چرا سرنگونیِ شاه یا فروپاشی حکومت پهلوی و قدرت گرفتن روحالله خمينی ربطی به جبهه ملی ایران نداشته است؟
سیاست عرصه قدرت است نه عرصه امیال و آرزوها. سیاستمدارانِ باقدرت حتمن تأثیر گذارند(خوب یا بد)، اما سیاستمدارانِ پاکدست و اخلاقمدار ولی فاقدِ قدرت، نمیتوانند منشأ اثر باشند.
عذرخواهیِ اعضای جبهه ملی ایران در مورد حمایت از روحالله خمینی در سال ۱۳۵۷ نبايد منتقدان به جبهه ملی را به اشتباه بياندازد كه آنان در قدرت گرفتن خمينی و سپس سپاه پاسداران مقصر بودهاند.
اعضای جبهه ملی ایران بابتِ حمايت سياسی غلط و اشتباه در مفيد تشخیص دادنِ خمینی در روند مبارزات سیاسیِ ضد استبدادی ۱۳۵۷ پوزش خواستهاند و این ربطی به عملکردِ مخرب آن مراجع قدرتی که در رژیم پهلوی موجب فروپاشیِ نظام شاهنشاهی شدند، نداشته و ندارد.
مفروض کنید حسن، حسین را بكشد و من اصغر را متهم كنم، و لی بعد از روشن شدن واقعیتِ ماجرا، من بابت اتهام زدن به اصغر معذرت بخواهم و يا برای حمايت از حسن(قاتل) چون نمیدانستم قاتل است، پوزش خواهی کنم، اما اين پوزشخواهی و اشتباه در تشخيصِ درست از نادرست توسط من، ربطی به انجام قتل توسط حسن ندارد یا شراکت من در آن قتل انجام شده.
از دوران سلطنت پهلوی تا استقرار جمهوری اسلامی و یا طیِ دوره فروپاشیِ نظامی شاهنشاهی، جبهه ملی ایران به جز بيانيه دادن چه قدرتی داشته است؟ همینطور پس از روی کار آمدن ناجمهوری اسلامی چه قدرتی داشته است؟ جز اينكه هميشه علیه قوانین استبدادی یا نقض قوانین توسط استبداد حکومتی بیانیه داده که اعضای آن کتک خورده و یا کارد آجین شده اند؟
جبهه ملی ایران بيشترين سابقه «هدفمند» در مبارزه با استبداد با رویهای صلح آمیز را در میان گروههای مرجع ایرانی داشته است. به جز ۲۷ ماه نخست وزیری محمد مصدق هیچگاه جبهه ملی دارای توان حکومتی چه برای نگهداری یا فروپاشیِ حکومت نداشته است.
جمعیتِ منتسب به ملیون علیرغم دفاع از منافع ملی در قالب دفاع از آزادیهای مدنی و سیاسی مانند مطالبه انتخابات در فضایی آزاد و امن جهت مشارکتِ همگانی در مدیریتِ کلان مملکت، حتا دسترسی به تریبونی مستقل نداشتهاند.
ملیون دارای هیچ شبکه تلویزیونیِ مستقلی در خارج از کشور نیستند و در داخل کشور نیز از داشتن یک نیرویِ دارای سرمایهای مالی(به دلیل حملات مکرّرِ استبداد به اعضا و ثروت آنان) محروم ماندهاند و به یک نیروی ضعیف(از نظر مالی) و صرفا” محفلی بدل شده که به سختی قادر به تأمین مخارج فعالیتهای مبارزاتیِ خود هستند.
جبهه ملی از ابتدا در اصل يك «ايده» برای حفظ ايران در مقابلِ زیادهخواهیِ بیگانگان، ایجاد وحدت در ملت و مقابله با استبدادِ داخلی بوده است.
مطالبه اعضای جبهه ملی همیشه تلاش برای مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت ملی بوده است. تلاش برای فهم و تفهیم نگاه حقوقیِ توسعه یافته برای امنیّت و یک آزادی پایدار.
هیچگاه جبهه ملی را نمیتوان در احیایِ استبداد، جنایت و فساد، مقصر دانست در حالیکه آنان همیشه توسط اربابقدرت ساقط یا محدود شدهاند.
شكستِ رژیم پهلوی در مقابل روح الله خمينی و همدستانش را در ارتشِ متزلزل و یتیم شاهنشاهی بجویید، نه در بیانیههایی که هزاران مشابه آن در هر مملکتی قابل به چاپ است یا بیانیه نویسانِ فاقد قدرت که تنها به ابراز نگرانی و یا پیشنهاد دادن به صاحبان قدرت میپرداختند.
همه قدرتِ یک نظام مملکتی در ستاد بزرگارتشداران! خلاصه شد و دولت منصوبِ پارلمان یا پادشاه، توان اخذ گزارش یا پاسخگویی از خاطیانِ آن بزرگارتشداران را نداشت.
دولت یا هر نهادی حقیقی و حقوقی قادر نبود آن نهاد نظامیِ فرا دولتی و فرا ملتی را به محکمه قضاییِ بکشاند. دادگستری که برای آحاد شهروندان قرار بود فرق یا تبعیضی قائل نشود، شهروندِ نظامی را اولی میدانست و خود را برای بازپرسی یا محاکمه آن دارای صلاحیت نمیدانست.
همه قدرت بزرگارتشداران در دربار خلاصه شد و کسانی که با آن دربار، ارتباطات ویژه! داشتند. اعضای دربار از هرنوع پاسخگوییِ مستقیم به قضات و دادستانها مصون بودند.
قدرت دربار که چکیده قدرت اجراییِ کشور بود در تصمیماتِ شخص پادشاه خلاصه شد و به تَبعِ آن قانونگذار نیز متأثر از این قدرت فرا ملتی و قاضی نیز راضی به رضای ولینعمت! پس هرچه بر سر پادشاه بیاید یعنی بر سر ملت آمده است.
پادشاه، قدرت خود را با نهادی شریک شد که خود ساخته بود نه با پارلمانی به نیابت از ملت. این شراکت با دفتر بازرسی کل کشور با محوریتِ تنها یکنفر(تیمسار حسین فردوست) و نتیجه آن، ایجاد روابطی خارج از ضوابط قانونی و مشروطه شد و نه حتا ضابطهای حداقلی در چارچوب آییننامه یا قانونی وعظ شده توسط فی المثل پارلمان که بین پادشاه و ریاست آن نهاد که عملا با آن همه اختیارات معاف از نظارت پارلمان ملی کشور بود.
رئیس سازمان مذکور به بالاترین اسناد حکومتی دسترسی داشت در عین حال از بالاترین نفوذ در تصمیمات شاه برخوردار بود. هیچ نهاد حقوقیِ مندرج در قانون اساسی از جمله مجلس نمیتوانست بر عملکرد مقام ریاست این نهادِ شاهساخته نظارت کند و بطور مثال از او گزارش بخواهد یا او را عزل کند و یا از او شکایت داشته باشد...
قدرت دربار در این ستاد عملیاتی خلاصه شد بنام “دفتر ویژه سازمان بازرسیِ کل کشور» معروف به «دفتر ویژه بازرسی شاهنشاهی» به ریاست ارتشبد حسین فردوست و آن دفتر در هر نصب و عزلی یا نصاب بود و عزل کننده.
ایران نیز مانند هر کشور دیگر که در حال توسعه بسر میبرد دارای مشلاتی مخصوص بخود بود و هر از گاه نارضایتی تا حد شورشهای اجتماعی یا شهری مانند شورش حاشیه نشینان در چند نوبت در سال ۱۳۵۶ و ۵۷ در پایتخت انجام شد (محلههای سرخه حصار، جوانمرد قصاب و خاک سفید در تهرانپارس).
انسداد سیاسی توسط حکومت همراه با تناقضات فرهنگیِ ترویج یافته با مذهب و جامعه سنتی و محافظه کار ایرانی نوعی حکومت ستیزی در میان مردمان را موجب شد که از اقشار متوسط تا حاشیه نشینان را شامل میشد.
پخش فیلمها و سریالهای تلویزیونی نیمه پورن در ساعات روز که حتا با استانداردهای فرنگ متعلق به ساعات پایانی شب بود و صدها نارساییِ فرهنگی دیگر از این قبیل زمینهای شد برای فزونی یافتن نارضایتیها و حکومت ستیزی توسط مردم.
هویدا شدنِ تضاد طبقاتیِ فاحش بین تازه به شهر آمدهها و متظاهرین به اشرافیت از یکطرف و تضاد روشنفکر ضداستعمار با تبلیغات غلیظ رادیو تلویزیون به نفع غرب از طرفی دیگر، حکومت ایران را بیشتر در چشم مردمان به عنوان نماینده حکومتها و فرهنگهای غربی معرفی میکرد تا نماینده فرهنگ ملی ایران، چراکه فی المثل نمایش جشنهای دوهزار و پانصد ساله نیز نتوانست این شکاف بین مردم و حکومت را پُر کند.
حکومت ایده رسمی خود را در عرصه فرهنگ و سیاست ناسیونالیسم معرفی میکرد و این با تبلیغات پُرشتابِ غربی در سپهر اجتماعی تناقض داشت. حکومت پس از موضوع کودتا علیه دولت محمد مصدق حمایت بخش عمدهای از ناسیونالیستها را از دست داد که منجر به تضعیف موقعیتِ شاه در مقابل نفوذ سیاسی چپگراییِ غیرملی شد.
اتحاد ملیگرایان(ناسیونالیستهای راست و چپگرایانملی) میتوانست راه نفوذِ چپگرایی غیروطنی را سد کند ولی زخم ۲۸ امردادماه ۱۳۳۲ اجازه این پیوست را نمیداد و تبلیغات رسانههای اشباع شده از تبلیغات فرهنگ غربی مزید بر آن شده بود که منجر به نفوذ خزنده روحانیون مذهبی به ورطه سیاست شد و ایفای نقش رهبری آنان در نارضایتیهای اجتماعی...
اما فراموش نشود که همه آنچه رفت و صدها بیشتر از آنچه به آن اشاره شد عامل فروپاشیِ یک حکومت مقتدر و پُرتوان نتواند شد. سهمگینترین شورشها و رعدآساترین خیزشهای مردمی از جنس شهری تا روستایی یا گرسنگان حاشیهنشین توسط حکومتها در همه دنیا کنترل و مدیریت شده است، اما چرا حکومت ایران که در دوره خود جزو حکومتهای مدرن با ارتش و پلیسی پیشرفته بود تنها در کمتر از ۹ ماه از شروع خیزشهای اعتراضی دچار فروپاشی میشود؟
برخی از طرفداران رژیم گذشته ایران باورمند هستند که اگر آن حکومت جویی از خون به راه انداخته بود، پدیدهای شوم بنام انقلاب اسلامی پا نمیگرفت حال آنکه جوی خون راه انداختن نه تنها حکومتها را از یک بحران مضمن نجات نداده است بلکه همیشه بی اعتمادی بین ملت و دولت را حفظ کرده است.
خیزشهای برقآسای مردم در کسوت شورش میتواند در صورت عدم کنترل هر حکومتی را مختل و دچار فروپاشی کند حتا یک حکومت توسعه یافته را، ولی فرق در همینجا است که مدل توسعه یافته بدون نیاز برای راه انداختن جوی خون! وضع را به حالت عادی باز میگرداند.
رژیم پهلوی با برخورداری از مشاوره دولتهای غربی فرصت داشت خیزش سال ۵۷ را بدون جوی خون کنترل و مدیریت کند اما بعدها مشخص شد که از همان ابتدا کلید واکنش دستگاه امنیتی بطور آگاهانه توسط دفتر ویژه شاهنشاهی خاموش مانده است و شخص پادشاه علیرغم نزدیکی فیزیکی به آن دفتر از عملکرد بیخاصیتِ آن نهاد بسیار دور بوده است.
تیمسار فردوست بنا به دلایلی که توضیح آن در این مقال نمیگنجد بطور آگاهانه واکنشهای امنیتی حکومت در مقابل تخریبهای آنی را خاموش گذاشت تا آن تخریبها در ادامه به فروپاشی تمامیِ حکومت منجر شود.
بعدها مشخص شد تیمسار فردوست در رأس دفتر ویژه شاهنشاهی طبق روال معمول دریافت کننده تمام گزارشات از تحرکات اعتراضی از ابتدای سال ۱۳۵۶ بوده و وی در جلوگیری از وانکش موثر دستگاههای امنیتی و پلیس در مقابله با گسترش و شدت اعتراضات تا فروپاشیِ نظام شاهنشاهی عامل اصلی بوده است.
فروپاشی نظام پادشاهی را نه در فعالیت مخالفان، بلکه باید فیالمثل در تضادهای داخلی درباریان با تیمسار فردوست و انگیزههای وی بر اثر این تضادها در کمک آگاهانه به مخالفان با فلج کردن دستگاه امنیتی حداقل یکسال قبل از فروپاشیِ نظام شاهنشاهی دید.
شکست را در پیشینه تعامل شاه با خارجيان ببینید که بدون تناسب و توازن در همكاری با شریکی نابرابر تنظیم میشد، در داشتن حق وتویِ یک بیگانه(ژنرال هویزر) برای تشکیل جلسه با امرای ارتش مملکتی ببینید که نظامیِ آن حق نداشت با خارجی ازدواج کند.
شکست را در نقصِ متن سوگند ملیِ نظامیان ببینید، و نقضِ همان سوگندِ نقصدار توسط آن نظامیانِ بیوفا به آن سوگند. شکست را در عدم تفهیم منافع ملی برای نظامیان ببینید که قادر به جدا ساختن سرنوشت مملکت از سرنوشت شاهِ کشور نبودند...
در جبهه ملی ایران یک شاهپور بختیار پیدا شد که در بزنگاهی شوم، دستِ دراز شده پادشاهِ کشور برای آشتیِ ملی را بفشارد، ولی در ارتش شاهنشاهی افسرانی یافت نشدند که در همان بزنگاهِ شوم، برای حفظ کیان ایران، دستِیاری رویِ شانه همان تازه نخستوزیر شده پادشاه بگذارند.
بهروز قاسمی(نارمکی)
بهمن یکهزار و سیصد و نود و هشت
فوریه دوهزار و بیست