.(JavaScript must be enabled to view this email address)
«بابک جان، با تو میشود زندگی کرد ولی کار حزبی دشوار است. با آنها میشود کار حزبی کرد ولی زندگی کردن دشوار است.» [ص ۴۳۲] این توصیف نورالدین کیانوری از بابک امیرخسروی است. علیرغم این توصیف مزاحگونه نورالدین کیانوری از رفیق دیرین خویش، بابک امیرخسروی که از سن ۱۸ سالگی به عنوان دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران به عضویت حزب توده ایران درآمد و در سمتها و ماموریتهای مختلف حزبی تا زمانی که در سال ۱۳۶۴ از سوی رهبری جدید حزب توده به رهبری علی خاوری عضویتش تعلیق شد، در این حزب فعال بود.
کتاب «زندگینامه سیاسی بابک امیرخسروی» اخیرا توسط نشر باران در استکهلم منتشر شد. شیوا فرهمند راد معرفی شیوا و جامعی از این کتاب ۵۶۸ صفحهای در سایت ایران امروز ارائه داد.[نگاهی به زندگینامه بابک امیرخسروی]
تمرکز نقد من اما بر بخشهایی از این زندگینامه است که توضیح میدهد چرا افرادی مانند بابک امیرخسروی و بسیاری دیگر از اعضا و کادرهای حزب توده ایران همانند او با همه اشکالات و ایراداتی که بر سیاستهای حزب، وابستگی حزب به اتحاد شوروی و یا به سوسیالیسم واقعا موجود و اتحاد شوروی داشتند همچنان هم در حزب ماندند و هم به وفاداری خود به شوروی و انترناسیونالیسم پرولتری ادامه دادند. تا دیوار برلین فرو نریخت دیوار ذهنی آنها فرو نریخت و تا سیاستِ حکومت رهبران حزب را به زندان نبرد، از زندانِ سیاستِ رهبران حزب آزاد نگشتند.
اولین مورد مخالفت بابک امیرخسروی با سیاستهای حزبش در همان سالهای اولیه پیوستناش به حزب بر سر واقعه آذربایجان و دولت پیشهوری و حمایت حزب توده از فرقه دموکرات اتفاق افتاد:
“یک بار در حوزه حزبی، با زبانی الکن شروع به انتقاد کردم و تعدادی از پرسشهایی را که در مسئلهی آذربایجان داشتم یا از منتقدین شنیده بودم، محجوبانه مطرح کردم. برخی از اعضای حوزه از شنیدن حرفهای من مات و مبهوت شدند. عدهای هم نگاهی پرسشگر و شگفتزده داشتند. چند لحظه به سکوت گذشت تا بالاخره کیانوری که نماینده کمیتهی مرکزی در حوزه ما بود رشته سخن را به دست گرفت و اشکالات و “خطاهای” ذهنی مرا گوشزد کرد. کلیاتی درباره تحریکات جنگطلبانه امپریالیسم امریکا گفت و اهمیت حفظ صلح جهانی و مصالح جبهه صلح و سوسیالیسم را گوشزد کرد که از بازگویی مندرجات مطبوعات حزبی فراتر نبود؛ ولی بالاخره مرا “مجاب” کرد!.......من هم بُغ کردم و لب فرو بستم و با حالت رنجیده ساکت ماندم.” [ص ۹۲]
در جای دیگری از کتاب نویسنده وداع خود با لنینیسم را چنین توصیف میکند:
“مدتها در این توهم بودم که بالاخره روزی لنینیسم واقعی در اتحاد شوروی تجدید حیات خواهد کرد و مشکلات و معضلات از بین خواهد رفت! روی کار آمدن خروشچف و سپس گورباچف به نظرم چلچلههای بهار آزادی مینمود. با چنین دید و تصوّری به رویدادهای مجارستان و .... مینگریستم. ولی عاقبت پی بردم که متاسفانه همهی اشکالاتِ “سوسیالیسم واقعا موجود” ریشه در اندیشهها و آموزههای لنین داشته است. صادقانه اذعان کنم که تا فروریختن دیوار برلین، که تصادفا همان روز در برلین بودم و در پای دیوار شاهد این رویداد فراموش نشدنی بودم، تصور فروپاشی شوروی را نداشتم. لذا امیدم به رفرمهای درونی و تحولات آن بود. هستههای آزادمنشانه و رفرمیستی در آثار و کارهای لنین و بویژه مارکس را از همین زاویه و دیدگاه میجستم و به آنها دل میبستم! همین توهم، سرمنشاء هر خطای معرفتی زندگی حزبی- سیاسی من است. بیگمان یکی از علل اصلی و عوامل ذهنی برای بقای من در حزب توده ایران و تحمل شوروی نیز در آن نهفته است. خطای معرفتی این بود که من با سلاح لنین و لنینیسم به جنگ استالینیسم و نقد “سوسیالیسم واقعا موجود میرفتم....... پی بردم که استالینیسم خود فرآورده منطقی لنینیسم و استالین تجلی چنگیزخانی لنین بود. اشکال در نظام فکری و تئوریهای لنین بود، ولی من آن را در خوب و بد آدمها میجستم!” [ص ۷۵-۷۴]
اینکه دیوار ذهنی بابک امیرخسروی و بسیاری از همفكران و همرزمان او همزمان با فروپاشی دیوار برلین فرو میریزد نه پیش از آن، گذشته از دلایل اعتقادی و ایدئولوژیک که نویسنده بطور مبسوط به آن میپردازد، خود نشان از نوعی مسخ شدن در برابر ابهت قدرت کمونیسم در قرن بیستم نیز هست. انگار قدرت مشروعیت و یا مقبولیت میآورد. قدرتی که البته از نظر جغرافیایی تقریبا نصف دنیا را تحت سیطره مستقیم یا غیر مستقیم خود داشت. قدرتی که دژ و حامی زحمتکشان و ملتهای تحت ستم جهان شناخته یا معرفی میشد و پیامش برای پیریزی جوامعی فارغ از اختلاف طبقاتی، دل بسیاری از جانهای شیفته را میربود.
در حزب ماندن نیز علیرغم آن همه ایراد و اشکال که در آن میدیدند هم به خاطر امیدواری به تغییر و تحول در رهبری حزب بود، هم به دلیل امتیازاتی بود که ماندن در حزب داشت و هم البته نگرانی از انگ «منشعب» و «ضد شوروی» خوردن و ایزوله شدن از سوی رفقا و حتی ترور شخصیت بود. رفتاری که حزب توده و رادیو مسکو با خلیل ملکی کردند پیش چشم همه بود. ماندن در حزب اما به معنای پیوستن رفیق حزبی به دریای انترناسیونالیسم پرولتری و حمایتهای گرم احزاب برادر هنگام سختی چه در سفر و چه در حضر بود. بابک امیر خسروی در قامت نماینده حزب برادر از ایران و یا نماینده اتحادیه بینالمللی دانشجویان به بسیاری از کشورهای جهان مسافرت کرد و مانند نماینده یک دولت در تبعید از سوی احزاب برادر یا سازمانهای دانشجویی مورد استقبال قرار گرفت. از جمله به کوبا رفت و با فیدل کاسترو و چه گوارا دیدار کرد.
بابک امیرخسروی در کنار چهگوارا، انقلابی آرژانتینی و دوست نزدیک فیدل کاسترو
بخشی از این کتاب برای کسانی که شاهد اعترافات تلویزیونی رهبران حزب توده در پی یورش به حزب و دستگیری رهبران آن در اسفند ۱۳۶۱ بودند و میخواهند بدانند که چه بر سر باقیمانده حزب توده آمد، بسیار خواندنی و آموزنده است. در همین بخش از کتاب است که از تلاشهای خستگی ناپذیر نویسنده برای آزادی رفقای دربند از جمله از طریق سفر به سوریه حافظ اسد و کمک به تودهایهای آواره در دیگر کشورها برای رسیدن به اروپا با خبر میشویم.
همانطور که شیوا فرهمند راد در نقد و معرفی این کتاب اشاره کرده، نداشتن نمایه یا فهرست راهنما از ایرادات این کتاب است که امید است در چاپ بعدی برطرف شود. همچنین برای خواننده کتاب این سوال مطرح میشود که چطور نام همسر ونزوئلایی بابک امیرخسروی و نام دخترش هر دو «کارمن» است؟ من این سوال را با ایشان در میان گذاشتم و آقای امیر خسروی این توضیح را برای من فرستادند: «نه تنها نام مادر دخترم، بلکه نام مادربزرگ او هم کارمن بود! در فرهنگ سنتی ونزوئلا، کارمن در حد مریم نامی مقدس است. میگویند در هر خانه باید یک کارمن باشد.»
■ از زمانی که همسرم سارا با دقت و حوصله نوارهای گفتگوهای بابک را با دوستان مهمان را شماره گذاری و مرتب و فیلمهای گرفته شده را تنظیم میکرد تا پایه کتاب آینده خاطرات بابک باشد سخت معتقد بودم که این کتاب، زندگی بابک به تنهایی نیست کلکسیونی از یک تلاش تمام عیار در جهت اصلاح طلبی است یک تلاش ستودنی و گاهی جان سخت و غیر قابل هضم از صبر آدمی. ای کاش تلاش اصلاح طلبانه بابک موفق بود، حزب توده ایران نه تنها اصلاح نشد که بدتر هم شد. چرا ؟ زندگی بابک در میان سطورش میگوید یزیهایی است که اصلاح شدنی نیست میباید گذر کرد و برای اصلاح از راهی دیگر رفت. بفرمایید بابک امیر خسروی و زندگی سیاسی این مرد دوست داشتنی مردی که هیچگاه دروغ نگفت و در جایی که نتوانست راست بگوید سکوت کرد!
با احترام بهروز فتحعلی
■ در نوشته بالا یک اشکال یا خطای فاکتی وجود دارد که همین هم تیتر گمراهکننده آن را باعث شده است. جدایی بابک و همراهانش از حزب توده دستکم سه سال قبل از فروریختن دیوار برلین و فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی صورت گرفت. در آن زمان حتی گورباچوف اصلاحات خود را به طور رسمی و آشکار شروع نکرده بود. جنبش اعتراضی اعضا و کادرهای حزب توده در فرانسه و آلمان در اواخر سال ۱۹۸۴ شروع شد، مدام رادیکالتر شد و سرانجام دو سال بعد به انشعاب از حزب انجامید. البته بودند کسانی که تازه پس از سقوط دیوار به قول معروف دوزاریشان افتاد و از حزب جدا شدند اما خلاف انصاف و حق گویی است که بگوییم بابک و یارانش پس از دیوار از حزب بریدند.
با تشکر امینی
■ امینی گرامی!
اگر در تاریخ جدایی یا تعلیق شدن آقای امیرخسروی که من نوشتهام (۱۳۶۴ شمسی برابر با ۱۹۸۵ میلادی) دقت کرده بودید واضح است که جدایی آقای امیرخسروی حدود ۶ سال قبل از فروریختن دیوار برلین (نوامبر ۱۹۹۱) بوده است. بریدن کامل ایشان از لنینیسم و قطع امید از رفرم در شوروی بعد از فروریختن دیوار بود چنانکه خودشان نوشتهاند.
با احترام/ حمید فرخنده
■ با تشکر از پاسخ نویسنده. ناگزیرم این توضیح را خدمتشان عرض کنم: در جنبش معترضان تودهای سه مؤلفه: بریدن از لنینیسم، پشت کردن به اتحاد شوروی و جدایی از حزب توده در واقع روندی یگانه و پیوسته بود. حتی با توضیحی که فرمودید تیتر مطلب شما همچنان گمراهکننده و خلاف واقع است.
با تشکر و احترام امینی