رویکرد حکومتی خامنهای دارای ابعاد گوناگونی است که از سالهای جوانی شکل گرفت و پس از آغاز رهبریش به تدریج بر فرهنگ، سیاست، اقتصاد و مسایل اجتمای کشور مسلط شد. سه فرد در ساخت این رویکرد نقش ویژهای ایفا نمودند. ۱- نواب صفوی تروریست ۲- سید قطب اسلامگرا ۳- روح الله خمینی ولایتگرا
۱- نواب صفوی تروریست
جمعیت فدائیان اسلام اولین گروه اسلام گرا در ایران بود که در دهه بیست بوسیله نواب صفوی تشکیل شد و چندین ترور سیاسی و فرهنگی از جمله قصابی پیکر کسروی مورخ و روشنفکر منتقد فرقههای دینی را در کارنامه خود و گروهش به ثبت رساند. نواب در کتاب ” راهنمای حقایق” طرح حکومت اسلامی در ایران را با جزییات و دلایل ارایه داد که شامل اجرای بیچون و چرای قوانین شریعت میگردید.[۱] وی از جامعه پسا رضا شاهی و اصلاحات مدرنیستیاش نفرت داشت. از دیدگاه وی جامعه شهری در “آتش و فساد” میسوخت. “آتش شهوت از بدنهای عریان زنان بیعفت شعله” میکشید، “سینماها، نمایش خانهها و رمانها و تصانیف و اشعار موهوم و شهوتانگیز”، ” نغمههای ناهنجار موسیقی غیر مشروع”، “دروغ و چاپلوسی غیر مشروع” در شهر اکنده بود[۲]. چنین توصیفی حکایت از ان داشت که باورمندان به اسلام سیاسی بنیادگرا در تلاشند سپهر همگانی را دوباره به تصرف خویش درآورند و به دوران پیشا رضاشاهی باز گردانند. در واقع بخشی از برنامههای نواب را مبارزه با بیحجابی، اجرای تفکیک جنسیتی در محیطهای کار و آموزش، “اجرای قانون مجازات اسلامی” از جمله حدود و حتی اعدام “مجرمین” و مخالفت با تصویب قوانین مدرن ازجمله حق رای برای زنان شامل میشد. در این رابطه فداییان “نابرابری زن و مرد را امری طبیعی” میدانستند که خداوند مقرر داشته بود.[۳] غرب ستیزی نیز در مانیفست فداییان اسلام برجسته بود.
سیدعلی خامنهای در سن ۱۴ سالگی یکی از طلبههای مدرسه سلیمان خان در مشهد بود که در این مدرسه در سال ۱۳۳۲ با نواب صفوی روبرو شد. خامنهای پس از شنیدن ترور رزم آرا نواب را “نمادی از قهرمانی و مقاومت اسلامی”[۴] میسنجید. “... مَدرَسه پر از جمعیت شد. نواب آنجا ایستاد و سخنرانی کرد؛ درباره اهدافش صحبت کرد و مردم را به شهادت طلبی در راه اسلام و اعتلاء آن ترغیب نمود. سخنانش در روحم موج میزد و احساساتم را شعله ور میساخت و مرا به سوی چشم اندازه قدرت و عزّت اسلام میکشاند.”[۵] ” مرحوم شهید صفوی نخستین جرقهای بود که راه اسلام را به معنای فراگیر و پویای آن در برابرم روشن ساخت.”[۶]
تآیید رویکرد تروریستی و قهرمانسازی از نواب
“البته کارى که ایشان در مقابل کسروى انجام دادند یک کار فرهنگى فقط نبود، اتفاقاً کار سیاسى، نظامى، فرهنگى بود. نظامى بود براى اینکه خب کسروى را مضروب کرد و بعد هم یکى از یاران ایشان کسروى را کشت یعنى دو مرتبه از طرف نواب، کسروى مورد حرکت باصطلاح نظامى قرار گرفت. یکبار به وسیلهى خود ایشان که با کارد حمله کرد، یکبار هم به وسیلهى مرحوم امامى، سید حسین امامى، که با اسلحه زد و کسروى را عملاً نابود کرد. کار سیاسى هم بود،”[۷]
“خیلى مرد قوىاى بود مرحوم نواب، من شنیدم یک وقتى رفته بود اردن گوش ملک حسین را گرفته بود گفته بود پسر عموجان این انگلیسها خیلى خطرناکند، آخر سید است، ملک حسین یعنى سید است، آره گفته بود انگلیسها خیلى خطرناکند پسرعموجان، آدم اینجورىاى بود گوش ملک حسین را مىگرفت فشار مىداد.”[۸]
“یکى از چیزهایى که در تاریخ معاصر ما متأسفانه به کلى به دست فراموشى سپرده شده همین است که تأثیر جریان نواب و حضور نواب را در روى کار آمدن حکومت ملى دکتر مصدق ندیده گرفته. این را بدانید که اگر مرحوم نواب نبود و تلاشهاى آنها نبود و ارعابى که آنها در محیط جو هیأت حاکمه بوجود آورده بودند یعنى دستگاه سلطنت، نبود ممکن نبود که به آن شکل بتوانند حکومت را بدهند به مصدق، دکتر مصدق در اوایل کارش به طور آشکار متکى بود به گروه فدائیان اسلام و مرحوم کاشانى...[!!؟]”[۹]
روز بعد از سقوط مصدق فداییان اسلام در نشریه خود کودتا را “انقلاب اسلامی” خوانده و چنین افزودند: “دیروز تهران در زیر قدمهای مردانه افراد ارتش و مسلمانان، میلرزید. مصدق، غول پیر خون آشام، در زیر ضربات محوکننده مسلمانان استعفا کرد... تمام مراکز دولتی توسط مسلمانان و ارتش تسخیر شد...”[۱۰] خامنهای در مورد این موضع گیری فداییان اسلام سکوت کرده است.
۲- ناکجا آباد اسلامی سید قطب
سید قطب یکی از پایه گذاران بنیادگرایی اسلامی است. در مورد مفهوم اسلام سیاسی تعابیر بسیاری ارائه شده است. این اصطلاح معرف اشکال گوناگون کنش گری اجتماعی و سیاسی است که خواستار هدایت سپهرهمگانی و زندگی سیاسی جوامع بر پایه اصول و قوانین اسلامی (شریعت) است. اسلام سیاسی بغیر از اجرای شریعت بر وحدت اسلامی (پان اسلامیزم)، تشکیل دولت اسلامی، بیرون راندن غیر مسلمین بویژه نیروهای نظامی غرب از کشورهای اسلامی و پیکار با نفوذ اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و یا فرهنگی غیر مسلمانان در این جوامع تاکید میکند که با اسلام ناسازگاری نشان میدهند.
حسن البناء، سید قطب، ابوالاعلی مودودی و روح الله خمینی شخصیتهای کلیدی اندیشههای اسلام سیاسی بنیادگرایند. بنیان اندیشه این شخصیتها بر پایه اجرای شریعت و تشکیل حکومت اسلامی استوار است. در رسانههای غربی اندیشههای قطب به عنوان “زیربنای فکری افراط گرایی اسلامی” سنجیده میشود که ایده ئولوژی گروه القاعده نمونه آنست. سید علی خامنهای پیش از انقلاب ۵۷، کتابهای “آینده در قلمرو اسلام” و “ادعا نامه علیه تمدن غرب” سید قطب را ترجمه کرده است. علاقه خامنهای به این نویسنده و کنشگر اسلام گرا و تاثیر افکارش بر رویکرد حکومتی خامنهای کمتر مورد واکاوی پژوهشگران قرار گرفته است.
سید قطب در کتاب “آینده در قلمرو اسلام” از این مینالد که “عناصر مخالف اسلام [استعمارگران]، بناچار همهی نیروهای خود را در یکجا متمرکز کرده و در راه محدود نمودن اسلام در دایره اعتقادات و عبادات، و جلوگیری از دخالت آن در شئون زندگی بکار انداختند و اینکار، اولین قدمی بود که در راه ریشه کن کردن این ائین پاک برداشته شد.”[۱۱] وی باور دارد که در مرحله بعد به دست آتاتورک “امپراطوری مقتدر مسلمین” (خلافت عثمانی) را منحل، مذهب را از دولت جدا و یک دولت لاییک را پایه گذاری نمودند.
اسلام مورد پسند قطب “ناکجا اباد”ی است که دارای “برنامهای ابدی” است و گویا “هدف آن عبارتست از برقرار نمودن تشکیلات یک زندگی آباد، آزاد، در خور مقام “انسان” و خدای بزرگ.[۱۲] “اسلام.. برنامهایست اصیل، با ریشهای جدا و مستقل، برنامهای شامل و کامل، و تنها برای تعدیل زندگی کنونی و اوضاع حاضر.. برنامهای برای تفکر و عقیده، و برای زندگی و عمل.” وی سپس میپرسد: “چگونه ممکن است دین الهی فقط بکار اخرت پردازد و اداره کارهای این جهان را به طرحها و برنامههای بشری واگذار کند؟
نویسنده در کتابش کوشیده است با توصیفی الهام بخش از ناکجا آباد اسلامیاش دستورات عملی اسلام را پنهان نگه دارد اما سر انجام به قانون قرون وسطایی “قصاص”[۱۳] ( تن به تن، چشم به چشم، بینی به بینی دندان به دندان و غیره) اشاره میکند که در قرآن در مورد دین یهود نازل شده است اما از تاکید بر این نکته که در قوانین اسلامی نیز رعایت آن واجب است میپرهیزد.
سید قطب با توسل به توهم توطئه نقشه استعمارگران (غرب) را نابودی اسلام از هستی کامل میسنجد. به باور وی این نقشه ساقط کردن اسلام “بکلی از هستی” است که گویا پرکردن “جای خالی عقاید اسلامی با اوهام و تصورات باطلی که ساخته و پرداخته افکار ناقص بشر است”[۱۴] در دستور کار قرار گرفته است.
یکی از علل غرب ستیزی اسلام گرایان دشمنی آنان با سکولاریسم و جدایی دین از دولت است که در چندین نوبت در نوشته سید قطب نمایان شده است. “این کدام دست جنایتکار و خائنی بود که برچهره زنده ترین و پر تپش ترین پدیده جهان انسانیت این ماسک منفی و مخدر را زد و دست قدرتمند دین را از قلمرو زندگی انسان کوتاه کرد؟”[۱۵] “به نظر ما، این گمراهی بزرگ، بر دوش اروپاست. بلی این اروپا بود که نخستین بار، باین بیماری مهلک مبتلا شد و سپس بهمراه امواج زهر انگین افکار و تشکیلات و برنامههای خود ساخته اش، آنرا در سرتاسر جهان منتشر ساخت و بشریت را بدان آلوده کرد..”
” دوران نژاد سفید، بپایان رسیده است.. شوروی و آمریکا و فرانسه، سویس و سوئد همه محکوم به فنایند. زیرا جدایی شوم و این بیگانگی و بیعلاقگی با دین، که در اساس همه تشکیلات و رژیمها و سیستمهای اجتماعی غرب وجود داشته، نژاد سفید و تمدن غرب را بر لب پرتگاه کشانیده است.”
نویسنده اسلام گرا همچنین در نوستالژی دوران تاریک و جهل و نادانی اروپا بسر میبرد و تحولات بزرگ اجتماعی و فرهنگی رنسانس، عصر روشنگری و انقلاب صنعتی را “گمراهی” بشریت مینامد. اما در حال حاضر راه سعادت را در اسلام میبینید چرا که غرب را از ” نیل به هدفهای پلید استعماری و استثماری محروم میسازد.” وی باور دارد که “دشمنان” تلاش دارند “به جای عقاید و افکار و ارزشهای اسلامی، افکار و عقاید و ارشهای دیگر، عرضه دارند و جهانیان را از این مکتب مبارز، رویگردان سازند... و بلاخره صهیونیسم جهانی، مسیحیت جهانی، و استعمار جهانی را از دست این حریف سرسخت آسوده سازند.”[۱۶]
خامنهای که شیفته گفتمان سید قطب است در مقدمه این کتاب گرایش برتری طلبانهاش نسبت به دیگر ملتها و مذهبها و توهماتاش نسبت به آینده جهان را چنین آشکار میسازد:
“اسلام با تعلیمات ویژهای به مسلمانان تلقین میکند: از همه امتها و جمعیتها برتر و بالاترند؛ آنانرا حزب خدا مینامد و حزب خدا را تنها حزب پیروزمند و رستگار معرفی میکند..... نوید میدهد که آخرین امت و در دست گیرندهی سرنوشت جهان و جهانیایند..”[۱۷]
“برای ما جای تردید نیست که اسلام، با قدرت و نفوذ طبیعی خود، بالاخره بر اورنگ حکمرانی جهان خواهد نشست، و اشعهی جانبخش خود را تا اعماق تاریکیهائی [که] بشریت گرفتار آنست خواهد فرستاد، و قدرتهای مهاجم را خواه و نا خواه، مجبور به عقب نشینی خواهد ساخت و آخر کار، سربلند و پیروز، جلوه گری خواهد نمود.”[۱۸]
۳- روح الله خمینی و استبداد دینی
در باره خمینی و گزیدهای از اندیشههایش در مقاله “آنچه که باید در باره خمینی میدانستیم” سخن گفتهام در اینجا به گفتمان “ولایت فقیه” این روحانی به عنوان مبانی استبداد دینی خواهم پرداخت.
مبانی حکومت رانی خمینی در کتاب “حکومت اسلامی” بیان شده است که با سیزده سخنرانی در سال ۱۳۴۸ در نجف ایراد شد و در بیروت به چاپ رسید. این کتاب بطور مخفیانه به ایران فرستاده میشد اما شوربختانه بخاطر سانسور شدید دولتی نتوانست آزادانه در دسترس پژوهشگران و روشنفکران سکولار آندوره قرار گرفته و واکاوی گردد. خمینی در پاریس این کتاب را در پشت سر پنهان ساخت و حتی کتاب ولایت فقیه از سوی هوادارانش “.. توطئه ساواک و یادداشتهای اصلاح نشده یک طلبه” اعلام گردید![۱۹].
روح الله خمینی در مقدمه پس از متهم کردن “یهود” به تبلیغات ضد اسلامی، به شیوه سید قطب از تلاش استعمار (مسیحیت) در “نابودی” اسلام سخن به میان میآورد که گویا راه را برای رسیدن به مطآمع انها هموار مینمود. در این رابطه عمال آنها را در حوزههای علمیه، دانشگاهها و موسسات دولتی مقصر میشمرد. به باور خمینی، آنها تنها با برجسته کردن اصول عبادات و اخلاقیات اسلامی تبلیغ کردهاند که “اسلام دین جامعی نیست” و “اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر” بیان شده در قرآن و احادیث را به حاشیه راندهاند.[۲۰]
خمینی به انقلاب مشروطه و “قوانین غربی” (بخوان تجدد گرایانه) که به باور وی با توطئه انگلیس وارد قانون اساسی شد میتازد و هدف را اخراج احکام اسلام میسنجد. پس از تاختن به “خود باختگی” برخی در داخل نسبت به پیشرفتهای علمی و فرهنگی غرب و “تبلیغات” استعمارگران علیه قوانین اسلامی، به ضرورت تشکیل حکومت اسلامی برای اجرای احکام میپردازد : به باور وی قوانین موجودند و “ما خلیفه میخواهیم تا اجرای قوانین کند.” در زمان پیامبر “.. رسول اکرم (ص) مجری قانون بود....دست سارق میبرید؛ حد میزد؛ رجم (سنگسار) میکرد. خلیفه هم برای همین اموراست... اینجاست که تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره لازم میآید.”
الگوی حکومت خمینی، که برپایه رویکرد فردی پیامبر اسلام استوار است: ” پیامبر (ص) والی به اطراف میفرستاده؛ به قضاوت مینشسته، و قاضی نصب میفرموده؛ سفرایی به خارج و نزد رؤسای قبایل و پادشاهان روانه میکرده؛ معاهده و پیمان میبسته؛ جنگ را فرماندهی میکرده و خلاصه احکام حکومتی را به جریان میانداخته است.”
به باور خمینی اجرای احکام برای جلوگیری از “فساد و تباهی و هرج و مرج” ضروریاند و بر “استمرار اجرای احکام” تآکید میکند که تنها به زمان پیامبر محدود نمیگردد بلکه باید بدون در نظر گرفتن زمان و مکان تا ابد ادامه یابد. بدین ترتیب “آنچه در دوره حیات رسول اکرم (ص) و زمان امیر المومنین علی بن ابی طالب (ع) لازم بوده، یعنی حکومت و دستگاه اجرا و اداره، پس از ایشان و در زمان ما لازم است.”
خمینی پس از این گفتار به آمدن امام دوازدهم اشاره میکند که پس از غیبت صغرا ممکن است صد هزار سال دیگر بگذرد و “مصلحت اقتضاء نکند که حضرت تشریف بیاورد. در طول این مدت مدید احکام اسلام باید زمین بماند و اجرا نشود؟ و هر که هر کاری خواست بکند؟... آیا خدا اجرای احکامش را محدود کرد به دویست سال؟...”
خمینی حتی تهدید میکند “هرکه اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد، منکر ضرورت اجرای احکام اسلام شده، و جامعیت احکام و جاودانگی دین مبین اسلام را انکار کرده است.”
این روحانی باور دارد که کلیه احتیاجات زندگی بشر و قوانین مربوط به آن از جمله مالیاتی ( گرفتن خمس) جزایی (اجرای حدود و قصاص) دفاعی (تدارک هر چه بیشتر نیروی مسلح و دفاعی) و غیره در “کتاب و سنت” پیشبینی شده است
بنا بر ادعای خمینی حکومت اسلامی “نه استبدادی است” و نه “مطلقه” بلکه “مشروطه است. البته نه مشروطه به معنای متعارف فعلی آن که تصویب قوانین تابع آرای اشخاص و اکثریتی باشد.” وی حکومت کنندگان را به اجرای قوانین الهی که در قرآن و سنت آمده است مشروط و مقید میداند. در حکومت اسلامی “شارع مقدس اسلام یگانه قدرت مقننه است”.
ولایت فقیه
خمینی حاکم اسلامی را فردی “عادل و عالم به قانون” میسنجد که دارای “همان ولایتی است که حضرت رسول اکرم (ص) در امر اداره جامعه داشت .... و برهمه مردم لازم است که از او اطاعت کنند.” شخص مورد نظر خمینی در میان فقهاست که به باور وی دارای همان اختیاراتی است که پیامبر و امیرالمومنین داشتند: “این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیشتر از حضرت امیر (ع) بود، یا اختیارات حکومتی امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است..... خداوند همان اختیارت را برای حکومت فعلی قرار داده است؛ منتها شخص معینی نیست. روی عنوان عالم عادل است.”[۲۱] خمینی باور دارد که حکومت فقها جز رنج زحمت برای آنان چیزی ندارد” منتها چه بکنند؟ مآمورند انجام وظیفه کنند!!”
مانیفست خمینی در باره وظایف و اختیارات ولایت فقیه که در کتاب حکومت اسلامی بیان شده است، در قانون اساسی جمهوری اسلامی کاملا مورد بهره برداری قرار گرفت و ولی فقیه را هم ردیف پیامبر و ائمه قرار داد که دستورات خداوند را به اجرا میگذارد و بر کلیه امور کشور بطور مستقیم و یا غیر مستقیم حاکم است.
خامنهای که لقب “ولی مطلقه فقیه” را یدک میکشد در یکی از فتواهایش “قلمرو ولایت فقیه”[۲۲] را از جمله چنین بیان میکند:
۱- همه مسلمانان باید از اوامر ولایی و دستورات حکومتی ولی فقیه اطاعت نموده و تسلیم امر و نهی او باشند. این حکم شامل فقهای عظام هم میشود چه رسد به مقلدین آنان.
۲- اجرای حدود (مثل حد زنا و سرقت) در زمان غیبت هم واجب است، و ولایت بر آن اختصاص به ولی امر مسلمین دارد.
۳- تصمیمات و اختیارات ولی فقیه در مواردی که مربوط به مصالح عمومی اسلام و مسلمین است، در صورت تعارض با اراده و اختیار آحاد مردم، بر اختیارات و تصمیمات آحاد امت، مقدم و حاکم است.
۴- وقتی که در نظامی، ولی اللَّه - کسی مثل پیغمبر اکرم یا امیرالمؤمنین - در رأس نظام قرار دارد، آن جامعه، جامعه ولایت است؛ نظام، نظام ولایت است. ولایت، هم صفتی است برای منصبی که نبىّ اکرم و جانشینان او از سوی پروردگار، حائز آن بودهاند.[۲۳]
حکومت چهل و یک ساله خمینی و خامنهای نشان داد که حکومت ولی فقیه ادامه استبداد هزاران ساله آسیایی است که اینبار با حکومت متولیان دین، ایرانیان را از حق تعیین سرنوشت خویش محروم ساخته مقدرات این ملت را در دست فقهای واپسگرا و اقتدارگرا قرار داده است. در بخش دوم این مقاله رویکرد حکومتی خامنهای را در آینهی رویکرد تروریستی نواب و ایده ئولوژی دینی سید قطب و خمینی واکاوی خواهم کرد.
اردیبهشت ۹۹
mrowghani.com
————————-
[۱] - محمود روغنی، فراز و فرود جداییی دین از دولت، ص. ۱۳۶، mrowghani.com
[۲] - همانجا، ص. ۱۳۸
[۳] - همانجا
[۴] - جزییات اولین دیدار آیت الله خامنهای با نواب صفوی، اقتصاد نیوز، ۲۲ اسفند سال ۱۳۹۷ به نقل از خبرگزاری فارس
[۵] - همانجا
[۶] - جام جم آنلین، عطرفروشی که جرقههای انقلاب را در دل رهبر انداخت، ۲۵ دی ۱۳۹۲
[۷] - گفتگو با آیت الله خامنهای درباره شخسیت شهید نواب صفوی، دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای، بیست و دوم دیماه ۱۳۶۳،
http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=27304
[۸] - همانجا
[۹] - همانجا
[۱۰] - همایون کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص. ۳۱۷
[۱۱] - سید قطب، آینده در قلمرو اسلام، ترجمه سید علی خامنهای، ۱۳۴۵، ص. ۴-۵
[۱۲] - همان جا ص. ۱۱
[۱۳] - همان جا، ص. ۲۸
[۱۴] - همان جا ص. ۶، ۷
[۱۵] - همان جا، ص. ۴۲
[۱۶] - همان جا، ص. ۱۶۴
[۱۷] - همان جا ص. یازده
[۱۸] - همان جا، ص. هفت و هشت.
[۱۹] - ابراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص. ۵۹۰
[۲۰] - روح الله خمینی، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن،
[۲۱] - همان جا
[۲۲] - دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنهای، ولایت فقیه و رهبری،
http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=1231
[۲۳] - دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنهای، بیانات در دیدار کارگزاران نظام، بیست و هفتم فروردین ۱۳۷۷