پاسخی به مقالهی “درسهای امروز ما از ماجرای گلسرخی” نوشتهی سهند ایرانمهر
ماجرای گلسرخی پس از گذشت نزدیک به نیم قرن با وجود نوشتهها، گفتهها و بررسیهای متعدد هنوز زوایای ناروشنی دارد که باید مورد به مورد بررسی و روشن شوند. اینکه اتهام گلسرخی همانطور که خودش در دفاعیهاش گفت، اساساً ارتباطی با جریان گروگانگیری نداشت و فقط به خاطر حرفی که او دو سال پیش از آن در جایی زده بود، محاکمه میشود. و اینکه هدف واقعی گروگانگیران که هیچکدامشان “چریک” نبودند و جز “قلم” و “کتاب” سلاح دیگری نمیشناختند، نه انقلاب و “نه درهم شکستن ساختار جامعه” بلکه دادخواهی از رژیمی بود که همهی راهها را برای نقد سالم و سازنده بسته بود.
اینک نویسندهای پس از نزدیک به نیم قرن میآید و به بهانهی زادروز گلسرخی بهجای اینکه به نقد جامعه و حکومتی بپردازد که چنین جوانانی را در خود پرورده، به نقد شخصیت گلسرخی و گلسرخیها مینشیند. جوانان صادق و عدالتخواهی که خود قربانی بیعدالتی و جامعهای ترسزده و خفقانگرفته و حکومتی مستبد و سرکوبگر بودهاند.
نویسنده گاه دوپهلو و مبهم مینویسد. از نوشتهی نویسنده این گونه برداشت میشود که گویا گلسرخیها “ارادهگرایانه” و بدون توجه به شرایط سیاسی- اجتماعی و از آنجا که “جز نه نمیدانستند”، “رو به سیاست و انقلابیگری آوردند”. یعنی اگر در آن زمان احزاب و مطبوعات آزاد و مستقل وجود میداشت، باز هم گلسرخیها همین راه را میرفتند! ایشان از “رمانتیسم انقلابی” و “مرگ داوطلبانه” سخن میگویند، بیآنکه شرایط و دلایل پدیدآمدن چنین رویکردی را برای خواننده روشن کنند.
گلسرخی خود در دفاعیاتش میگوید که “زندانهای ایران پر است از جوانانی که فقط به اتهام اندیشیدن و کتاب خواندن زندانی و شکنجه میشوند. آنها وقتی از زندان برمیگردند، دیگر کتاب را کنار میگذارند، مسلسل دست میگیرند.” او در ادامه به درستی اشاره میکند که “باید به دنبال علل اساسی گشت. معلولها فقط ما را وادار به گلایه میکند.” بنابراین حرکت و کنش گلسرخی و گلسرخیها یک “عمل” صرفاً “ماجراجویانه ” و ”رمانتیستی” نبود، بلکه ناشی از شرایطی بود که به آنها تحمیل شده بود.
از این گذشته، این پیشداورانه و یکجانبهنگرانه است، اگر که پایداری و پایمردی گلسرخی را فقط به حساب “انقلابیگری” او بگذاریم. گلسرخی جدای از اینکه یک شاعر، نویسنده و خبرنگار بود و حرفهاش ایجاب میکرد که مدافع آزادی و حقوق مردم باشد، بر عزت و کرامت انسانی خود به عنوان یک انسان و شهروند ایرانی که حق آزادی بیان و اندیشه را دارد، پای میفشرد. او و همراهش کرامت دانشیان فقط به جرم اینکه “ابراز ندامت” و “طلب بخشش همایونی” نکردند، اعدام شدند.
نویسنده پایینتر کاشفانه مینویسد که “در زمانه کنونی، گزارههای تاریخی که گلسرخی از التقاط میان اسلام و مارکسیسم ارایه میداد ارزش علمی، فلسفی یا تاریخی چندانی ندارد”. البته که “در زمانهی کنونی” بسیاری “گزارههای تاریخی” دیگر “ارزش علمی، فلسفی یا تاریخی چندانی ندارند”، اما در آن زمانه چطور و چرا؟ و چرا “سخن گفتن در چنین فضایی” به گفتهی نویسنده “خیلی زود جاذب انواع عصبانیتهاست؟” اینها پرسشهایی هستند که نویسنده باید به آنها میپرداخت. اما ایشان به جای آن به “التقاط میان اسلام و مارکسیسم” میپردازد و از آن به عنوان “محصول تلاقی عجیب سنت دینی و مارکسیستی” یاد میکند، در صورتی که به خوبی میداند که گلسرخی در همان آغاز دفاعیهاش به روشنی اعلام میکند که مارکسیست- لنینیست است، اما از آنجا که آرمان عدالتخواهانه داشته، (به گمان خود) از الگوها و نمادهای عدالتخواهانهی اسلام تأثیر پذیرفته و به مارکسیسم رسیده است. بنابراین اساساً - بویژه در این مورد خاص - التقاطی در کار نبوده است. این یکی از برچسبهایی بود که حکومت پهلوی (به زعم خود) برای نشان دادن بیبنیاد و بیریشه بودن روشنفکران ما و “تحریک و تشویش اذهان عمومی” علیه مخالفان، بویژه روشنفکران به آنان روا میداشته است.
از این گذشته نویسنده خود در جایی دیگر، به درستی دلیل چنین “تلاقی عجیب” را بیان میکند، آنجا که میگوید: “وقتی همه صداها و همه تریبونها و ارگانها و راهها برای بیان مطالبات سیاسی بسته میشود چگونه افکار به ظاهر متضاد فارغ از تناقض منطقی خود به یکدیگر میپیوندند”، اما روشن نیست که چرا ایشان آن را به جریان “برگزاری دادگاه” به عنوان ” آرمانهای دور از دسترس” ارتباط میدهد؟! در صورتی که میداند که اولاً آن دادگاه مانند همهی دادگاههای سیاسی دیگر فرمایشی بوده و دوماً در آن زمان، تنها زیر فشار افکار عمومی جهانی علنی برگزار شد.
دلیل دیگر این “تلاقی عجیب” را نویسنده باز هم پایینتر به درستی اعلام میکند، آنجا که مینویسد: “این فوبیای ضد دین را البته گلسرخی با شاهد مثال آوردن از امامان شیعه دفع کرد.” پس جای شگفتی و پرسش نویسنده در کجاست؟ به گمان من جا دارد که گاه به درسهایی که از ماجرای گلسرخی و گلسرخیها نگرفتیم، نیز بپردازیم.
آذرخش ایرانی، بهمن ۱۳۹۸