iran-emrooz.net | Sat, 20.05.2006, 8:05
پيام به مراسم بزرگداشت سيمين بهبهانی
اكبر گنجی
شنبه ٣٠ ارديبهشت ١٣٨٥
به نام حق
خدمت مادران بزرگوار ايرانی غربت نشين
با سلام و آرزوی شادكامی و بهروزی
به گفته عيسی مسيح، «حقيقت شما را آزاد خواهد كرد» ( انجيل يوحنا، باب هشتم، آيه ٣٢). اما كدام حقيقت ما را آزاد خواهد كرد؟ رهايی از چنگال ايدئولوژی (يعنی شعور كاذب) با كدام حقيقت ممكن خواهد شد؟ حضرت خداوندگار مولانا جلال الدين، معتقد بود كه انبيا برای آزاد كردن آدميان آمدهاند.
چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را ز انبيا آزادی است
ای گروه مومنان شادی كنيد / همچو سرو و سوسن آزادی كنيد
اگر كسی گمان برد جامعه و نظام سياسی با نشستن و بازی با مفاهيمی نظير آزادی، جامعه مدنی، تساهل، رواداری، حقوق بشر، سكولاريسم و تفكيك عرصه عمومی از عرصه خصوصی دموكرات خواهد شد، آب در هاون میكوبد. حقوق بشر برای حفاظت ازكرامت انسانی و اصل خودگردانی (autonomy) انسانهاست. اما به صرف گفتن و نوشتن درباره مفاهيم كرامت و خودگردانی، انسانها صاحب كرامت و خود گردان نمیشوند. آزادی بيان بر مبنای حق سخنگو در ابراز ديدگاههايش، حق شنونده در شنيدن آن ديدگاهها و خير جمعی يك جامعه آزاد توجيه میشود. اما به صرف نوشتن درباره حق آزادی بيان و مبانی توجيهكننده آن، جامعه از حق آزادی بيان برخوردار نمیشود. باور بدون عمل، باور نيست. نمیتوان مدعی باور به ارزشها و آرمانهای انسانی شد، اما برای تحقق آنها قدمی به پيش برنداشت. بايد در نظام اخلاقی- ارزشیمان جايگاه ويژهای برای شجاعت، عشق و محبت باز كنيم. شجاعت اخلاقاً درخور احترام است، چون پذيرش خطر، بدون انگيزه خودخواهی است. نوعی از خودگذشتگی ناشی از بیاعتنايی، بیطمعی، و از منِ خود فاصله گرفتن است. تمام فضائل اخلاقی، بیدورانديشی، نابينا يا ديوانه وار خواهند بود، ولی بیشجاعت، پوچ و ترسو. آدمی، بیدورانديشی، نمیداند چگونه با بیعدالتی پيكار كند، ولی بیشجاعت نمی تواند به آن بپردازد. فيلسوفان برای انديشيدن نياز به شجاعت دارند. اما خود انديشه لزوماً در كسی ايجاد شجاعت نمیكند. بیدليل نبود كه كانت پيام روشنگری را بيرون آمدن از طفوليت و صغارت میدانست و فرمان میداد: شجاعت دانستن داشته باش. برای انديشيدن به شجاعت نياز است. وقتی متفكری با پيامدها و لوازم منطقی مدعای مدللی روبرو شد، ممكن است پيامدها به لحاظ نظری و عملی برای او ناپذيرفتنی و هراسآور باشند، اما انديشمند بايد شجاعانه با مساله روبرو شود و مدعای مدلل را تا نهايت منطقیاش دنبال كند. ممكن است پيامدهای منطقی يك مدعای مستدل، زير پای ما را خالی كند، ارتباط ما را با سنت و گذشتهمان قطع نمايد، تمام جهانی را كه در آن زندگی میكرديم، فرو بپاشاند و ويران كند، بدون آنكه تكيهگاه جديدی برايمان مهيا سازد. روشنفكر و متفكر حقيقتطلب، شجاعانه به لوازم عملی نظرش تن میدهد تا حقيقت او را آزاد كند و ،در عين حال، هيچ گاه عقيده خود را دگرگون ناپذير و حق مطلق نمی داند و مانند كسانی نيست كه خود شيفتگی و خود پرستی خود را در لباس تقدس، عقيده جلوه می دهند و نمی دانند كه اگر بايد موجودی را پرستيد، آن موجود فقط خداست، لاغير. و عقيده خدا نيست. هيچ كس نمیتواند بجای ما بينديشد، بجای ما رنج ببرد، بجای ما پيكار كند. شجاعت عقلانی، كه امتناع از تسليم ترس شدن در انديشه و امتناع از گردن نهادن به چيز ديگری جز حقيقت است، اينك به شدت مورد نياز ما است. دموكراسی و حقوق بشر به عاملان جسور و شجاع نياز دارد. به افرادی كه به ارزشهای دموكراتيك باور دارند و باور خود را از طريق پيكار و مبارزه با ظلم و بیعدالتی نمايان میسازند. روشن است كه شجاعت عملی، بدون بصيرت نظری، راهگشا نخواهد بود. مساله و مشكل روشنفكرِ آوانگاردِ پيش از انقلاب، فقر فلسفه و نپرداختن به تأملات نظری بود. مطالعه و نظرورزی به نام «فلسفه بورژوايی» و «انتزاعيات سرمايهداری» به طور مطلق نفی و طرد میشد. همه چيز به «عمل» (Pratic) و «مبارزه» فروكاسته میشد. مقاومت و شجاعت اگر متكی بر نظريهای انسانی- دمكراتيك نباشد، استبدادی را جايگزين استبدادی ديگر میكند. انقلاب ٥٧، محصول گفتمان غربستيز (ضدامپرياليستی)، آزادیستيز، دمكراسیستيز، بازگشت به خويشتن (خويشتن اسلامی، خويشتن آسيايی، خويشتن پرولتاريا در جامعه بیطبقه كمونيستی)، ايدئولوژيك، يوتوپيايی و انقلابی دهه پنجاه بود. آن انقلاب را به هيچ وجه نبايد خروج از مسير تلقی كرد. تروتسكی با نوشتن كتاب انقلابی كه به آن خيانت شد گمان میكرد استالين به آرمانهای انقلاب بلشويكی خيانت كرده است. اما هيچ كس به انقلاب روسيه خيانت نكرد آنچه پيش آمد تحقق دقيق ايدئولوژی انقلابی ماركسيسم – لنينيسم بود. انقلاب كل گرايانه ايدئولوژيك كلاسيك، خطای بزرگ برگشت ناپذير است. انقلاب، دموكراسی ساز و آزادی آفرين نيست. از اين رو، به هيچ وجه به انقلاب ٥٧ خيانت نشد. انقلاب تجسم عينی گفتمان دهه پنجاه بود. تجربه انقلاب ٥٧ همگان را بدين جا راهبری كرد كه بدون انديشه و خردمندی نمیتوانيم از صغارت عبور كنيم و بزرگسال و دمكرات شويم.
طی دو دهه اول انقلاب، رفته رفته از گفتمان دهه پنجاه عبور كرديم و گفتمان جديدی را شكل داديم. گفتمان جديد، در تعارض كامل با گفتمان پيشين، مدرن، آزادی خواه،دموكراتيك، غير ايدنولوژيك، غير يوتوپيايی، حقوق بشری و اصلاح طلبانه است. اما چرا روشنفكران با اين گفتمان جديد هم نتوانستند گام بزرگی در راه دموكراتيزه كردن نظام سياسی بردارند و شور و اميد، به ياس، سرخوردگی و انزوا تبديل شد؟ مشكل و مساله روشنفكر برج عاج نشين دهه هشتاد، فرار از عمل، نفی مبارزه و مقاومت و سرگرمشدن به فلسفه و مفهومانديشی است. گمان میرود كه تمام مسائل و مشكلات با فلسفه حل و رفع خواهند شد. سنت متافيزيك صدرائی و عرفان محیالدين عربی، به حد كافی ما را از دنيا و حيات اجتماعی دور كردهاند. ديگر چه نيازی به هايدگر و نيچه و كارل اشميت است كه فلسفهشان برای ما جنبه عملی-رهايی بخش ندارد. (همه فلسفهها بايد آزادانه در عرصه عمومی مطرح شوند، اما همه فلسفهها رهايی بخش و حقيقت طلب نيستند و آدمی را از ظلمت و تاريك انديشی نجات نمیدهند). انديشه ورزی ،نه تنها حق ماست ، بلكه قاطعا و موكدا وظيفه ماست. اما در اين ميان، تاكيد من بر دو نكته است : ١) انديشه ورزی شرط لازم بهروزی ماست، نه شرط كافی . برای تامين شرط كافی ، عمل به مقتضای انديشه، اجتناب ناپذير است. ٢) از ميان اقيانوس بی كران امكان های انديشه ورزی، اخلاق و انسان دوستی حكم می كند كه به انديشه ورزی هايی بپردازيم كه فقط جنبه نظری ندارند، بلكه دير يا زود به مرحله عمل راه می يابند و می توانند در بهبود وضع و حال آدميان موثر افتند. فلسفه تحليلی كانت هم به تنهايی نمیتواند مارا به دموكراسی و آزادی و حقوق بشر برساند. برای بنا كردن يك نظام دموكراتيك نه تنها به علوم اجتماعی تجربی نياز داريم، بلكه به عمل، به ايستادگی، به حركت، به كار و كوشش، به آرمان، به شجاعت و نافرمانی مدنی هم به شدت نيازمنديم. روشنفكر برج عاج نشين برای فرار از مسووليت اجتماعی، از ترفند مغالطه استفاده می كند. می گويد: دموكراسی و آزادی و حقوق بشر، مساله و مشكل مردم ايران زمين نيست، مساله مردم، نان و آب و لباس و مسكن است. می گويد: پيش شرط های معرفتی و اجتماعی دموكراسی در ايران وجود ندارد. می گويد: تا يكصد سال ديگر هم ايران دموكرات نخواهد شد. می گويد: مردم حاضر نيستند برای دموكراسی مبارزه كنند و هزينه پرداخت كنند، پس چرا روشنفكر بايد بار مردم را بر دوش كشد و به جای آن ها متحمل هزينه شود. می گويد: دوران مدرن، دوران تفكيك نقش ها و تقسيم كار اجتماعی است. روشنفكر، فعال سياسی ـ حزبی نيست، كار او توليد فكر و ابداع نظريه است.
با اينكه تمام اين مدعيات قابل مناقشه اند و جای چون و چرای فراوان دارند، فرض كنيم كه تمام آن مدعيات صادق باشند؛ پرسش اين است : چگونه می توان از اين مقدمات، سكوت در مقابل كژی ها، بی عدالتی، نقض حقوق بشر و ظلم و بيداد را استنتاج كرد؟ اگر تمام مردم يك كشور، مستبد و نظام سياسی شان خود كامه باشد، آيا روشنفكران هم بايد با تبعيت از مردم، مستبد و طرفدار نظام خود كامه شوند؟ در هر وضع و حالی، مثلا شرايط فاشيستی، روشنفكر اگر تنهای تنها هم باشد، باز هم بايد در مقابل كژی ها بايستد و به نقض حقوق بشر، شجاعانه بتازد. اگر روشنفكر فقط در مقام دفاع از حقوق خود باشد، باز هم بايد در مقابل نظام سلطانی بايستد؛ چرا كه وقتی روشنفكران به دليل دگر انديشی و دگر باشی، سلاخی می شوند، فردا نوبت روشنفكر برج عاج نشين است كه در واقع به دليل دگرانديشی، اما در ظاهر به بهانه های واهی، بازداشت و زندانی شود. اگر روزی كه اولين فرد بازداشت و زندانی شد ما اعتراض ميكرديم، اگر روزی كه اولين نفر ترور شد ما می ايستاديم، اگر روزی كه اولين مخالف سيا سی اعدام شد ما مقاومت می كرديم؛ اينك نوبت من روشنفكر برج عاج نشين نمی شد كه بازداشت، زندانی يا ترور شوم.
شجاعت، اين كيميای عالم روشنفكری و اصلاح گری ، به شجاعت كانتی، يعنی شجاعت در دانستن، نيز محدود نمی شود. شجاعت اسپينوزايی نيز لازم است و آن شجاعت غلبه بر هر عيب و نقص اخلاقی و روانی در خودمان است، چه رسد به شجاعت تيليشی كه از ما ميخواهد كه دل به دريا بزنيم و خود را چنان كه هستيم ببينيم و بپذيريم و انكار نكنيم. آيا روشنفكر امروزين به اين شجاعت تيليشی نيز سخت نيازمند نيست ؟ آيا روشنفكر وظيفه ندارد كه به تعبير يونگ،نيمه تاريك وجود خود را نيز بپذيرد و آيا بخش عظيمی از اين نيمه تاريك، گذشته خود روشنفكر نيست؟ كدام روشنفكر است كه در گذشته خود نقاط كمابيش تاريك نادانی، خطا ، بدكاری و كم كاری نبيند؟ و كدام روشنفكر است كه نداند بخش چشمگيری از نكبت و ادباری كه جامعه او را در بر گرفته است فراورده همان نادانی، خطا و بدكاری و كم كاری خود او است؟ چرا روشنفكر اين همه به مردم بدبين و بد گمان باشد و به خود خوش بين و خوش گمان؟
خانم سيمين بهبهانی يكی از شيرزنان ايران زمين است كه طی سالهای گذشته در صف اول جنبش آزادی خواهی ايران زمين قرارداشته است. در اين راه دشنامها شنيد و مضروب شد. نامردمیها ديد و بلندنظرانه مدارا كرد. بهبهانی با شعر خود میتواند نسلی را به حركت درآورد اما كار او فقط به شعر و ادبيات محدود نمیشود. او، هرگاه حقوق شهروندی پايمال میشود، فعالانه و شجاعانه به دفاع از مظلوم میپردازد. يك روز در مقابل بيمارستان حاضر میشود تا از پايمال شدن حقوق يك دگرانديش زندانی دفاع كند. روز ديگر در پاركی حاضر میشود تا به نابرابری شديد، باورنكردنی، دردآور و رنج آفرين زنان نسبت به مردان اعتراض كند و بگويد ما هم انسانيم و انسان از آن نظر كه انسان است صاحب حق و كرامت است و هيچ رژيمی، ايدئولوژیای، مسلكی و فرهنگی نمیتواند و نبايد انسانها را با تقسيم بندیهای واهی و كهن، نابرابر كند و نياز به كرامت آنها را ناديده بگيرد. روزی ديگر، در عرصهای ديگر، به قتل دگرانديشان اعتراض میكند و با شعرهای خود خاطرهی آنها را زنده نگه میدارد. او، جرات انديشيدن دارد.
در اينجا مايلم از زاويهی ديگر همين مساله را بررسی و به يك ويژگی ارجمند بانوی غزل ايران اشاره كنم كه شايد در كنار زيبايی و عمق اشعار ايشان كمتر محل توجه بوده است. آنچه بهترين شاعره امروز ايران را برجستگی میبخشد، شهامت مدنی اوست. شهامت مدنی عنصری كمياب در جامعه ايرانی است. موجب مباهات و سرافرازی است كه بانويی در قلمرو ادبيات با قلم و قدم خود شهامت و مدنيت را به هموطنانش تذكار میدهد.
با همه تابوهای نفسگير در اطراف زنان، خانم بهبهانی با بيان خلاقترين عناصر عرصه خصوصی در شعر خود، نه فقط تابوشكنی میكند بلكه عرصه آزادی سلبی را برای ديگر ايرانيان به ارمغان میآورد. خلوتِ سركوب شده ی وجدانهای طالب آزادی و ترسان از طلبِ حقِ خود، در عرصه خصوصی و عمومی، در سپهر شعر بهبهانی جسارتی رهايیبخش میيابد. تكثری از خواستهها و حاجتها در فضای شعری بهبهانی، خواننده را در برابر تحميل و اجبار ايدئولوژيك، در ناديدهگرفتن عرصه خصوصی و بیرمق و يكسانسازی عرصه عمومی، بر میانگيزاند.
اما بانوی شعر و غزل تنها درس شهامت مدنی را با اشعارش نمیآموزاند. او شهروندی است كه بدون تكلف و تعارف میتوان از او شهروندی آموخت. رنج دفاع از حقوق دگرانديشان، زنان و روشنفكران با همه رنجوری و آزردگی كه بر بدن خسته و شكنندهاش وارد میآيد، تاب میآورد و حرمت آدميان، و اخلاق حرمت آنان را به حكومتگران فراموشكار، با متانت و صبر تذكار میدهد و از رفتار مدنی برای بيداری آنان كوتاه نمیآيد و حد نمیشناسد.شهامت شاعره بزرگ ايران توأم با مسئوليتی مدنی است. درك مسئوليت مدنی در ايران استبدادزده شهامت میخواهد و به حق آن را در تمايز با ديگر شهامتهای كژ و كوژ بايد شهامت مدنی ناميد.
شعر و فكر او، دانش و منش او چه در حيطه ادبيات و چه در حيطه اجتماع از همين يك وصف برخوردار است؛ مسئوليت حفظ حقوق و آبروی شهروندان به مثابه آدميانی فی نفسه در خور احترام و غايت شمردن آنها. شعر خانم بهبهانی از ديدگاه نظريه ادبی اهميت فراوانی دارد. نوآوری های ايشان در قلمرو غزل فارسی (كه يكی از اديبان مشهور كار ايشان را به كار نيما همانند كرده و گفته: بهبهانی نيمای غزل است) نشان ميدهد كه آن شهامت و نوع آوری كه در عرصه تعهد اجتماعی از ايشان ديده ايم، در كار هنری و شاعرانه او هم آشكار و تأثيرگذار است. در گفتمان های متعهد اجتماعی همواره نگرانی« جدی بودن » ، « سختگير بودن » و « اعتقاد راسخ داشتن » وجود دارد. اينها عناصر ضروری برای فعاليت سياسی و اجتماعی اند اما ادبيات (و به ويژه شعر)، به اين همه، جنبه انسانی، عاطفی و به يك معنا جنبه اخلاقی تازه ای می بخشد. زبان شعر است كه نمايانگر هم دردهای انسانی و هم راه حل ها هستند. آنها نشان می دهند چه چيزها در كار فروپاشی و زوال اند وچه چيزها از دل اين زوال بر می آيد. شعر با آزادی انسان نسبت درونی و ژرف دارد.
آری همين ويژگی ارجمند و كمياب است كه بانوی گرامی شعر ايران را ممتاز میكند و به كلامش نفوذ و به رفتارش صداقت میبخشد و با همين نفوذ و صداقت همه ما را، و بيش از همه حكومتگران را، به آن دعوت میكند.
چه می توانيم گفت در وصف بانوی شعر و غزل فارسی كه، اگر چه به عنوان هنرمند، در خدمت زيبايی است،اما اولا: زيبايی(جمال) را در خدمت دو عنصر ديگر روانی والا، يعنی عنصر راستی (حقيقت) و نيكی (خير)، در آورده است، و ثانيا: هنرش فقط به كار زيبا نمودن، يعنی زيبا نشان دادن، هستی و زندگی نيست، بلكه در كار زيبا ساختن آن نيز هست.بسيارند هنرمندانی كه جهان، هستی و زندگی را زيبا جلوه می دهندـو اين، به نوبه خود، كار بسيار ارجمندی است ـ اما كم اند آنان كه، افزون بر آن، می كوشند تا آنجا كه می توانندجهان، هستی و زندگی را زيبا بكنند و علاوه بر نمايش زيبايی، به آفرينش زيبايی نيز دست يازند. و بهبهانی يكی از اين تبار هنرمندان است .
بهبهانی سمبل يك مبارزه نابرابر با انواع كژیها است كه فقط با كرامت انسانی توانسته است پايدار بماند. او در اين دوران پرتلاطم، عليرغم ابتلا به بيماری، همچنان سرو گونه، راست ايستاده و ارزشهای والای انسانی را پاسداری میكند. تجليل از او، بزرگداشت كرامتهای انسانی، خصوصاً دگرانديشی و دگرباشی، است.
وجودش پاينده و مهرش افزون باد.
اكبر گنجی
٣٠/٢/١٣٨٥