زمان برای خواندن: ۷ دقیقه
تازهترین جنایت رژیم اسلامی نه تنها جان جوان بیگناهی را گرفت و ملتی را داغدار کرد، که بار دیگر سر زخمهای ناسور جامعه ایرانی را نیز واگشود و آئینهای درخشان را در برابر ما نهاد، تا در اندام ناسازوار خود در جایگاه ملتی پراکنده بنگریم. رژیم اسلامی نوید افکاری را کشت، تا از همه کسانی که در آیندهای بس نزدیک به خیابانها خواهند آمد، تا مرگ ولایت فقیه و رژیم آدمخوارش را فریاد کنند، پیشاپیش زهرچشم گرفته باشد.
آدمکشان این رژیم بیپروا و هراس جوانی بیگناه را در زیر شکنجه میکشند و برای فریب همگان قتلی را نیز بر او برمیبندند، تا همدستان اصلاحطلبشان بتوانند گناه این جنایت بزرگ را نیز بر گردن خود قربانی بیافکنند. بخشی از کسانی که خود در برپائی این رژیم سنگسار و اعدام و شکنجه نقش برجستهای بازی کرده بودند، به میدان آمدند تا با فرافکنی خاک در چشم مردم بپاشند و بار سنگین این جنایت هراسناک را از دوش رژیم اسلامی بردارند. تلاش مشترک همه آنان نیز در این است که به مردم بباورانند، نوید افکاری براستی کسی را کشته بوده است، تا از شکوه این موج بلند همدردی جهانی اندکی بکاهند.
مصطفی تاجزاده از بنیانگذاران سازمان “مجاهدین انقلاب اسلامی”[۱] بیآنکه به خود این جنایت بپردازد، در یک دلسوزی فریبکارانه از رئیس قوه قضائیه پرسید: «ممکن است دلیل این همه عجله برای اعدام نوید افکاری را توضیح دهید و اینکه چرا فرصت ندادید بستگان متهم رضایت خانواده مقتول را کسب کنند، تا خون دیگری ریخته نشود؟» بدینگونه برای تاجزاده تردیدی در اینکه نویدی قاتل بوده است، در کار نیست و او تنها گلایه از شتاب در این جنایت دارد. همین شیوه را مهدی خزعلی[۲] دیگر چهره اصلاحطلب در تلویزیون ایران اینترنشنال در پیش گرفت و تا بدانجا پیش رفت که فریاد سیما ثابت نیز بر آسمان برخاست و با گفتن «اینکه دیگه شکنجه بود آقای خزعلی! در ثانیه آخر نگید این رو، نمک به زخم نپاچید!» سخن او را بُرید.
اینها تنها دو نمونه از سران آن گروهی هستند که بیست و اندی سال است مردم ایران را بر گرد صندوق رای میرقصانند و به ریش آنان میخندند. در این سوی مرز نیز فرخ نگهدار در توئیتی نوشت: «آیا اگر نوید، داریوش فروهر یا پروانه اسکندری یا مختاری را کشته بود باز هم حکمش اعدام بود؟» و نوید افکاری را “قاتل” دانست و تنها از “عدالت اسلامی” آقایان گلایه کرد و سخن خویش را با حدیث نبوی «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم» به پایان برد. و سرانجام حمید فرخنده نیز در همین تارنمای ایران امروز نوشت: «ما ایرانیان حق داریم بدانیم واقعیت اتهامات نوید افکاری چه بوده است؟ [...] بعضی افراد و گروههای سیاسی اپوزیسیون اما بدون اینکه از همه واقعیت ماجرا باخبر باشند برایشان مسلم شده و کاملا مطمئن هستند یا شدهاند که نوید قاتل حسن ترکمان کارمند سازمان آب شیراز (ظاهرا کارمند حراست) نبوده است». من بر این نوشته ایشان چیزی نمیافزایم و داوری را به خوانندگان وامیگذارم.
و همه اینان سخنان نوید افکاری را فراموش میکنند که فریاد برآورده بود: «اینها برای طنابشان بدنبال یک گردن میگردند!»
در این میان حسن شریعتمداری، دبیرکل شورای مدیریت گذار نیز اگرچه از خون نوید افکاری گُلی بر سر ولی فقیه نزد، تلاش کرد دستکم گِلی بر چهره محمدرضا شاه بپاشد. او در توئیتی نوشت: «نوید افکاری تختی زمان ما است» و هنگامی که برایش نوشتند «مهندس منظورتون چیه نوید افکاری تختی زمان ما است؟ تختی خودکشتی کرد، نوید افکاری را کشتند!» پاسخ داد که «تختی هم معلوم نشد که چگونه وفات کرد»[۳].
همزمان با مرگ نوید افکاری در زیر شکنجه ولی نوشتهای نیز همچون سیل سپهر اینترنت را درنوردید، تا جایی که در همه رسانهها و گروههای مجازی گریزی از آن نبود. نوشته با یادکرد از عمه کوکبی که همسری زنآزار به نام مراد داشته است و سپس به همسری مش رجب درآمده که با او رفتاری بسیار بدتر از شوهر نخستاش داشته است آغاز میشود و با گذری بر همان افسانههای همیشگی مارکسیستها و اسلامیستها درباره حکومت پادشاهی پی گرفته میشود، تا سرانجام به این برسد که:
«اگر امروز گرفتار مش رجب هستیم مراد را تطهیر نکنیم»
همرسانی انبوه و گسترده این نوشته، بهویژه از سوی برخی از کسانی که من کوچکترین دودلی در ایراندوستی و آزادیخواهی آنان ندارم، برآنم داشت که سرچشمه این نوشته را بیابم و با شگفتی بسیار دیدم آن را کسی بنام مجید روزی در سایت “انجمن راویان فتح سپاه سیدالشهداء (ع)” نهاده است و بسیاری از دلباختگان انقلاب شکوهمند که هنوز کینهشان به شاه و خاندانش از مهر ایران و آزادی و سربلندی آن بزرگتر است، چشم و گوش بسته آن را همرسانی کردهاند، تا فرماندهان سپاه سایبری از این همه همکاری و همدلی آنچه که خود را اپوزیسیون این رژیم مینامد، از شادی سر از پای نشناسند.
رفتار کسانی که نامشان در این نوشته آمد، نشانگر آن است که بخش بسیار بزرگی از این مردم به ولایت فقیه معتادند، اگر جز این بود، نه کسانی از مهر ولی فقیه بیگناهی کسی را به پرسش میگرفتند که در زیر شکنجه جان باخته است، و نه کسانی دیگر از کین شاه نوشتار سازمان اطلاعات سپاه را چنین دست و دلبازانه در سپهر اینترنت میپراکندند و خود را به پادوهای اطلاعات سپاه فرومیکاستند. بد نیست همه کسانی که چشم از جنایت رژیم ولایت فقیه برگرفته و بر پرونده نوید افکاری دوختهاند، نگاهی نیز به تاریخ چاپ این نوشته در سایت وابسته به سپاه پاسداران بیاندازند:
شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹، ساعت ۷:۵۰،
درست همان هنگامی که نوید در زیر شکنجه دست و پا میزد.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
facebook.com/mazdak.bamdadan
——————————————————
[۱] کسانی که میخواهند ایشان را فرشته آزادی بدانند، چرا که هفت سال در زندان بوده است، بهتر است رنج نوشتن را بر خود هموار نکنند. اگر پایش بیفتد روزی درباره انبوه جنایتکاران نازی خواهم نوشت، که بدستور هیتلر کشته شدند. با چنین چشمبندیهای سیاسی شاید بتوان انبوه دلبستگان رژیم اسلامی را فریفت، ولی مزدک بامدادان را هرگز!
[۲] خزعلی نه تنها بارها به زندان رفته است، که هربار در پی اعتصاب غذا آزاد شده است. ایشان یکبار پس از ۶۷ روز اعتصاب غذا درست روز پس از آزادی از زندان به کوهنوردی رفت!
[۳] امروزه دیگر کمتر کسانی افسانه دست داشتن حکومت پادشاهی در رخدادهایی چون کشتن تختی، انداختن صمد بهرنگی در ارس، کشتن علی شریعتی در لندن، آتش زدن سینما رکس آبادان و ... را باور میکند. پسر زندهیاد تختی – بابک تختی – بارها و بارها از خودکشی پدرش سخن گفته است.
■ مگر پهلوی ساواک نداشت؟ مگر ادم نمیکشت؟ مگر مخالفان خود را شکنجه نمیکرد؟ جناب بامدادان که به ظاهر خیلی به سند و فاکت اعتقاد دارند، و انجا بحث که مالهکشی برای پهلوی میشود، تاریخ را کاملا برعکس روایت میکنند. آیا به جد نباید به صداقت این جماعت شاه اللهی شک کرد؟
میلاد رسا
■ میلاد گرامی، با درود
آیا موضوع این نوشته را گرفتید؟ یا خود شما هم برای مبارزه با پهلویها دست همکاری به اطلاعات سپاه و انجمن راویان فتح سپاه سیدالشهداء دادید و این نوشته مآموران امنیتی رژیم اسلامی را همرسانی کردید؟ به شما پیشنهاد میکنم ویدئوی گفتگوی من با جمهوری بیخدایان با نام «بینش دینی در کنش سیاسی» را ببینید، شاید موضوع برایتان بازتر شود.
م. بامدادان
■ یک بار در اوایل انقلاب صحنۀ سینهزنها را از تلویزیون ایتالیا نشان میدادند، من خیلی ناراحت شدم و گفتم: آبرومان را بردند. دوستی برگشت به من گفت، آن زمان که تیمسار چهار ستاره به پای شاه میافتاد و چکمههای او را میبوسید و عکسهایش را روزنامههای غربی چاپ میکردند نمیگفتی آبرومان رفت. رضا شاه وزیر کتک میزد. به نخست وزیرش فحشهای رکیک مثل زن فلان شده میداد. خدمتگزارانش را میکشت یا وادار به خودکشی میکرد. از تیمورتاش بگیرید تا داور. حالا پهلویها شدهاند فرشته. ایرانیها اگر نگاهشان را از گذشته آرمانی شده برنگیرند، راه نجاتی ندارند.
مهرداد کاشانی
■ آقای کاشانی گرامی،
من در این نوشته پرسیدهام چرا برخی از ایرانیان با قاتل نامیدن نوید افکاری میخواهند بار جنایت رژیم ولایت فقیه را کم کنند. همچنین پرسیدهام چرا برخی از ایرانیان خود را به پادوی بیجیره و مواجب اطلاعات سپاه و نهادهای امنیتی رژیم شکنجه و سنگسار فروکاستهاند و نوشته آنها را همرسانی میکنند. سند این را هم که این نوشته از اطلاعات سپاه است آوردهام. آیا به شما برخورده است که چرا من اینها را میپرسم؟ آیا شما هم میگویید نوید افکاری قاتل بود؟ آیا خود شما هم این نوشته اطلاعات سپاه را همرسانی کردهاید؟ و از همه اینها گذشته، پهلویها در این وسط چکارهاند؟
م. بامدادان
زنده باد و سپاس آقا مزدک عزیز از نوری که بر تاریکخانه این جماعت معلوم الحال افکندید.
خزایی
با درود. جناب بامدادان عزیز، چند سالی است که نوشتههای شما را دنبال کردهام. شما در یکی از نوشتارهای اخیرتان که در همین نشریه ایران امروز انتشار یافت، بطور ضمنی از خاندان پهلوی، تا حد حمایت پیش رفتید. این از محتوای آن نوشتار بخوبی مشهود بود. شما از یکسو، همواره به مارکسیستهای ایرانی حمله میکنید که از حد انتقاد گذشته است و تر و خشک را با هم میسوزانید و از سویی، انگار چشم خود را بر فجایعی که رژیم پهلوی در ایران مرتکب میشد بستهاید. رژیم استبدادی و ضد ملّی کنونی ایران ، درست است که در بسیاری از ستمگری های و نابودی ایران، دست رژیم قبلی را از پشت بسته است ولی درجه بالای این فجایع، دلیلی بر چشم بستن بر پلشتیها و استبداد پهلویها نباید باشد. این یک نکته که امیدوارم به آن توجه کنید. نکته دوم این است که شما به آواز توجه دارید و یا آوازه خوان؟ شما، ظاهرا از اینکه نوشته “عمه کوکب” توسط سپاه انجام گرفته، آن را بکلی ردّ میکنید. پرسش من از شما این است. اگر آن نوشتار، توسط اپوزیسیونی که شما با آن مشکلی ندارید نوشته شده بود، آیا شما هنوز با آن مخالفت میکردید؟ آیا اصل نوشتار بد است؟ آگر بد است، آیا شما به نقد خود نوشتار مینشینید و توضیح دهید که کجای نوشتار اشکال اجتماعی و تاریخی دارد؟ یا اینکه چون، بر اساس گفتار و جستجوی شما، از منبع سپاه نشات گرفته، شما با آن مخالفید هر چند که اصل نوشتار، اشکالی ندارد. ممکن است در این باره توضیح دهید؟
نادر هژبری
آقای بامدادان! اتهام همسوئی با سازمان اطلاعات رژیم فقها، به کسانی که به صورت موازی جنایات شاه را با رژیم سراسر نکبت ج. اسلامی را طرح میکنند در واقع همان اتهام “همسوئی با ترامپ” و یا عوامل اسرائیل و عربستان است که ” اپوزیسیون “از جنس فرخ نگهدارها به سرنگونیطلبان جمهوری اسلامی میزنند. شما نمیتوانید به خاطر جنایاتی که در جمهوری اسلامی هر روز ، هر ساعت در ایران اتفاق میافتد از عمق جنایات زمان شاه بکاهید. کم بودن تعداد اعدامها، تعداد زندانیان سیاسی نه بخاطر عطوفت شاه بلکه میزان پائین فعالیتهای سیاسی جوانان بوده است. انقلاب ۵۷ موج عظیمی از جوانان ایران را به سیاست پرت کرد. گرایش جوانان کردستان، ترکمنصحرا، بلوچستان، خوزستان و ... ناشی از سیاستهای ستم شاهی بود. اگر گرایش سیاسیکاران در زمان شاه به همین وسعت هم بود شاه هم در کشتار جوانان از شیخها کم نمیآورد. اشتباه است وسعت کشتار جوانان را بهانهای قرار بدهیم برای رو سفید نشان دادن شاه!!
محمد ت. صحرالی
بامدادان عزیز. اصولا سه جبهه سیاسی هستند که تا ابد با هم کنار نمیآیند. یکی آنانی که از شادروان مصدق پیغمبر میسازند و نقد اشتباهات ملیون برایشان سخت است و عدهای از ایشان هم که در ۲۸ مرداد گیر کردهاند. دومیها شاه پرستاند که دیکتاتوری و اشتباهات شاه و نان قرض دادنهایش به اسلامیستها و سهمش را در وقوع ۵۷ نمیبینند یا دوست ندارند که ببینند. و سومین گروه چپیهایی هستند ساکن غرب و ضد غرب و به اصطلاح ضدامپریالیسم که انگار اگر قبول کنند که در دیکتاتوری شاه وضع بهتر از الان بود به آرمان و ناموس فکری خویش خیانت کردهاند. ترجیح میدهند با به میخ و نعل زدن از جمهوری اسلامی مستقیم و غیرمستقیم حمایت کنند و جناح خوب و بد درست کنند ولی دامنشان از آلودگی تهمت تایید حتی یک کار مثبت رژیم گذشته پاک باشد. برای همین هم آنتنشان قوی هست و اگه در یک نوشته سیاسی لگدی به رژیم گذشته زده نشود واکنش نشان میدهند. نوشته شما راجع به قتل یکی از جوانان رشید میهنمان است و واکنش کنشگران کرنشگر. ولی ببینید اینان چه مینویسند و مسئله شان چیست؟ ملت ایران هم با این به اصطلاح اپوزیسیون آرام مثل شمع میسوزد و آب میشود.
موفق باشید سالی
با توجه به شمار اندک مذهبیون متنفذ پیش از انقلاب، میتوان به خوبی به نقش چپنمایان بلشویک در عادی کردن پذیرش مرگ، اعدام، و شکنجه پی برد. با تاثیر بسیار عمیق و وسیعی که اینان در بین روشنفکران طبقه متوسط داشتند، به اسانی توانستند افسانههای هفتاد هزار زندانی سیاسی و هزاران اعدامی را به خورد چپهای تازه به دوران رسیده بدهند. غافل از اینکه اکثر همین آقایان در هما زندانها درس خواندند و پروار شدند و آماده رهبری احزاب چپ عاشق امام! علاقه وافر به حزب برادر بزرگتر آنچنان بود که از امام اعدام انقلابی دیگر همقطاران چپ خود را خواستار بودند. نگهدار که به همراه کیانوری از جمله افراطیون آن جناح بودند بارها به این مساله اعتراف کرده است. هرگونه مقایسه بین دستگاه قضایی رژیم شاه از جمله ساواک با قانون جزائ رژیم فعلی توسط چپهای نسل گذشته به نوعی سرسپردگی مداوم ایشان به همان آرمانهای شکست خرده بلشویسم شیعه میباشد. و تاریخ چه درس جانانهای به اینان داد!
مهرداد
جناب بامدادان گرامی، از اینکه در مواردی با آگاهی از نوشتههای جنابعالی، پاسخی برای یکی از ابهامات خود در رابطه با تاریخ و زمینههای شکلگیری شخصیت تاریخی جامعهی خود ییافتم، سپاسگزارم. و البته در پی شناخت بیشتر از مایههای آگاهی و تسلط شما در شناخت از پدیدهها و تحولات حاکم بر آن، یک سوال در دهن اینجانب شکل گرفته که چرا و برچه اساسی، نیروهای اندیشمند ایرانی که در قالب روشنفکری، از تخصص و تمایز آگاهی در باب علوم مختلف برخوردار هستند، اگر واقعاً سودای ایفای نقش راهبردی در ترغیب جامعه به گذار از سنت به مدرنیته را دارند، چرا قادر به ایمن نگاه داشتن شخصیت و تمایز فرهنگی خود از جذابیتهای کاذب حوزهی بیثبات و متزلزل سیاست نیستند و نمیکوشند تا با ارتقاء اگاهی جامعه و هدایت آن به روند دستیابی به کمال اندیشه و افزایش استعداد خود در جذب ارزشهای مدرنیته، زمینههای تسهیل حرکت جامعه را در دستیابی به آرمانهای توسعهگرایانه خود فراهم سازند؟ بویژه آن که به سبب قرار داشتن به ورطهی بلاتکلیفی ناشی از زایش و رشد و بالطبع تربیت تحت سنتهای بازدارندهی در زادبوم خویش، در عین زندگی تحت قوانین و الگوهای مدرنیته در جایگاه تازهی خویش، به درک منطقی از حولات سیاسی و اجتماعی جامعهی ساکن در زادبوم خود، و زمینههای شکلگیری تحولات مذکور برسند. از این واقعیت در شگفتم که چرا جریانهای روشنفکری ایرانی از دوران مشروطه تا کنون، شاید به سبب ظهور در بستر رقابتهای سیاسی برخاسته از توسعهطلبیهای دو دولت روس و انگلیس در عهد قاجار، قادر به رهایی از دام محدود شدن به حوزه سیاست نشدند و دوران یک سدهی مربوط به وقوع مشروطه تا دهه پنجاه و انقلاب اسلامی، که میتوانست به بهترین وجه از سوی جریانهای راهبردی روشنفکری ایرانی در ایجاد زمینههای گرایش جامعهی سنت زدهی خود به مدرنیته مورد استفاده قرار گیرد، به سبب اشتغال گستردهی روشنفکری به تحولات پس از جنگ جهانی اول و پیوستگی به دو اردوگاه متضاد امپریالیسم و سوسیالیسم و رقابتهای سیاسی رایج ان، هرگز فرصت نیافت تا به مسئولیت تاریخی خود در ارتقاء اگاهی و ترغیب جامعه به گرایش به ارزشها و الگوهای مدرن زندگی بپردازد و نتیجه فاجعهبار این جهالت در دهه پنجاه با رویکرد جریانهای مذکور به پیگیری تدابیر ملکم خان و کوشش در تقویت الگوی سیاسی مورد نظر وی مبنی بر «حکومت متکی بر شرع انور اسلامی» همراه گردید و حالا نیز میبینیم که نیروهای نواندیش ایرانی مهاجر به غرب، بدون ذرهای اندیشه در لزوم پذیرش ابتداییترین اصل نوگرایی یعنی نقد از خود، همچنان بر تداوم خطای تاریخی جریانهای رشنفکری و نقش فاجعهبار آنها در زندگی جامعهی ایرانی اصرار میورزند. اینکه جنابعالی را که به عنوان یک مورخ فعال در باب شناخت تجارب تاریخی و ویژگیهای شخصیتی جامعهی ایرانی دانسته میشوید اقدام به درج مطلبی که بوی خدشتهدار نمودن ارزش علم، به قیمت طرفداری یا تخریب یک شخص یا جریان سیاسی دارد، باید هم زره بر تن نموده و خود را آماده تحمل نقادیهای سخت نمایید. نقادیهایی که همچون مطلب ارائه شده، بوی تعفن ناشی از رقابتهای کودکانه سیاسی میدهند. آیا تا کنون به اقدام هوشمندانهی رفسنجانی در برپایی نهاد پژوهشهای استراتژیک در نهاد ریاست جمهوری و تبدیل نیروهای انسانستیز و شکنجهگر و بازجوی دو دهه اول انقلاب و تسخیرکنندگان بدنام و فاجعهساز سفارت امریکا، به نیروهای اصلاحطلب و گسیل آنها به غرب جهت اشاعهی تفرقه و پایان دادن به مخاطرات ناشی از رشد نگران کنندهی اپوزیسیون در خارج از کشور، با تکیه بر نقش ضد ملی و فاجعه بار نیروهای مدعی روشنفکری در ایجاد فرش قرمز برای اصلاحطلبان مذکور و تداوم کار نیروهای مدعی روشنفکری در محدود ساختن دامنهی رشد و تکامل فکری جامعه به بازی های کودکانه سیاست فکر کردهاید.
حیف شما.
ساسان قادری
با درود به جناب بامدادان برای نوشتارهای خوب، استادانه و روشنگرشان از جمله این مقاله. خواهشی دارم از نشریه ایران امروز و آن که امکانی هم فراهم کنند که این مقالات را بتوان از راه “واتس اپ” هم برای دیگران فرستاد. همانطور که میدانید، تلگرام در ایران شدیدا فیلتر میشود و نمیتوان اندیشههای سخنوران ایران دوستانهای مانند جناب بامدادان و نوشتارهای دلباختگان وفادار حکومت اسلامی م نند جناب حمید فرخنده و فرخ نگهدار را به گوش ایراندوستان ساکن در ایران هم رسانید.
با مهر, م.ج
از شورشیان ضد ایرانی که کشور را به ورطه نابودی کشاندند و زبانشان هم از همه درازتر است چه انتظار. اگر شما انگشت اتهامتان را به سمت جمهوری نکبت بگیرید جناب بامدادان این جهانملتیهای بیبته برای لوث کردن موضوع پهلویها را مطرح میکند البته در نگه داشتن حکومت نکبتار هم موفق بودند.
کوروش پارسا
■ آقایان هژبری و صحرالی
این نوشته چنان کوتاه و آشکار است که بدفهمیدن آن بسیار سخت است. من در اینجا چه گفتهام؟ من گفتهام:
۱. رژیم جنایتکار اسلامی یک جوان بیگناه را اعدام کرده است ۲. گروهی از استمرارطلبان و دلبستگان ولی فقیه در یک ارکستر هماهنگ به میدان آمدهاند که بگویند: «نوید افکاری آدم کشته است» ۳. گروه دیگری نیز خون این جوان بیگناه را سرمایه کردهاند، تا به شاه و حکومتش بتازند. ۴. سپاه پاسداران در همان زمانی که نوید افکاری را تا حد مرگ شکنجه میکرد، نوشته سبک و زنندهای را بنام تحلیل روی یک سایت وابسته به سپاه سیدالشهداء (مأمور سرکوب در استان تهران) میگذارد. ۵. گروهی از ایرانیان در چهارگوشه جهان خود را به پادوها و کارگزاران سپاه فروکاستهاند و این نوشته را همرسانی میکنند. پرسیدهاید آیا من به آواز توجه دارم یا آوازهخوان؟ کسی که چنین چیزی را میپرسد، بیگمان نمیداند دیالکتیک سخن چیست. با این منطق شما میتوانید از فردا کیهان شریعتمداری را هم همرسانی کنید، هم پهلویستیز است و هم ضدامپریالیست! و اما اینکه پرسیدهاید «آیا اصل نوشتار بد است؟» باید بگویم نوشتهای که با داستان عمه نویسندهاش آغاز بشود، بدرد همان عمه هم میخورد! ولی برای هردوی شما نازنیان و همه کسانی که هنوز در خانههای تیمی/چریکی سال ۵۶ گیر کردهاند و تنها و تنها با خواندن یا شنید نام “پهلوی” کف برلب میآورند میگویم؛ حکومت پادشاهی در سال ۱۳۵۷ به تاریخ پیوست و شاه در سال ۱۳۵۹ درگذشت. کسی که درست در همان هفتهای که نوید افکاری در زیر شکنجه کشته شد، به جنایات شاه میپردازد، یک دلباخته شرمنده ولایت فقیه است که تنها و تنها میخواهد جنایتهای این این رژیم را کمرنگ کند
م. بامدادان
■ سالی گرامی،
من در همین شنبه گذشته یک سخنرانی داشتم در باره «بینش دینی در کنش سیاسی» که در آن نخست به حکومت پادشاهی و قدیسسازی هواداران آن از شاه پرداختم. شما سخن مرا موبمو گرفتهاید، ولی گروهی از این دوستان دیگر دست خودشان نیست، اینها شَرطی شدهاند. تا جایی نام پهلوی را میبینند، اگر در کنار آن شعار مرگ بر شاه را نبینند برآشفته میشوند و بهم میریزند.
م. بامدادان
https://youtu.be/o-RTym392rc
■ جناب بامدادن عزیز،
فکر نکنم در پاسخها و نقدهایی که بر نوشتار شما شد، کسی مدافع رژیم باشد و یا از قتل نوید، به دست عوامل این رژیم ضد ملّی و استبدادی و واپسگرا، آشفته نشده باشد. اما پاسخ شما به نوشتار من و جناب صحرایی و پرسشی که شد، نه پاسخی بود و نه بر خلاف آنچه، شما، دیالکتیک سخن از آن نام بردید، بر اساس دیالکتیک بود. مطرح میکنید ما از دیالکتیک سخن بویی نبردهایم. آیا شما پاسخی دادید؟ شما از چه بخشی از آن داستان کذایی، بر آشفته میشوید؟ از اینکه هر دو رژیم را ردّ کرده است (صرف نظر از اینکه چه کسی و با چه نیتی اصل آن را نشر داده است). آیا اصل مطلب، خلاف واقع بوده است؟ اگر شما، آن را تلاش برای منحرف کردن افکار عمومی در هفته قتل نوید میدانید که شاید چنین بوده، اما در کنار آن فکر نمیکنید که از همان داستان بتوان هر دو رژیم را ردّ کرد و برای روشنگری تاریخی از آن استفاده نمود؟ (در زمانی که هواداران رژیم سابق، از هر واقعهای برای ترغیب مردم به گرایش سلطنتطلبی استفاده میکنند.) آنچه گفته شد این است که ما، همزمان، هم بر علیه این رژیم سخن میگوییم و هم بر علیه جنایات رژیم پیشین. سخن شما تماما درست است که رژیم پیشین در سال ۱۳۵۹، تمام شد. اما نکتهای که شما نادیده میگیرید تلاش رضا پهلوی، پسر بزرگ شاه پیشین و هواداران اوست که امروزه میخواهند رژیم گذشته را بر قرار کنند. ما اگر هنوز بر تنه رژیم گذشته، ترکه میزنیم، نه اینکه بخواهیم، جنایات این رژیم را مخدوش سازیم، نه، ما همزمان با مخالفت با این رژیم، تلاش میکنیم آن اذهانی که گذشته را فراموش کردهاند را دوباره به یاد جنایات آن رژیم بیندازیم. امروزه، بسیار از جوانان در ایران و در خارج هستند که رژیم پیشین را ندیده بودند و به خاطر زشتیها و جنایات این رژیم و در پرتو تبلیغات دروغین هواداران سلطنت، و شخص رضا پهلوی، به آن سیستم تمایل پیدا کرده و گذشته را بهشت میدانند. آیا ما بخاطر اینکه یادآوری میکنیم که گذشته نیز بد بود و آن رژیم هم قلم میشکست، همان دهان میدوخت و فاسد بود و تحمل هیچ انتقادی و مخالفی را نداشت و زندانهایش پُر بود از جوانانی که ایراندوست بودند و آزادیطلب میکردند باید مورد لعن قرار گیریم؟ آیا این گناه ماست؟ که ظاهرا چنین است. اگر شما به این نکته پی نبردهاید که اطمینان دارم بخوبی از آن اطلاع دارید، باز هم تکرار میکنیم که هدف این است نه مالهکشی بر جنایات این رژیم. اما شما میگویید که در هفتهای که مرگ نوید اتفاق افتاده، چرا امثال من نوعی، از رژیم گذشته نیز یاد میکنند. شما سری به نوشتار خود بزنید. پاسخ در نوشتار شماست. شما، بدون توضیح، در هفته مرگ نوید، پای آن داستان “عمه کوکب” را پیش میکشید. این نوشتار شما در کنار برخی از نوشتارهای قبلی شما، این را تداعی میکند که آب تطهیر بر سر رژیم رژیم پیشین میریزید. نوشتارهای ما و نقدهای ما نقد نوشتار شما است. حال برآشفته میشوید و ما را گیر کرده در تاریکخانههای چریکی سالهای دهه ۵۰ میدانید و هواداری از ولایت فقیه. اگر شما، طعم جنایات رژیم گذشته را نچشیدهاید، بسیاری از ما، هم آنرا با گوشت و پوست خود حس کرده و هم در بازداشتگاههای اوین و کمیته، نویدهای بسیاری را دیدهاند که زیر شکنجههای قرون وسطایی و مدرن رژیم پهلوی کشته شدند. پس اگر هر زمانی، کسی، در پرتو جنایات این رژیم ، بخواهد گذشته را به فراموشی بکشاند، طبیعی است که واکنش نشان داده شود. متاسفانه، شما، به اصل مطلب توجه نکردید و بدون اینکه شناختی از منتقدین خود داشته باشید، همچون رژیم پیشین که “اعضای سازمان مجاهدین خلق را ارتجاع سیاه مینامید و مارکسیستها را، نیرویهای مخرّب سرخ”، به روشی دیگر، همان سیاست و دیدگاه را بکار میبرید. در انگلیسی که شما بخوبی به آن آشنا هستید اصطلاحی است که اینجا در مورد پاسخ شما به نوشتار ما، کاربرد دارد “چیپ شات”. ما اعتقاد به رژیمی داریم که جمهوریت باشد، و فارغ از هر گونه باور دینی، دموکراتیک و ملی و همه گیر. رضا پهلوی و هواداران او، با این ایده مخالفاند. اگر ما در باره هر دو رژیم مینویسیم، تنها به این خاطر است.
نادر هژبری / بیست و سوم سپتامبر ۲۰۲۰ تکزاس
■ آقای هژبری گرامی،
از آنجا که شما گویا در نفرت کورتان از خاندان پهلوی حتیا از نوشتهای به این سادگی هم برداشتهای شگفتانگیز میکنید و با زور و چماق هم که شده میخواهید از نوشتههای من سخن خودتان را “تداعی!” کنید، یکبار دیگر میگویم:
۱. موضوع این نوشته جنایت رژیم اسلامی و کشتن نوید افکاری زیر شکنجه است، نه حکومت پادشاهی، اگر شما در آن دفاع از شاه را میبینید، دچار یک پدیدهای هستید که در انگلیسی به آن obsession میگویند. یعنی نفرت از شاه چنان روح و روان شما را تسخیر کرده که در هر سخنی یک دفاعیه از حکومت پادشاهی میبینید.
۲. پرسیدهاید ایراد این نوشته چیست؟ نخستین ایراد آن این است که از ذهن بیمار یک مزدور اطلاعاتی سپاه سیدالشهداء، یعنی همان سپاهی که مأمور کشتار و شکنجه مردم تهران است بیرون آمده. از آن گذشته ادبیات آن برخاسته از یک ذهن چالهمیدانی است که در تحلیل سیاسی پای عمه کوکبش را به میان میکشد و مردم ایران (همان خلق قهرمان سابق) را به یک زن بدبخت و توسریخور و خاک بر سر مانند میکند که سرنوشتش نه بدست خودش، که بدست شوهران او است، پس متنی که شما را چنین واله و شیدای خود کرده، زنستیزانه و شوینیستی هم هست. من میتوانم این فهرست را دنبال بگیرم، ولی برای خاطر شما این کار را نمیکنم، زیرا شیفتگی شما به این متن بیش از هر چیز دیگری نمایانگر شخصیت و جهانبینی و رویکرد اجتماعی شما است.
۳. یک مبارز ضد سلطنتی تا چه اندازه باید درمانده و بدبخت و مفلوک باشد، که برای افشای حکومتی که دیگر نیست، دست گدایی بسوی ضداطلاعات رژیم شکنجه و سنگسار دراز کند؟ مگر خود این خانمها و آقایان “یک” نویسنده و تحلیلگر درست و درمان ندارند، که با همرسانی تولیدات ذهن بیمار مأموران اطلاعات، آبروی خود را با تحلیلهای “عمه جانی” و “مشرجبی” بیش از این نبرند؟ این پرسش را باید از همه کسانی پرسید که این نوشته سخیف را بازپخش کردهاند!
۴. شما آزادید از بام تا شام و هر روز ۵ بار (مانند نمازهای پنجگانه) درباره بدیهای حکومتی که دیگر نیست، بنویسید. ولی آیا گر تنها یک هفته، در آن هفتهای که نوید افکاری را حکومتی که هست و میکشد و شکنجه میدهد به قتل رسانده، دست از این رسالت تاریخی خودتان بردارید و جنایتکاران مرده را فراموش کنید و “تنها و تنها” به جنایتگران زنده بپردازید، آسمان به زمین میرسد؟ آیا من حق ندارم شک کنم که شما و همه کسانی که با هر جنایت رژیم اسلامی پای حکومت پادشاهی را برای مقایسه بمیان میکشید، هدفی جز نسبی کردن آن جنایت و از زیر ضرب درآوردن ولی فقیه ندارید؟
م. بامدادان
■ نادر هژبری گرامی. اصل صحبتتان در مورد رژیم گذشته و حال کاملا درست و منطقی ست. این شاهزاده هم دنبال شاه شدن هست و فعلا مثل همه کسانی که هنوز به قدرت نرسیدند نقل و نبات دموکراسی پخش میکند. ولی یک چیز را فراموش نکنید که خیلی از این به اصطلاح مارکسیستهای وطنی ما بودند که کمر به خدمت این حکومت بستند و به گذشته خویش نپرداختند و عدهای شان هنوز هم به اشکال مختلف در لباس اپوزیسیون به این کار ادامه میدهند. مارکسیستها چه کسانی هستند؟ چریکهای فدایی قدیمی و حزب توده و فداییان امروز چه ربطی به آموزه های مارکس دارد؟ شادروان گلسرخی از شهید خلقهای خاورمیانه در بیدادگاه رژیم پهلوی سخن میگفت. اینها اکثر رهبرانشان آثار مارکس را هم نخواندند خیلی زور بزنند لنینیستاند و بعضی هاشان هنوز هم استالین را قبول دارند یا کاسترو و چاوز را. اکثرشان به کارمندهای سیاسی شبیهاند و تا متفکر و اندیشمند و عدهای هم هنوز روسی یا چینی. شکنجه و اعدام انسان مذموم و ننگی است بر دامن بشریت. ولی حقانیت در نوع تفکر و عمل و کردار است نه به صرف شکنجه و اعدام شدن. کارنامه مجاهدین خلق و حزب توده و فداییان جلوی چشم ماست و مسئولیت خطیر.
موفق باشید. سالی
■ روش نویسنده برای از میدان به در کردن مخالفانش خنده دار است. قدیمها میگفتند اول موضعت را روشن کن بعد با هم حرف بزنیم. ایشان اول از منتقدانش میخواهد به او بگویند که آیا این مطلب را همرسانی کردهاند یا نه. خوب کرده باشند، مگر آسمان به زمین میآید. این مطلب را من نخوانده بودم. همین الان خواندم. به نظر من نویسندۀ مطلب باید فکرش را درست فرموله میکرد و رک و راست میگفت این رژیم روی رژیم گذشته را سفید کرد. به نظر من، بازگشت رژیم گذشته توهمی بیش نیست. در تاریخ ایران دیده نشده است خاندانی برافتاده باشد و دوباره به قدرت بازگشته باشد. تازه قدرت را اگر در سینی نقرهای به رضا پهلوی تقدیم بکنند قبول نمی کند. مگر مغز خر خورده زندگیاش را در خارج رها کند، برود شاه یک دیوانه خانه بشود. احمد شاه وقتی ازش میخواستند جنوب فرانسه را رها کند و به تاج و تختش برگردد، گفته بود من اگر مجبور بشم در فرانسه کلم فروشی بکنم، این کار را به پادشاهی آن مملکت ترجیح میدهم. به قول عبید، قومی عجیباند، صبح ختنهات میکنند، شب به قول حافظ آن کار دیگر میکنند. شاه هم از جنس همین مردم بود. داریوش همایون دربارۀ روزهای آخر رژیم گذشته نوشته است: رژیم گوشتهای تنش را تکه تکه میکرد و جلوی گرگهای گرسنه میانداخت. منظورش دستگیری هویدا و وزرای شاه از جمله خود همایون بود. داریوش همایون البته توانست در برود. خیلیها نتوانستند و طعمۀ جلادان شدند. ول کنید بابا. آن بیچاره میدانست تاج و تختش بادآورده است روزی هم با باد خواهد رفت.
مهرداد کاشانی
■ آقای بامدادان گرامی،
من یکی از خوانندگان مقالات شما در این ستون هستم. قابل فهم است که نوشتههای شما، به درستی، نه برای خوشایند خوانندگان، که بیان نظرات شماست. برداشت من از نظرات شما، آنجا که به دوران حاکمیت خانواده پهلوی مربوط میشود، این است که شما به آن دوران، این خانواده و شیوه حکومتش، بویژه به گاه مقایسه با رژیم جمهوری اسلامی، نگاهی چشمپوشانه و حتی همدلانه دارید. نگاهی که به خودی خود حق مسلم شماست. من با این نگاه به هیچ رو همراه نیستم و با آن مرزی روشن دارم. اضافه براین در مقالات شما کم نیستند مطالبی که در تقابل روشنی با نگرش من به سیاست و اجتماع است. به زبانی دیگر من همفکر سیاسی شما نیستم. اما از آنجا که در نوشتههای شما تازگی، شهامت، تیز بینی و تلنگرهای فکری کم نیست، حتی در آنجا که در تقابل با نظرات خود من است، خود را وامدار و سپاسگزار شما میدانم. مقاله بالا و بحث با مخالفان آن هم، متنی است از این دست، آنجا که به روشنی متن چاله میدانی «عمه کوکبی» و «مشتی رجبی» را نقد میکند. متنی که زنستیز است، تحقیر کننده است و شرمآور. همرسانی چنین متنی بویژه از سوی روشنفکران ایرانی، گذشته از آنکه چه کسی تولیدکننده آن بوده است، آبی است بر آسیاب فرهنگ ستیزی فقاهتی حاکم بر ایران.
به نظر من اما نحوه پردازش موضوع اصلی نوشته شما یعنی قتل بیپروای جوان ایرانی، نوید افکاری، به دست رژیم اسلامی جای تأمل دارد. در آغاز شما این جنایت را به درستی اقدامی برای زهر چشم گرفتن از معترضین ایرانی میدانید. در ادامه اما مینویسید: «آدمکشان این رژیم بیپروا و هراس جوانی بیگناه را در زیر شکنجه میکشند و برای فریب همگان قتلی را نیز بر او بر میبندند، تا همدستان اصلاحطلبشان بتوانند گناه این جنایت بزرگ را نیز بر گردن خود قربانی بیافکنند.»
منطق حاکم بر این جمله تئوری توطئه است. مشکل این مقاله هم از همینجا آغاز میشود و تا پایان ادامه می یابد. قتل دردناک نوید، ابزاری میشود برای رسواسازی و تسویه سیاسی با اصلاحطلبان، تاجزاده، خزعلی، نگهدار، فرخنده و مارکسیستها. تجربه هزاران قربانی شکنجههای زندانبانان رژیم اسلامی همراه ماست و ما همه خوب میتوانیم تصور کنیم که بر نوید چه رفته است. از نظر حقوقی، اخلاقی و احساسی اما تفاوتی در آن نیست که آیا نوید زیر شکنجه به قتل رسیده و یا به اتهام قتل حسن ترکمان، بدون امکان دفاع از خود در دادگاهی صالح و بدون اثبات جرم، به جزایی ضد حقوق انسانی یعنی اعدام محکوم شده است. ما چه باید بگوییم اگر زمانی، با احتمالی بسیار اندک و با پوزش از خانواده داغدار افکاری به خاطر این فرض، ثابت شود که نوید باعث مرگ ترکمان بوده است. آیا این تغییری در ناحق بودن این جنایت رژیم اسلامی میدهد؟ به یقین پاسخ این سوال منفی است. آنچه در جامعه ایران روشنگری میطلبد، لغو مجازات اعدام است، جستجوی ریشههای آن و تلاش در خشکاندن این ریشههاست. آماده و بارور کردن ذهن جوانان ایرانی است برای درک و پذیرش حقوق انسانی. بررسی و نقد تاریخ و فرهنگ ایرانی است. کاوش در اعماق آنست در جستجوی امکان دستیابی به راههای برون رفت از تارهای اسارت فکری. آشنا کردن ایرانی است با جهان و دستاوردهای آن. آماده کردن فکری و فرهنگی او ست برای دوران بعد از رژیم اسلامی.
آقای بامدادان گرامی، زهی تأسف که قلم، توان فکری، استعداد و زمان پر ارزش شما صرف مجادلات «من گفتم تو گفتی» «سیاست» روز بشود. مطمئن باشید که اگر شما صد مقاله دیگر با این روش و محتوا بنویسید یکی از همراهان رژیم اسلامی نخواهید کاست. مخاطبان شما یا به این وقایع آگاهند و یا به هر رو در کنار رژیم اسلامی ایستادهاند. ما را از اندیشههای خود بینصیب نگذارید، ایران به اندیشمندانش نیاز دارد.
نادانی، دروغ، دشمن و خشکسالی از ایران دور باد.
با احترام بهروز
■ جناب بامدادان گرامی،
متاسفانه، شما بازهم نکته اصلی را نگرفتید. شما مرا به نفرت کور متهم میکنید. شما فکر نمیکنید که شاید خود شما به این نفرت کور در مورد اسلام و رژیم فعلی دچار شده باشید و به تبع، هر کس از رژیم گذشته، در کنار ردّ این رژیم مطلبی را بیان کند، ، بدون درنگ بر او تیغ میکشید. شما مرا به گدایی از اطلاعات سپاه متهم میکنید و آن نوشتار “عمه کوکب” را چاله میدانی میدانید. شاید این برای شما آن ادبیات را تداعی کند و آن را زنستیز بدانید، چرا که با زبان معمولی نوشته شده و از واژه عمه کوکب و شوهرش برای یک موضوع سیاسی، استفاده کرده. نوشتار ها، امروزه، در ایران و بخصوص در فضای مجازی، از شکل سابق خود دور شده و هر چند که به مذاق من نیز خوشایند نیست اما یک واقعیت امروزی جامعه ایران است. آنهایی که که با مردم سرو کار دارند و مردم را میشناسند، بخوبی میدانند که مقولات سیاسی در شکل داستانی، بُرد وسیعتری دارد. یک مقاله صرفا سیاسی، تنها توسط افرادی خاص خوانده میشود، اما یک موضوع سیاسی، در شکل داستانی، خوانندگان بیشتری دارد و در ذهن ماندگارتر است. آنکس که مطلب را نوشته بود، بخوبی به این امر آگاهی داشته است. اینکه مطرح میکنید که زنستیز است و توهینی است به خلق قهرمان ایران، شما بخوبی میدانید که بیشتر جنبه تبلیغاتی دارد و انگ زدن به دیگران تا یک باور واقعی.
نکتهای دیگر در گفتارهای شما، این است که تحمل نقد ندارید. کسی که خود را مدافع آزادی بیان و دموکراسی میداند و در آن راه، تلاش میکند، باید بیشتر مواظب گفتار های خود باشد. شما بدون هیچ شناختی از افراد، به همان روش روزنامه کیهان که از آن نفرت دارید، به دیگران انگ میزنید. شما، ظاهرا از آنچه در بطن جامعه ایران میگذرد، چندان آگاهی ندارید و الا آنچنان، رژیم سابق را مرده و رفته قلمداد نمیکردید. امروزه، اگر شما بین جوانان ایرانی و در گروهها در فضای مجازی، سیری کنید، خواهید دید که تلاشی گسترده در آن جهت در حال شکلگیری است و تمایلات سلطنتطلبی در حال رشد است. یکی از خوانندگان متن شما، میگوید که آیا تاکنون در تاریخ بیاد دارید رژیمی را که بیرون رانده شده و باز گشته باشد؟ شما خود اهل تاریخ هستید و بهتر میدانید که این امر هم اتفاق افتاده است و هم میتواند انجام شود. انگلستان در مرحلهای این امر را تجربه کرد. در اسپانیا، خاندان شاهی بازگشت (هر چند که تشریفاتی است). اینکه احمد شاه چه گفت با آنچه رضا پهلوی میگوید، تفاوت بزرگی دارد. احمد شاه نمیخواست شاه بشود، رضا پهلوی، در این راه تلاش میکند و هر چند آیندهاش را به مردم سپرده است تا اگر بخواهند شاه بشود ولی همزمان، هوادارانش شب و روز، در این راه تلاش میکنند. سری به فضای مجازی بزنید تا به کنه این امر پی ببرید. در ضمن، تلاش های بین المللی او، مصاحبهها و دوپهلو حرف زدنش های، را در نظر بگیرید. امیدوارم که دوباره ما را به “آبسشن” متهم نکنید. برای آگاهی به این امر، شاید بهتر است مصاحبههای او را مرور کنید.
اما در اینکه بدون شناخت از افراد، داوری میکنید. روزی نیست که شخصا در گروهها و در فضای مجازی، هم بر علیه واپسگرایی ادیان و بویژه، اسلام مطلبی ننویسم و هم در مورد جنایات این رژیم، گذشتهاش و آیندهاش مطلبی نداشته باشم. فکر نکنید که شما تنها کسی هستید که مینویسید. مجاری ما با هم فرق میکند. این را گفتم که شاید از اسبی که بر آن سوارید کمی پایین بیایید تا همپا قدم بزنیم تا شاید در ادبیاتی که بکار میبرید کمی تامل کنید. فکر نکنید که قلم دیگران ضعیف است و یا نمیدانند و نمیتوانند گزنده بنویسند. ادب و حرمت نگاهداری، خصیصه خوبی است. شما متاسفانه، همچون روزنامههای وابسته به رژیم که هر مخالفی را وابسته به اسرائیل و غرب میدانند، هر کسی با مطالب شما، مخالفت کند را، با رژیم، ولایت فقیه و جنایات رژیم همسو میکنید. ظاهرا، اگر کسی، قبل از شروع گفتارش، صد ناسزا به رژیم ندهد و اسلام را نکوبد و لعنت نکند، در باور شما ، باید هوادار رژیم باشد. اگر این منطق شما درست باشد، آیا ما نیز مجاز باید باشیم تا شما را همسو با ترامپ بدانیم؟ او نیز از رژیم ایران نفرت دارد و از قتل نوید نیز اظهار انزجار نموده. آیا این منطق درست است که ما نیز شما را با آن منطق، هوادار ترامپ معرفی کنیم و شما را همسو با غارتگران غرب که دست آنها به خون میلیون ها بشر آغشته است بدانیم؟ البته که ما چنین نمیاندیشیم. شما نیز باید قبل از آنکه افراد را بشناسید، در گفتار خود تامل کنید. میگویند صد بار بیندیش، یک بار بینداز. این پند خوبی است. دیدگاهی که چوب تکفیر را با اولین نقد و مخالفت بلند میکند، نشان دهنده عمق ذهنی است که نه به آزادی بیان اعتقادی دارد و نه تحمل نقد را دارد. این دیدگاه، در پی آزادی نیست و اگر باشد، آزادی در ذهن او، آن آزادی است که همسوی با او باید باشد. شاه نیز چنین میاندیشید و خامنهای نیز چنین میاندیشد. این بیتحملی، پدیده شوم فرهنگی است که متاسفانه، در ما ایرانیان ریشه دوانیده. برای همین نیز میباشد که بعضی از افرادی که در دفاع از گفتار شما مطلبی نوشتند، از همان ادبیات چاله میدانی که خود از آن یاد کردید استفاده کردند و دیگران را “بی بوته” و القابی این چنینی نامیدند که خود نماینده نوع شخصیتی است که این افراد از آن برخوردارند. ما متانت کلام را حفظ میکنیم.
جناب سالی نوشتند که بسیاری از مارکسیستهای ایرانی، به دفاع از این رژیم برخاستند (مثل فدائیان اکثریت و حزب توده). من منکر این نیستم، که سران آنها، بهخاطر دیدگاههای سراپا اشتباه، که باید در زمانی دیگر نقد شود، با خمینی و رژیم او در جنایات رژیم، به هر نیت و باوری، همراه شدند. من از اینان صحبت نکردم. من از رزمندگانی که در سیاهچال های رژیم سابق، شکنجه شدند و مانند نوید، به قتل رسیدند، یاد کردم. منظور این بود که کسی فکر نکند، ما به این مسائل بیاعتنا هستیم. ما آن روز ها را بیاد میآوریم و همه جنایتکاران گذشته و حال را، محکوم می کنیم و نخواهیم گذاشت کسی آن را فراموش کند. این رژیم جنایتکار است. ضد منافع ملی ایران است، دهاندوز است، قلمشکن است، زنستیز است، ضد انسانی است، فاسد و غارتگر منابع ایران است. منبع شرّ در منطقه است و باید سرنگون گردد. ما همه، تلاشمان این است تا زمینه ذهنی سرنگونیاش را بین تودهها، آماده سازیم. اما در کنار همه این فعالیتها، تا حد توان، اجازه رشد به باور سلطنتطلبی نخواهیم داد و در هر زمانی و فرصتی، در کنار آماده سازی اذهان تودهها و افشاگری جنایات این رژیم، گذشته را نیز بیاد میآوریم تا تودهها بدانند که غیر از رژیم سلطنت ، راه سومی نیز وجود دارد که ایران را برای همیشه، از کابوس دیکتاتوری رهایی دهد.
نادر هژبری ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۰ تکزاس
■ من نیز فکر میکنم که بهتر است آقای بامدادان وقت و توانشان را صرف این مجادلات سیاسی نکنند و بیشتر به کار پژوهش بپردازند که با ارزشتر و ضروریتر است. و ما هم بهتر است به اصل قضیه که شکنجه زندانیان و اعدام است بپردازیم و رژیم را در مجامع بینالمللی رسوا کرده و توجه دنیا را به جهنمی که در ایران درست کردهاند جلب کنیم. به تازگی نادر مختاری یکی دیگر از معترضان آبان ۹۸ را در زیر شکنجه کشتند. با درود به همه دوستان طرفدار آزادی و دمکراسی. نه اعدام و شکنجه و دفاع از حرمت انسانی.
سالی
■ بهروز و سالی گرامی، سپاس از مهر شما.
درباره پژوهشگری و سیاست درست میگویید، با یک “اما”ی بزرگ. خود من هم تلاش میکنم تا جایی که میشود، درگیر سیاسیت نشوم. ولی من در همه زندگی خود آن دسته از پژوهشگرانی را که اندوه مردم را نپروردهاند و از فراز برج عاج خود تنها گواه رنج و تیرهبختی آنان بودهاند، سرزنش کردهام. اگر به بایگانی ایران امروز نگاه کنید، خواهید دید که نوشته سیاسی پیشین من در 29.06.2020، یعنی دو ماه و نیم پیش درج شده است. زیرا خود من هم میدانم که سیاست همچون بارانی زهرآگین روان آدمی را به گندابه بدل میکند. ولی اگر من امروز دوباره به سیاست روکردهام، برای اینکه فرخ نگهدار نوید افکاری را قاتل میداند و حمید فرخنده این را حق مردم میداند که بدانند آیا افکاری دست به قتل زده است، یا نه؟ از سوی دیگر سپاه جنایتکار درست در همان دمی که نوید در زیر شکنجه دست و پا میزند، نوشتهای دلبهمزن و نفرتانگیز را روی سایت خود میگذارد تا کسی به این جنایت بزرگ نیاندیشد و همگان بجای نوید افکاری درباره شاه و ساواک سخن بگویند و انبوهی از خودمبارز پنداران نیز آن را همرسانی میکنند و از همکاری با اطلاعات سپاه سرسوزنی نیز شرمگین نیستند. آیا میتوان به بهانه اینکه «من یک پژوهشگرم» چشم بر اینهمه بست و مردم را بحال خود رها کرد؟ من این رخدادها را بهانهای میبینم برای پرداختن به ریشههای رفتار خودویرانگرایانه گروهی از ایرانیان. به اینکه چرا ما سود و زیان خود را نمیشناسیم، و چرا تا زیر گردن در مرداب گذشته فرورفتهایم و با هر دستوپا زدنی بیشتر در آن فرو میرویم، و چرا نگاه ما بجای آینده به گذشته دوخته شده است. من این مردم را دوست دارم و هرگز نمیوان آنان را در برابر کسانی که به بهانههای شرمآور دست همکاری به نهادهای سرکوب میدهند و گندابههای آنان را در رسانهها میپراکنند، تنها بگذارم. این مردم پشت و پناهی ندارند، روا نیست که من نیز به آنها پشت کنم.
م. بامدادان
■ هواداری زیرکانه از رژیم پیشین، منطق صفر و یک، گریز از پاسخ با بهانهی اینکه موضوع مقاله چیز دیگریست. نپرداختن و یا کمپرداختن به فرقهی رجوی و به جایش از هر فرصتی تاختن به چپ. بیآنکه من خود هوادار چپ باشم و یا دشمنی با رضا پهلوی و شهبانو داشته باشم، این روش زیرکانه را نمیپرسندم.
افروز
■ پژوهش و نقد دوران پهلوی بعنوان بازهای از تاریخ معاصر کاری ست پسندیده و کارهای پژوهشی ارزشمندی هم در دسترس همگان هست. اما حمله به آن دوران تاریخی شده به گونهای که انگار هم اکنون در قدرت است، گذشته از کسانی که هویت و افتخار سیاسیشان مبارزهی افسانهای با رژیم پهلوی ست، یا از طرف عوامل تبلیغاتی یا ماله کشی رژیم اسلامی انجام میگیرد یا از طرف کسانی که به وقت طهارت ذکر «اللهم ارحنی به رائحه الجنه» میخوانند.
H.orskuhi
■ آقای بامدادان گرامی من تلاش دارم تا روایت “دلیل گرایش مردم به حکومت پهلوی” راکه اساسا از دو نقطه نظر، بنیانهای فکری ارتجاعی دارد و اصلا برای همین هم طراحی شده است، به نقد بکشم. نوشتهای که با “داستان کوکب خانم و شرح حال او و دو همسر سابق و حالش” آغاز میگردد و با نفی کامل رژیم شاه خاتمه مییابد. شور بختانه خیلیها هم بیتوجه به هدف نویسندگان آن، در اشاعه چنین مطلبی یاری نمودهاند.
از نقطه نظر اول، ما شاهد تحقیر زن به عنوان انسانی بیاراده و مستاصل در آن روایت (و نیز تحقیر مردم ایران که مقصود اصلی نویسندگان آن است) میباشیم. در مثال کوکب خانم، نقش زن (و مردم!) تا حد یک توسریخور تنزل پیدا کرده که نهایت کارش شده است نفرین و گفتن خدا پدر قبلی را بیامرزد.
اگر کمی بیشتر دقت کنیم، نکته دوم ارتجاعی نهفته در آن روایت را هم درخواهیم یافت. یعنی متوجه خواهیم شد که هدف، قبل از آنکه انتقاد از شوهر دوم و بیحقوقی کامل زن در این رابطه و رهایی از آن به عنوان یگانه راه نجات باشد، تمرکز کامل روی رابطه قبلی و خراب کردن شوهر اول است و بس!
تغییر نگاه آسان نیست، بیش از آن که کاستیهایی که در دوران دو شاه پهلوی بطور قطع وجود داشته را در مرکز توجه خود قرار دهیم واقعیتهای مشخص آن زمان کشورمان و دنیا را نیز در نظر گرفته و با مروری دوباره بر اقدامات شاه و پدرش در قبال آن واقعیتها و خدمات بیبدیلی که این پدر و پسر در راه پیشرفت ایران به انجام رساندند، به بازتعریف درستتری از آن دوران میرسیم ما نمیتوانیم نقش شاه و رضا شاه را در حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور نادیده بگیریم و یا تلاشهای شایان توجهی را که هر دو انجام دادند تا کشور، گامهای بزرگی را در راه مدرنیته و در تقابل با فرهنگ عقب مانده و ارتجاعی اسلامی بردارد، از نظر دور بداریم. از دیگر سو، خوشبختانه ما دارای یک تاریخ و فرهنگ درخشان و افتخار آمیز در پیش از اسلام میباشیم و همین نیز، در این برهه حساس تاریخی، عامل نجات ایران از سقوط در پرتگاهی که همه شاهد آن هستیم، خواهد بود.. ضرورت امروز ایجاب میکند که همه ما عاشقان میهن و آزادی و آبادی آن، تا فرصت باقیست، این حقیقت را دریابیم که تنها شانس مردم ما برای حفظ یکپارچگی و تمامیت ارضی ایران و آینده بهتر، در تقویت رضا پهلوی به عنوان مقبولترین آلترناتیو است; در تقویت تاریخ باشکوه ایران قبل از اسلام است; در تقویت احترام به کوروش بزرگ و باورهای او و متعاقبا در تقویت اعتماد بنفس ایرانیها برای ساختن ایران فردا بر پایه ملاک و معیارهای آن بزرگمرد تاریخمان است.
با بررسی دوباره عملکرد چپ ایران، به این واقعیت اجتناب ناپذیر میرسیم که این خط فکری، بطور غمانگیزی در تحقیر حس ایراندوستی و تاریخ باستان کشورمان، زمانی به نفع شوروی سابق و زمانی به نفع آل عبا، سنگ تمام گذاشته است. اینک، وقت جبران فرا رسیده است. در نظر داشته باشیم که حکومت اسلام، بعد از خود در ایران، یک زمین سوخته و ملتی صد پاره به جا خواهد گذاشت و چه بخواهیم و چه نخواهیم، هیچ آلترناتیو دیگری به جز رضا پهلوی، برای حفظ یکپارچگی ایران و گذار به سیستمی برخاسته از رأی مردم در مقابل ما قرار ندارد.
با احترام بهروز فتحعلی
■ کامنت آقای بهروز فتحعلی بسیار روشنگر است. ما احتیاج به گفتمان های سیاسی روشن و بی ابهام داریم. به نعل و به میخ نباید زد. در گذشته کمونیست ها دم از زحمتکشان میزدند و به نام آنها با رقبای سیاسی شان در میافتادند. کمونیست ها، دست کم کمونیست های ما بسیار آرمانگرا بودند. شکست تاریخی کمونیسم به ویژه نوع روسی آن آرمانهای کمونیستی را نقش بر آب کرد. اکنون در گفتمان سیاسی گروهها مفاهیمی مانند «مردم» یا « ایران» جای زحمتکشان و رنجبران را گرفته است. این مفاهیم احتیاج به تعریف دارند تا اجماعی دربارهی آنها صورت گیرد. همه دم از مردم میزنند و هرکسی مدعی است که بیش از دیگران مردم را دوست دارد. یا همه دم از ایران میزنند و هرکسی مدعی است که هیچ کس مانند او ایران دوست و وطن پرست نیست. چه چیزی ثابت میکند که شما مثلاً بیش از آن آقایی که (متاسفانه اسمش یادم رفته) اخیراً در تلویزیون من و تو کتکش زده اند، ایران را دوست دارید؟ من دیدم او نیز همش دم از ایران میزد.شما میتوانید بگویید که او دروغ میگوید. او هم میتواند همین حرف را در بارۀ شما بزند. بنابراین، بحث سیاسی باید پیرامون مفاهیم روشن و تعریف پذیر انجام گیرد. برای مثال، دربارهی این موضوع که چرا باید نگذاشت ایران تکه پاره شود؟ برای اینکه تکه تکه شدن آن به نفع مردمانی که امروز در چارچوب کشوری به نام ایران زندگی میکنند نیست. حتی به نفع مردم منطقه هم نیست. تاریخ پیش از اسلام آن چه دردی از مردم آن کشور را دوا میکند؟ آیا میخواهیم شاپور ذوالاکتاف دیگری بر آن کشور حاکم شود و ریسمان از شانه های مخالفانش بگذراند؟ یا موبدان زرتشتی بیایند و گردن پیروان دین های دیگر را سوراخ کنند و زبانشان را از آن سوراخ بیرون بکشند؟ یا انوشیروانی میخواهیم که برود حلب را تسخیر کند و آنجا را آتش بزند. یا کوروشی میخواهیم که برود اول شهر اوپیس را ویران و با خاک یکسان کند، مردم آنجا را از دم تیغ بگذراند تا مردم بابل از ترسشان کلید شهرشان را دو دستی تقدیم او کنند و نام او در تاریخ به عنوان بنیانگذار حقوق بشر ثبت شود؟ بعد هم برود در آسیای میانه در جنگ با ماساژت ها شکست بخورد و سرش را در آنجا از تنش جدا کنند و جسدش را در اوایل قرن بعضی از به اصطلاح ایرانشناسان در آرامگاهی در پاسارگاد قرار دهند و ما برویم بر خاک پاسارگاد بوسه بزنیم و فریاد بکشیم «ما آریایی هستیم عرب نمی پرستیم»؟ نخیر! بحث سیاسی را باید به شیوۀ مدرن بر سر مسائل ابژکتیو و تعریف پذیر انجام داد و به حداقل اجماع دربارهی آیندۀ آن کشور رسید.
مهرداد کاشانی
■ جای شگفتی و افسوس بسیار است که تک تک کسانی که بر نوشته من خرده گرفتهاند، چشم خود را بر هسته اصلی آن بستهاند و به آن نمیپردازند. رژیم اسلامی برای هزارمین بار دست به جنایتی هولناک زده و یک زندانی بیگناه را در زیر شکنجه کشته است و سربازان گمنام امام زمان میخواهند او را نه یک انسان آزادیخواه، که یک قاتل جنایتکار جلوه بدهند. پرسش این نوشته این است: چرا برخی از کنشگران ایرانی در ارکستری هماهنگ از تاجزاده گرفته تا خزعلی و نگهدار و فرخنده با این سربازان گمنام امام زمام همراهی و همنوایی می کنند؟ چرا هیچکس به این پرسش نمی پردازد؟
م. بامدادان
■ بامدادان گرامی. باید حتما هم در برابر مسائل سیاسی و اتفاقات مهم نظرتان بنویسید و بیان کنید. منظورم این بود که وارد این مجادلات روزمره نشوید. لازم نیست که همیشه واکنشی نشان داده و جواب به هر نوشتهای را بدهید. اگر بخواهید وارد این دایره بشوید معلوم نیست کی بتوانید جاذبه آن را خنثی کنید. راستش عده ای اصلا مساله و دغدغه خاصی ندارند جز عادت به نوشتن. در ضمن دوستان خدمات دیکتاتورهای پهلوی به ایران را نباید از قلم بیندازند همانطور طرفداران شادروان مصدق اشتباهاتش را. این پهلوی پرستی یا بیارج کردن مصدق نیست. تاریخ را نباید به دلخواه و در ارتباط با نوع اندیشه و نظر سیاسی نوشت. رویدادهای تاریخی مثل امانتاند و آنطور که رخ داده باید نوشته و گفته و منتقل شوند. بررسی و نتیجه گیری در ان باره امریست ثانوی و جدا از آنچه رخ داده.
با درود به ایران دوستان گرامی/ سالی