در این هنگامه که ابرهای سیاه به طور پی در پی، سایه مرگ را بر سرزمین مادری من گشوده است، دیگر در دیار غربت تاب و توانی برای شنیدن خبر درگذشت محسن نازنین نبود.
همین یک هفته پیش بود که محسن با تکیه کلام و حرارت همیشگی خود به من امید میداد که: آقاجان، ما حق خستگی نداریم، ما کار زیاد داریم. او با وجود مریضی جانسخت خود، هنوز برای آینده خود و کشورش، نقشههای بلند و بالایی داشت و همواره بطور خستگیناپذیر در پی این بود که چه گام کوچکی میتواند برای مردم کشورش بر دارد.
آشنایی و دوستی ما سابقه ۳۰ ساله داشت. برجستگی روحیه انسانی محسن دستکمی از نگاه و فعالیت سیاسی او نداشت. بسیاری روحیه انسانی او را کشف نکرده بودند و به درون او توجه نکرده بودند. او هرگز برای کمک به دوستان نه نمیتوانست بگوید. محسن به دوستی با هر کسی اهمیت میداد، او از دروغ و ریاکاری دوری میجست و افزون بر این دلش همانند بچهها به طور باورکردنی پاک بود. بارها شده بود او از دست آدمها ناراحت و عصبانی میشد اما فردای آن روز همچون بچهها همه چیز را به فراموشی میسپرد.
از آن هنگامی که حزب دمکراتیک مردم ایران، قبل از فروپاشی شوروی، شکل گرفت محسن پس از گذشت اندک زمانی همواره یکی از روشنفکران چپ ملی ایران بود. او از جمله کسانی بود که به سهم خود با نقد و برخورد انتقادی به دگمها و باورها، نگرش ایدئولوژیکزده چپ ایران، نقش شایستهای ایفا کرد. در آن سالها گفتمان دمکراسی، دفاع از بازار آزاد، دفاع از منافع ملی کشور، نقد مبارزه ضدامپریالیستی چپ سنتی، نقد انترناسیونالیسم پرولتری، دیکتاتوری پرولتاریا، نفی انقلاب نه تنها مورد استقبال قرار نمیگرفت بلکه همراه با کملطفی اعضای خانواده چپ ایران مواجه میشد. آنان به راحتی با بازسازی و نوسازی چپ ملی و آزادیخواه نه تنها کنار نمیآمدند بلکه با دشنامهای ایدئولوژیک به مقابله میپرداختند.
محسن اولین بار سکته قلبی را در نروژ کرد. او یکی از سخنرانان گردهمایی در شهر اسلو بود. او میگفت: از بس حزب کمونیستیها و اشخاص دیگر به من توهین و فحش دادند، استرس شدیدی تمام وجودم را فرا گرفت و حمله عصبی به من دست داد و من در همان جلسه سخنرانی سکته کردم. او در شهر استکهلم، یوتهبوری و مالمو بارها در سخنرانیها اعلام کرد: من یک رفرمیست و طالب مبارزه مسالمتآمیز در کشورم هستم. انقلاب و مبارزات خشونتآمیز را برای کشورم مفید نمیدانم و برای باز شدن فضای سیاسی به خاتمی رای خواهم داد. این حرفها در آن زمان خیانت و خود فروختگی به جمهوری اسلامی محسوب میشد و در جلسات تنها توهین و تحقیر بود که تحویل محسن داده میشد.
حال دیگر سخن گفتن از گفتمان دمکراسی در چپ ایران از گناهان کبیره به حساب نمیآید. شکی نیست این چرخش بر بستر تغییر و تحولات بینالمللی، فروپاشی شوروی و حاصل میوه تلخ انقلاب ایران بود اما انصاف و مروت حکم میکند امروز از همه کسانی همچون محسن که در این راه گام بر داشتند قدردانی کرد.
افزون بر صداقت و پاکدلی محسن، نگاه مشترک من و محسن به ماهیت و سرشت جبارانه حکومت شوروی بود. این نگاه مشرک ما را به هم نزدیک کرد. گرچه شناخت محسن از ماهیت ظالمانه شوروی اندکی دیر هنگام بود و او از سرگذشت ایرانیهای جان بدر برده دوران استالینی اطلاع چندانی نداشت، اما تیزبینی و توان درک و نگاه ژرف او بود که مرا به حرکت در آورد. من از او همیشه سپاسگزارم.
در سال ۱۹۹۸ محسن از من خواست برای یک کار پژوهشی در باره زندگی و سرنوشت ایرانیان قدیمی و همچنان دگرگونیهای فکری و ذهنی فدائیان و تودهایها به او کمک کنم. من ابتدا تمایلی به شرکت در این کار نداشتم، زیرا پرداختن به داستان آن سالها با آن مسیری که من طی کردم بودم، برایم دردناک و تاسفبار بود. اما اهمیت مکتوب کردن این تجربه بزرگ و بسیار پر هزینه، سر انجام مرا واداشت که به تشویق و خواهش محسن پاسخ مثبت بدهم.
من طی نامهای به محسن نوشتم: محسن عزیز، شاید قابل درک برایت نباشد که چه خواست دردناکی از من کردهای. سالها بود که تصمیم گرفته بودم به گذشته خود در شوروی فکر نکنم چون هر چه فکر میکردم جز ناراحتی و افسردگی چیزی نصیب من نمیشد. تو با این تقاضا دوباره دیو خفته را بیدار کردی و به جانم انداختی. من این مطلب درخواستی تو را در یک قلم چهل صفحهای نوشته و برایت ارسال میکنم دیگر بقیه کارها با خودت. اما محسن ولکن معامله نبود. باری او همیشه مشوق من شد و سرانجام منِ خاموش را به حرکت در آورد یادش گرامی باد.
محسن بسیار پر کار و خیلی سریع نظرات پلنومها و جلسات وسیع را جمعبندی و فرمولبندی میکرد. اغلب بیانیههای حزب دمکراتیک مردم ایران به قلم او بود. مطالعه عمیق و نوشتن کار پایانناپذیر و خستگیناپذیر او بود. آخرین نوشته ناتمام او شرح خاطراتش از انقلاب ایران و زندگی در شوروی و افغانستان به زبان سوئدی بود.
محسن عاشق ایران و بیشتر از همه به راز ماندگاری ایران فکر میکرد. او میگفت: ما و مردم ایران بدجوری گیر کردیم. چون هر دو کشتیگیر خوبی بودیم او به من میگفت: داداش جمهوری اسلامی روی ما و مردم بدجوری سگگ زده است. کسانی که کشتیگیر هستند میدانند به راحتی نمیشود از فن سگگ رهایی پیدا کرد. اما با این همه او همیشه به آینده ایران خوشبین بود تکیه کلامش این بود که ایران گل دقیقه نود است. محسن از محل تولدش از خزانه تهران بیشتر سخن میگفت. او به من قول داده بود وقتی به ایران بر گردد مرا به محله خزانه تهران برده و دکان سنگگیشان را به من نشان دهد. محسن تعریف میکرد بارها خواب مغازه سنگگی پدرم را میدیدم همین که از خواب شیرین بیدار میشدم و حالت دماغ سوختگی به من دست میداد.
این اواخر من و محسن هفتهای دوبار ارتباط تلفنی داشتیم و به همدیگر قوت قلب میدادیم. قرار بود پیش من بیاید. روز جمعه هفته پیش زنگی به من زد و گفت: از بیمارستان الان به خانه رسیدم. نگرانش شدم. گفت: کمی سرما خوردهام، هیچی نیست. به او هشدار دادم مواظب خودش باش اگر اتفاقی بیفتد دیگر برای تو قابلجبران نیست. و باز طبق معمول تکیه کلامش را تکرار کرد و گفت: آقا ما کار زیاد داریم. دلواپس بودم شنبه زنگ زدم دیدم جواب نداد. فردایش شب هنگام زنگ زدم بازم جواب نداد. دوشنبه زنگ زدم باز هم جواب نداد. برایش پیغام گذاشتم لامذهب یک جوابی به من بده. دستم که از همه جا کوتاه بود سهشنبه به برادرش خسرو زنگ زدم. او گفت بد نیست. از او خواستم پیگیری بکند. پس از دو ساعت خسرو زنگ زد که پسرش بهروز میگوید بابا فوت کرده است.
من با تمام وجود غمگینام. این نوشته کوتاه را بنا به خواهش بهرام، با جان کندن نوشتم. باور کنید انگار قبر خود را با سوزن کندم حالا اصلاً حال ندارم.
آری محسن ما با آن گل خندههاش ما را ترک کرد
آری محسن با خواندن ترانههای شاد و صبحگاهیاش ما را ترک کرد به قول خودش ترانههای شاد و مبتذل
من دلم ماری را میخواهد ماری منو نمیخواهد
او دیگر به خانه من نخواهد آمد و برای من درد دل نخواهد کرد.
دیگر چه مرا به محله خزانه و دکان سنگگی پدرش خواهد برد
محسن بهت و اشک بابک، فرهاد و دوستانش را در آورد
مگر با بدبختی که سر مردم سرازیر میشود و در هنگامه بد بیاری محسن ما را ترک میکند دیگر چه حالی برای ما میماند.
باری الودع رفیق دوستداشتنی من
چهارم مارس ۲۰۲۰
■ درگذشت محسن حیدریان و حواشی بعد از ان و سوء استفاده چند نفری که کماکان خود را میراثدار حزب توده با نام حزب دموکراتیک مردم ایران میداند موجب کشته تا یک بار برای همیشه با کل نظام فکری چپ متاثر از مارکس هم به معنای سنتی و هم جدید آن تایین تکلیف کرد.
چپ بویژه در ایران هیچ تاریخ قابل دفاع نداشته و ندارد در تمام اشکال آن چه توده چه فدائی و قومی چه انواع و اقسام دیگرش جز پرخاشجویی و انتقام و فروپاشی خرابکارانه جامعه نتیجهای باقی نگذاشته اگر هم تاثیر ماندگاری باشد در تحکیم ارتجاع بوده و آلوده کردن فضای کشور و باز کردن دست ملایان برای قبضه قدرت.
جریان چپ پیش گفته علیرغم سخنان پر طمطراق بدون برنامه عملی یا همراه ارتجاع بوده و مقابل هر گونه تحولات مثبت یا با شعار مبارزه با ارتجاع دست به اعمال بیمعنی و ماجراجویی زده که حاصلی جز قربانی کردن انسان ها نداشته ,با برسی سیاسی عملکرد هفتاد سال اخیر ,چپ منشاء هیچ تغییری در کشور نبوده حتا در ادبیات و شعر هم تمام هم و غم نویسندگان چپ یک جانبه سیاهنمایی و ترسیم غمناک فضای کشور بوده. رفتار چپ در دوران پهلوی فاجعهبار بود و بیتردید مسولیت فضای حاکم بر ایران تا حدی بر گرده ایشان است.
محسن حیدریان تلاش کرد این معنا را تا حدی که ظرفیت اطرافیانش اجازه میداد پیش ببرد که مرگ فرصت نداد اما امید اینجا است که به مرور پرونده چپ قدیم و جدید در فضای سیاسی کشور یک بار برای همیشه بسته شود و از هیاهوی گوشخراش این نیروی ارتجاعی و کوچک، مردم در امان باشند و همه انسانهای شیفته آزادی همنطور که محسن در آخرین مقاله خود نوشت در یک جبهه فراگیر با گفتگوی سازنده با رضا پهلوی و دیگه شخصیتهای مطرح تومار ارتجاع مذهبی را در هم پیچیده و ایران را به ریل جامعه زنده دنیا چون سابق برگردانند.
بهروز فتحعلی
■ خاطره زنده یاد محسن حیدریان برای من فرد عادی گرامی است. با ایده رفرمیستی ایشان در ایران پس از ۱۳۵۷ موافق نیستم، ولی بر خلاف همفکران سابق و فعلی نگاه از بالا مبتنی بر «ما میدانیم بعدآ مردم خواهند فهمید» ایشان را فردی با نزاکت در سخن یافتم. این برای من با ارزش بود چرا که نقادان از «نیشخندهای لیبرالی، تجزیهطلب...» در امان نبوده و نیستند.
آدم قوزی دنیا سوری اجل قورت چکیر بیر بیر آپاریر
آدی باتمیش
■ جناب بهروز فتحعلی
زنده یاد محسن حیدریان در آخرین نوشتهاش که در ایران امروز منتشر شده بدرستی گفته ست: “همه ایرانیان صرفنظر از تعلقات مرامی و سیاسی، از اصلاحطلبانی که از شرکت در انتخابات دوری گزیدند، تا جمهوریخواهان، ملیگرایان و آقای رضا پهلوی و هزاران شبکه رسانهای اینترنتی فردی و گروهی، با حفظ استقلال سیاسی و مرامی خود میتوانند نقشآفرینان این جبهه فراگیر ملی باشند. خط قرمزهای این جبهه تمامیت ارضی و یکپارچگی کشور، پرهیز از کاربرد خشونت در مبارزه سیاسی نظیر ترور، تخریب و آتش سوزی اماکن عمومی و ثروتهای ملی است.”
ولی نقل شما از زنده یاد با اصل نوشتهی ایشان در ایران روز تفاوت دارد. بهتر میبود که کلمات شادروان حیدریان را عینا در کامنت خود مینوشتید نه نظر خودتان را: «محسن در آخرین مقاله خود نوشت در یک جبهه فراگیر با گفتگوی سازنده با رضا پهلوی و دیگه شخصیتهای مطرح تومار ارتجاع مذهبی را در هم پیچیده و ایران را به ریل جامعه زنده دنیا چون سابق برگردانند.»
زمان مینائی
■ درسی که بسیاری از ما، قبل از همه بنده، باید بیاموزم این است که عینک سیاه و سفید را از روی چشم خود بردارم و جهان را آنطور که هست با تمام رنگهای گوناگون آن ببینم. جهان فقط سیاه و سفید نیست، انسانها فقط به دیو و فرشته تقسیم نمیشوند. این نکته در مورد جریانها و احزاب سیاسی هم صادق است. هر کدام دارای جنبههای مثبت و منفی و قوت و ضعف ویژه خود هستند. ما که پس از ضربههای سهمگین و تلخ روزگار، همچون مستان تلو تلو میخوریم و گاه از سمت چپ بام میافتیم و گاه از سمت راست آن، بهتر است تعادل را بیاموزیم، و تعامل را. چه با همقطاران دیروز، چه با همراهان امروز. قبل از اینکه دیگران را متهم به “پرخاشجویی” کنیم، یک بار دیگر گفتههای خود را مرور کنیم و ببینیم خدای ناکرده آثاری از “پرخاشجویی، انتقام جویی و یا فروپاشی خرابکارانه” در آن نباشد!
پیروز و سربلند باشید.
ارادتمند: خسرو حیدریان
■ حقیقت اینجا است که وقتی من کامنت خود را فرستادم انتظار برخوردهای سخت را داشتم اما علیرغم آن نوشتم چون در شرایط حاضر میبینم که بازیگران هم سن و سال من کماکان در هوای و فضایی مینویسند که نه تنها بیفایده که غیر قبل بخشش است. مسدود کردن هر اقدامی با توجیه مسالمتجویی یا خط کشی چپ و سلطنتطلب و راست قاطی کردن کینه های تاریخی عملا نه تنها از همه چیز یک ملغمه بیخاصیت و تکراری درست کرده بلکه در راه کارکرد دیگران سنگ اندازی میکند. دوست گرامی مینایی متوجه نیست که همان بخشی که ایشان از محسن حیدریان آورده چه فشاری را بر او از جانب دوستانی که برایش امضاء تسلیت جمع میکنند آورد به این معنا گمان من این است که به همه ما چپهای سابق و کنونی یادآوری کنم که نگاه کنید به تاریخ چپ ما چه کار کردیم و چه درایتی نشان دادیم که بدون ترس و نگرانی بااعتماد به نفس باور نکردنی هر گونه شعار خارج از چارچوبهای همیشگی مثل ایجاد چتری که در آن همه نیروهای معتقد به رهایی ایران با نگرش های گوناگون به ویژه هواداران خاندان پهلوی را شامل شود را بلافاصله به تمسخر میگیریم. آنچه من تلاش کردم گوشتزد کنم این است که تاریخ پنجاه سال اخیر چپ یا کمک مستقیم به تحکیم ارتجاع بوده یا کمک غیر مستقیم. اگر اینطور نیست دوستان هوادار فدایی لطف کنند نتایج سیاهکل و جنبش چریکی را بر جامعه ما بازگو کنند. عملکرد حزب توده یران بینیاز از توصیف است قبل از انقلاب و بعد از آن آشکار است. دیگر نیروهای چپ هم اگر در میان این کار مثبتی کردند نگارنده بیاطلاع از آن است. برای همین من بارها با محسن حیدریان در این باره صحبت کردم و گمانم او به یک معنا با من موافق بود اما ملاحظاتی داشت که من یک لا قبا ندارم. نیروی چپ ضد امپریالیست و ضد امریکا نمیتواند منشاء حرکتی جدی در ایران باشد چون نزدیکترین متحد آنها حاکمیت را در کشور قبضه کرده. به نظر من محسن حیدریان آدم چپ به این معنا نبود یا برداشت من از خندههای شیرین این دوست مهربان اینطور بود. او بیاندازه با دوستان مهربان بود. یادش گرامی!
بهروز فتحعلی
■ آنچه ما از تجربه کشورهای پیشرفته امروز میتوانیم بیاموزیم این است که گرایشهای چپ و راست همیشه وجود دارند و افراد میهندوست، درستکار و با استعداد هم در هر دو طیف یافت میشوند. رمز پیشرفت ملتها این است که بر سر یک چارچوب قانونی مناسب توافق کنند و همگی رعایت قانون و قواعد زندگی صلح آمیز در این چارچوب را رعایت کنند. اروپا و ژاپن تا قبل از ۱۹۴۵ جنگها و انقلابهای زیادی را تجربه کردند. از آن تاریخ اما به دلیل همان رواداریها و قبول حقوق مخالفین و رقبای سیاسی و اجازه دادن به رقیب برای ورود به حکومت توانستند در صلح زندگی کنند، از قابلیتهای جناحهای مختلف استفاده و به سرعت پیشرفت کنند. ما میتوانیم از تجربههای موفق و نا موفق این کشورها، همچنانکه از اشتباهات خودمان بیاموزیم. فکر نمیکنم هیچ انسانی خالی از خطا باشد و هیچ جناح یا حزب و گروهی در ایران که درکار سیاست تاثیر گذار بوده بتواند مدعی شود که در بوجودآمدن شرایط امروز بی تقصیر بوده. عملکرد راست و چپ متاثر از یکدیگر هستند و یک مجموعهای از اشتباهت هستند که ما را به اینجا رساندهاند. کار جمعی، ایجاد تشکل های دموکراتیک و متحد کردن مردم بر اساس تفکر و نه تعصب زمان میبرد، به فرهنگسازی نیاز دارد و حتما با یکسویه نگری و گفتارهای احساسی و ارزیابی های شتابزده بجایی نمیرسد.
مسعود