iran-emrooz.net | Mon, 08.05.2006, 16:51
نقش خاتمی
دکتر کاظم علمداری
دوشنبه ١٨ ارديبهشت ١٣٨٥
بخش ١١ شامل توضیحاتی در باره نقش خاتمی در شکست اصلاحات بود. بخش کنونی ادامه همان مطلب است.
قدرت، اهرم تعیین کننده
قدرت هم تعیین کننده مناسبات میان انسانها، و هم اهرم فاسد کننده افراد حاکم است. شناخت از ویژگی پدیده قدرت، انسان را به فکر مهار آن با دخالت مردم انداخت. این اصلی است که دمکراسیها به آن دست یافتهاند.
با شکست محافظهکاران در انتخابات ٢ خرداد ٧٦ و روشن شدن جهت گیری بخش بزرگی از سپاه با اصلاحات، سپاه پاسداران به سود محافظهکاران تصفیه شد و فرمانده جدید، یحیی رحیم صفوی، با همکاری بیت رهبری، با تهدید به کاربرد خشن ترین روشها وارد صحنه گردید.[١] در دروه اخیر و با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد با کارگزاری سپاه پاسداران و بسیج، معلوم شد که در ساختار قدرت در ایران هنوز حرف آخر را اسلحه میزند. این ویژگی جامعه است که هنوز مناسبات جامعه مدنی، و فرهنگ دمکراسی در آن رشد نکرده است.
مردم تابع قدرتند
اصولا اکثریت مردم درشرایط عادی، خود تابع قدرت غالباند، و از افراد و جریانات خالی از قدرت، و شکست خورده دوری میکنند. اصلاحطلبان برای آنکه مردم را با خود داشته باشند میبایست ثابت کنند که قدرتمنداند. این امر بسیاری از مردم خنثی و حتی گرایشهای مخالف را به سوی آنها جلب میکرد. این از قواعد رفتار اجتماعی انسانهاست. انقلابها، از جمله انقلاب ایران، بزرگ ترین نمونه این ویژگی اجتماعی است. در سال ١٣٥٧ مردم زمانی بطور تودهای به انقلاب پیوستند که دریافتند که تعادل قدرت در ایران به زیان سلطنت پهلوی بهم ریخت. اصلاحطلبان از این اصل کلی و روانشناختی مردم و جامعه غافل ماندند. آنها نتوانستند نشان دهند که در پی آرای ٧٨% مردم به خاتمی، رسوا شدن ماجرای دادگاه میکونوس، و لو رفتن مجریان قتلهای زنجیره ای، ودر پی آن سرگردانی جناح مخلف و از دست دادن سلطه مطلق سیاسی، تعادل قدرت در ایران به سود اصلاحات چرخش کرده است. سال اول سال استوار سازی پایههای این دست آوردها بود. با نقل و انتقال این جریانات از نهادهای دولتی و انتخابی به نهادهای انتصابی، دولت اصلاحات میتوانست در تعقیب آنها مانع از باز سازی تشکیلات ضربه خورده آنهادر نهادهای انتصابی مانند قوه قضایی و سپاه شود. اما اصلاحطلبان از مدیریت و برنامه ریزی لازم بر خوردار نبودند.
خاتمی و سیاست پردازان اصلی نظام
در ایران کنترل دستگاههای اصلی قدرت و سیاست پردازی کلان از حوزه انتخابات به دور بوده است، و دربست در اختیار افراد و نهادهای انتصابی نظام قرار داشته و دارد. نقش نهادها و افراد در تصمیم گیریها دردورههای مختلف یکسان نبوده و تمام تصمیمها نیزدر یک نهاد و فرد متمرکز نمیشده است. مثلا کسانی در بذل و بخششها مالی و سودبری و سودرسانی نقش اصلی داشته، و نهاد و افراد دیگری در سرکوبها. در دوره آخر، با حاد و بحرانیتر شدن روابط درون و بیرون، درمیان قدرتمندان، سپاه پاسداران سیاستهای کلی و اصلی داخلی و خارجی را با مشورت و هم آهنگی بیت رهبری تعیین میکردهاند. در سالهای اخیر نقش سپاه در قدرت نسبت به گذشته بسیار مهمتر شده است. در دوره اصلاحات هم وضع چندان متفاوت نبود. با انتخاب اصلاحطلبان این دو نهاد متحدتر عمل کردهاند. تصمیمهای جدی را این دو نهاد، و مابقی در بستر رقابتها و کشمکشهای جناح و گروههای رقیب تعیین میشد. اگر چه سپاه نیز نیروی یک دستی نبوده و نیست، ولی با کنار نهادن محسن رضایی و برخی فرماندهان دیگر پس از ٢ خرداد، و جانشینی یحیی رحیم صفوی با همکاری رهبری و جناح محافظهکار، اصلاحطلبان را از نفوذ در دستگاه قدرت اصلی نظام، یعنی نیروهای انتظامی محروم کردند.[٢] خاتمی هم پست تشریفاتی و به قول خودش "تدارکاتچی" رئیس جمهوری را پذیرفت. سیاست خارجی جمهوری اسلامی نیز از این دو گانگی جدا نبود. وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی در مصاحبهها و مذاکرات خارجیاش از تکرار کلیات و شعارهای پذیرفته شده فراتر نمیرفت. او خط قرمز خود را خوب میشناخت. محافظهکاران هم از اینکه خاتمی رئیس جمهور گوش به فرمانی است و درعینحال میتواند چهره خشن و ضربهخورده جهموری اسلامی، پس از واقعه میکونوس و ترور مخالفان را در خارج مرمت کند راضی بودند. چهره جمهوری اسلامی در خارج در زمان رفسنجانی و ترور مخالفان بسیار ضربه دیده بود. بطوری که کشورهای اروپایی سفرای خود را از ایران فراخوانده بودند. خاتمی بزرگترین خدمت را در این رابطه انجام داد و چهره خشونت بار جمهوری اسلامی را تغییر داد. با این وجود محافظهکاران هر گاه احساس میکردند که خاتمی پا را فراتر از خواست آنها گذاشته است، مانع کار او میشدند. مقابله و سرکوب مخالفان نیز خارج از کنترل و نظارت خاتمی با ابعاد کوچکتری ادامه یافت. خاتمی سکوت خود در برابر سرکوبها را تحت عنوان جدایی قوای سه گانه توجیه میکرد. هرگاه خاتمی سخنی در تضعیف اصلاحات میگفت از جانب محافظهکاران لقب "رئیس جمهور محبوب" میگرفت، و اگر مطلبی در نقد محافظهکاران طرح میکرد مورد سرزنش و حتی توهین آنها واقع میگردید. این تاکتیک محافظهکاران در مورد فردی با ویژگی شخصیتی خاتمی بسیار کار میکرد. خاتمی بیشتر نگران تندروی اصلاحات بود تا نقش مخرب مخالفان آن. بطور خلاصه او قادر نشد که قوه اجرایی را حتی درحدی که قانون اساسی مقرر میداشت به سود اصلاحات فعال کند. مخالفان درون حکومتی اصلاحات آنجا که میتوانستند با استفاده از قانون که قدرت اصلی را به منتصب شدگان میداد بطور آشکار و آنجا که قانون به آنها اجازه نمیداد بطور پنهان حکومت را اداره میکردند. خاتمی نتوانست براین وضعیت فایق آید.
آموزش بیاصولی
در جمهوری اسلامی مردم هیچگاه امکان انتخاب میان خوب و بد، یا بهتر و خوب را پیدا نکردند. چون انتخابات در ایران بیشتر در حد شکل آن باقی مانده است. قضاوت مردم در باره خاتمی و نمایندگان مجلس ششم نیز در همين چارچوب انجام گرفت، نه دمکراسی. بر اساس مقایسهای میان شرایط سیاسی ایران پیش از ریاست جمهوری خاتمی، یعنی دوران اعدامها، ترورها، سرکوبها و کنترلها، و اذیتهای خیابانی و در برابر آنچه خاتمی وعده میداد و برخی از آنها نیز به واقعیت بدل شد، مردم دومی را ترجیح میدادند، ولی شیوه انتخاب خاتمی و دوران او نیز هنوز از دمکراسی و تأمین حقوق برابر شهروندی و آزادی فاصله فراوان داشت.
اینکه انتخاب اصلاحطلبان به انتخاب میان بد و بدتر معروف شده است بسیار پرمعنی است. بهزاد نبوی، نایب رئیس مجلس ششم برای تشویق مردم به شرکت در انتخابات مجلس هفتم به سود اصلاحطلبان گفته بود: "انتخابات مجلس هفتم، انتخاب ميان بد و بدتر است".[٣] همانگونه که انتخابات قبلی نیز چنین بود. البته شورای نگهبان با تصفیه گسترده اصلاحطلبان فرصتی برای مردم باقی نگذاشت که بدها را بر بدترها ترجیح دهند. پس از تجربه ٢ خرداد و مجلس ششم، محافظهکاران دریافتهاند که چگونه فرایند انتخابات را تنظیم کنند که حتی این سیاست هم کار نکند. بطوری که رای دهندگان راهی جز انتخاب افراد مورد نظر آنها، یعنی بدها، نداشته باشند. یا مانند انتخابات شوراها ی شهر و روستا مردم کمتر در آن شرکت کنند تا در نتیجه کاندیدای محافظهکاران برنده شوند. آخرین و بد ترین نمونه آن، پس از مجلس هفتم، در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری رخ داد که مردم را به تنگنایی رساندند که سر آخر رای دهندگان به دو گروه تقسیم شدند. دو رقیب انتخاباتی از میان محافظهکاران باقی ماندند و طنز تاریخ بدانجا کشیده شد که اصلاحطلبان، در پیروی از سیاست انتخاب بد و بدتر، به پشتیبانی کسی رانده شدند که در مجلس ششم مانع ورود او به جمع نمایندگان شده بودند. این واقعه نشان داد که حتی سیاست انتخاب بد و بدتر نیز بیمرز و محدوده نیست. اما ادامه این سیاست به حدی که در انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری رخ داد نشان داد که اصلاحطلبان حد و مرزی در این باره نمیشناختند. این سیاست سبب شد که در انتخابات ٣ تیر، گذشته از معتقدان به دو کاندیدای نهایی، نیمی از ترس انتخاب احمدی نژاد، به رفسنجانی، و برعکس، نیمی برای اینکه رفسنجانی انتخاب نشود، به احمدی نژاد رای دادند و جمهوری اسلامی در مجموع نیز به هدف خود، یعنی شرکت بالای مردم در انتخابات دست یافت و نیروهای ضد اصلاحات آنرا به حساب مشروعیت خود و حمایت مردم از ولایت فقیه گذاشتند، و به روند دمکراسی، باز ضربه بیشتری وارد شد. این رقابت به جای آنکه نشان دهد کدام کاندیدا مجبوبتر است، نشان داد مردم حاضرند نفرت خود از یک کاندیدا با رای دادن به رقیب همانند او نشان دهند. در این میان اصلاحطلبان مقصرند. آنها نه درس دمکراسی، اصول و اخلاق، بلکه درس بیاصولی و زیر پا نهادن اخلاق به مردم آموختند و مردم را به بازی سیاسی بدی کشاندند. مردم مجبور نیستند همیشه میان دو بدیلی که به آنها تحمیل شده است یکی را برگزینند. اصلاحطلبان درست خلاف آن عمل کردند. خاتمی در مقام ریاست جمهوری شرکت مردم در این فرایند معیوب را تأیید و تشویق نمود.
چرا مردم خاتمی را ترجیح میدادند
پاسخ پرسش بالا چنین است: زیرا مردم بدیل دیگری نداشتند، نه آنکه خاتمی انتخاب مطلوب آنها بود. خاتمی یکی از چهار کاندیدای باقی مانده در فهرست تصفیه شده شورای نگهبان، در سال ١٣٧٦ بود و رقیب اصلی او هم ناطق نوری، کاندیدای محافظهکاران که مردم از آنها فاصله گرفته بودند. همانگونه که در انتحاب نمایندگان مجلس ششم مردم مجبور بودند به کسانی رای بدهند که از تصفیه شورای نگهبان گذشته بودند. خاتمی نه تنها از خواستها و توان و شور و شوق جامعه برای تغییر عقب ماند، بلکه کوشید آنها را مهار و به عقب بکشاند. ناگزیری مردم در انتخابات مجلس ششم و دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی ادامه یافت. ولی پشتیبانی مردم در دوره دوم انتخابات شوراهای شهر و روستا با روشن شدن ناتوانایی و ناخواهی اصلاحطلبان برای تغییر وضعیت حاکم و عملی کردن وعدههای خود به شدت کاهش یافت. این دگرگونی خود نشان بزرگی از انتظار جامعه در انتخاب اصلاحطلبان بود.
معمولا داوری در باره خاتمی بر اساس مقایسه دوره ریاست جمهوری او با شرایط سیاسی ایران پیش از آن انجام میگیرد و اصول، ضرورت تحول جامعه به دمکراسی، و نقش و وظیفهای که نحبگان و آگاهان به عهده دارند کمتر مورد توجه قرار میگیرد. آنگاه بر این مقیاس، ملاک نه اصول، و حقوق برابر شهروندی، بلکه محدودتر شدن تجاوز حکومتی به مردم است. اعتبار و احترام به خاتمی را باید بیشتر به دلیل مقایسه میان دو دهه خشونتگری که حکومت معیار زندگی و حقوق شهروندی را در ایران به حداقل رسانده بود، و دوره او که سرکوبها فروکش کرد، دانست. ولی این تنها مقدمه کار بود.
برای نمونه در دوره پیش از خاتمی، ماموران نظام میتوانستند بهرخانهای که میخواستند وارد شوند، هر گردهمآیی خانوادگی و مهمانی را بهم بریزند و افراد آن را دستگیر کنند، هر اتومبیلی را متوقف و سرنشینان آنرا بازرسی و از مردم اخاذی نمایند. هر فردی را در خیابان متوقف و در باره نوع و رنگ لباس و آرایش مو و چهره و مسایلی از این دست مورد اذیت قرار دهند، حتی آدمربائی کنند. آن پائینیها که با حکومت همصدا بودند، حتی اگر مسئولیت و مأموریت و مواجبی هم نداشتند، میتوانستند در پناه حمایت حکومت، زیر نام "امر به معروف و نهی از منکر"، یا هر توجیه دینی و یا انقلابی دیگری مردم را اذیت، و با این کار احساس قدرت کنند. در دروه خاتمی اینگونه تجاوزها بسیار کاهش یافت، و آزادیهای اجتماعی به مراتب بالا رفت. ولی هنوز از اصول رعایت حقوق بشر و شهروندی، حق مسلم مردم بسیار فاصله داشت. در عین حال نباید دچار توهم بود که همه این دگرگونیها نتیجه سیاست دولت خاتمی بود. بخشی از این تحول برآیند دو عامل دیگر یعنی ناتوانی حکومت در کنترل انقلابی و اسلامی جامعه، و دوم حرکت رودخانه عظیم پدیده جهانی شدن بود که همه را با خود به جلو حرکت میداد. دولت احمدینژاد نیز نمیتواند این پدیده را نا دیده بگیرد.
پیش از خاتمی ماموران وزارت اطلاعات در برون مرز نیز سیاست ترور افراد اپوزسیون را با همکاری سفارتحانههای جمهوری اسلامی برنامهریزی و اجرای میکردند. در دوره ریاست جمهوری خاتمی این پدیده متوقف شد. اما نه فقط بدلیل حضور خاتمی، بلکه لو رفتن و بیآبرو شدن دست اندکاران واقعه میکونوس و دگرگونی و حساسیت جهانی در باره سیاستهای خارجی جمهوری اسلامی و نقش اپوزیسیون در بر ملا کردن آن. دکترعلی اکبر ولایتی، وزیر امور خارجه دروه رفسنجانی، که یکی از چهار محکومین غیابی دادگاه میکونوس بود، ترورها را به گروههایی نسبت داده است که مخالف برقراری رابطه عادی ایران و غرب بودند. او میگوید: "... آنچه مسلم است، حوادثي چون قتل بختيار و ميكونوس به مصلحت كشور نبود. زماني كه يك رابطه در ديپلماسي كشور پس از چند سال تلاش به نقطه قابل اتكايي ميرسد كه ميتواند، اساس يك رابطه دو طرفه توأم با حفظ عزت و كسب منافع ملي با غرب شود، جرياني به وجود ميآيد كه ميخواهند اين روابط را تخريب كنند، اين به نفع كشور نيست."[٤] قبل از ٢ خرداد ١٣٧٦ ماجرای دادگاه میکونوس، محافظهکاران، از جمله رهبری را بیاعتبار کرد. دکتر ولایتی در این مصاحبه چند بخشی با سایت "باز تاب" که در زمان انتخابات دوره نهم ریاست جمهوری انجام داد، به نظر میرسد با نیت تضعیف برخی رقبای انتخاباتی طرح کرده باشد. او کوشیده است که خود را از حکم دادگاه میکونوس مبرا کند. بهر حال درجه سرکوب و خفقان سیاسی در تمام سطوح، چه در داخل و چه خارج، بسیار بالاتر از دوره خاتمی بود. این تفاوت یکی از معیارهای ترجیح خاتمی بر رقیب او در دور دوم بود.
شبکه آدمربایی و ترور وزارت اطلاعات با انتخاب خاتمی همچنان به کار خود ادامه داد. ولی خاتمی با رو کردن نقش وزارت اطلاعات در آن، مانع از ادامه فعالیت آنها در این نهاد شد. خاتمی در مورد ماجرای قتلهای زنجیرهای واژه "غدههای سرطانی" را بکار برد. بطور منطقی زمانی که او دریافت این غدهها از بدنه جدا ناشدنی است، میبایست به اقدامات دیگر متوسل میشد. ولی دلبستگی شدید او به نظام (بدنه) سبب میشد که مصلحت بر درستی، و منافع فردی و گروهی بر منافع ملی و آینده مملکت غلبه یابد. با روشن گری خاتمی، این شبکه از بین نرفت، بلکه به نهادهای دیگر نظام منقل شد. بدون تغییر این ساختار انتظار پایان خشونت، روند حکومت انحصاری و بر قراری دمکراسی و جامعه مدنی را نمیبایست داشت. در رابطه با ماجرای قتلهای زنجیرهای خبرگزاری مهر مینویسد: "وزارت اطلاعات در بیانیهای اعلام کرد: "برخی از عناصر خودسر مرتکب این قتلها شدند" ، سید محمد خاتمی ، رئیس جمهور وقت از برخورد با این قتلها به عنوان جراحی یک "غده سرطانی" یاد کرد و بارها تاکید کرد که جراحی این غده سرطانی جز با همراهی و پیشتیبانی و حمایت "آقا" ممکن نبود..." .[٥] اگر "جراحی این غده سرطانی جز با همراهی و پشتیبانی و حمایت "آقا" ممکن نبود ..." پس نمیبایست آنها را یک گروه "خود سر" نامید. او باید میدانست که این جریان چنان ریشهدار و قدرتمند است که شخص دوم مملکت بدون همراهی و پشتیبانی شخص اول مملکت نمیتوانست آنرا جراحی کند، و نکرد. زیرا بر خلاف نظز خاتمی آنها نه افراد خود سر، بلکه شبکهای از قدرت اصلی درون نظام بودهاند که فرمان از وزیر و فتوای مراجع ذیصلاح میگرفتند، و پس از لو رفتن، از نهادی به نهاد دیگر منتقل شدند و به کار خود ادامه دادند.
در این رابطه به گزارش شیرین عبادی، یکی از وکلای خانواده قربانیان قتلهای زنجیری توجه کنید. خانم عبادی در رابطه با بررسی پرونده قتلهای زنجیرهای در کتاب جدید خود، بیداری ایران، مینویسد که در سال ٢٠٠٠ به وکلای مدافع ١٠ روز فرصت داده شد که پروندهها را درداخل ساختمان دادگاه مطالعه کنند. ایشان مینویسند ضمن مطالعه پروندهها "من به صفحهای بر خورد کردم که حاوی جزئیات بیشتری از بخشهای قبل بود. بنابراین با سرعت کمتر و تمرکز بیشتر آن را بررسی میکردم. این نسخهای از مکالمات میان وزیر و یکی از اعضای تیم جوخه اعدام بود. برای اولین بار چشمم روی جملهای افتاد که سالها ذهن مرا آزار خواهد داد. ابتدا فکر کردم اشتباه خواندهام و از آن گذشتم. اما آن جمله در آن صفحه دو باره به من خیره شد. "شخص بعدی که باید کشته شود شیرین عبادی است." گلویم خشک شد. دوباره خط را خواندم. کلمات جلوی چشمم برق میزدند. تنها زنی که در اتاق کنار من نشسته بود پرستو فروهر بود که پدر و مادرش اولین کسانی بودند که در نیمه شب در خانه خود در تهران به دست این افراد با کارد سلاخی و به وضع فجیعی کشته شده بودند. من بازوی او را فشردم و توجه او را به صفحه کاغذ جلب کردم. او سر خود را نزدیک و از بالا آنرا مرور کرد. "آنو خواندی؟ آنو خواندی"؟ او همینطور تکرار کرد." خانم عبادی در ادامه مینویسد: "ما آن جمله را با هم خواندیم. جملات اینگونه ادامه مییافت: "یکی از قاتلین پیش وزیر اطلاعات رفته در خواست کشتن من (شیرین عبادی) را کرده بود. وزیر جواب داده بود در ماه رمضان نه، اما هر موقع بعد از آن. مزدور در مجادله با وزیر گفته بود، ولی این افراد روزه نمیگیرند. آنها خدانشناسند. با این عقیده که - روشنفکران خدا نشناساند - بود که آنها کشتن روشنفکران را وظیفه دینی خود میدانند. در قاموس مهیب کسانی که اسلام را با خشونت تعبیر میکنند، خون ما حلال شمرده میشود، و ریختن خون ما را خدا مجاز شمرده است."[٦]
اما تفاوتهای دوره خاتمی با دوره پیش سبب نشد که مردم در دور نهم به کاندیدای اصلاحطلبان رای بدهند. زیرا نه تنها خاتمی انتظارات جامعه را بر آورده نکرد، بلکه مردم به نتیجه رسیدند که حداکثر ظرفیت اصلاحات از درون نظام همان بود که خاتمی انجام داد. به عبارت دیگر، اصلاحات بنیادی با حفظ نظام که خواست اصلاحطلبان بود هم خوانی نداشت. حتی در سالهای آخر ریاست جمهوری خاتمی منحنی اصلاحات شدیدا سیر نزولی پیدا کرد. استدلال کسانی که از اصلاحطلبان قطع امید کردند این بود که دکتر معین، یا کروبی چه میتوانند بکنند که خاتمی نکرد. برای آنها هم، مانند خاتمی، حفظ نظام و حرکت در چارچوب قانون اساسی آن بزرگترین اصول بود، نه حقوق بشر و منافع مردم. زیرا این دو خواست چنانکه تجربه ٢٧ ساله نشان داده است در یک جا جمع نمیشوند. در نیت پاک و خیر خواهی دکتر معین نمیتوان شک کرد. ولی مشکلات ساختاری نظام با نیک پاک بر طرف نمیشود. اراده بزرگ، سیاست و خواستی روشن و جنبشی چند وجهی میطلبد که به اتکای آن و پشتیبانی مردم بتوان آنرا برطرف کرد.
ضعف مدیریت یا نبود خواست اصلاحات
پرسش این است که میان دو عامل ضعف مدیریت خاتمی بعنوان رئیس دولت ، و نبود خواست جدی برای اصلاح نظام، کدام در شکست اصلاحات نقش بزرگتری داشتند. در اینکه خاتمی مدیر مناسبی برای دولتی که در محاصره منابع متعدد قدرت مخرب قرار داشت، شکی نیست. ولی آیا او خواست اصلاح نظام را پی گرفت؟ شیوه خاتمی اندرزگویی و گفتار درمانی بود. او سعی میکرد که مردم را آرام کند، نه به این دلیل که او بخواهد در آرامش برنامه اصلاحی خود را پیش ببرد، بلکه برای آنکه او نمیتوانست در بحرانی که زائیده ساختار نظام است، ریاست کند. او حریف محافظهکاران و عوامل سرکوب و تخریب وابسته به آنها نبود، بنابراین دائم مدافعان اصلاحات را به آرامش و عقب نشینی دعوت میکرد. آنقدر عقب نشست تا آنکه اصلاحات از پشت فرو افتاد. او مرد عمل نبود. محمد رضا تاجیک، از هم فکران خاتمی، مینویسد: "فقدان يك تئوري راهنماي عمل اصلاحي و يك مانيفست كارآمد از يكسو، و نادربودن مردان عمل از جانب ديگر، اندك اندك رنگ زيباي رخسار تئوريك (گفتماني) جنبش اصلاحات را اسير كمرنگي و بيرنگي كرد و بر چهرهي زیبا و طناز و لطیف و دلربای آن، گردی بهرنگ "تردید" نشاند."[٧]
اصلاحات علاوه بر استراتژی روشن، نیازمند مدیر مدبر و رهبری فدا کاری بود که بتواند خطر کند و آنرا از محاصره مجموعه عوامل مخرب بیرون بیاورد. با اندرز گویی هیچ کس قادر نبود بر مخالفان سرسختی که برای خفظ قدرت و منافع باد آورده خود حتی فتوای قتل افراد بیگناه را صادر میکردند فایق آید و بر بحران دوران انتقال از انقلاب به اصلاحات غلبه کند.
خاتمی پیش از انتخابات رئوس برنامه اصلاحات مورد نظر خود را اعلام داشته بود. آن برنامه اگر اجرا میشد میتوانست اصلاحات را به موفقیتهای بزرگی برساند. خاتمی قصد فریب مردم را نداشت و با پوشش ظاهری اصلاحات، آرای مردم را نگرفته بود. او جدا خواستار اصلاحات بود. اما در عمل دریافت که اصلاحات بر اساس وعدههای داده شده و پلاتفرم منتشره شده خود او با نظام ولایت مطلقه فقیه و قانون اساسی آن در تضاد است. او بیآنکه این واقعیت را به مردم بگوید، و یا با ارزیابی از ناتوانی خود کنار رود، و راه را برای کسی که بتواند برنامه او را اجرا کند، باز نماید، اندک اندک از طرح اصلاحات عقب نشینی کرد و بزرگترین فرصت تاریخی را برای اجرای اراده مردم از دست داد.
برخی از اصلاحطلبان، از جمله حزب مشارکت در دوره دوم، دولت خاتمی را چندین بار بطورمستقیم به چالش کشیدند و از شیوه کار و سیاست مخرب او انتقاد کردند. ولی خاتمی بیش از آنکه با مشارکت همسویی داشته باشد، با جامعه روحانیون مبارز و افرادی همانند کروبی هم نظر بود. آنها نیز بر خر مراد سوار بودند و ولایت مطلقه فقیه را بدون تعارف بر اصلاحات ترجیح میدادنند. اصلاحات برای کروبی ابزار رای گیری و مقابله با یکه تازی محافظهکاران بود، نه مردم سالاری. افزون بر این، تیمی که معتقد باشد و بخواهد برنامه اصلاحات را پیش ببرد در دولت وجود نداشت. بسیاری از وزرای خاتمی از سوی مخالفان اصلاحات بر او تحمیل شده بودند. ولی یک اراده قوی میتوانست با کمک گرفتن از مردم براین مشکل غلبه کند. بنابراین اگر بپذبریم که خاتمی خواست اصلاحات جدی نظام را نداشت، و حفظ نظام برای او مهمتر از اصلاحات بود، اگر مدیریت خوب هم میداشت، نقشی نمیتوانست داشته باشد. خواست تغییر بر هر امری تقدم دارد. رفسنجانی مدیر و سیاستمداری کارکشته و لایق است. اما تمام این تواناییها در خدمت مقابله با مردم سالاری و آزادی جامعه و حفظ موقعیت برتر روحانیت بکار گرفته شده است. بیشک پیروزی یک برنامه منسجم و روشن نیز مدیریت شایسته لازم دارد و بدون آن به جایی نمیرسد. اما وضعیت ایران پیش از نبود یک مدیر شایسته و اهل عمل، بیمار نبود خواست عبور از موانع اصلاحات و ساختار عقب مانده و ایستای آن بود. از جمله مشکلات ساختاری اینکه قدرت انتصاب شدگان به مراتب بر قدرت انتخاب شدگان فرزونی دارد، و خاتمی تغییر این وضع را به سود نظامی که او به شدت به آن دلبستگی دارد مغابر میدید. در جمع بندی از نقش خاتمی میتوان گفت که او با فریب مردم به قدرت نرسید. ولی زمانی که اصلاخات را با نظام ولایت فقیه در تضاد دید، دومی را برگزید. و سر آخر اینکه گذار از انقلاب به اصلاحات مدیری شجاع و توانمند میطلبید که در شخصیت خاتمی نبود.
خاتمی کاندیدای محافظهکاران؟
خاتمی سر پل انتقال قدرت اصلی نظام از محافظهکاران سنتی به محافظهکاران رادیکال شد. برای آنکه خط راست برنامه برگشت به قدرت خود را اجرا کند خاتمی بهترین انتخاب بود. زیرا از یک سو مردم به او رای میدادند، و از دگر سو جامعه بینالمللی نسبت به او خوش بین و امید وار بود و با او همکاری میکرد. خط راست به هر دوی این ضرورتها نیاز داشت تا بتواند اندک اندک قدرت از دست داده را پس بگیرد. آنها نمیخواستند با روش کودتایی اصلاحطلبان را از قدرت ساقط کنند. از سوی دیگر نظام جمهوری اسلامی وضعیت را چنان تنگ کرده بود که جامعه مدافع اصلاح راهی جز انتخاب مجدد خاتمی نمیدید. و پس از او نیز آنچنانکه تجربه شد وضعیت سیاسی را به گوشهای راندند که مردم سر آخر ناچار شوند میان دو کاندیدای نا مطلوب یکی را برگزینند. بدین ترتیب خاتمی فرصتی که ایران پس از یک قرن تلاش به دست آورده بود تا دمکراسی را تجربه کند و بر پایههای آن ایران نوینی بسازد، با وعدههای بیپایه اجرای دمکراسی دینی آن را هدر داد.
خاتمی جامعه جهانی را که میتوانست متحد نیرومندی برای برنامههای اصلاحی او باشد نیز بر سر گفتگوی تمدنها، که نه پایه داشت و نه مایه، سر گردان کرد. پایه نداشت زیرا جمهوری اسلامی نماینده تمدنی نبود و نیست که بخواهد با تمدن دیگری گفتگو کند. مایه نداشت زیرا جمهوری اسلامی اهل گفتگو نبوده و نیست. به ویژه آنکه خاتمی پیشنهاد دهنده گفتگو خود از اراده مستقلی برای گفتگو با قدرتهای خارجی بر خوردار نبود. برای گفتگو با دنیای غرب نیز خود را مقید به اجازه گیری از کسانی کرد که مخالف جدی هر گونه گفتگو، حتی با مردم خود بودند. خاتمی رئیس جمهور نظام بود، نه منافع مردم و آینده ایران. او در وهله نخست خدمت گذار نظام بود، نه مردم. او نمیتوانست رئیس جمهور هر دو باشد، زیرا میان مردم و نظام فاصله بزرگی ایجاد شده بود و خواستها بسیار متفاوت است. فاصله نظام ومردم با زور پر شده است، نه با اشتراک منافع. خاتمی در اواخر دوران ریاست جمهوریاش از مردم فاصله گرفت و به حفظ نظام چسبید. او تجربه نا امید کننده دیگری را بر تاریخ آزادیخواهی مردم ایران افزود.
نفش خاتمی در آینده
نقش خاتمی تنها به گذشته برنمیگردد، و میتواند در آینده نیز ادامه یابد. به عبارت دیگر، در شرایطی که جبهه ٢ خرداد در سراشیبی پراکندگی بیشتر گام بر میدارد، نقش خاتمی هنوز پایان نیافته است. او میتواند در این زمینه نقش ایفا کند. نگرانی جبهه مشارکت سبب شده است که برای تشکیل جبهه وسیعتر در برابر گروه احمدی نژاد، حتی وارد گفتگو با "جمعیت مؤتلفه اسلامی" ، جریانی کاملا سنتی و ضداصلاحات، بشود.[٨] این جهت گیری نشان میدهد که اصلاحطلبان همچنان به سرگردانیهای خود ادامه میدهند. وجه مشترک این دو جریان برای تشکیل جبهه واحد جز مقابله با دولت کنونی روشن نیست. ظاهرا حزب مشارکت هنوز پایگاه اجتماعی خود را نشناخته است. با نزدیک شدن به "مؤتلفه"، آنها باز هم بیشتر از پایگاه اجتماعی خود فاصله میگیرد. زیرا پایگاه اجتماعی مؤتلفه دربازار و حوزهها، و قشر سنتی جامعه و مخالف هر گونه آزادی، و پایگاه اجتماعی حزب مشارکت نیروهای نوگرا و طبقه متوسط یقه سفید با فرهنگ و شیوه زندگی متفاوت و خواهان آزادی است. و این دو باهم در یک دیگ نمیجوشند و رنگ یکدیگر را نمیگیرند.
در میان اصلاحطلبان خاتمی هنوز تنها شخصیتی است که میتواند بهتر از هرکس دیگر اصلاحطلبان را به دوره یک سفره جمع کند. اما نه امروز، و نه به دلیل محبوبیت و یا توانایی او، بلکه به دلیل ضعف اصلاحطلبان که آمادهاند تا با محافظهکاران سنتی راست، مانند مؤتلفه اسلامی نیز وارد گفتگو شوند. اصلاحطلبان قادر نشدند تشکیلاتی بسازند که به نقش محوری یک فرد وابسته نباشد. همین ضعف بزرگ اصلاحطلبان در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم علیه خواست آنها عمل کرد. زیرا آنها نتوانستند شخصی بیابند که باز میانگین خواست همه گروههای ٢ خردادی باشد و همه به دور او حلقه بزنند. به همین دلیل سه شاخه شدند. دلیل نزدیکی اصلاحطلبان به مؤتلفه، ضعف و پراکندگی است، ولی دلیل نزدیکی مؤتلفه به اصلاحطلبان، مقابله با خطر شعارهای اقتصادی احمدی نژاد است که ممکن است در ناتوانی قدرت دولتی خود، تودهها را علیه بازار، و سود برندگان اقتصادی نظام و حتی اشرافیت روحانی که متحد مؤتلفه است نیز بشوراند. مؤتلفه اگر چه از نظر فرهنگی بیشتر هم جنس احمدی نژاد است، ولی از نظر اقتصادی و سیاسی، نمیتواند با او کنار بیاید. از دید راست سنتی، احمدی نژاد اسب چموشی محسوب میشود که هر آن میتواند آنها را بر زمین بزند. پس مصلحت نیست که بر آن سوار شد. در حالیکه خاتمی اسب رامی است که به راحتی با آهنگ آنها گام خواهد زند.
خاتمی به احتمال زیاد و به دلایل گوناگون این مأموریت را بعهده خواهد گرفت و در انتخابات دور دهم ریاست جمهوری محتملترین کاندیدای جبهه جدید "اصلاح طلبان" خواهد بود. زیرا او از یکسو به جبهه مشارکت (معین) وصل است، و از سوی دگر به روحانیون مبارز (کروبی). دو تشکیلاتی که در انتخابات ریاست جمهوری دوره نهم در برابر هم قرار گرفتند، و بیش از هر جریان دیگری یک دیگر را تضعیف نمودند. این اتحاد میخواهد افزون بر رفسنجانی، مؤتلفه را هم با خود همراه کنند. این اتحاد اگر سر بگیرد کمدیای خواهد بود که تنها تراژدی شکست اصلاحات راتکمیل خواهد کرد، نه بیش. قدر مسلم این ائتلاف ریزشهای جدیدی را برای اصلاحطلبان در پی خواهد داشت.[٩] همه اصلاحطلبان تا این حد به راست نزدیک نخواهند شد. هم اکنون طرح اولیه دکتر مصطفی معین برای تشکیل جبهه دمکراسی خواهی راه خود را از مسیر همراهی با جریاناتی مانند مؤتلفه جدا کرده است. طرح دکتر معین بسیار مترقی و پیشرو است، که با اندکی تغییر در جمله بندی سه بند آن میتواند محور فعالیت تمام نیروهایی قرار گیرد که با شعار "ایران برای همه ایرنیان" موافقاند.[١٠] نه موئلفه، نه کروبی و نه رفسنجانی به این شعار اعتقاد ندارند.
افزون بر این عوامل، دو شرط دیگر باقی میماند. یکم، اگر تنش کنونی ایران و آمریکا به در گیری نظامی کشیده شود، سرنوشت سیاست در ایران طور دیگری رقم خواهد خورد؛ و دوم، کارنامه ردی یا قبولی چهار ساله احمدی نژاد باید اعلام گردد. در مورد حمله آمریکا به ایران، گزارشیهای مبنی بر آغاز عملیات نظامی آمریکا در ایران انتشار یافته است. دنیس کوچینیک، نماینده گنگره آمریکا و کاندیدای ریاست جمهوری در سال ٢٠٠٤، در نامهای از جورج بوش، رئیس جمهور آمریکا خواسته است که در باره گزارش مجله نیوز ویک مبنی بر اینکه ارتش آمریکا در ایران عملیات نظامی را پیشا پیش آغاز کرده است توضیح بدهد.[١١] کم و کیف این عملیات هنوز بر کسی روشن نیست. در صورت حمله نظامی آمریکا به ایران، این شوک بزرگ، هم مردم را از خواب زدگی خواهد پراند، وهم حکومت را با واقعیتهای جدیدی روبرو خواهد ساخت. در صورت وقوع جنگ با آمریکا، احتمال اینکه بخشهایی از جامعه و حکومت در برابر هم قرار بگیرند، کم نیست. در تاریخ، همه جنگها مردم را حول حکومت شان جمع نکرده است. جنگ با خارجیها میتواند قدرت متمرکز حکومتی را بهم بریزد وبه جای بسیج احساسات ناسیونالیستی مردم، تعادل قدرت را به سود اپوزیسیون بهم زده، حکومت را به سقوط بکشاند. در جنگ جهانی اول و دوم و همچنین سقوط دولت آرژانتین پس از جنگ با ارتش انگلستان و همینطور دولت میلوسویچ در یوگسلاوی سابق نمونههایی از این دست است. به ویژه آنکه طرح آمریکا به یوگسلاویزه کردن ایران نزدیک است. اقوام مرز نشین ایران از دست انحصار گری قدرت مرکزی ایران بیشتر از مردم دیگر مناطق صدمه کشیدهاند. بنابراین، با توجه به زمینه درگیریهای نظامی در این مناطق، آمریکا با حمایت از آنها به جنگ داخلی در ایران دامن خواهد زد. این درست است که ایران برای کسانی مرکز پشیبانی از تروریسم است و قدرتهای دیگری نگران اتمی شدن جمهوری اسلامی هستند. ولی خارج از این دو، گروه سومی نیز معتقد است که ایران خارج از نوع و ماهیت حکومتاش برای منقطه قدرت بزرگ و درد سر ساز است. در زمان شاه هم این نگرانی وجود داشت. از دید این جربان، راه حل، نه صرفا تغییر رژیم، بلکه تبدیل ایران به چند کشور کوچکتر است. اما آنها این واقعیت را هم نمیتوانند نادیده بگیرند که همان اندازه که بسیج قومی میتواند به تضعیف حکومت مرکزی کمک کند، با ایجاد نگرانی برای مدافعان یک پارچگی ایران، میتواند به ضد خود نیز بدل شود و قدرت کنونی را تقویت کند.
در بخش ١٣ در باره روند جمهوری اسلامی توضیح خواهم داد.
ادامه دارد
قسمتهای پيشين:
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
قسمت يازده
----------------
[1] شلمچه شماره30. نک. http://www.goftegu.com/vb/showthread.php?t=345 یا
http://farshadebrahimi.blogsky.com/?PostID=16
[2] کنار نهادن محسن رضایی به معنای اصلاح طلب بودن او نیست.
[3] بهزاد نبوی، روزنامه ايران، 28 آبان
[4] دكتر ولايتي، وزبر امور خارجه جمهوری اسلامی در مصاحبه ای با خبر نگار سایت باز تاب "ناگفتههاي دكتر ولايتي درباره علل حادثه ميكونوس و قتل بختيار"، باز تاب، ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۴.
http://www.baztab.ir/news/23783.php
[5] حاشیه نگاری خبرنگار "مهر" از مراسم سالگرد فروهرها: "اصلاح طلبان" امسال برای نیامدن قرار گذاشته بودند! خبر گزاری مهر، ۱۳۸۴/۰۹/۰۲، http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=257581
[6] Shirin Ebadi, Iran Awakening: A Memoir of Revolution and Hope, New York: Random House, 2006, p. XV.
[7]دکتر محمد رضا تاجیک، مثل همه چیز، مثل هیچ چیز، ماهنامه نامه، شماره 47، ، تهران، اسفند 1384.
[8] ديدار دبيران كل جبههي مشاركت و موتلفهي اسلامي انجام شد، امروز، يكشنبه ، 20 فروردين 1385.
http://www.emrouz.info/archives/2006/04/03013.php
[9] برای تحلیلی پیرامون این گرایش در درون اصلاح طلبان نک. رضا فانی یزدی، نگاهی به جبهههای دمکراسی و حقوق بشر، دوشنبه ١٦ آبان ١٣٨٤. http://jomhouri.com/a/03art/004594.php
[10] دکتر مصطفی معین، گفتمان دمکراسی و حقوق بشر در دیدار با مراجع دینی، پیش نویس، 3 اردیبهشت 1385.
http://drmoeen.ir/archives/85/2/3.php،
[11] Dennis Kucinich, Kucinich Asks Tough Questions of Bush, Rumsfeld: Wants Answers About What the U.S. Is Doing in Iraq and Iran, May 6, 2006. http://www.kucinich.us/