این بیماریِ هولانگیز که همهیِ ساحتهای وجود و هستی آدمی را در چنبر خود گرفته، پدیدهای بیسابقه در تاریخ حیاتِ آدمی ست. علیرغم سطحینگریها، توجیهکاریها و سهل انگاریهای نابخردانه و در برخی موارد پنهانکاریها و فرصتطلبیهایی که اسباب شعلهور شدن و همهگیریِ این بلایِ جهانی را باعث شده و هنوز میرود تا به فاجعهای بزرگتر و پیچیدهتر تبدیل شود و قربانیانِ انبوهتری را به نیستی رهسپار کند. در بخشهای مهمتری از حیاتِ بشری چالشها و پرسشهایِ بیسابقه و تازهای را در بابِ چرایی و چگونگی این رویداد و جست و جویِ راهکارهای مهار و پیشگیری از گسترش، بر انگیخته است. بیتردید این بخش از حیات بشری ست که پویاست و موانع را بر کنار میکند، پردههایِ جهل و خودکامگی را پاره میکند و حیاتِ انسان و روشنایی را بر کرهیِ خاکی دوام میبخشد. و تاریخ را به درستی مینگارد، و در گذرگاههایِ تاریک و هولناکش چراغ میافروزد، و براین سخن به ظاهر پذیرفته شده که “تاریخ را فاتحان مینویسند” خطِ بطلان میکشد. نه اینکه قبلاً چنان بوده و ازین پس نخواهد بود. چراکه تاریخی که فاتحان نگاشتهاند و مینگارند بسیار ناشیانه و پر از جعل و دروغ و غلط بوده، و همواره انسانهایِ هوشیار و بیداری بودهاند که از غلطهایِ فاحش به حقیقت پی بردهاند. در عصر ما بر تعداد این هوشیاران و بیداران به طرز چشمگیری افزوده شده است.
از آنجا که در زمینهیِ این فاجعه انگشت اتهام به سمتِ حکومتِ استبدادی و فروبستهیِ چین نشانه رفته، علیرغم اینکه تاریخ، فرهنگ و مردم چین جایگاهی در خور احترام دارند، و این سوایِ انتقاد از کارکردهایِ حکومتِ چین در داخل و خارج از سیطرهاش در زمینههای گوناگون و از جمله کارکردهایِ اقتصادی ست که با زندگی اجتماعی بشر در جوامع دیگر پیوند بر قرار میکند. واقعیت این است که در چند دههیِ گذشته (اقتصاد چینی) که شاید بیمناسبت نباشد آن را اقتصاد کثیف چینی بنامیم، ضربههای سختی بر پیکرهیِ اقتصادهای محلی و بومی (از جمله در ایران) وارد آورده است. اقتصادی که با تکیه بر گروهها و باندهایِ داخلیِ پرنفوذی که در پیِ سودهایِ کلان و آسان درخدمتِ اقتصاد چینی تمام قد ایستادهاند، فعالند، پاسخگو نیستند، و بدیهی ست که همانطور که دیدهایم و میبینیم، کوچکترین انتقاد به منبع اصلیِ در آمدهایِ کلان خود را بر نمیتابند. اقتصادی که در یک فضایِ غیررقابتی و فرصتطلبانه، به تولید انبوه کالاهایِ گوناگون با کیفیتِ بسیار نازل و قبضه کردن بازار به دلیل قیمتِ ارزان، منابع اقتصادیِ بومی را درهم شکسته و ویران کرده است. نمونهیِ آشکار آن صنایع چرم (تولیدات چرم از قبیل کیف و کفش که در ایران به صنف سراج معروف است) در مقابل وارداتِ انبوه و ارزان و کمدوام و البته با ظاهری فریبنده و عامهپسند، دچار رکود جدی شده است. بگذریم که حرف و حدیثهایی در باب غیر بهداشتی بودن، به دلیل استفاده از مواد اولیهیِ نامرغوب در چرم مصنوعی که از مواد نفتی تهیه میشود، و ایجاد بیماریها و حساسیتهایِ پوستی در جامعه رواج داشته است. و همینطور بگذریم از این موضوعِ بسیار حیاتی و مهم که این نوع تولیدات ارزان و بیکیفیت بر سرعت تولید زباله و آلوده کردن زمینِ ستمدیدهیِ ما بسیار افزوده است.
نمونهیِ دیگر هنرو صنعت اصیل و پربهایِ ایرانی، هنر قالی بافی ست که طرحها و رنگها و نقشهای هنرمندانهاش از سویِ چینیان کپی برداری شده و در بازارهایِ جهانی آوازهیِ “قالیِ ایرانی” را چه در نوع دستباف و چه در نوعِ صنعتی به تاراج برده است (۱). و بسیاری موارد دیگر در اقتصادِ کشورما که مدام از ”خودکفایی” دم میزنند، دیده میشود که تولیدات ایرانی (چه در مصارف داخلی و چه در زمینه صادرات) میتوانست در آن حرف اول را بزند، اما داشتههایِ خود را به پادوهایِ اقتصاد چینی (بنابر دلایل آشکار) وانهاده است.
در پایان این بخش یادآوری این نکته شاید دور از ضرورت نباشد که در گزارشی پیرامونِ کپیبرداری تولیدات چینی میخواندم که بیش از چهار هزار محصول آرایشی (و اغلب برندهایِ فرانسوی) در چین تولید میشود که برخی از آنها بیماریزاست. محصولاتی که در بساط دستفروشان و مغازههایِ لوازم آرایشی به فراوانی و گاه فلهای در دسترس ایرانیان قرار دارد. و این نکته نیز بر کسی پوشیده نیست که در بحران شیوع همین بیماری بسیاری از اقلام بهداشتی چین غیراستاندارد و غیر قابل استفاده تشخیص داده شده است.
یکی دیگر از رویدادهای تاسف بار در این موقعیت، سوءاستفادهیِ اقتصادی و سیاسی ست که برخی از نشانههایِ آن در زمینهیِ احتکار و حتا دزدی و انباشتنِ اقلامِ بهداشتی و مورد نیاز و ایجاد بازار سیاه دیده میشود و برخی از دیدهها پنهان مانده. در مورد سوء استفادههایِ سیاسی (۲) در این موقعیت نیز فرصتطلبیهای بسیار و اغلب در زمینهیِ توسعهیِ قدرت از سویِ دیکتاتورهایِ عصر حاضر دیده میشود که اسبابِ شگفتی و حیرت است و نه اینکه زبان از بیانِ آن قاصر باشد، زبان به هیچ روی در بیان چنین وقاحتهایی قاصر نیست، زبانی که بخشهایی از آن در کوی و برزن و ضربالمثلها رواج دارد و هرچند در چنین مواقعی در ادبِ کلاسیک و معاصر جواز ورود پیدا کرده، و چارهای به جز آن نبوده، و به قولِ زنده یاد غلامحسین ساعدی در پاسخ به پرسشی در بابِ کتابِ دندیل: “ادبیاتِ ما نمیتواند و نباید همیشه و همه جا شستَه رُفتَه و اطو کشیده باشد” که در این زمینه نیز ضربالمثلی بسیار هتاک و رسا وجود دارد که با اندکی توسعه میتوان آن را به کار برد اما فعلاً به احترام مخاطب از بیان آن چشم پوشی میشود.
از مهمترین اثرهایِ شیوعِ این بیماری استیلایِ شک و تردید در ذهنها و تقریباً تمامیِ باورهاست، که در زندگیِ روزمره نیز اثر آن دیده میشود. یعنی تا دیروز اگر در مورد انجام کاری در آیندهای نزدیک (فردا یا پس فردا) بر سبیلِ تعارف گفته میشد: اگر زنده بودیم، اگر عمری باقی بود....، امروزه این عبارات نه بر سبیلِ تعارف که با احتمالِ درصدِ وقوعِ بسیار بالا گفته میشود، زیرا دیده و شنیده میشود که مرگ در دو قدمیِ هر انسانی انتظار میکشد. این تقریباً امری همگانی و گسترش یافته در زندگیِ انسانهاست، هرچند (همانطور که در بندِ بالا نوشته شد) گروهی اندک در این حیص و بیص در پیِ کشفِ راههایِ نوینِ کلاهبرداری و به دست آوردنِ سودِ بیشتر هستند و برخی حکومتها هم انگار از شیوههایِ مدیریت و ساماندهیِ امور فقط سخنرانی و چرخاندنِ چرخهایِ زنگاربستهیِ دروغ را نیک آموختهاند و صرفاً به تعریف از خود میپردازند، با توسل به شیوههایی که “گوبلز” در مقابل آنها لنگ میاندازد.ضرورتاً باید یادآوری کرد که: اگر نخواهیم یا در بضاعت و توان و وسعِ مان نباشد که واقعیت را بپذیریم، کلاهی نخواهیم داشت که پسِ معرکه باشد یا پیشِ معرکه....آویختن به توهماتِ پیشین و تقدیسِ تاریکخانههایی که در آن به ستایشِ زنجیرهایی پرداخته میشود که دست و پایِ وامانده و حقیرِ ما و دست و پایِ دیگران را از رفتار باز داشته، نه تنها چارهیِ کار نیست، بلکه لشگری از بحرانهایِ پی در پی را بر ساحتهایِ وجود و هستی و حیاتِ اجتماعی مستولی خواهد کرد که حتا درک آنها با ابزارهایِ کهنه و ناکارآمد، از عهدهیِ توهم زدگان بر نخواهد آمد. آویختن به توهماتِ بیپایه در مصاف با چنین واقعیتهایِ هولناکی و پرداختن به تعریف و ستایش از خود تنها میتواند دستمایههایی از طنز و مسخرگیهایِ سیاه به وجود بیاورد
برایِ درک و شناختِ بحرانهایِ امروز و آینده، به اندیشههایِ چالاک، تیز بین، سنجیده و نقاد و بیملاحظه نیازی کاملاً ضروری ست. با سخنرانیهایِ لمیده بر صندلیهایِ نرم و یا چشم و گوش به دست و دهانِ این و آن داشتن و حرفهایِ نامربوط و احمقانه را تکرار کردن و سرلوحه قرار دادن، نه در دورانِ بحرانهایِ فزاینده، که در شرایط نسبتاً عادی نیز، نه تنها کاری بر نمیآید، بلکه چنین رویکردهایی تنها نتیجهاش پیدایشِ بحرانهایِ جدیدتر و ناشناختهتر خواهد بود: (بحران در بحران). و کاملاً روشن، آشکار و بدیهی ست که جامعیتهایِ یاد شده در اندیشهورزی و نقادی، در هیچ فردیتی تا کنون دیده نشده و ازین پس نیز هرگز دیده نخواهد شد مگر در عرصهیِ دعوی. این کاری ست کارستان که در عرصهیِ تفکر جمعی و بها دادن به اندیشهورزی در عرصه حیات اجتماعی بشر در جهانی پیوسته، احتمالِ پیدایشِ راهکار در برابرِ مشکلاتِ گستردهای که حیات انسان و طبیعت را به مخاطره افکنده است را افزایش خواهد داد.
چشمانداز آینده – به ویژه در جوامع تاریک و فروبسته – بسیار نگران کننده به نظر میرسد. هر اندازه زیان و آسیبی که بر جوامعِ بشری وارد شود تردیدی نیست که جوامع باز و آزاد که بر پایهیِ دموکراسی و آزادی و تا حدودی رعایتِ حقوقِ شهروندان اداره میشوند، آنجا که شهروندی به جرم بیانِ عقایدش تهدید نمیشود، به زندان نمیافتد، از هستی ساقط نمیشود، آنجا که دستگاههایِ دادگستری و حقوقی مستقل از حکومتاند و ستمدیدگان و دادخواهان را به زخمهایِ مضاعف و بیداد مضاعف گرفتار نمیکنند، امکان شناختِ ضعفها و کاستیها و برطرف کردن آنها در پرتوِ آزادی بیان و رسانه، و امکانِ برون رفت از چنبرِ بحران و ترمیم آسیبها وجود خواهد داشت. در فضاها و شبه ساختارهایِ فروبسته و ناپایدار نه تنها چنین امکانی وجود نخواهد داشت بلکه پیدایش بحرانهایِ تازه تر و گسترده تر به فروپاشیِ محتومِ اجتماعی منجر خواهد گشت. مگر آنکه رویکردهایِ تازه بتوانند در جایگاه مناسب و اجتماعی خود قرار گیرند.
و از آنجا که برایِ طرحِ پرسش نیازی به تخصصِ ویژه نیست، چرا که پرسش در ضمیرِ مجهول شکل میگیرد و بر پایهیِ احتمالات. یعنی بر اساسِ پیش فرضها و گفتهها، که اگر چنین شد و چنان نشد- چه میتوان یا چه باید کرد؟ برخی از پیش فرضها در پیرامون آینده- تا جایی که دیده شده است- مبتنی بر این تصور است که به زودی این مشکل برطرف خواهد شد- هرکسی امیدوار است که واقعیت چنین باشد- اما اگر در آیندهای نزدیک برطرف نشد چه؟ دادهها حکایت از آن دارد که این ویروس حالاتِ متغیر دارد. در برخی از بهبود یافتگان دوباره فعال شده. نشانههایِ بیماری تغییر کرده. گروهی بر این باورند که گرم شدنِ هوا اثری بر نابود شدن کامل آن ندارد. ازین گذشته اگر نوعِ دیگری از سلسلهیِ کروناها سرو کلهاش پیدا شد و چنگ بر زندگی آدمی افکند، چه تدبیری باید اندیشید؟ در زمینهیِ این احتمالات چه راهکاری میتواند پدیدار شود؟ گویا عجالتاً تنها دادهیِ تردیدناپذیر آن است که انسان و جهان در منظر آیندگان و آنان که ازین مهلکه جان به در برند، از بنیاد متفاوت و دگرگون خواهد بود.
۲۴/فروردین/۱۳۹۹
—————————-
پی نوشت:
۱- از آنجا که سخن گفتن در باب موضوعی که در بارهاش اطلاع کافی نداریم اسباب شرمساری را فراهم میکند، باید گفت بسیاری از ایرانیان در خاندان خود از مادرها و مادر بزرگها، خویشانی داشتهاند و دارند که جوانیِ خود را پایِ دارِ قالی گذرانده باشند. اینان کسانی هستند که قالی را خوب میشناسند و علیرغم به یاد آوردن رنجهایِ بیحاصل، به قالی عشق میورزند. گذشته ازین نویسندهیِ این متن بنابر علاقهیِ شخصی به این نقش و نگارها مطالعات منطقهای و میدانی نه چندان گستردهای نیز داشته و این بدان معنا نیست که سیر تا پیازِ این هنر تاریخی و شگرف را میشناسد. در این زمینه کتابهایِ ارزشمندی بر پایهیِ مطالعات و شناخت ژرف وجود دارد. خاستگاه قالی جغرافیایِ فرهنگی ایران بوده و نقش مایههایِ آن بر اساس فرهنگ ایرانی و در مناطق گوناگون با اثرپذیری از طبیعتِ همان منطقه در طول هزاران سال با کوشش و تلاش بافندگان سختکوش در آثاری شکیل ، زیبا و مستحکم و کاربردی پدیدار گشته، غارتِ یکجایِ این ارزش تاریخی هنریِ ، در تاریخ استعمار نیز نمونهیِ مشابهی ندارد و مع الاسف اعتراضی هم در این زمینه دیده نشده است. اما موضوع مورد نظر از دید اقتصادی نیز دارای اهمیت است – که میتوانست بر پایه مدیریت درست و برنامه ریزی – در وهلهیِ اول اقتصاد روستایی ایران را رونق بخشد، و در وهلهیِ دوم جایگاه قالی ایرانی در جهان را به دیگران تقدیم نکرده باشد.
۲-سوء استفادهیِ سیاسی؟ نمونههای بسیاری از آن را میتوان در همین حوالی مشاهده کرد. یک نمونهاش سیاست ورزیهایِ ولادیمیر پوتین که میرود تا به تزار جدید روسیه تبدیل شود. اول یارِغارِ و نوبتیِ خود را از صحنه بیرون راند و سپس در صدد بر آمد برای تمدید ریاست خود قانون اساسی را به سود خود تغییر دهد (رفتاری که برای ما ایرانیان بسیار آشناست) نوکر گوش به فرمان هم زیاد دارد. دیکتاتورها معمولاً چنیناند. اول تعارف میکنند و به اکراه میپذیرند. با دست پس میزنند و با پا پیش میکشند. سوار که شدند و ثروتی اندوختند مادامالعمر میشوند. تا دمِ مرگ هم آرام نمیگیرند و حقوق آیندگان را نیز آنِ خود میشمارند و در صدد بر میآیند فرزندِ خود را بر امور مسلط گردانند. سیاهروزی و نکبت و تباهی و غوطه خوردن در خون و تاریکی و بیداد برایِ ما مردم مشرق زمین حد و حصر ندارد،اگر به خود نیاییم و آگاه نباشیم، این الگوهایِ پلید و اهریمنی به طور مداوم تولید و تکثیر میشوند.