هانا آرنت در کتاب بحران جمهوری مینویسد: «ما آزاد هستیم که جهان را تغییر دهیم و چیزی نو را آغاز کنیم و این مستلزم توانایی ذهنی، توانایی بله گفتن یا خیر گفتن است که بدون آن هیچ کنشی ممکن نیست. و کنش دقیقاً همان چیزی است که سیاست ازآن ساخته شده است».
برای تغییر وضعیت نامطلوب دل آزار کنونی به وضعیتی انسانیتر باید دست به کنش زد و صرف واکنشهای ازسر انفعال کفایت نمیکند. فردی بیگناه اعدام میشود. زنی بیگناه کتک میخورد. کارگری بیگناه و گرسنه شلاق میخورد و ما صرفاً به واکنشهای رمانتیزه شده اکتفا میکنیم؛ دلسوزی، ترحم، و آرزوی صبر جزیل برای بازماندگان و خانوادهاش. واکنشهایی که نه تنها دردی از دردمندان کم نمیکند بلکه احتمالاً بر یاس و خشم آنها نیز اضافه کند. سیاست با کنش زاده میشود و نه با واکنش و این اولین درسی است که آرنت میتواند به ما بیاموزد.
نافرمانی مدنی، حداقل کاری است که شهروندان خوب در برابر یک حکومت سرکوبگر و دیکتاتور میتوانند به آن دست بزنند. اما نافرمانی تنها زمانی ممکن میشود که قانون شکن آماده و حتی علاقمند باشد که مجازات عملش را بپذیرد. پرسشی که آرنت پی میافکند این است؛ چه زمانی فرد میتواند از چنین روحیهای برخوردار باشد؟ و البته خود جواب میدهد:
«زمانی که فرد باورداشته باشد «قانونی برتر»، و «والاتر» از قانون فعلی وجود دارد که تغییر ناپذیر است و آن قانون بالاتر چیزی جز محکمه وجدان نیست.»
و البته این همان درسی است که در تراژدی آنتیگونه در نبرد نابرابر کرئون ستمگر و آنتیگونه مییابیم:
«کرئون: قوانین من قوانین دولتی هستند و اطاعت از آنها برهمه واجب است
آنتیگونه: اما قوانین تو نمیتواند فراتر از قانون الهی باشد که در وجدان آدمی حک شده است»
بگذارید چنین خلاصه کنیم:
برای سیاست باید دست به کنش زد، کنشی که باید از وجدان و محکمه درون تک تک ما شهروندان ناشی شده باشد. انسان بیوجدان انسان کنشگر نیست. منفعل و مفعول است چون چیزی نیست که او را از درون به تکاپو و حرکت وادارد. او فقط در برابر محرکهای بیرونی واکنش نشان میدهد. پرسش گزنده اینک با ماست! با ما انسانهای احتمالاً خوب که هرگز نتوانستیم از خود شهروندانی خوب بسازیم.
ارسطو نیز دو هزار و اندی پیش در باب تعریف شهروند مینویسد: او کسی است که خیر همگانی را بر منافع فردی ارجحیت میدهد و دیکتاتور شهروند نیست چرا که وی تنها نفع خویش را میجوید. و آنکه شهروند نیست دو حالت بیش ندارد یا حیوانی است متعلق به جنگل و یا دیکتاتوری است عربده کش!
آیا ما شهروندیم؟
آیا هنوز قدرت وجدان باماست؟
اگر هست پس چگونه ویرانی این وطن، فروپاشی بنیادهای کشور، آب شدن تدریجی جوانان وطن، افسردگی نیمی از مردم کشور و گرسنگی مطلق نصف جمعیت وطن را به چشم میبینیم و جز واکنشی ذلیلانه کاری بیش نمیکنیم؟