در ادامه نوشته پیش، از نو موضوع چیستی نئولیبرالیسم را بمیان مینهم تا خط فکری گفتمان گم نشود. در این زمینه به جای نگارش موضوع از دید خود، نخست بسراغ دو سه منبع توده پسند سه کشور اصلی اروپا میروم که به تبیین عامهپسند مسائل میپردازند، بیآنکه خط فکری چپ بر نوشتههای آنها حاکم باشد، البته با این نیت که خوانندگان متأثر از افکار نئولیبرالی گمان نکنند که نوشته کنونی برخوردی ایدئولوژیک مینماید، و همچون منادیان ایرانی دفاع از نئولیبرالیسم، درکی خودساخته از نئولیبرالیسم ارائه میدهد، و با حریفی مندرآوردی آورد میکند. سرآخر با اتکا به دیدی که از تاریخ پیدایش نئولیبرالیسم بدست آوردیم، این پرسمان را به میان مینهم: آیا صلاح نئولیبرالهای میهندوست و بورژوازی ایران که در جستجوی بهبود اوضاع جامعه ایراناند، پیروی کورکورانه از رهنمودهای نئولیبرالیستی است؟ رهنمودهایی که زندگی مردم درمانده را هرچه بیشتر در بیچارگی فرو خواهد برد، و اوضاع ایران را آشفتهتر خواهد ساخت.
نئولیبرالیسم در ادبیات سیاسی اروپا
سه فرهنگ اروپایی معروف (کمبریج، آکسفورد و لاروس) کمابیش با سایه روشنهایی تعریفی چنین از نئولیبرالیسم بدست میدهند:
دکترینی که بیشترین آزادی را برای بازار و بخش خصوصی اقتصاد میخواهد ضمن آنکه دولتی را پی میجوید که همراه با کاستن از مالیاتها، کمتر در اقتصاد دخالت بکند.(۱)
ویکی پدیا انگلیسی، فرانسوی و آلمانی در توضیح آن چنین مینویسند: «نئولیبرالیسم نوزایی ایدههای سده نوزده درباره «laissez faire»، بازار آزاد و لیبرالیسم است… تعریف و کاربرد این واژه با گذشت زمان تغییر کرده است. نئولیبرالیسم به عنوان یک فلسفه اقتصادی، در دهه ۱۹۳۰ میلادی در بین پژوهشگران لیبرال اروپایی ظهور کرد، زیرا اینها تلاش کردند تا ایدههای اصلی آن را از لیبرالیسم کلاسیک برکشیده، بازآفرینی و تجدید کنند... هنگامی که این واژه در رابطه با اصلاحات اقتصادی آگوستو پینوشه در شیلی در دهه ۱۹۸۰ مورد استفاده عمومی واقع شد، خیلی سریع بار منفی پیدا کرد.»(۲)
بنابراین نئولیبرالیسم برپایه پیکر اصلی لیبرالیسم همراه با کمی تغییر در آن پیرامون دخالت محدود دولت در اقتصاد شکل گرفت. برخلاف لیبرالیسم که در اساس مخالف هرگونه دخالت دولت در اقتصاد بود. این دریافت از نئولیبرالیسم با درکی که فریدمن از آن در رساله خود با همین نام ارائه میکند، خوانایی دارد که در پایین خواهیم دید. تعریفهای یادشده به وجه اقتصادی نئولیبرالیسم و تفاوت اقتصادی آن با لیبرالیسم کلاسیک توجه دارند، ولی نئولیبرالیسم یک وجه سیاسی اجتماعی هم دارد، چنانکه در ویکی بدان اشاره کوتاهی میشود. همچنانکه لیبرالیسم و سرمایهداری دارای چنین وجهی هستند. وجه سیاسی نئولیبرالیسم را از خلال نگرش بنیانگذاران فکری آن و کارنامه نئولیبرالیسم در کشورهای مختلف کشف خواهیم کرد.
پیشگامان فکری نئولیبرالیسم
همه منابعی که به تاریخ فکری نئولیبرالیسم میپردازند، بهنگام یادآوری نام اندیشمندانی که بیش از دیگران در پرورش فکری نئولیبرالیسم کوشیدند، روی دو نام فریدمن وهایک انگشت میگذارند. آنها چهرههای اصلی دو مکتب مهم نئولیبرالیسم یعنی مکتب شیکاگو و مکتب وین یا اتریش بشمار میروند.
میلتون فریدمن با نوشتن کتاب «سرمایه داری و آزادی» در سال ۱۹۶۲ شالوده نظری نئولیبرالیسم را در آمریکا پی ریخت، و به پیاده کردن آن از راه همکاری با حکومتهای جمهوری خواه همت گماشت. او در عین دفاع از جوهر لیبرالیسم کلاسیک یعنی آزادی هرچه بیشتر بازار و بخش خصوصی، از دخالت حداقل دولت در اقتصاد بویژه در زمینه سیاست پولی و تنظیم حجم و نرخ آن دفاع میکرد. آزادی برای او بعنوان یک اقتصاددان اساساً آزادی اقتصادی است. بیسبب نیست که نسبت به لگدمال شدن آزادیها در کشورهای آمریکای لاتین حساسیت نداشت. با این وجود، او به این خطر که حکومت ضعیف میتواند زمینهساز نابسامانی و بیعدالتی گردد، آگاه بود و در نوشته خود درباره نئولیبرالیسم به این خطر اشاره میکند:
«اعتقاد هواداران کلکتیویسم (از جمله سوسیالیسم) به اینکه اقدام مستقیم دولت میتواند در اصلاح همه بدیهای جامعه کارساز باشد، خود یک واکنش فهمیدنی به خطایی اساسی در فلسفه فردگرایی سده ۱۹ است. این فلسفه تقریباً هیچ نقشی به دولت جز حفظ نظم و اجرای قراردادها نداد. این یک فلسفه منفی بود. (از دید این فلسفه) دولت تنها میتواند آزاردهنده باشد، و اینکه حکم «Laissez faire» را باید بعنوان قانون درمیان نهاد. این نگرش خطر اینكه افراد خصوصی از طریق توافق و تبانی قدرت را غصب کنند، و بطور جدی آزادی سایر افراد را محدود كنند مورد توجه قرار نمیداد.» (۳)
هایک از دهه ۳۰ در بین اقتصاددانان انگلیسی معروف شد و در دهه ۴۰ بعنوان حریف کینز و مخالف دخالتهای نوع کینزی دولت در اقتصاد شناخته شده بود. او یک اقتصاددان صرف نبود، او نگرشی فراگیر به جامعه و به نهادها و روندهای اقتصادی اجتماعی داشت. دو کتاب وی «راه بندگی» (۴) و «حقوق، قانونگذاری و آزادی» (۵) بخوبی نشان میدهند که نئولیبرالیسمهایک تنها یک مکتب اقتصادی نیست، بلکه نگرشی به جامعه در وجوه مختلف آن را باز میتاباند. بزبانی قدیمیها او دارای یک فلسفه سیاسی بود، نئولیبرالیسم وی یک فلسفه سیاسی است. او باوجود آنکه بخشی اصلی زندگی روشنفکریاش را در انگلیس گذراند، ولی نگرش فلسفی سیاسیاش بیشتر از زندگی ژرمنی و آموزش فکری محیط آلمان متاثر بود تا از محیط سیاسی لیبرالی انگلیس. بیسبب نیست که او را در کنار لیکورگ (پیشوای سیاسی دیکتاتوری اسپارت) قرار میدهند تا پریکلس (رهبر سیاسی دمکراسی آتن).
او آشکارا در یک سخنرانی خود گفت «من یک حکومت غیردمکراتیک را که بوسیله قانون محدود شود، بر حکومت دمکراتیک محدود نشده (یعنی اساساً بدون قانون) ترجیح میدهم.» (۶)
یکی از خبرنگاران روزنامه گاردین درباره وی چنین نوشت:«آنچه هر فرد آشنا با تاریخ به عنوان راهکارهای لازم در برابر استبداد و استثمار میبیند - طبقه متوسط و جامعه مدنی پر رونق، نهادهای آزاد؛ حق رای همگانی؛ آزادی فکر، گردهمایی، دین و مطبوعات؛ به رسمیت شناختن بنیادی اینکه فرد حامل کرامت است - جای خاصی در فکرهایک نداشت.هایک با نولیبرالیسم این فرض را ایجاد کرد که بازار تمام حمایتهای لازم را در برابر این خطر واقعی سیاسی که تمامیت خواهی باشد، فراهم میکند. برای جلوگیری از این امر، دولت فقط باید بازار را آزاد نگه دارد». (۷)
پیروانهایک و مکتب وین در عین همسویی فکری با فریدمن و پیروان وی در مکتب شیکاگو، دید انتقادی نسبت به دیدگاههای آنها درباره لزوم دخالت محدود دولت در اقتصاد داشتند. فریدمن در فرهنگ لیبرالی آمریکا پرورش یافته بود، و بدین رو نسبت به اصول نخستین لیبرالیسم در دفاع از آزادی سیاسی و اجتماعی کاملاً بیتوجه نبود. او از سویی پیشنهاد توقف یا محدود کردن فعالیت سندیکاهای کارگری را داده بود، از سوی دیگر از دخالت دولت برای حل بحران دهه ۳۰ دفاع کرد. او در پاسخ به انتقادهایی که از وی در زمینه سکوت نسبت به سیاست لگدمال شدن آزادیها و سرکوب آزادیخواهان توسط پینوشه صورت گرفت، سالها بعد سرانجام از در انتقادی نرم به حکومت پینوشه در زمینه بیتوجهی به آزادیها برآمد.
حال آنکههایک هیچگاه از در انتقاد به رژیم پینوشه بخاطر سرکوب آزادیها برنیامد. او زمانی به تاچر پیشنهاد کرده بود که فعالیت سندیکاهای کارگری را متوقف سازد، و تاچر باوجود احترام فراوانی که برای وی قائل بود، به او فهماند که با سنتهای جامعه انگلیس نمیشود بازی کرد.
*****
بنابراین، نئولیبرالیسم جوهر لیبرالیسم را در خود دارد. بدین اعتبار نئولیبرالها خواهان گسترش فعالیت اقتصادی خصوصی در همه عرصههای زندگی جامعهاند، ولی آماده همزیستی با دولتی هستند که گهگاه برای تنظیم روندهای اقتصادی دست به دخالت در این عرصه میزند، و در این راستا تا آنجا پیش میروند که با دولتی که لباس دیکتاتوری به تن میپوشد، دست به همکاری میزنند. خواه شیلی باشد، خواه برزیل یا آرژانتین. چراکه آزادی سیاسی برای آنها از همان اهمیت برخوردار نیست که آزادی اقتصادی.
وجه دیگر از چهره نئولیبرالیسم کاهش هرچه بیشتر مالیاتی است که سرمایه داران میپردازند. لیبرالیسم بلحاظ طبیعت خود که خواهان عدم دخالت دولت در اقتصاد بود، خواستار کاهش مالیات هم بود، ولی لیبرالها بدلیل همراهی با سیاستهای اجتماعی نیازمند بازتوزیع اقتصادی، گهگاه با نرخ بالای مالیات همراهی میکردند، حال آنکه نئولیبرالها شدیداً با این امر دشمنی داشتند و دادههای یاد شده در پایین پیرامون نرخ مالیات در دورههای کندی، نیکسون و ریگانو همسنجی آنها این موضوع را تأیید میکند. در مقاله پیش نوشتم، بورژازی و روشنفکران وی در دوره لیبرالیسم سده نوزده، نگاهی منفی به پرداخت مالیات نداشتند، حال آنکه در دوره نئولیبرالیسم، پرداخت مالیات یک ارزش منفی است، و بزبان ریگان دزدی است.
دو نمودار زیر (۸) تفاوت داراییها و مشخصاً سهم یک درصدیهای جامعه را از ثروت و درآمد ملی نشان میدهند در اثر کاهش مالیاتها که نئولیبرالها اعمال کردند، نابرابری بطرز سرسام آوری افزایش یافته است. این نابرابری فزاینده که بقول اقتصاددانهای راست ابعادی بیمارگونه و خطرناک پیدا کرده است،(۹) فرآورده سیاستهای مالیاتی حکومتهای با گرایش نئولیبرال است که از پایان دهه ۷۰ در اغلب کشورهای سرمایهداری در پیش گرفته شد.
چه در نمودار بالا و چه در نمودار پایین ما شاهد دگرگونی چشمگیری در نسبت میان سهم یک درصدیهای مرفه و کل جامعه در رابطه با داراییها و درآمدهای ملی هستیم. چرخشگاه این دگرگونی پایان دهه ۷۰ و آغاز دهه ۸۰ یعنی زمانی است که گرایش نئولیبرالی کمابیش در اغلب کشورهای بزرگ سرمایهداری با اندکی دیر و زود چربیدن آغاز نمود، و یورش همه جانبه به خدمات عمومی و به هزینههای اجتماعی دولتها تدارک دیده شد. راه اهن، پست، تلفن، ترابری همگانی، بهداشت، آموزش عالی، پژوهش و غیره در اغلب این کشورها یا از جرگه مالکیت عمومی درامدند، یا اینکه از چنگ اداره و کنترل دولت خارج شدند. کاهش مالیات از یکسو و سودهای کلان بدست آمده در این عرصههای خصوصی شده ازسوی دیگر، سهم ثروتمندان را نسبت به اقشار میانی و پایین جامعه شدیداً بالا برد، چنانکه در این دو نمودار بخوبی مشاهده میشود. نمودارهای دیگر درباره سهم ده درصدیهای مرفه نیز حکایت از همین روند و همین دگرگونی میکنند. خواننده کنجکاو را به این منبع رجوع میدهم. (۸)
نئولیبرالیسم و آزادی سیاسی
علیرغم آنچه پیرامون چیستی نئولیبرالیسم توضیح داده شد، این پرسش همچنان فراروی کنجکاوان قرار میگیرد: چرا نئولیبرالها آزادیهای سیاسی را در درجه دوم اهمیت قرار میدهند؟ چرا دولتهای نئولیبرال نه تنها در کشورهای رو به رشد بلکه در کشورهای اصلی سرمایهداری بسراغ سرکوب و محدود کردن آزادیهای سیاسی میروند (مانند سرکوب جلیقه زردها در فرانسه)؟
دلیل این امر را باید در سیاست اقتصادی و اجتماعی آن دولتها جستجو کرد. آنها ازسویی بسراغ خصوصی کردن همه عرصههای زندگی اقتصادی حتا بهداشت و آموزش میروند، و ازسوی دیگر برای کاستن از مالیات ثروتمندان، پیوسته دامنه سیاستهای بازتوزیعی را کاهش میدهند. کاسته شدن دامنه خدمات عمومی (مددیاری اجتماعی، بازنشستگی، مراقبت از سالمندان و تهیدستان و غیره) و گران شدن روزافزون آنها در زمینههای بهداشتی، اموزشی، ترابری همگانی، پست و غیره از یکسو موجب پدیدار شدن واکنشهای اعتراضی اقشار پایین و گاه میانی جامعه میشود، و از سوی دیگر با بهم ریختن هماهنگی و تعادل موزون بین مردمان و نهادهای یک کشور به افزایش ناتوانی دولتها در رودررویی با دشواریهای جامعه منجر میگردد. بعنوان نمونه، فاجعه کرونا در همه کشورهای بزرگ سرمایهداری این حقیقت را بخوبی افشا کرد که کنارکشیدن هرچه بیشتر دولتها از پرداختن به امر بهداشت عمومی، دلیل اصلی ناتوانی آنها در رویارویی با پاندمی کرونا و فراوانی مرگ و میر بود (ماکرون، رئیس جمهور فرانسه خود اشکارا به این امر اعتراف کرد).
رشد ناخرسندیها از سیاست اقتصادی نئولیبرال موجب گسترش دامنه اعتراض و گاه شورش نه تنها در کشورهای درحال رشد میشود، بلکه در خود کشورهای بزرگ سرمایهداری مانند فرانسه و انگلیس جلوههای این نارضایتی را در جنبشهای مختلف اجتماعی میبینیم. در پاسخ به این پدیدهها، تعرض دولتهای نئولیبرال به آزادیهای سیاسی و سرکوب بیرحمانه جنبشهای اعتراضی مانند جلیقه زردهای فرانسه جلوه میکند.
کوتاه اینکه همه چیز باید دربرابر آتشگه سود قربانی شود. درست در همین جاست که دلیل رویکرد نظری نئولیبرالها در اهمیت دادن بیشتر به آزادی اقتصادی در همسنجی با آزادی سیاسی و نیز رویکرد عملی آنها در سرکوب آزادیها، محدود ساختن سندیکاها و احزاب سیاسی رخ مینماید.
از نیکسون تا پینوشه
با توجه به اینکه تاچر و ریگان دو چهره شناخته شده اجرای سیاستهای نئولیبرالی هستند، گفته میشود نئولیبرالیسم با این دو آغاز شد. در حقیقت، این حکم را بدین خاطر بمیان مینهند تا حساب کودتای خونین شیلی و رژیمهای دیکتاتوری دهه ۷۰ که سیاستهای نئولیبرالی را پیاده میکردند، از نئولیبرالیسم جدا کنند. و بدینوسیله پرونده کودتا علیه حکومت قانونی سالوادور آلنده را که بوسیله همه نیروهای انساندوست محکوم گردید، از اندیشهها و سیاستهای نئولیبرالی جدا کرده، و دامن نئولیبرالیسم را از آلوده شدن به آن همه جنایت و تبهکاری که سازمان سیا در دهه ۷۰ انجام داد، پیراسته نگاه دارند.
درعوض این پنداره را در ذهن مینشانند که نئولیبرالیسم با چهره یی خیرخواهانه و از سر آزادی خواهی پا به میدان مینهد و دیکتاتوریها را سرنگون میسازد، پینوشه را در شیلی، ویدلا را در آرژانتین و رژیم نظامیها را در برزیل جارو میکند و به جایشان حکومتهای دمکراتیک مینشاند. موخیکا را در اروگوئه، لولا را در برزیل و مورالس را در بولیوی به قدرت میرساند. جنگ ویتنام و بمباران بیرحمانه خانه و کاشانه مردم ویتنام، لائوس و کامبوج را متوقف میسازد و به همزیستی با رژیمهای کمونیستی روی میآورد. آیا میتوان فرشته یی نجیبتر از نئولیبرالیسم سراغ کرد؟
نئولیبرالیسم مدتها پیش از کودتای شیلی و چندین سال پیش از روی کارآمدن ریگان در آمریکا فعال بود. همان جریانی که از حکومت پینوشه حمایت نمود، در خود آمریکا خواستار تعطیل کردن سندیکاهای کارگری و ازبین بردن کمترین فضای تنفس برای کارگران و مزدبگیران بود. یکی از دلایل شکست باری گلدواتر در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۹۶۸ این بود که در جریان کارزار انتخابات، سفارش میلتون فریدمن به گلدواتر مبنی بر محدودکردن سندیکاهای کارگری و بیمههای اجتماعی افشا گردید. (۱۰)
نیکسون همراه میلتون فریدمن مشاور اقتصادی وی
افسوس اینکه ما با حکمی ایدئولوژیک که در خدمت نیتی معین است، سروکار داریم،: آراستن نئولیبرالیسم با چهره یی انسانی، بیگناه کردن آن از همه جنایتهایی که در کشورهای مختلف بنام توسعه اقتصادی و مبارزه با کمونیسم صورت گرفت، و مشخصا جدا کردن حساب آن از کودتاگران شیلی.
برای نشاندادن نادرستی این ادعا که نئولیبرالیسم از زمان ریگان و تاچر در سال ۸۰ آغاز شد، نگاهی به نقش فریدمن در حکومت نیکسون بیفکنیم، سپس به شیلی نخستین آزمایشگاه نئولیبرالیسم در آمریکای لاتین اشاره میکنم.
میلتون فریدمن در بین گروه مشاوران ریگان حضور داشت، او چند سالی مشاور اقتصادی نیکسون محسوب میشد. جرج شولتز سوگلی کلاس فریدمن از دانشگاه شیکاگو و آرتور بورنز حامی فریدمن از دفتر ملی پژوهشهای اقتصادی جزو مشاوران نیکسون بودند. سخنان افراطی فریدمن پیرامون حذف بیمههای اجتماعی و سندیکاهای کارگری عامل اصلی شکست باری گلدواتر در انتخابات ۱۹۶۴ بود. با این وجود، نیکسون در همان دوره نخست ریاست جمهوری خود تصمیم گرفت فریدمن را بسال ۱۹۶۹ بعنوان مشاور غیررسمی در زمینه اقتصادی برگزیند. فریدمن توانست دیدگاههای خود را در زمینه سیاست پولی علیرغم مخالفت رزرو فدرال تا سال ۱۹۷۰ به نیکسون بپذیراند. (۱۱)
یورش نئولیبرالیسم به نظام مالیاتی
یکی از اقدامهای اقتصادی نیکسون در راستای اجرای خواستههای ننولیبرالی فریدمن پایین آوردن نرخ مالیات بر درآمد ثروتمندان بود، چنانکه بالاترین نرخ مالیات را که در دوره جان کندی ۹۱ درصد بود به ۷۰ درصد کاهش داد.(۱۲)
ولی آنچه مانع میشد تا سیاستهای نئولیبرالی بطرزی همه جانبه در دوره پیش از کودتای شیلی در آمریکا پیاده شود، همانا ساختار جاافتاده اقتصادی آمریکا و لختی آن بود. چنانکه حتا ریگان برای کاهش مالیات بر درآمد ثروتمندان که یکی از خواستههای نئولیبرالها بود، ۶ سال وقت گذاشت تا نرخ مالیاتی بالاترین سقف درآمد را از ۷۰ درصد به ۲۸ درصد کاهش دهد.
اگر روی جزییات جدول مالیاتی آمریکا در سالهای پیش از ریگان تأمل کنیم، و آنها را با همان اقلام در دوره ریگان مقایسه کنیم، ابعاد فاجعه اجتماعی را که نئولیبرالها با کاهش مالیات موجب شدند، در خواهیم یافت. از سال ۱۹۶۵ تا ۱۹۸۰ که آغاز ریاست جمهوری ریگان باشد، نرخ مالیات (البته مالیات فدرال) خانوادههایی که ۴۴ هزار دلار درآمد داشتند ۵۰ درصد بود، ولی چند سال پس از روی کار آمدن ریگان، این نرخ نخست به ۳۳ درصد کاهش یافت، و در پایان دوره ریگان این نرخ برای همه خانوادههایی که بالای ۳۰ هزار یا دقیقتر بگویم بیش از۲۹۷۵۰ دلار در آمد داشتند، یعنی حتا میلیونرها و میلیاردها، به ۲۸ درصد کاهش یافت. دربرابر بخشش اینچنانی به قشرهای متوسط و بویژه بالای جامعه، خانوارهایی که ۷ تا ۲۰ هزار دلار درآمد سالانه شان بود، یعنی قشرهای پایین جامعه، ۱۵ درصد مالیات میپرداختند. (۱۲)
یکی از آماجهای یورش نئولیبرالها در پهنه مالیاتی بیمایه کردن مالیات تصاعدی بود که گریبان ثروتمندان را میگرفت. ریگان در دوره ۸ ساله ریاست جمهوری خود آن را کاملاً خنثی نمود (کاهش ۷۰ درصد به ۲۸ درصد که در بالا دیدیم). در دیگر کشورهای سرمایهداری این روند بگونه یی همه گیر دنبال شد، بصورتی که اکنون سهم مالیات مستقیم بر درآمد(مالیات تصاعدی بخشی از این نوع مالیات است) از کل سفره مالیاتی سه کشور فرانسه، انگلیس و آلمان حدود ۱۰ درصد از درآمد آن دولتها را تشکیل میدهد، مابقی آن را مالیات بر سود شرکتها و عمدتا مالیات غیرمستقیم تشکیل میدهد که در اصل مالیاتی غیرعادلانه و غیر تصاعدی است. گفتنی در این زمینه فراوان است و ظرف موجود پذیرای آن نیست. دست کم این نکته را بگویم که مارگارت تاچر این ابلیس نئولیبرالیسم در راستای اجرای سیاست مالیاتی نئولیبرال، میخواست مالیات سرمایه و ثروت را به هیچ برساند، و دراین جهت کوشید تا مالیات سرانه (Poll tax) را جایگزین آن سازد، این تلاش مذبوحانه او یکی از دلایل شکست و کنار رفتن وی از قدرت بود.(۱۳)
شیلی پینوشه، آزمایشگاه نئولیبرالیسم
سیاست اقتصادی که در شیلی پیاده شده، بنابر منابعی چند، الهام گرفته از سفارشهای نئولیبرالی فریدمن در زمینه بازنشستگی، خصوصی کردن شرکتهای دولتی وغیره بود. (حتا گی سورمان که نگرش راست گرایانه وی در فرانسه شناخته شده است، این امر را تأیید کرده است. (۱۴) گروه اقتصاددانانی که پیرامون وزیر اقتصاد پینوشه گرد آمدند، عمدتا اعضای گروه (chicago boys) بودند. آنها سالها پیش از کودتای پینوشه از شیکاگو به شیلی بازگشته بودند، تا بکمک رسانههای راست، پندارههای نئولیبرالی را در اذهان بنشانند و زمینه فکری را برای پیاده کردن سیاستهای اقتصادی پینوشه آماده کنند. تصویر دوکاسترو یکی از اعضای آن گروه را که بلافاصله کنترل اقتصاد کشور را بدست گرفتند با پینوشه در اینجا میبینیم. آقای قائنی در نوشته خود بخوبی رد این زمینه چینی را نشان داده است.
پینوشه و دوکاسترو وزیر دارایی شیلی
این ماجرا که حکومت پینوشه اجرا کننده سیاست نئولیبرالی بود، چنان آشکار بود که از شیلی بعنوان آزمایشگاه نئولیبرالیسم یاد میکردند. دو سال پس از روی کار آمدن پینوشه و کشتن بیگناه چند هزار نفر، میلتون فریدمن بسال ۱۹۷۵ روانه شیلی شد، و ضمن دیدار با وی از اقدامهای دولت کودتا در پیاده کردن نئولیبرالیسم پشتیبانی کرده بود.
فریدمن در نامه یی که به پینوشه در همان سال نوشت، سفارشهایی در زمینههای اقتصادی به او مینماید، بدون آنکه به سرکوب حقوق بشرو آزادیها کمترین اشاره یی بکند، چنانکه در بالا بدان اشاره شد. این رویکرد وی در محیط دانشگاهی و رسانههای آمریکا بازتاب منفی داشت و موجب شد تا از او بدین خاطر سرزنش کرده، وسکوت او را در این زمینه نکوهش کنند.
دیدار میلتون فریدمن و پینوشه دیکتاتور شیلی
سپاسگزاری از پینوشه بعنوان نخستین اجراکننده تمامعیار نئولیبرالیسم تنها به فریدمن خلاصه نشد، گذشته از سیاستمداران آمریکایی و اروپایی که از پینوشه جانبداری کردند، فردریکهایک نیز به سانتیاگو شتافت و با پینوشه دیدار کرد، تا از او بعنوان نخستین رهبر سیاسی اجرا کننده نئولیبرالیسم قدردانی کند. گرچه فریدمن در اثر فشار انتقادها، ناگزیر به انتقاد از سیاست سرکوب و دیکتاتوری وی پرداخت، ولیهایک هیچگاه از در انتقاد نسبت به سیاست سرکوب حقوق بشر و جنایتهای سیاسی رژیم پینوشه برنیامد. این گفته وی درباره رژیم پینوشه “من شخصاً یک دیکتاتور لیبرال را ترجیح میدهم تا یک دولت دموکراتیک که فاقد لیبرالیسم است” افکار عمومی پیشرو را برآشفته کرد.(۱۵)
هایک و پینوشه؛ نیروی فکری و بازوی نظامی نئولیبرالیسم
نئولیبرالیسم یا سوسیالیسم
نیروهای روشنفکر نئولیبرال ایرانی در برابر حقیقتهای پیشگفته که برخاسته از زندگی سیاسی چند دهه اخیر کشورهای بزرگ سرمایهداری پیرامون زیانمندی راهکارهای نئولیبرالیاند، بجای اینکه راه تأمل پیش گرفته و در جستجوی راههای میانی و معتدل و پرهیز از افراط گری نئولیبرالی باشند، در پس این استدلال بسیج میشوند که چون سیاستهای سوسیالیستی و سوسیال دمکراسی در همه جا با شکست روبرو شدند، پس بناچار باید بسراغ سفارشهای نئولیبرالی رفت.
در این رابطه چند پرسمان بمیان میآید که نمیتوان بدانها در اینجا پرداخت، ازجمله پرسمان شکست اردوگاه سوسیالیسم و آشکار شدن کاستیها و نارساییهای راه حلهای مارکسیستی. و نیز پرسمان شکست اغلب دولتهای سوسیال دمکراسی دربرابر یورش نئولیبرالها. پرداختن به این بحث کاری دراز و بس سنگین است، ولی دست کم این نکته را به نئولیبرالهایی که عشق به میهن و مردم ایران را فراموش نکرده، و در فرصت بستن بار و گردآوردن دارایی لازم برای فرار از ایران نیستند، یادآور میشوم که برفرض که سر سوسیالیسم و سوسیال دمکراسی به سنگ خورد، وآنها با شکست روبرو شدند، آیا این دلیل کافی است برای انکار تناقضات و نارساییهای بنیادی سرمایهداری و بویژه نئولیبرالیسم؟
شکست برخی راهچارها و راهبردها برای رسیدن به جامعه یی برخوردار از آزادی و عدالت بهیچوجه دلیل آن نیست که حقایق برامده از آن همه ارزیابی و بررسی را که بوسیله جریانهای چپ و راست در تبیین نارساییها و کژیهای بنیادی نئولیبرالیسم انجام گرفته است، فراموش کنیم. خوانندگان کنجکاو را به دو کتاب اخیر توماس پیکتی (بعنوان روشنفکر چپ) و به دو کتاب ژوزف استیگلیتس و جان راولز (بعنوان روشنفکران لیبرال) که به نارساییهای نظام سرمایهداری چند دهه اخیر یعنی نئولیبرالیسم میپردازند، دعوت میکنم. (۱۶)
در پایان، افزون بر طرح اینکه گفتنی در این میان بسیار است، این پرسش مهم را بمیان مینهم که چرا نظام سرمایهداری ناگزیر از ترکاندن پوسته لیبرالیسم کلاسیک و پذیراندن پوششی نوین همچون نئولیبرالیسم به پیکر خود بود؟ باشد که در آینده فرصت گشایش بیشتر این گفتمان و پرداختن به این پرسمان فراهم آید.
———————————
(۱)ـ به سایتهای این فرهنگها رجوع شود: oxford , cambridge, larousse
(۲)ـ wikipedia به زبانهای انگلیسی، فرانسوی و آلمانی، هر سه آنها درکی همانند از این موضوع ارائه میدهند.
(۳)ـ Neoliberalism,:|Milton Freidman این اثر را بسادگی میتوان روی اینترنت پیداکرد.
(۴)ـ Road of serfdom, Fredrich Hayek این اثر را هم بسادگی میتوان روی اینترنت پیداکرد.
(۵)ـ Law, Legislation and freedom, Fredrich Hayek
(۶)ـ کنفرانس سیدنی اکتبر ۱۹۷۶
(۷)ـ روزنامه اینترنتی گاردین
(۸)ـ Database of inequalities، سایت اینترنتی
(۹)ـ Price of inequality , Joseph Stiglitz این کتاب باارزش به فارسی ترجمه شده است.(بهای نابرابری)
(۱۰)ـ from The Ugly Truth About Milton Friedman, by Lyndon H. LaRouche, Jr. and David Goldman
(۱۱)ـ https://larouchepub.com/eiw/public/1980/eirv07n47-19801202/index.html
(۱۲)ـ https://www.tax-brackets.org/federaltaxtable/1988
(۱۳)ـ La solution chilienne, Guy Sorman, 16 novembre 2007
(۱۴)ـ A conservative coup, Alain Watkin
(۱۵)ـ در مصاحبه با روزنامه شیلی ال مرکوریو، ۱۲ آوریل ۱۹۸۱
(۱۶)ـ نظریه عدالت: جان راولز، بهای نابرابری: ژوزف استیگلیتز، سرمایه در سده بیست و یک، سرمایه و ایدئولوژی: توماس پیکتی.