرند و نه در رأس آن!

۲۰- شاید برای حسن ختام این مقاله و حسن آغاز نوین فعالیتهای آتی رضا پهلوی، یادآوری این نکته خالی از لطف نباشد که: ۴۲ سال است که ایران دیگر یک «مملکت» نیست. ایران یک «کشور» است.

مملکت یا Royaume یا Kingdom نام کشوری است که رژیم آن پادشاهی و شخص شاه در رأس آن قرار دارد. در این نظامها، مملکت، مِلک و مایملکِ پادشاه است. در مملکت، «مردم» در واقع «رعیت» پادشاه و «جزئی» از اجزاء مملکت او هستند. در حالیکه، در یک کشور رعیت نداریم، «مردم» داریم. مردمی که به کشور تعلق دارند و کشور به آنها تعلق دارد.

رضا پهلوی می‌تواند عجالتاً برای آغاز کار و نشان دادن حسن نیت خود، دیگر از ضَمیر مِلکی اوّل شخص مفرد برای بیان نسبت و رابطهٔ خود با ایران استفاده نکند و بجای آن از ضَمیر اوّل شخص جمع استفاده کند.

رضا پهلوی ازآنجا که خود را متعلق به کشور و مردم ایران نمی‌داند بلکه بیشتر کشور را مِلک و مملکت خود می‌داند، آگاهانه یا ناخودآگاه سِرّ ضمیر خود را بیان می‌کند و از این تعابیر معنی‌دار ولی افشاگر سرّ ضمیر استفاده می‌کند. کار سختی نیست، از این به بعد می‌تواند بجای استفاده از واژه‌های ناصحیح و اهانت آمیز و تعابیری ازقبیل «کشورم» یا «کشورِ من»، از واژه‌های صحیح و دمکراتیک و ارزشمندی چون کشورِ«ما» یا کشور«مان» استفاده کند.

نظام دمکراتیک آیندهٔ و حکومت شراکتیِ میان همهٔ آحاد ملت ایران، از هر نوع و با هر اسم و رسمی که باشد، یقیناً نه دینی خواهد بود و نه پادشاهی. جنایت‌ها و تجربهٔ تلخ و خونین و سیاه این دو رژیم استبدادی، چندین نسل از ایرانیان را، هر یک به گونه‌ای، داغدار و به خاک سیاه نشانده است.

از یاد نبریم: شاهزادگان صرفاً بخاطر «تولد و میراث بیولوژیکی» خود به قدرت می‌رسند، در حالیکه رؤسای جمهور «دموکراتیک» بخاطر قابلیت و توانایی و مبارزات فکری - سیاسی خود برگزیده می‌شوند.

زمان، زمان گفتن حقیقت است. آقای رضا پهلوی باید انتخاب کند که کدام یک را می‌پسندد!؟ امیدوارم گزینه‌ای را برگزیند که در این قرن ۲۱ هم توهین به شعور انسان‌ها نباشد و هم برای مبارزهٔ پایانی برای پایان دادن به حکومت آخوندی مفید و مؤثر باشد.

«ملتی که آزادی بخواهد، باید نرخ آن آزادی را بپردازد» (دکتر عبدالرحمان قاسملو)


امید ساعدی
دکترای حقوق از دانشگاه سوربُن پاریس ۱
وکیل دادگستری عضو کانون وکلاء پاریس
پاریس، مهر ماه ۱۳۹۹
تماس: .(JavaScript must be enabled to view this email address)



نظر خوانندگان:


■ جناب دکتر ساعدی گرامی یادداشت تحلیلی شما زیر این عنوان در زمینه پدیده «رضا پهلوی» در چارچوب اپوزیسیون برانداز از یک برداشت و تحلیل حقوقی خوب و مستدلی برخوردار است و می تواند در راستای کنشها و سازماندهی مبارزات ملی برای رسیدن به یک نظام دموکراتیک و سکولار (لاییک) روشنگر و قابل تامل باشد. اما از سوی دیگر «جناب دکتر» کوشیده اند در لابلای این تحلیل حقوقی-سیاسی خود تنور را برای چسباندن واژه های تحریفی «ایالات متحده ایران»، «یک نظام فدرال» و «ملیتها» گرم نگهدارند. حال پرسش این است که آن واژه های تحریفی برچه پایه حقوقی و بنا برچه خواست ملی استوارند. شایسته است جناب دکتر بررسی و موشکافی دقیق‌تری در زمینه خاستگاه «فدرال» و «فدرالیسم» در کشورهایی که به آن رسیدند انجام دهند و سطح تحلیل را تا حد یک خواست «گروهکی» پایین آورده‌اند.
سپاس - ا. قراگوزلو تهران


■ آقای ساعدی
نگاه شما به رضا پهلوی بیشتر نگاه سیاسی است تا حقوقی. اینکه در نیت خوانی شما رضا پهلوی دموکرات است یا نه ربطی به نگاه حقوقی ندارد. اینکه زمان سلطنت گذشته و زمان جمهوریست، نگاه حقوقی نیست. اینکه او می‌خواهد شاه شود یا خیر نگاه حقوقی نیست. همه اینها هم بر می‌گردد به انتخاب مردم ایران نه نگاه حقوقی شما. برای یک حقوقدان واقعی ارزیابی‌ها نباید بر مبنای نیت خوانی باشد. بر کدام مبنا آرزوهای خود را [«آلترناتیو» و «بدیل» رژیم دیکتاتوری جمهوری اسلامی در میان «هیچ یک» از شخصیتها و گروه‌های سیاسی تشکیل دهندهٔ «اپوزیسیون» نیست] نگاه حقوقی می‌دانید؟ این نوشته شما نه تنها ربطی به نگاه حقوقی ندارد بلکه پیشگویی است... آقای محترم اینکه آینده نظام سیاسی ایران در کدام مسیر خواهد بود قابل پیش‌بینی نیست و نگاه شما بیشتر از آرزوهای انسانی چیز دیگری نیست.
بهروز کریمی


■ می‌گویند: “گفتن بخشی از حقیقت و نگفتن بخشی از آن، از دروغ بدتر است. چون دروغ بالاخره کشف می شود. اما نگفتن بخشی از حقیقت، ممکن است سالیان متمادی دیگران را فریب بدهد.” آقای ساعدی، مقاله خود را با احترام به شخصیت فهیم شاهزاده رضا پهلوی آغاز می کند. اما در ادامه، هدف واقعی چپ ایران از آینده کشور را با ورژنی جدید در برابر دیدگان ما قرار می دهد. هدف اصلی، جا انداختن ایده ایالات متحده ایران و تکه پاره کردن کشور است و بس! آقای امید ساعدی، با مهارت و بدون حتی استفاده از پدال کلاج، گاه و بیگاه می زند به دنده حقوقی و از واژگانی چون “اهلیت تمتع” و “استقرار مالکیت وراث بر سهم الارث خود” و “درمانحن فیهه” و غیره، برای القاء نظرات خود جهت منکوب کردن شخصیت فهیم شاهزاده رضا پهلوی و کم اهمیت جلوه دادن نقش وی در نجات آینده ایران بهره می جوید. در این راه، او با روشن ساختن سطح پایین نگاه خود بر ما، حتی از تلاش برای سلب حق شاهزادگی رضا پهلوی و یا واپس گیری دارایی های او که در مقایسه با دارایی های مقامات پایین تر نظام فاسد جمهوری اسلامی، لبخند بر لبان ما می نشاند، نیز کوتاهی نمی کند.
در ایران ولایت فقیه، طبق برآورد کارشناسان اقتصادی، صحبت از تاراج ۵۸۰ میلیارد دلار از پول نفت می باشد که در دوران بعد از شاه انجام گرفته است. دارایی علی خامنه ای، ۲۰۰ میلیارد دلار تخمین زده میشود و تعداد میلیادرهای سپاهی، امنیتی، روحانی و رانتی از شمار خارج شده است. گزارش های زیادی از انتقال کامیونهای دلار و یورو به عراق و سوریه و لبنان در دست است. نظام بانکی- مافیایی حکم بر ایران، رمقی برای پول ملی باقی نگذاشته است و چنانچه شاهد هستیم، سیاستهای مالی حاکمیت، متمرکز بر تأمین هسته سخت حاکمیت و مزدوران منطقه ای خود می باشد. با اعمال سیاست نابخردانه خارجی آقایان، دیگر برای ایران، تقریبا هیچ دوست استراتژیک در منطقه باقی نمانده است. اصرار برای حسینیه کردن واشنگتن نیز همچنان ادامه دارد. قبضه قدرت از جانب ناکارآمد ترین کادرهای چهل سال اخیر نظام و باز گذاشتن دست سرکوبگران در استفاده از ارازل و اوباش در مقابله با معترضان و کشتن مردم بیدفاع، صحنه کل کشور را به ماتمکده ای غم انگیز اما جوشان از خشم، تغییر داده است. افزون بر همه اینها، شیوع رو به افزون کرونا و بی تدبیری هایی که حاکی از بی کفایتی مسؤلین در پیشگیری از آن است، سرنوشت کشور را به سوی یک تراژدی تمام عیار سوق می دهد. ایران در مرز سقوط است و درست در همین زمان، قهرمان سوربن رفته ما، از راه رسیده و در پس همه این بلایا، شمشیر خود را برای شاهزاده رضا پهلوی بالای سر می چرخاند. او این کار را در شرایطی انجام می دهد که وظیفه ملی تک تک ما ایرانیان ایجاب می کند که در اتحاد و یگانگی با هم، نوک تیز شمشیر خود را رو به دشمن اصلی این آب و خاک، که همانا جمهوری اسلامی است، نشانه بگیریم. درست بر خلاف ادعای ایشان مبنی بر اینکه دلواپس استقرار نظامی دمکراتیک در ایران فرداست، اگر ما براستی دل نگران شرایط خطیر امروز ایران و آینده آن هستیم و اگر کماکان به وجود حس میهن دوستی در خود افتخار می کنیم، برای نجات کشور و حفظ تمامیت ارضی آن، هیچ راه عملی دیگری جز اتحاد حول یک سمبل ملی که مورد اعتماد آحاد مردم ایران باشد، نداریم. در ایران امروز ما، هیچ کس به اندازه شاهزاده رضا پهلوی، مورد وثوق همه مردم ایران از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب نیست و همین وثوق ملی و اهمیت حیاتی آن برای نجات ایران و آینده آن، ما را وامی دارد که تا دیر نشده، از این یگانه آلترناتیو کارساز، برای نابودی این نظام خانمان برانداز کنونی بهره جوییم. این، تنها شاهزاده رضا پهلوی است که می تواند و از خوش اقبالی ما است که می پذیرد که این نقش محوری را برای نجات ایرانمان بعهده بگیرد. و این مائیم که به او نیاز داریم و نه برعکس! درست از همین روست که همه مایی که دل در گرو میهن داریم، در انجام هر گونه تلاشی برای ایجاد فضای ممکن برای تحقق رهبری سمبلیک او در این اتحاد همگانی مسئولیم.
آقای ساعدی و کسانی چون او، سخت در اشتباه هستند اگر گمان می کنند که با تحقیر تاریخ معاصر کشور و افتخارات آن می توانند از ایران، یک ایالات متحده ایران درست کنند. ایران ما، از دیرباز، ایرانی رنگارنگ از اقوام کرد و ترک و عرب و بلوچ و کرد و ترکمن و گیلک و مازندرانی و فارس بوده که همواره بزیر یک پرچم متحد، ایرانی غنی و یکپارچه را تشکیل داده است. از همین رو، برای رهایی ایران با حفظ چنین چهار چوبی است که در این بزنگاه تاریخی، اتحاد همه ما گرد شاهزاده رضا پهلوی، در سرلوحه وظیفه ملی فرد فرد ما قرار می گیرد.
با احترام بهروز فتحعلی


■ جناب دکتر ساعدی گرامی
نوشته تحلیلی-حقوقی شما را در نشریه ایران امروز خواندم. نوشته ای است مستدل و روشنگر پیرامون مواضع و سمتگیری های پر ابهام و گاه فریبکارانه آقای رضا پهلوی طی این سالها. شاید این نوشته و اینگونه تحلیلها زمینه و بستری را فراهم کند تا دست برخی از سلطنت طلبان بیسواد سیاسی و خودخواه را باز کند و ایشان را از اتخاذ جهت گیری ها دو پهلو و گاه چندپهلو باز دارد. نوشته جالب و سازنده ای است و خواندن را سفارش میتوان کرد.
اما از سوی دیگر نکته هایی چند در نوشته شماست که نه تنها از بار سیاسی حقوقی تهی است بل سالهاست در حاشیه بحثهای اپوزیسیون موجب تشوبش و آشفتگی فکری و موضعگیری های ضد وحدت و ایتلاف شده است.
یک جا می گوبید «در جایی که ملت آگاه، مبارز و آ زادیخواه کورد ۷۵ سال پبش و در زمان دیکتاتوری آخرین شاه ایران برای تعیین سرنوشت خود نظام «جمهوری» ( و نه پادشاهی) را در مهاباد ناسیس کرد.»
در جای دیگر، « در فردای سرنگونی ج ا آنچه که می تواند و باید در « ایالات متحده ایران» به عنوان جکهوری فدرال کثیرالمله محور ایتلاف و اشتراک قرار گیرد، قانون است و قانون.»
و سرانجام به ... « ایران ملل متفرق ...» اشاره کرده اید.
جای پرسش است که نهادن گزاره های فوق در متن تحلیلی تان از چه روست؟ در حالی که در سرتاسر نوشته تان بر وحدت اپوزبسیون دموکرات و آزادیخواه در سطح ملی تکیه می کنید، نکات وحدت شکن و غیر اصولی از حیث حقوقی و سیاسی، اصالت و حقانیت تحلیل تان را به پذسش می کشد.
آیا اشاره تان به تاسیس «جمهوری مهاباد» توسط قاضی محمد و مفهوم تجزیه طلبانه و جدایی خواهانه آن بیانگر همین خواسته مطلوب شما و منادیان «ملیتهای ایران یا ایران کثیرالمله یا ایران ملل متفرق» و «ایران فدرال» و «حقوق سیاسی ویژه» از جمله «آموزش بزبان مادری» نبست؟
جناب دکتر، پذیرفتنی نیست که شما و «قوم گرایان» از نوشته ها و استدلالهای فراوان پیرامون رد نظریه «ملیتهای ایران، ایران کثیرالمله و ایران ملل متفرق» و «غوغای آموزش بزبان مادری» آگاه نباشید.
بکار بردن گزاره ادعایی مضحک «ایالات متحده ایران» از چه روست؟ این گزاره را یکبار دیگر در گفتگوی تلویزیونی اقایی بنام کاوه آهنگری شنیدم. فکر نمی کنم ندانید که کشورهای فدرالی که شما و شمایان برای اثبات ادعای خود از آنها نام می برید ازهم جدا بودند و بشکل فدرالی بهم پیوستند.
از زنده یاد دکتر قاسملو نام بردید. او از دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان سخن می گفت که بسیار از مفاهیمی که شما و دیگران بزبان می آورید دور بوده است و بیشتر به یک نظام غیرمتمرکز نزدیک بوده است.
انگار کردنی نیست که این ادعاهایی که شما و دیگرانی مانند شما بمیان می کشید از زمانی آشکار و مطرح شد که اقلیم کردستان عراق پدید آمد و نغمه جداسری آن از عراق نیز سرداده شد اما اکنون بجایی نرسیده است.
سخن در این زمینه بسیار است، اما امید است کارشناسانی مانند شما که در امر حقوقی تخصص دارید در تحلیل های حساس تان مستدلتر به آن بپردازید و تعصب های قومی و قبیله ای را کنار بگذارید تا راه دشوار مبارزه برای رسیدن به ایرانی دموکراتیک و لاییک هموار گردد و بر گفته خودتان «ضرورت حفظ. اتحاد زوری و صوری در ایران ملل متفرق» خط بطلان بکشید.
سرفراز باشید. با سپاس
ا. قراگوزلو / تهران ۲۴ مهر ۱۳۹۹


■ من کاری به حقوقی یا غیر حقوقی بودن این بحث ندارم حکومتهای فردی چه شیخ و چه شاه را پس از چند هزار سال باید به زباله دان تاریخ فرستاد تا دست مفتخوران ٬ بادمجان دور قاب چینها و مجیز گویان را کوتاه کرد که هرچه بدبختی بوده از سر اینها بوده است!
عباس پور


■ درود بر شما جناب اقای دکتر امید ساعی،
بنظر من، انچه را که شما در باره جایگاه و “عملکرد و شخصیت سیاسی” رضا پهلوی از دیدگاه حقوقی بنگارش دراورده اید بسیار خوب و درست است. همزمان نظر خود شما در باره ایران اینده ای با نام “ایالات متحده ایران” نیز نشان از مشکل عمیقی دارد که در بهترین حالت میتوانم بگویم ثمره تبیعضات مضاعف سیاستهای حاکمان دورانهای گوناگون تاریخی ای است که در دوران حکومت اسلامی بسیار تشدید یافته است. امیدواریم در اینستکه کوردهای ایرانی بعنوان ایرانیان اصیل چندهزار ساله تحت جو ناسالم کنونی بدنبال جایگاه غیر از ان برای “خود” و متعاقب ان برای “دیگران” نباشند. همه ایرانیان یکسان ایرانی هستیم و باید برای حذف کامل هرگونه تبعیضی با همکاری یکدیگر پیش برویم.
اما، طرفداران سلطنت و رضا پهلوی، تحت عنوان مبارزه با حکومت اسلامی، میخواهند مدل کهنه و فرسوده و تهی از خصلت نیاز زمان و مکان تاریخی کنونی را به ایرانیان بقبولانند و هرگونه گفتمان را غیر ضروری و حتا تفرقه اندازی بشمار آورند.
از انجاییکه، نظام اسلامی حاکم بر ایران دیواری ضخیمتر و بلندتر از دیوار چین در مسیر جلو و اینده ایرانیان کشیده است و تنها مسیر قابل رویت برای مردم در بند استبداد مسیر پشت سر ماست، میتوان دلایل چنین عقبگرایی را فهمید و میتوان دلایل طرفداران سلطنت و رضا پهلوی را برای استفاده از این عقبگرایی را نیز درک کرد.
برای من تعجب برانگیز نیست که عده ای با مقایسه رژیم کنونی که بسیار خشن تر و بیرحم تر از رژیم سابق بوده و جنایت و غارتگری ان فقط با وحشیگری بیگانگان ضد ایرانی در تاریخ قابل مقایسه است، روی فساد و غارتگری دوران پهلوی سرپوش بگذارند. اما نکته ای که باید درک کنیم اینستکه خدمت ب مردم و کشور بعنوان مسئولان اداری جامعه در هر زمان و مکان و در هر جایگاه و مقامی وظیفه جدی و واقعی افراد است و مطلقاً امتیازی ب هیچکس نمیدهد که از موقعیت خود سو استفاده کنند. بنظر من، انان که سو استفاده کردن را نا دیده میگیرند و با مقایسه کردن و با هر دلیلی انرا توجیح میکنند، آگاه و ناخودآگاه خواهان بدست اوردن فرصت قدرت برای ادامه همان راه گذشته اند که با ایران دوستی و مردم دوستی مغایرت دارد.
ایران به هیچیک از سیستمهای دیکتاتوری ملاتاریا، پرولتاریا، سلطنت تاریا، مشروطیت تاریا، و کاپیتالیست تاریا (سرمایه داری تمامیت خواه) و... نیازی ندارد. ایرانیان از همه گذشته خود و جهان درس عبرت گرفته اند. ما ب گفتمانی که بتواند نظرات همه مردم و گروههای ایرانی را که خواهان ایرانی یکپارچه و متعلق به همه ایرانیان تاریخ سرزمین چند هزارساله ما است باشد و با قبول مطلق اصل حفظ تمامیت ارضی ایران و پیروی از منویات مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر باشد نیاز داریم. بقولی، ما نمیتوانیم نابرابری ها را حذف کنیم، اما برای توضیح وجود ناخواسته نابرابری ها و کوتاه کردن فاصله های نابرابری ها باید بطور جدی و عملی کوشا باشیم و انرا با ایجاد درک نزدیک از این پدیده و توافق یکدیگر بصورت قانون اساسی کشوری از ابتدای حکومت جایگزین با رژیم کنونی قانون حاکم بر ایران قرار دهیم و در اجرای ان خود را موظف بدانیم و وظیفه اساسی خود بشمار اوریم.
قانون اساسی مردمی ان قانونی استکه از همه انسانها با تمامی تفاوتها و بدون هیچگونه تبعیضی حمایت میکند و هیچکس در هر جایگاه و مقامی که باشد فراتر از قانون محسوب نمیشود.
بنظر من، امروز حکومت جمعی که بتواند ازادی همه افراد ایرانی را در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... تضمین کند میتواند ایرانیان و ایران را بسوی زندگی شایسته در روابط سالم و دوستانه با ملل و کشورهای دیگر سوق دهد.
با گسست اگاهانه از استبداد، پدر سالاری و مردسالاری، و با استفاده درست از کوله بار گذشته ای غنی، و گذشته ای با مفهوم غذای جویده در زیر میکروسکوپ خرد و عقل و علم، و با نگاهی باز و تازه بسوی اینده برویم .
با سپاس و احترام، قاسم دفاعی


■ نقل قول(راقم این سطور، در چارچوب آداب معاشرت متعارف، برای شخص «آقای رضا پهلوی» به‌عنوان یک انسان فهمیده و با شخصیت احترام قائل است و در این مقاله و نگاه حقوقی، صرفاً به نقد و بررسی صریح و بی تعارف «عملکرد و شخصیت سیاسی» ایشان پرداخته می‌شود.
آقای ساعدی. متاسفانه مقالۀ شما نه در چارچوب معاشرت متعارف برای شخص آقای رضا پهلوی است و نه اینکه آقای رضا پهلوی . را یک انسان فهمیده و با شخصیت جلوه میدهد بلکه درست برعکس. این مقاله مملو از توهین، بی‌احترامی، دروغ، برچسب، اتهام می‌باشد که من در اینجا فقط به برخی از آنها می پردازم. از این گذشته مقالۀ شما حتی از نظر حقوقی هم اشکال دارد که مواردی ازآن را هم ذکر می‌کنم.
آز آنجایی که خود رضا پهلوی با صراحت کامل گفته که دنبال به قدرت رسیدن نیست بنابراین نکات ۱ تا ۳ شما فقط برچسب وتوهین و دروغ میباشد. واصولا احتیاج به تجزیه و تحلیل حقوقی وسیاسی نیست..
آقای ساعدی شاهزاده عنوان کسی است که پدرش شاه است یا بوده باشد حتی اگر خودش نخواهد وبا سقوط نظام شاهی منسوخ نمیشود(چون در آن زمان پدرومادرش شاه و شهبانو بودند). نقل قول(۵- عنوان «شاهزاده» برای رضا پهلوی، عنوانیست منسوخ! از لحظهٔ سقوط رژیم پیشین و تأسیس رژیم جدید، رضا پهلوی دیگر از لحاظ حقوقی، «شاهزاده و ولیعهد نیست!»
آقای ساعدی رضا پهلوی شاهزاده است(چون پدرش شاه بوده) ولیعهد نیست. و این عنوان افتخارینیست بلکه حقیقی است.(چون پدرش شاه بوده)
نقل قول(ازاینرو، «هر شاهزاده‌ای شاهزاده نیست»)! جناب آقای ساعدی؛ از این رو هر شاهزاده ای شاهزاده است.(چون پدرش شاه بوده).شاید نه حقوقی ولی حقیقی.
نقل قول(رضا پهلوی باید قبل از هر چیز و هر کس، «تکلیف خود را روشن کند» و نمی‌تواند بیش از این پشت «سنگر زیبا ولی ضعیف و شکنندهٔ»! «هر چه مردم گفتند» موضع «دوپهلو »! بگیرد.
جناب آقای ساعدی شما شاید خبرندارید! ولی آقای رضا پهلوی خیلی وقت است که تکلیف خودس را روشن کرده وبارها به صراحت بیان کرده است. نمیدونم مشکل شما چیست؟ درضمن سنگر(هرچه مردم گفتند) ضعیف و شکننده نیست. درست برعکس خیلی هم قوی و ناشکننده است.(مخصوصاً در یک حکومت دمکراتیک).
نقل قول(در قرن ۲۱ و عصر پیشرفتهای عظیم و باورنکردنی انسان در تمام حوزه‌های زندگی، این توهین است به مردم که کس یا کسانی سودای شاه سازی یا شاه شدن را در سر داشته باشند..
جناب آقای ساعدی منظورتون اینه که برای مثال کشورهای سوئد. دانمارک. هلند. اسپهنی به مردم خودشون توهین میکنند؟! نقلا قول(آیا آقای پهلوی تصور می‌کنند که سطح شعور سیاسی عمومی مردم در ایران آخوندزده و سطح توسعه یافتگی اجتماعی کشور کمتر و پائین تر از افغانستان باشد که، بعد از ۴۲ سال سیه روزی و تجربهٔ حدود و قصاص و اعدام و شلاق و زندگی تحت نکبت جمهوری اسلامی، بخواهند نظام پادشاهی را احیاء و ایشان را پادشاه خود قرار بدهند!؟
آقای ساعدی از آنجا که خود آقای رضا پهلوی اعلام کرده که خواستاررسیدن به قدرت نیست بنابراین این نوشته هم توهین به مردم افغانستان است وهم از نظر حقوقی(خودتان باید بهتراز من بدانید!) برچسب؟ تهمت؟ دروغ؟ ویا چیز دیگری است.
نقل قول(یک دلیل برای اتخاذ این موضع مبهم و بینابینی و بازی برد - برد این است که رضا پهلوی یک پادشاهی‌خواه خجالتی ست. شجاعت سیاسی ندارد و از وزن کِشی سیاسی می‌ترسد. رودربایستی دارد بگوید که خواهان احیاء نظام پادشاهی ست. قدرت بیان آن را ندارد.
آقای ساعدی چون خود آقای رضا پهلوی اعلام کرده که خواستار رسیدن به قدرت نیست بنا براین این نوشتۀ شما هم چیزی جز بی احترامی. تهمت. برچسب زدن واتهام واهی چیز دیگری نیست و احتمالا میتواند مورد پیگرد قانونی قرار بگیرد.
نقل قول(احتمالاً یکی از دلایل این که بطور واضح و شفاف خط سیاسی و حزبی خود را مشخص نمی‌کند و منتظر است تا دیگران (مردم) او را بر سر و رأس خود بنشانند، این باشد که به عادت مألوف طلبکار و راحت طلبانه، همچون پدرش که دیگران(مردم) او را بر سر تاج و تخت آوردند )
آقای ساعدی. آقای رضا پهلوی بطور واضح و شفاف خط سیاسی و حزبی حود را مشخص میکند. او اعلام کرده که خواهان رسیدن به قدرت نیست. و این نشاندهندۀ خط سیاسی ایشان است. همزمان نشان میدهد که عضو هیچ گروه سیاسی نیست. از این واضح‌تر؟!
نقل قول(رضا پهلوی برای آینده خیلی روی سپاه حساب می‌کند و نگاه سمپاتیک ویژه‌ای به آنها دارد : در کشته شدن قاسم سلیمانی بزرگ تروریست جمهوری اسلامی سکوت می‌کند زیرا به‌عنوان پادشاهِ رویاهایش، به نیروی قشون و عسکر احتیاج دارد؛)
آقای ساعدی از آنحا که خود آقای رضا پهلوی اعلام کرده که خواهان رسیدن به قدرت نیست بنا براین این قسمت از نوشتۀ شما هم چیزی جز دروغ. تهمت. برچسب و اتهام نیست.
نقل قول(۱۷- دوران پادشاهی، و یا بدتر از آن، «بازگشت» به پادشاهی بسر رسیده و شاه بودن و شاه شدن دیگر در این قرن ۲۱ و عصر مدرن هیچ فایده‌ای برای مردم ندارد.)
آقای ساعدی یعنی میخواهید بگویید که همان کشورهای سوئد و دانمارک. هلند و اسپانیا هیچ فایدهای برای مردم ندارند؟! برای مردم خودشان شاید هیچ فایدهای نداشته باشند ولی برای مردم ما کلی فایده دارند! هرچی با شه به چند میلیون نفر از ما پناهنده گی دادن!
نقل قول (جنایت‌ها و تجربهٔ تلخ و خونین و سیاه این دو رژیم استبدادی،) آقای ساعدی شما واقعن جنایت های این دو رژیم استبدادی رو به یک اندازه تلخ وخونین و سیاه میبینید؟!
نقل قول(زمان، زمان گفتن حقیقت است. آقای رضا پهلوی باید انتخاب کند که کدام یک را می‌پسندد!؟ امیدوارم گزینه‌ای را برگزیند که در این قرن ۲۱ هم توهین به شعور انسان‌ها نباشد.)
آقای ساعدی. آقای رضا پهلوی حقیقت را گفته است. او گفته است که نمیخواهد به قدرت برسد. بنا براین نباید انتخاب کند.چون نه شاه میخواهد بشود و نه رئیس جمهور. در ضمن شما نظام شاهی را در قرن ۲۱ توهین به شعور انسان‌ها می‌دانید؟! فقط برای ایران؟ یا اینکه شامل کشورهای سوئد و دانمارک و هلند و اسپانیا هم هست؟ یعنی پادشاهان این کشورها به شعور انسان ها توهین میکنند؟!
با درود Asturias