چکیده
نقد و نظر در باره الگوی توسعه “نئولیبرالیسم” کم نبوده و نیست. اما پیوند زدن آن با وحشت ناشی از بیماری کرونا و جنایت کودتای ارتش شیلی علیه دولت ملی آلنده برای من کار تازهای است. بهطوری که انگار “نئولیبرالیسم” عامل کودتا در شیلی، بحران ناشی از ویروس کرونا و مانع پیدا کردن درمان آن در جهان بوده است.[۱] این تلاش نه درست، نه علمی و نه اخلاقی است. زیرا این دو، کرونا و کودتا، ربطی به “نئولیبرالیسم” ندارد. بیماری اپیدمیک برای نخستین بار نیست که به سراغ جامعه بشری آمده است. نئولیبرالیسم یک الگوی توسعه است که پس از شکست الگوهای دیگر توسعه مورد استقبال در شرق و غرب قرار گرفت. کسانی میتوانند با آن موافق نباشند. این الگوی توسعه محدود به شیلی و صرفاً اقتصادی نبوده است؛ در کشوریهایی هم چریک سابق را از زندان به ریاست جمهوری رساند. “نئولیبرالیسم” در شیلی و کشورهای دیگر، سالها بعد از کودتا، اجرا شد. کودتا در شیلی در سال ۱۹۷۳ رخ داد. الگوی توسعه جهانی “نئولیبرالیسم” در دهه ۸۰، دوره ریاست جمهوری ریگان، انجام شد. ریگان سال ۱۹۸۱ به کاخ سفید رفت. “بسته “اصلاحات اقتصادی” که دولت کودتا در شیلی به کار گرفت، چندین سال قبل از کودتا و در سندی به نام “آجر” (el ladrillo) در بیش از ۵۰۰ صفحه برای خورخه الساندری، رقیب آلنده و بازنده انتخابات سال ۱۹۷۰ آماده شده بود. دولت کودتا برای وارونه کردن اقدامات مترقی دولت آلنده آن بسته را به کار گرفت. این بسته اقتصادی ظاهراً سال ۱۹۶۹ توسط اقتصادانهای محافظه کار آماده شده بود، نه ربطی به اجرای کودتا و قتل عام مخالفان داشت، و نه الگوی جهانی توسعه نئولیبرالیسم.
از نئولیبرالیسم دیو نسازیم
“نئولیبرالیسم” یک الگوی توسعه نسبتاً موفق در میان الگوهای شکست خورده بوده است. نقد و ارزیابی از آن باید در شرایط مشخص، و در مقام مقایسه با بدیلهای دیگر انجام بگیرد. اگر بخواهیم “نئولیبرالیسم” را به بیعدالتی مرتبط کنیم، میتوان به بدیلهای اقتصادی -سیاسی دشمنان لیبرالیسم و آزادی، یعنی لنینیسم، فاشیسم، استالینیسم، مائویسم و بنیادگرایان رنگارنگ اسلامی با دهها میلیونها قربانی نگاه کنیم که بقایای آنها مانند پوتینیسم همچنان عامل رنج بشر است. آن ایدئولوژیها نه به نام سرمایهدار و امپریالیسم، بلکه در لوای مردم زحمتکش (کارگران، دهقانان و مستضعفان) و عدالت، جنایت آفریدند. بخشی از تحول مثبت امروز جهان، بهرغم کمبودهای آن، نتیجه گسترش الگوهای توسعه لیبرالیستی در دیکتاتوری بوده است که در این مقاله به آنها اشاره خواهد شد.
سه دورۀ لیبرالیسم
اما واژه “نئولیبرالیسم” از کجا آمده است؟ لیبرالیسم، به معنای “انسان آزاد” به سده ۱۷ میلادی و جان لاک، فیلسوف انگلیسی، یکی از پیشگامان نهضت روشنگری برمیگردد. میلتون فریدمن چهره شاخص اقتصاد آزاد معتقد است که از واژه لیبرالیسم استفاده متضاد شده است. بهطوری که لیبرالیسم تا سده ۱۹ رادیکال و مخالف مداخله دولت در حرکت مستقل بازار بود؛ و در سده ۲۰ (به ویژه بعداز بحران اقتصادی بزرگ ۱۹۳۰) محافظهکار و از دولت متمرکز طرفداری میکرد. اشاره او به اقتصاد است که از سال ۱۹۴۵ تا آغاز دهه ۸۰ میلادی، یعنی پیش از ریاست جمهوری رونالد ریگان ادامه داشت. این جابهجایی توسط دولت ریگان انجام گرفت. فریدمن که خود در سال ۱۹۵۱ از واژه نئولیبرالسم استفاده کرده بود بار دیگر نوشت “از جهتی به دلیل آنکه مایل نیستم واژۀ لیبرالیسم را به جانبداران متعصبِ آن که آزادی را از بین میبرند واگذار کنم و بدان جهت که جایگزین بهتری نمیشناسم، با استفاده از واژۀ لیبرالیسم به مفهو اولیۀ آن - یعنی آموزههای مربوط به انسان آزاد - این مشکل را حل میکنم.” (سرمایهداری و آزادی، ترجمه غلامرضا رشیدی، نشر نی،۱۳۸۰، ص. ۱۵) فریدمن در تفاوت لیبرالیسم سده ۱۹ با سده ۲۰ مینویسد: “لیبرال قرن نوزدهم توسعۀ آزادی را مؤثرترین راه افزایش رفاه و برابری میدانست؛ در حالی که لیبرال قرن بیستم رفاه و برابری را شرط لازم یا جانشین آزادی میداند.”(همانجا، ص.۱۴)
پیش از فریدمن واژه نئولیبرالیسم در اواخر سده نوزده توسط چارلز گید اقتصاددان فرانسوی استفاده شده بود. از نظر اقتصادی لیبرالیسم ریشه در نظرات آدام اسمیت دارد که معتقد بود تنها مکانیسم تعیین قیمتها توسط بازار آزاد امکان سازماندهی بهینه وسایل تولید را فراهم میآورد و به حداکثر میرساند.
اتهام سیاسی جدید
از دهه هشتاد به بعد نخست در ادبیات سیاسی آمریکای لاتین با همراه کردن الگوی توسعه آزادسازی اقتصاد از کنترل دولت، که حکومت نظامی پینوشه نیز پس از قدرت گرفتن آن را بکار گرفت از واژه نئولیبرالیسم با بار منفی توسط نیروهای چپ استفاده شد و به تدریج جایگزین حمله آنها به لیبرالیسم گردید. دشمنی و حمله به لیبرالیسم بیسابقه نیست.
استالین سوسیال دمکراسی که در واقع پای اصلی آن لیبرالیسم است را بدتر از فاشیسم میدانست. به همین دلیل یک سال قبل از حمله فاشیسم به شوروی، یعنی در ۲۹ سپتامبر ۱۹۳۹ با هیتلر پیمان همکاری و دوستی امضا کرد. استالین خطر را در دموکراسی بورژوازی کشورهای اروپایی که هیتلر به آنها حمله کرد میدید. پیمان بیطرفی و دوستی میان شوروی و آلمان بین سالهای ۱۹۴۱-۱۹۳۹ باعث خشم کمونیستها در کشورهای اروپایی مانند فرانسه، اسپانیا و ایتالیا شد که علیه فاشیسم مبارزه میکردند. اما برخی احزاب کمونیست عضو کمینترن از سیاست استالین پیروی کردند. در ایران حزب توده، مهندس بازرگانِ لیبرال را دشمن اصلی تلقی میکرد و خمینی و امثال او را که به شدت ضدلیبرالیسم بودند متحد ضدامپریالیست حزب و دوست مردم به شمار میآورد.
لیبرالیسم و اقتصاد آزاد، ریشه “نئولیبرالیسم”، پدیده جدیدی نیست که کسانی بخواهند آن را عامل جرم و جنایت و بیعدالتی بخوانند. آنچه جدید است پردازش این واژه به یک انگ و اتهام سیاسی است، بیآنکه بدیلی نشان بدهند، همانگونه که در گذشته به نام پشتیبانی از طبقات فرودست جامعه، از لیبرالیسم یک اتهام سیاسی ساخته بودند. آغاز الگوی توسعه نئولیبرالیستی به زمانی بر میگردد که سراسر شرق و غرب در کنترل دیکتاتوریهای وابسته به ابرقدرتها و رقابت کشنده میان آنها قرار داشت. در چنین شرایطی باید به تلاش لیبرالیستی که دایره بسته خشونت را در جهان شکست و راه را به سوی مشارکت بیشتر مردم در سرنوشت خود باز کرد نگریست؛ نه به عنوان یک راه حل ایده آل و نهایی.
دو الگوی توسعه
در دهه شصت میلادی پارادایم یا الگوی مدرنیزاسیون (نوسازی مهندسی شده از بالا) برای کشورهای “جهان سوم” توسط اقتصاددانهای آمریکایی به رهبری والت روستو (Walt Rostow) در دولت جان اف کندی پیشنهاد شد. بر اساس آن، غرب برای خنثی کردن انگیزههای انقلابی، عمدتاً دهقانان، و گسترش بازار کار و فروش کالا، شکستن دایره فرهنگ بسته و سنتی غیرکارآمد که فقر و ثروت را پدیدهای سرنوشتی از پیش تعیین شده نگاه میکرد، و در رقابت با الگوی توسعه سوسیالیستی، یعنی انجام انقلاب یا کودتا زیر نام دیکتاتوری کارگری زیر چتر حمایتی شوروی، و بلوک شرق، به دنبال نوسازی و توسعه در “جهان سوم” بر آمد. “انقلاب سفید” شاه در ایران، و برخی کودتاهای نظامی در کشورهای آمریکای لاتین مطابق الگوی مدرنیزاسیون (نوسازی از بالا)، و کودتا در افغانستان، یمن و اتیوپی مطابق الگوی توسعه سوسیالیستی شوروی انجام گرفت. رقابت دو الگوی توسعه شرق در برابر غرب بعداز انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ با عنوان لنینیسم در برابر ویلسونیسم (رئیس جمهور وقت آمریکا) شروغ شد. رقابتی که هفتاد سال به درازا کشیده شد.
الگوی “توسعهی نیافتگی” یا “توسعه وابسته”
در حوزه نظری برخی از نظریهپردازان چپ، شاخصترین آنها آندره گوندر فرانک، زیر الگوی “تئوری وابستگی” یا “توسعهی توسعهنیافتگی”، توسعه از طریق ارتباط تکنولوژیک، اقتصادی و سیاسی با غرب را رد میکردند. زیرا معتقد بودند این توسعه وابستگی بوجود میآورد و مانع رشد بورژوازی ملی/بومی و استقلال کشور میشود. تصور بر آن بود که “جهان سوم” نیز، مانند غرب، برای رشد و توسعه باید به امکانات بومی خود تکیه کند. زیرا غرب اجازه نمیدهد آنها توسعه پیدا کند. آنها شیوههای انقلابی و جا به جایی (براندازی) دولتهای مانع یا بورژوازی وابسته که گرایش به غرب داشتند را پیشنهاد میکردند. اما اینگونه نبود. این نظریه از این واقعیت غفلت میکرد که سرمایهداری برای منافع خودش تمام مرزها را میشکند و به اجبار امکانات سودآوردی مانند تکنولوژی، سرمایه و بازار فروش کالا و برای استفاده از کار ارزان تمام جوامع را شبیه به خودش میکند. زیرا بقای سرمایهداری در جهانیشدن آن است. همانطور که تجربه نشان داده است جوامع عقبمانده از این طریق به علم و تکنولوژی و سرمایه غرب است پیدا میکنند. چین موفقترین نمونه این تحول است. از آنجا که نظریهپردازان این پارادایم بیشتر پژوهشگران دانشگاهی بودند، این الگو به یک رشته تخصصی دانشگاهی نیز بدل شده بود.
با مشاهده نافرجامی نظریههای “وابستگی” در کشورهای آمریکای لاتین و سایر نقاط جهان، و با آغاز رفرمهای اقتصادی و سیاسی گورباچف در شوروی از نیمه دهه ۸۰، “تئوری وابستگی” به بنبست رسیده به تاریخ سپرده شد. زیرا جهان وارد عصری دیگر، از جمله پایان دیکتاتوریهای نظامی وابسته به غرب، پایان جنگهای چریکی و جنگ سرد گردید. شناخت از این تغییرات برای شناخت الگوی توسعهی “نئولیبرالیسم” ضروری است. در زیر به جزئیاتی از آن اشاره خواهم کرد.
”نئولیبرالیسم” الگوی توسعه جهانی
برخی ویژگیهای جهانی در نیمۀ دومِ سدۀ بیست، و بنبست و شکست الگوهای دیگر توسعۀ ملی/بومی، لیبرالیسم نو را به الگوی توسعه موفق حداقل در برخی کشورها بدل کرد که هم در حوزه اقتصاد و هم سیاست به نتایج نسبتاً مثبتی دست یافت. الگوی توسعه لیبرالیستی با پذیرفتن شرایطی توانست از وامهای سرمایهای کمبهره صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی همراه نظارت بر هزینه کردن آن و کوچک کردن دولت، برخوردار شود. این الگوی توسعه سرمایهداری با نگاه اقتصاد “پُست کینزی” یا “ریگانامیکس” و “تاچریسم” پیشنهاد و اجرا شد. زیرا در عصر جدید گلوبالیزم، توسعه داخلی نیز جهانی شده است. این فرایند را در زیر توضیح خواهم داد.
زمینۀ پذیریش الگوی نئولیبرالیسم
هدف اصلی الگوی توسعه نئولیبرالیستی حذف سرمایهداری ناکارآمد دولتی بود. سرمایهداری هم میتواند دولتی باشد و هم خصوصی. سرمایهداری دولتی معمولا عامل رانتخواری، فساد و دیکتاتوری بوده است. زیرا مردم همه گونه وابسته به دولت میمانند. کنترل ثروت ملی، و کسب و کار و شغل و آزادی مردم هم در کنترل و گرو دولت قرار میگیرد.
سرمایهداری خصوصی یا اقتصاد آزاد پیش شرط دمکراسی است؛ در حالی که سرمایهداری دولتی مانع دمکراسی است. اما سرمایهداری برابر با دمکراسی نیست. فاشیسم آلمان و ایتالیا و اسپانیا نیز سرمایهداری بودند. در کشورهای آمریکای لاتین رژیمهای الیگارشیک نزدیک به سه دهه دیکتاتوری نظامی (۱۹۶۴-۱۹۹۰) در پارانویای غلبه کمونیسم بر جامعه، نهادهای مدنی و صنفی و دمکراسی را از بین بردند و از نیازمندیهای اساسی مردم خود نیز غافل ماندند. واکنش فقر و دیکتاتوری نظامی رشد جنگهای چریکی بود که در عمل سیکل باطل خشونت بدل گردیده بود. در آفریقا و آسیا نیز وضع بهتر از این نبود.
در سوی دیگر بخش روشنفکری آپوزیسیون درگیر بحثهای انتزاعی برداشتها مارکسیستی (تعیینکنندگی تولید) و نئو مارکسیستی (تعیینکنندگی توزیع) و گرفتار ماندن در اختلافات سوسیالیسم چینی و روسی و غیره بودند. با رشد گلوبالیزم، توسعه ملی/ بومی معنای خود را از دست میداد. در نیمه دهه ۸۰ تمام تئوریهای توسعه با بنبست روبرو شدند. در حالی که شکاف فقر و ثروت روز به روز گستردهتر میشد و دیکتاتوریها همچنان ادامه داشت. تخریب محیط زیست بیاهمیت به نظر میرسید. یک کاسه کردن کشورهای “جهان سوم” بدون در نظر گرفتن تفاوتهای آنها، ظهور فضای “پسا توسعه”، تئوریها و راهحلهای کلان در باره نفی مطلق سرمایهداری و ساخت سوسیالیسم و کمونیسم را کنار میزد و جای خود را به نگرشی نسبی میداد که معتقد بود هیچ واقعیت عامی خارج از فردیت وجود ندارد. در چنین شرایطی آنطور که فرانس شورمن، منتقد نئولیبرالیسم در کتاب خود با عنوان “فراتر از بنبست: جهتهای جدید در تئوری توسعه” مینویسد، در اواخر دهه ۱۹۸۰، تنها گروهی که با این بحران دست و پنجه نرم نمیکردند طرفداران نئولیبرال، ایدئولوژی بازار آزاد بودند. این گونه خصوصیسازی میدان یافت.
تعدیل اقتصادی، تفاوت نئولیبرالیسم با لیبرالیسم
در اوایل دهه هشتاد میلادی پروژه تعدیل اقتصادی (structural adjustment programs) یا خصوصیسازی اقتصاد دولتی، که اقتصاددانهای دانشگاه شیکاگو در نیمه دهه ۱۹۷۰ آن را تئوریزه کرده بودند، تبدیل به الگوی نوین توسعه شد. بدهیهای سر به فلک کشیده که هر ساله بر میزان آن افزوده میشد، فساد دولتی و حکومتهای نظامی در کشورهای “جهان سوم”، انگیزهای برای انتخاب این پروژه بود تا با فروش شرکتهای دولتی به بخش خصوصی، وامهای کلان خود را نیز بپردازند و کسری بودجه خود را جبران نمایند. بسیاری از نقشها و کارکردهای دولت به بخش خصوصی واگذار میشد. قیمت کالاها را به اهرم عرضه و تقاضا واگذار میکرد، و از یارانههای دولتی میکاست. سیاستهای آزادسازی اقتصاد، از جمله خصوصیسازی، کاهش بوروکراسی دولتی، جهانیسازی تجارت آزاد، ریاضت اقتصادی، کاهش خدمات رفاهی، و کم کردن هزینههای دولت به منظور افزایش نقش بخش خصوصی در اقتصاد و جامعه، بالا بردن رقابت و انگیزه سود شخصی تکیه داشته است. بدون شک این دگرگونیها به ویژه در کوتاه مدت برای بخشهای فرودست جامعه مطلوب نبود. اما ادامه وضعیت اسفبار قبلی نیز به بنبست رسیده بود. اگر وضعیت جامعهای سامان یافته بود دلیلی وجود نداشت که وارد عرصه دردآور خصوصیسازی شود.
این الگو منطبق بر روند نوین اقتصاد، یعنی “جهانی شدن” (گلوبالیزم) بود. یعنی از آن پس هیچ جامعهای قادر نبوده و نیست که خارج از نظام سرمایهداری جهانی، ضرورتهای توسعه ملی، یعنی دسترسی به دستآوردهای علمی، تکنولوژیک، سرمایه، اهرمهای کارآفرینی و بازار فروش کالا را فراهم کند. اگر در گذشته کسانی به بدیل سوسیالیستی میاندیشدند، با فروپاشی بلوک شرق و پیوستن چین و شوروی و اروپای شرقی به سرمایهداری جهانی، این امید نیز باقی نمانده بود.
نمونه جمهوری اسلامی
شکست جمهوری اسلامی در امر توسعه ناشی از مقاومت حکومت در برابر هر الگوی توسعه و خواست ایجاد “الگوی اسلامی توسعه” در برابر شرق و غرب بوده است. از زمان دولت هاشمی رفسنجانی جمهوری اسلامی ظاهرا وارد مرحله خصوصیسازی شد. اما خصوصیسازی در جمهوری اسلامی بیمعنی بود. سلطه ولایت فقیه و نهادهای دینی و سپاه پاسداران بر ارکان سیاسی و قانونی کشور، و نبود هیچ ارگان جهانی نظارتی، و بینیازی دولت به وام خارجی و نظارت نهادهای بینالمللی، خصوصیسازی را به اهرم زدوبند باندهای قدرت و فساد بیشتر و ثروتمند کردن مقامات حکومتی و وابستگانشان به ویژه سران سپاه پاسداران کرد. از سوی دیگر خامنهای هم با هر نوع الگوی توسعه مخالفت کرده است و وعده الگوی اسلامی را داده است، که در عمل شکلگیری یک نظام اقتصادی رانتخوار نظامی-فقاهتی بوده است.
توسعه چین
بعد از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶، در دهه هشتاد پروژه خصوصیسازی و اقتصاد باز در چین نیز گشوده شد و پروژه شکوفایی اقتصاد سه دههی چین کلید خورد. میلتون فریدمن چهره شاخص و پُرآوازهی اقصتاد بازار نخستین بار در سال ۱۹۸۰ به چین سفر کرد. ژائو زیانگ، دبیرکل حزب کمونیست چین، یعنی بالاترین مقام سیاسی کشور و از پیروان سیاست دن شیائو پینگ و مدافع خصوصیسازی اقتصاد در ۱۹۸۸ با میلتون فریدمن دیدار کرد تا راههایی برای مهار تورم در چین بیابد. زیانگ که نگرشی لیبرالی داشت و با سرکوب جنبش دانشجویان در میدان تیامن در سال ۱۹۸۹ مخالفت کرده بود مورد غضب قرار گرفت و از کار برکنار شد، و تا آخر عمر یعنی سال ۲۰۰۵ به مدت ۱۶ سال در حصر خانگی ماند. اما روند خصوصیسازی و سرمایهداری دولتی با شتاب ادامه یافت.
چین سوسیالیستی در کنار نهادن مناسبات سوسیالیسم خونبار دهقانی مائو و روی آوردن به سرمایهداری دولتی، با ویژگیهای اقتصاد نئولیبرالیستی، به سه دهه شکوفایی اقتصادی دو رقمی دست یافت، و به دومین قدرت بزرگ اقتصادی جهان بدل شده است. نه تنها بسیاری از بازارهای جهان را به زیر سلطه خود در آورده بلکه امپریالیسم آمریکا را نیز مقروض خود کرده است. در حالی که در دوره مائو هر ساله چندین میلیون نفر از گرسنگی و سرکوبهای سیاسی جان میباختند. اما حزب کمونیست چین مانند حزب “روسیه واحد”ِ پوتین دیکتاتوری حزبی نهادینه شده در این جامعهها را رها نکردهاند.
از خانه تیمی تا کاخ ریاست جمهوری
پروژه “نئولیبرالیسم” از جمله به دیکتاتوریهای نظامی در کشورهای آمریکای لاتین پایان بخشید و آن کشورها را وارد انتخابات رقابتی کرد. این یکی از پی آمدهای سیاسی و موفق نئولیبرالیسم بوده است.
خوزه موخیکا، چریک سابق که در خانه تیمی از درگیری مسلحانه جان سالم بدر برده بود، در دوره سیاست “نئولیبرالیستی” رونالد ریگان، رئیس جمهور آمریکا، در سال ۱۹۸۳ همراه دیگر زندانیان سیاسی، پس از ۱۲ سال از زندان و شکنجه آزاد شد و در فضای باز نئولیبرالیسم و رقابت سیاسی سرانجام به ریاست جمهوری کشورش اروگوئه انتخاب گردید. خوزه موخیکا و رفقایش در جنگهای چریکی بازنده، و در سیاست “نئولیبرالیستی” برنده بودند. چندین تن از رفقای او در خانه تیمی که او و دو تن از همراهانش دستگیر شدند، در نبرد مسلحانه جان باختند. این نمونهای از دگرگونی جهانی نئولیبرالیسم بود.
در برزیل لولا داسیلوا سوسیالیست و رهبر اتحادیه کارگری دو دوره به ریاست جمهوری رسید؛ و چریک و زندانی سابق، خانم دیلما روسف بعد از لولا به ریاست جمهوری برزیل انتخاب شد. این نوع دگرگونیها در کشور دیگری مانند بولیوی نیز رخ داد و در مجموع در تا سال ۲۰۰۹، چپها در هشت کشور آمریکای جنوبی و دو کشور آمریکا مرکزی با باز شدن فضای سیاسی “نئولیبرالیستی” به دنبال حذف اقتصاد دولتی و نزدیک به سه دهه دیکتاتوریهای نظامی، از راه انتخابات آزاد و بدون خشونت قدرت دولتی را در اختیار گرفتند و برنامههای اصلاحی خود را پیش بردند. زمانی ۱۸ کشور آمریکا لاتین زیر دیکتاتوری نظامی بود. امروز تقریباً همه کشورها دولت انتخابی دارند.
پایان یافتن جنگهای بی ثمر چریکی در کشورهای آمریکای لاتین و یا پایان یافتن دیکتاتوریهای استالینستی در اروپای مرکزی و شرقی نیز نتیجه غیر مستقیم سیاستهای “نئولیبرالیستی” بوده است. در عقب نشینیهای غرب در کشورهای زیر نفوذ خود سبب شد که بلوک شرق نیز شکست خود را بپذیرد و جنگ سرد پر هزینه و بی ثمر را بپذیرد. ایران نیز اگر شش سال انقلابش به تـأخیر میافتد قربانی خشونت انقلاب و به ویژه بعد از آن نمیشد.
در میان همه خوشبینیها
اگر چه جهان در مجموع به جلو حرکت کرده، فقر و بیماری و مرگ و میر نسبت به گذشته کمتر شده و به تعداد دمکراسیها افزوده شده است، اما وضعیت اقتصادی و سیاسی بسیاری از کشورها و بسیاری از مردم همچنان وخیم است. اگرچه درآمدها به طور نسبی بالاتر رفته است، اما فساد و فاصله طبقاتی، نه صرفاً به دلیل سیاستهای نئو لیبرالیستی، بلکه ادامه دیکتاتوریها، جنگهای قومی و انحصار قدرت و فساد حکومتی از یک سو، و رشد تکنولوژی اطلاعاتی و گسترش تجارت جهانی نا متعادل از دیگر سو همچنان رنجآور است.
در آغاز قرن بیست فقط دو کشور آمریکا و آلمان سازنده اتومبیل بودند. امروز بیش از شصت کشور در جهان انواع مختلف اتومبیل را میسازند و صادر میکنند. غرب دیگر تنها قدرت جهان نیست. کالاهای کشورهای آسیای دور به ویژه چین تمام بازارهای جهان را اشغال کرده است. کره جنوبی به یکی از بزرگترین سازندگان کشتی تجاری بدل شده است و برزیل چهارمین سازنده هواپیماهای غیر نظامی است. کشور مکزیک همطراز آمریکا یعنی معادل تقریبی ۵۰ میلیارد دلار اتومبیل صادر میکند.
آزادی و عدالت
کسانی که به جای آزادی و دمکراسی، عدالت اجتماعی را مطالبه خود قرار میدهند با لیبرالیسم چه کلاسیک و چه نو آن مخالف بوده و هستند. اما تاریخ نشان داده است که عدالت بدون آزادی به دست نمیآید، و آزادی سیاسی بدون آزادی اقتصادی ممکن نیست. در سایه آزادی و اجرای عادلانه قانون است که حقطلبان میتوانند از فرصتهای نسبی برابر برخوردار شوند و با برخورداری از آزادی، قدرتهای فاسد را چالش کنند. از این گذشته، تأمین و تضمین آزادی فرد نیز خود بخشی از عدالت است.
جوامع سوسیال دمکرات توانستهاند ترکیبی از هر دو را رعایت کنند. آنها اساس لیبرالیسم یعنی آزادی فرد و اصول سرمایهداری یعنی مالکیت خصوصی، رقابت و سودبری را کنار نگذاشتهاند. اما برای تأمین خدمات اجتماعی همگانی، بر در آمدها مالیاتهای بیشتری اعمال کردهاند. سوسیال دمکراسی در برخی کشورهای غرب سابقه صد ساله دارد. بسیاری از جوامع دیکتاتوری زمینه تحول مستقیم به سوسیال دمکراسی را ندارند. آنها باید لیبرالیسم را تجربه کنند تا فرهنگ “انسان آزاد” یا آزادی انسان در جامعه نهادینه شود. شوربختانه کشورهای اسکاندیناوی نیز زیر اهرمهای جهانی کم کم از اصول سوسیال دمکراسی فاصله میگیرند.
بعد از تجربه شکست خورده سوسیالیستی، مخالفان سر سخت سرمایهداری بدیلی سراغ ندارند که بتواند به نیازمندیهای مردم جهان پاسخ بدهد، و بیعدالتیها را از بین ببرد. تنها با ایجاد جامعه مدنی قدرتمند و تداوم جنبشهای اجتماعی میتوان رفته رفته بیعدالتیها چه سیاسی وچه اقتصادی، چه نژادی و جنسی و قومی و دینی را کاهش داد و به دموکراسی همه جانبهتری رسید.
————————
[۱] برای نمونه نگاه کنید به مقاله دکتر سیاوش قائنی، “بنبست یک تئوری در دوران بحران کرون، غروب نئولیبرالیسم؟”
■ از دکتر علمداری تشکر میکنم که نشان داد هنوز در بین هشتاد میلیون ایرانی که در دهد شصت قرن بیستم زندگی میکنند چند نفری (البته بسیار بسیار محدود) با دانش و منطق قرن بیست و یکم بحث میکنند.
حمید هوشور
■ درود بر شما استاد ارجمند دکتر علمداری،
با تشکر از مقاله طبق معمول وزین شما. این مقاله شما بسیاری از موضوعاتی را که نمیدانستم را با مهارت متکی به دانش و قدرت نگارش شما برایم بروشنی توضیح داد. بیانصافی است که دستاوردهای “نئولیبرالیسم” را که شما برشمردید، منجمله مقابله با ورشکستگی استبداد “ایمان چپ” به کنترول مطلق دولتی تحت لوای برقراری “عدالت”، با ” سرمایه داری دولتی” را در نظر نگیریم. اما، دستاوردهای اقتصاد میلتون فریدمنی با جوانب تاسفبار و قدرت تخریبی لجام گسستهاش و با نحوه برخورد بیرحمانه عاملان در جستجوی زر و زور در پرتو پشتوانه قدرت امریکا بر علیه محیط زیست، طبقه ضربه پذیر، و جابجایی طبقه متوسط امریکا و کشورهای اروپایی (غرب) با چین، کره جنوبی،و ... و بکار بردن تزهای هانتینگتون و برنارد لوئیس ... با تجاوزات نظامی جهت استحکام بخشیدن به سیاست تک ابر قدرتی نتیجه فاجعهآمیز و ضد انسانی “انتخاب طبیعی” و “قانون طبیعت” است.
اشاره شما به ” شوربختانه کشورهای اسکاندیناوی نیز زیر اهرمهای جهانی کم کم از اصول سوسیال دمکراسی فاصله میگیرند.” بنظر من، ناشی از سیاست و رفتار ضددموکراتیک اقتصاد مدل میلتون فریدمن است. زیرا، دموکراسی مدل اقتصادی فریدمن، بر اساس فلسفه هابس، اسپنسر، و مالتوس عمل میکند و دموکراسی برای غولهای سرمایه با از بین بردن رقبا و رقابت بر علیه بقیه جامعه و جوامع جهانی است که وضعییت کشورهای اسکاندیناوی نمونه اشکار از قدرت تخریبی حتا جوامع با سابقه با استحکام سرمایهداری دموکراتیک است. در پرتو چنین دیدگاه و سیاست عملکردی است که نه خود بیماری کرونا کووید-۱۹، بلکه برخورد با ان (تعهد سرمایه به سود اوری برای شرکا است نه خدمت به جامعه) و بیاعتنایی در ایجاد ساختار پیشگیری بیماریهای مسری و امادگی برای کنترل آن که با نحوه رقابتهای تخریبی امروز نشان داده میشود، بنظر من، منتج از عملکردهای ضد دموکراتیک نئولیبرالیسم است.
منتظر توضیحات شما هستم.
با تشکر مجدد و احترام، ارادتمند قاسم دفاعی
■ دوست گرامی، جناب دفاعی عزیز،
نخست خوشحالم شاید بعد از گذشت بیست سال که از شما بیخبر بودم این مقاله سبب شد که گفتگوی دیگری، این بار نوشتاری با شما داشته باشم. یادم هست آخرین بار در دانشگاه زمانی که شما هنوز دانشجوی فوق لیسانس بودید گفتوگوی حضوری داشتیم. امیدوارم هر کجا هستید سلامت و موفق باشید.
در باره مقاله. نخست نئولیبرالیسم را باید به عنوان یک الگوی توسعه نگاه کرد، نه یک توطئه. توطئه امری پنهانی است. جزئیات نئولیبرالیسم کاملا آشکار است و مورد نقد و نظر قرار گرفته است.
نخبگان فکری غرب که شما به آنها اشاره کردهاید خیلی مستقیم با الگوی توسعه نئولیبرالیستی که تاریخ آن از سه دهه تجاوز نمیکند جمع نمیشود. اگربخواهیم در تاریخ اقتصاد کلاسیک از شخصیتی نام ببریم که به بطور مستقیم مرتبط به لیبرالیسم و نئولیبرالیسم باشد آدام اسمیت است که من یکی از شاه بیتهای نظرات او را درمقاله نقل کرده ام و البته آن چیزی نیست جز دفاع از اقتصاد آزاد و سرمایهداری که همه ما که در جوامع سرمایهداری زندگی میکنیم، مسئول حفظ و نگهداری آن هستیم. زیرا همه ما به مالکیت خصوصی، رقابت در زمینههای مختلف اقتصادی، علمی و هنری و غیره، و کسب سود یا در آمد بیشتر که بطور مستقیم با کیفیت زندگی مرتبط است علاقمندیم. حتا مخالفان سر سخت سرمایهداری از این ویژگیها بری نیستند.
اقتصاد آزاد بر آمده از نظریههای لیبرالیسم کلاسیک در مقابل مکاتبی مانند مارکس است. مارکس تصور میکرد سرمایهداری توان رشد نیروهای مولده را ندارد و به زودی گور خود را به دست پرولتاریایی که خود خلق کرده است خواهد کند و دفن خواهد شد. ۱۷۰ سال از طرح این نظرات گذشته است و این پیشبینیای رخ نداده است. ما باید به این فکرکنم چرا؟ برعکس سرمایهداری آن چنان نیروهای مولده را رشد داد که دولتهای مخالف خود را که به ابر قدرت هم بدل شده بودند و قصد نابودی سرمایهداری را داشتند در درون خود هضم کرد. این دومین پرسش اساسی است که ما باید از خودمان بپرسیم.
انگلس دوست و هم فکر و همکار مارکس در سال ۱۸۹۴ یک سال قبل از فوت اش نوشت که مارکس و او در سال ۱۸۴۸ در باره نابودی سرمایهداری اشتباه میکردند. آنها به دلیل بحران اقتصادی ده ساله ای که در انگلستان رخ داده بود، پتانسیل رشد صنعتی آلمان و توان باز سازی سرمایهداری را دست کم گرفته بودند. او اضافه کرد تصور نمیکند تحول انقلابی دیگری رخ دهد. مگر اینکه سرمایهداری دچار بحران بزرگ و عمیقی شود. بحران بزرگ و عمیق هم در سال ۱۹۲۹- ۱۹۳۳ رخ داد و نرخ بیکاری به ۲۴ درصد هم رسید اما از انقلاب خبری نشد. برعکس کارگران دریافتند برای پس گرفتن کارشان به ثبات و بازسازی سیستم سرمایهداری نیاز دارند. اینگونه بود که به جای انقلاب علیه سرمایهداری بحران زده خواهان دریافت کمک شدند. اگر دوست داشتید میتوانم نقل قول انگلس را برای تان بنویسم. مارکسیستها در تحلیلشان یک جانبه نگاه کردهاند. آنها به سرمایه دار بعنوان قدرت استثمار گر نگاه کردهاند. اما به بعد دیگر یعنی کار آفرینی آن نگاه نکردهاند. بیکاری برای همه یک وحشت است.
اساس نظریه فریدمن همانند آدام اسمیت برنیروی عرضه وتقاضا و عدم مداخله دولت در سیکل اقتصادی قرار دارد. اما آن چه شما به او نسبت دادهاید دقیق نیست. او نقشی در کودتا و خشونت نداشت. دلیل اصلی که جایزه نوبل به فریدمن داده شد و باعث شهرت جهانی او گردید نظریه اش در باره نقش پول در تورم و در نتیجه درک جدید از ابزار سیاست پولی دولتها در اقتصاد کلان بود. این نظریه او مورد استقبال دولتها برای کنترل تورم قرارگرفت. دلیل اصلی که او را به چین دعوت کردند نیز همین بود که در روند رشد سریع اقتصاد چین چگونه با تورم مقابله کنند. فریدمن در سالهای ۱۹۷۵-۶ به ایران هم دعوت شد و برای دانشجویان رشته بیزنس هم کلاس گذاشت. افسانه سازی در باره او که یک نظریه پرداز دست راستی بود را نباید وارد الگوی توسعه نئولیبرالیسم کرد.
هانتینگتون و برنارد لوئیس هم نظریه پردازان خلاق دست راستی هستند و نقشی در جرم و جنایت دولتهای نظامی نداشتند. من در نظرات آنها را در کتابی به فارسس با عنوان “نظریه برخورد تمدنها و گفتگوی تمدنها” نقد کردهام.
دهها دمکراسی در طیفی در موج سوم دمکراسی بوجود آمد برخی ماندند و برخی مانند جمهوریهای سابق شوروی و بلوک شرق به گذشته دیکتاتوری خود بر گشتند اما بیشتر آنها مانند کشورهای آمریکای لاتین روند تعمیق دمکراسی را ادامه دادهاند با الگوی توسعه نئولیبرالیسم مرتبطاند.
با احترام و سپاس کاظم علمداری
■ جناب دکتر علمداری، مطلبتان آموزنده و بحثبرانگیز است. در بخشی از مقاله («از خانهی تیمی تا کاخ ریاستجمهوری») به رویکار آمدن «خوزه موخیکا» در اروگوئه، «لولا داسیلوا» و بعد «دیلما روسف» در برزیل، و مانند ایشان در بقیه کشورهای آمریکای لاتین، اشاره کردهاید و در پایان هم بر این نتیجهگیری تأکید نمودهاید: «زمانی ۱۸ کشور آمریکا لاتین زیر دیکتاتوری نظامی بود. امروز تقریباً همه کشورها، دولت انتخابی دارند.» که به نظرم بسیار درسآموز است. امیدوارم که از شما باز هم بیشتر بخوانیم.
با احترام فراوان / جواد موسوی
The article is logical, no matter we agree or disagree, and argumentative. It has something to think about. Moulton Freedman theory in 1980s was practiced in USA ( Regan), Canada (Mulroney), UK(Thatcher), and Chile(Pinochet). Some were successful and some were not. That was a theory and was an answer to that days questions and never has been an Economic and Political System like Capitalism nor Socialism.
Ali 16/4/2020.
■ سپاس نازنین. بهارم آرزوست.
ملازاده
■ با سپاس از دکتر کاظم علمداری
چه بهتر بود که در بخش (توسعه چین) توضیحات بیشتری می دادید که: پس از مورد غضب قرار گرفتن ژائو زیانگ چگونه روند خصوصی سازی توانست از جانب حزب کمونیست چین به اجرا درآید؟ و اصولا کشور تک حزبی کمونیستی چین با ایجاد سرمایهداری دولتی چکونه ویژگی های اقتصاد نئولیبرالیستی را در دستور کار قرار داد؟
با آرزوی بهترینها / گیتی گرا
■ خانم گیتی گرا گرامی،
دگرگونی در چین دو بُعد اقتصادی و سیاسی داشت. حزب کمونیست با بُعد اقتصادی آن مسئله نداشت. پس می توانست ادامه یابد و ادامه یافت. آنها نمی خواستند از نظر سیاسی کنترل از دست حزب کمونیست خارج شود. ژائو زیانگ مدافع تحول سیاسی هم بود. بنابراین او تحمل نشد. بنابراین روند رشد سرمایه داری حد اقل تا سال ۲۰۱۳ ادامه یافت.
نمونه سرمایه داری چین بسیار قابل تعمق است. زیرا آنها از اقتصاد سوسیالیستی به اقتصاد سرمایه داری دولتی و سپس برتری بخش خصوصی و در مرحله سوم بازگشت به سرمایه داری دولتی را طی کرده اند. بسیاری از پیش بینی ها بر اساس همان دوره نسخت انجام گرفته است. نیکلاس لاردی اقتصاددان از انستیتوی اقتصاد بین المللی پترسون می نویسد: در سال ۱۹۷۸ ، هنگامی که دنگ شیائوپینگ اصلاحات اقتصادی فعلی چین را آغاز کرد، شرکت های دولتی بر اقتصاد مسلط بودند. در سال ۲۰۱۲ طبق برآوردها، شرکت های خصوصی تقریبا ۷۰ درصد از تولید کشور (تولید ناخالص داخلی) را تشکیل می دادند.
نیکلاس اضافه می کند پس از آنكه شی جینپینگ در سال ۲۰۱۲ رهبری حزب كمونیست و بعداً ریاست جمهوری را به دست گرفت، این روند واژگونه شد. او نخست وضعیت را به نفع شرکت های دولتی تغییر داد بطوری که در سال ۲۰۱۳، ۵۷ درصد از وام ها به بنگاه های خصوصی و ۳۵ درصد به بنگاه های تحت نظارت دولت سپرده شد. تا سال ۲۰۱۶، یک وارونگی خیره کننده رخ داده است. بنگاه های دولتی ۸۳ درصد وام دریافت کرده اند، در حالی که در مقایسه با ۱۱ درصد برای شرکت های خصوصی. بخش اعظم این وام از طریق بانکهای دولتی تأمین می شود. البته تخصیص وام را نباید تنها شاخص دگرگونی ها گرفت. اما مهم است. فرایند خصوصی سازی در چین با توجه به اینکه می بایست از اقتصاد سوسیالیستی به سرمایه داری خصوصی گذر کند بسیار متفاوت از کشورهایی بوده است که سرمایه داری دولتی بر آنها حاکم بود. گذر از سرمایه داری دولتی به سرمایه داری خصوصی فقط یک مرحله بود، و آن سپردن مالکیت دولتی به مالکیت خصوصی است. در چین می بایست دو مرحله طی شود. از مالکیت اشتراکی به مالکیت دولتی و سپس از مالکیت دولتی به مالکیت خصوصی. این فرایند پیچیده است.
مارکس در توضیح عقب ماندگی برخی از کشورهای آسیایی در مقایسه با غرب می نویسد در غرب مالکیت خصوصی وجود داشته بنابراین کافی بود که مالکان کسب و کار در شهر و صنعت را بر کشاورزی ترجیح بدهند. در شرق دو مرحله می بایست طی شود. حکومت که مالک مستقیم و غیر مستقیم املاک بود مانع از دگرگونی می شد. آنچه در شرق مانع اصلی گذار از اقتصاد کشاورزی به اقتصاد سرمایه داری بود در غرب وجود نداشت. بنابراین فئودال ها راحت می توانستند دارایی های خود را از زمین به صنعت و سرمایه شهری منتقل کنند. در شرق مالکان کمتر اختیار سرمایه خود را داشتند. این واقعیت در باره چین امروز هم درست است. جالب است که یاد آوری کنم این فرایند در اصلاحات ارضی ایران بدن صورت انجام گرفت که دولت زمین ها را از مالکان می خرید و به کشاورزان می فروخت.
با احترام و سپاس کاظم علمداری
■ درودی دوباره بر شما دوست و استاد گرامی جناب دکتر علمداری عزیز،
با امید سلامتی برای شما و سپاس فراوان از محبتهای شما، گفتگوی حضوری با شما دلخواه و سعادتی برای من محسوب میشود و بارها نیز نیاز انرا احساس میکنم اما میدانم هزینه اش وقت ذیقیمت شما است. گرچه، در پی بد عادتی دریافت ده نسخه مجانی کتاب “چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت” دفعه قبل از شما، اینبار نیز میبایست چندین جلد کتاب مجانی تازه منتشر شدهی “سوسیالیسم و محیط زیست” شما را دریافت کنم!؟
جناب دکتر علمداری گرامی، بسیار سپاسگزارم جهت توضیحات مبسوطی که با دانش وسیع و استدلال قوی و با سخاوتمندی همیشگی داده اید. در ضمن، خوشبختانه من سعادت دیدار هر چند بطریق مجازی و یکطرفه شما را دارم و مانند بینندگان و شنوندگان تلویزیونها و رادیو از دانش شما بهره مند میشوم. باید اذعان کنم که نگاه مطلق نگر و تتمه نا فهمیده ایدیولوژیهای سابق، همراه کم دانی و نادانی سبب میشود که همچنان با ذهنی غبار الود بنگرم، چیزی که شما فرهیختگان و نخبگان با معضلاتی نظیر من آشنا هستید و برای فائق امدن بر ان با سخاوتمندی و حوصله و تعهدی بی شائبه ب کوششهای خستگی ناپذیرتان، همانگونه که در تمام دوران زندگی بدان پرداخته اید، همچنان ادامه میدهید.
جناب دکترعلمداری گرامی ، نوشته های شما در نقد نظریه های هانتینگتون، لوئیس، خاتمی و اصلاح طلبان، بدفهمی و کج فهمی مارکسیستها، بیژن جزنی، مسئله استقلال، سوسیالیسم و محیط زیست و بیش از صد مقاله پژوهشی گنجینه با ارزشی برای همگان است.
برداشت من ” بخشاً ” متاثر از روند “اوبر”ی روابط کار و سرمایه، عدم نظارت قانونی برانباشت ثروت و سرمایه از راه قرضه، وام و سوداگری مالی پیش از سرمایه گذاری در تجارت و تولید، موناپولی و ضمانت دولت از شرکتهای سهامی سیاستهای بانک فدرال در بازار سهام وال استریت...” بازار ازاد؟!”، ... و رفتار ناهنجار ترامپ است. متوجه هستم که برداشت من نشاندهنده هرج و مرج فکری است که بدرستی موضوعات را، بر خلاف انچه شما در ابتدای مقاله بدان اشاره کردید و توضیح دادید، تفکیک نمیکند. اما میدانم که شما از اینهمه کُند فهمی و کج فهمی نا امید نخواهید شد. بینهایت از توجه، حوصله و محبت های شما سپاسگزارم.
همواره تندرست، شادمان و مثل همیشه سرافراز باشید.
ارادتمند، قاسم دفاعی