پنجم دی برای من یادآور دو واقعهی تاریخی ست.
یکم: پنجم دیماهی که در پیش است. روز چهلم پویا بختیاری شایسته سالارِ جانباختگانِ ابانِ به خون نشسته.
دوم: ۵ دیِ دیگر پنجم دی ۱۳۵۷ است. در این روز استادانِ دانشگاه هم در تحصن بودند. عصر آن روز استاد کامران نجاتالهی که یکی از متحصنین بود با اصابت گلولهای جان میبازد. پخش خبر این واقعهی ناگوار آتش خشم مردم را شعلهور تر کرد.
از واقعهی ۵ دی ۵۷، بیش از ۴۰ سال گذشته است. به ۵ دی امسال تنها ۴ روز مانده است. آنچه که این روزها در ایران در جریان است مرا ۴۱ سال به عقب میبرد و بیاد روز ۵ دی ۵۷ میافتم. مقایسهی بین شرایط امروز با دیِ سال ۵۷ زمینهی بحث در این یادداشت است.
از طرف دیگر بنا بر قولی (نظام بهرامی کمیل) در ایران بیش از ۳۰۰ هزار مدرسِ دانشگاهی داریم. پرسشی که این روزها مرا به خود مشغول میدارد، این است: جایگاه و نقش این بخش بزرگ از سرمایهی ملی و معنوی ما در مواجه با شرایط بحرانی امروز چیست؟
پرسش دوم اینکه با ۵ دی امسال چه خواهیم کرد؟ بویژه این خیل عظیم علمآموختگان و دانشگاهی چه پاسخی به این پرسش میدهند؟
همانطور که در بخش پایانی این مقال میآید نگارنده بر این باور است که تنها یک مشارکت اگاهانه، شجاعانه و همدلانهی همه اقشار و طبقات، بویژه حضور نمایندگان و سرمایههای ملی ان، در روز ۵ دی، ضامن برگزاری یک گردهمایی خشونتپرهیز و موفقیت حرکت مدنی و مردمی خواهد بود.
پنجم دی ۱۳۵۷
با وجودیکه تا آن هنگام چند ماهی از تظاهرات سراسری ۱۳ و ۱۷ شهریور میگذشت ولی هنوز هم دانشگاه و دانشگاهیان، از دانشجو گرفته تا استاد، سنگر اصلی تداوم مبارزات ضد دیکتاتوری بودند. آنروزها جوانی بیستویکی دو ساله بودم و دانشجو. من هم چون بسیاری از جوانان دیگر در کف خیابان بودم. در روز ۵ دی ۱۳۵۷ استادان دانشگاه هم تحصن کرده بودند. عصر آن روز استاد کامران نجاتالهی که یکی از متحصنین بود با اصابت گلولهای جان میبازد. پخش خبر این واقعهی ناگوار آتش خشم ما را شعلهور تر کرد. روزهای ۶، ۷ و ۸ دی خیابانهای اطراف دانشگاه تهران شاهد تظاهرات بیشتر و مواجههی رودروتر مردم با پلیس گارد و نیروهای ارتشی مستقر در خیابانها شد.
در یکی از این جنگ و گریزها با نیروهای گارد و ارتش، در ابتدای امیرآباد جنوبی، شاید جمعیت ۳۰ تا ۴۰ نفری وارد کوچهی بنبستی شده بودیم. نه راه پیش داشتیم و نه راه پس. اهالی کوچه درِ خانهها را به روی ما گشودند. بسیاری از ما وارد خانهها شدند. چند نفری، از جمله من، در زیر ماشینها دراز کشیده پناه گرفتیم. سربازها وارد کوچه شدند. نفسها در سینه حبس بود. صدای پاهایشان را میشنیدم و به چشم پوتینهای دو تن را میدیدم که در کنار ماشینی ایستاده بودند که من در زیر آن پناه گرفته بودم. در نظرم زمان از حرکت بازایستاده بود. دقایق، بسیار طولانی بنظر میآمدند. صدای صحبت با بیسیم هم میآمد. سربازها شاید ۵ دقیقهای ماندند و بعد رفتند. نه تیری شلیک کردند و نه حتی نگاهی به زیر ماشینها انداختند. کمکمک از زیر ماشینها و درون خانهها امدیم بیرون. باز در دستههای کوچکتری پراکنده شدیم. خبر رسید که کانون جدید تظاهرات در نزدیکی بیمارستان هزار تختخوابی ست. بسوی انجا روانه شدیم.
استادان دانشگاهها هم با پایداری و قاطعیت بیشتری به تحصن ادامه دادند. و در جایگاه و نهادِ علم صدای حقطلبانهی مردم شدند.
۵ دیماه ۱۳۹۸
پنجم دیماه در پیش است. روز چهلم پویا بختیاری و پویاهای دیگر که در روزهای اخر ابان ناجوانمردانه به قتل رسیدند.
پویا، این نماد خیزش مردمی آبان که بود؟ چه صمیمانه و روشن و آشکار گفتند و سرودند پدر بزرگ، پدر و مادرِ پویا شرحِ حکایت او را. به گواهی گفتههایشان زندگی و مرگ پویا دو روی یک سکهاند. پویا دوستدار زندگی بود. به طبیعت و به انسان عشق میورزید. مهر به میهن داشت و دل در گرو تاریخ و امروز و فردایِ سرزمیناش. او، به گواهی دوربیناش، نیکاندیش، نیک گفتار و نیک کردار بود. در خیزش مردمی آبان همان مهرورزی را بر زبان جاری ساخت و با مهربانی همدیارانش را به مشارکت در برانداختن تابو و طلسم چهل ساله فرا میخواند. و این کارِ سترگ را چه صادقانه میکرد. پویا همانگونه پوینده جانباخت که زیست!
پویا و پویاهای آبان چون ستارههایی در آسمان تاریک این سرزمین میدرخشند. شوق اگاهی و شور زندگی در این ستارههای آبان موج میزدند. فیلمهای خیابانهای شهرهای ایران گواهِ این مدعا هستند. هیچ ابر تیرهای را توان پوشاندن آنهمه ستاره نیست. ۵ دی در پیش است!
۵ دی ۵۷ و ۵ دی ۹۸
مقایسهی اجمالی بین این دو برههی زمانی چه درسهایی برای ما خواهد داشت؟
دو ویژگی از حوادث روزهای اخرِ ابان ۹۸ و روزهای پس از ان مرا بسیار متاثر و بهتزده میکنند. یکی بی پروایی حاکمان در قتلعامِ مردم و دیگری سکوت دردناک قشر وسیعی از مدعیان اندیشهورزی و مجامع علمی و دانشگاهی. و اگر گاهی کسی ازین جماعت لب به سخن میگشاید، حکایتاش شرمگنانه است و دردناکتر از سکوتشان.
بهعنوان یکی از شاهدان عینی انقلاب ۵۷ باید گواهی دهم که آن ددمنشی، قساوت، شرارت و نامردمیهایی که از حاکمان، چه آمران و چه عاملان، در ابان ۹۸ دیده شده را در ان برههی زمانی ندیدهام.
این روزها کشتار آبان ۹۸ با کشتار ۱۷ شهریور میدان ژاله مقایسه میشود. در این رابطه به دو نکتهی برجسته اشاره میکنم. نکتهی اول وجه اشتراک این دو فاجعه است: در هر دو مورد بر تودهی معترضِ بیسلاح، آتش گشودند. به کشتار جمعی دست یازیدند.
نکتهی دوم وجه تمایز این دو واقعهی شوم است: رژیم پهلوی گویا خود از آتش گشودن بر روی مردم بیمناک شد و از آن “درس” گرفت، بدین معنی که در ماههای پس از ان و حتی در اوج انقلاب، روزهای ۱۹ تا ۲۲ بهمن ماه، شاید بجز موارد معدود و پراکنده، از اسلحهی گرم استفاده نکرد و بر روی توده مردم آتش نگشود. ولی در جمهوری اسلامی بربریت تمام عیار به نمایش گذاشته شد. از یکطرف همهی جناحهای حکومتی سر مست از پیروزی بر مردم بیسلاح، سرگرم جشن و شادی هستند. هنوز بر آتش جنگافرازی خود میدمند. آنها که تروریسم آشکار حکومتی را به نمایش گذاشتند، پس از فاجعه از حجامت و پاک کردنِ نظام از خونهای کثیف سخن گفتند. اینهمه تهیشدگی از انسانیت را نمیتوانم باور کنم. زبان در شرح احساسم قاصر است.
شگفتی و بهت زدگی دیگرم از بیعملی و حتی در بسیاری موارد از نقش تخریبی جامعه دانشگاهی ( بنا بر قولی بیش از ۳۰۰ هزار مدرس و ...) در مواجه با اّبّر بحرانهای موجود و بویژه در مواجه با خیزش مردمی ابان و سرکوب لگامگسیختهی آن است. پرداختن به کارنامهی این گروه مجالی دیگر میطلبد. در اینجا همینقدر بگویم که سکوتشان در یک هفتهی اول تقریبا مطلق بود. تا جایی که صدای نویسندهای ( نظام بهرامی کمیل) در آمد و تعدادی از صاحبنظران را با نام و آدرس مورد پرسش و نقد قرار داد. تازه پس از ان بود که تعدادی از آنان شروع کردند به واکنش نشان دادن و موضع گیری کردن. که در بیشتر موارد، تا آنجا که من دیدم، کارشان عذری بدتر از گناه بود. بدیهیست که این کارشان مقبول نظر عامه نیفتد و از نظر بسیاری کار انها مانند تیغی به روی جانباختگان و بازماندگانِ شان بود.
شاید یادآوری خاطرهی ۵ دی ۵۷ و نشان دادنِ پذیرش مسئولیت از سوی دانشگاهیان و همراهیشان با مردم تلنگری باشد بر وجدانهای آگاه ولی بخواب رفتهی جامعهی علمی ما، بویژه در پهنهی علوم اجتماعی.
۵ دی دیگری در پیش است. و این هشداریست به همه، بویژه به آنها که خود را اندیشمند و صاحب نظر میدانند و دارای مقامهای دانشگاهی و یا پستهای مشابهی ان هستند. هشداریست به همگان تا بخود آییم و جامهی عافیتطلبی از تن بر کنیم، تا به گفتهی یکی از همین اساتیدِ ( آقای محمد فاضلی) دچار “احساس بیشرفی” نشویم.
شاید کمی درنگ در حال و روز فرهیختگانِ ما بد نباشد. کارِ بسیاری از این بزرگان امروز به آنجا کشیده که یا آرزو میکنند با احساس “بی شرفی” دست بگریبان نشوند؛ و باور دارند که ” دانشگاه ما انسانهای لخت تربیت میکند”؛ یا پژوهشگری از ” بی غیرتی، بی دردی و بی رگی” جامعه مینویسد؛ و یا جامعه شناسی با دستاویز قرار دادن شعارهای در حمایت از شاهِ پهلوی مردم را بیخبر از تاریخ میخواند و در یک کلیپ چند دقیقهای همهی خیزش اعتراضی ابان ماه را تخطئه میکند؛ و فیلسوفی که در اولین موضعگیریاش پس از کشتار فجیعانهی ابان زبان به ستایش از آمران و عاملان ان کشتارها میگشاید. اینها مشتی ست از خروارها که در اینهی واقعیت میتوان دید.
براستی چه بر سر ما آمدهاست که کار جامعهی علمی ما و کار بسیاری از فرهیختگان ما به اینجا کشیده شده است؟ آیا سرکوب سیستماتیک و آنسوی وحشیانهی ۴۰ ساله و ترسِ غریبی که در پی آن در جامعه چیره گشته است به هدف خود رسیده است؟
هرگاه فرهیختگان و روشنفکرانِ مان شیوهی سکوت و تسلیم را پیشه کنند، هر خط قرمزی را پذیرا شوند و به این امید بمانند که آنهمه عوامل بازدارنده و ایران برباد ده بخودیخود کنار میروند، سهل است که بسی بیمحاباتر و گستاخانهتر به پیش میآیند و همه چیز و همه کس را به نابودی میکشانند. واقعیتها آشکارتر از آنند که به شاهد و نمونه نیازی باشد. با اینهمه سه نمونه میآورم:
اگر نظام جمهوری اسلامی در گذشته به نظارت استصوابی رضایت میداد امروز در بررسی صلاحیت کاندیداها خواهان تفتیش عقاید میشوند. اگر در گذشته برای دور زدن مجلس، اگر میشد، حفظ ظاهر میکردند امروزه دیگری نیازی بدان نیست. با فرمانی، حتی رسما صادر نشده، مجلس نمیتواند در امر بنزین وارد شود. و نمونهی سوم: اگر در گذشته برای کشتار زندانیان یا قتلهای زنجیرهای و یا دیگر کشتارهای مخالفان تمهیداتی میچیدند؛ دستان خود را پنهان میکردند ولی امروز دیگر نیازی بدان نمیبینند. بلکه تروریسم عریان و آشکار در خیابانها به راه میاندازند. اقای رییس جمهور با پوزخنداش وقیحانه بر زخم مادران داغدار نمک میپاشد. صحبت از دیوار حاشا؟!
تجربهی ۴۱ ساله نشان داده است که کنار امدن، سکوت و همراهی راه بجایی نمیبرد. چو نیک بنگریم همهی ما، چه نظام، چه جامعه و چه فرد فرد ما حکایت آنی هستیم که بر سر شاخ نشسته بُن میبریم. پس چاره چیست؟ راه کدام است؟
چاره چیست؟ راه کدام است؟
شاید گوش سپردن به صحبتهای ساده و صمیمی و در عین حال استوار و پابرجای آقای بختیاری و خانم شیرپیشه، پدر و مادر زندهیاد پویا، هشدار خوب و بموقعی برای ما و برای بیداری جامعهی دانشگاهی ما باشد.
گاه واقعیتهای ساده و آشکار از بسیاری تئوریها بیشتر راهنما و راهگشا هستند.
۵ دی در پیش است. آقای منوچهر بختیاری، پدرِ جاوید پویای بختیاری، همگان را به شرکت در آیین چهلم پویا و همه جانباختگان آبانماه دعوت نمودهاست. حال این ماییم و این راهی که پویاهای این سر زمین از جمله رهروانش بودند. راهی که باید ادامه یابد. ...
نه خانواده بختیاری مردم را به خشونت دعوت میکند و نه منِ نگارنده چنین آرزویی دارم. اتفاقا هرگاه حرکتی سر و راهبر نداشته باشد اسانتر به خشونت کشیده میشود. و اتفاقا هرگاه جمعیت گستردهتری از همهی قشرهای اجتماعی و پیشاپیش آن فرهیختگان و نامآشنایان جامعه حضور داشته باشند ضریب احتمال بروز خشونت کوچکتر میشود. ما این را در بیش از ۹۵ درصد راهپیماییها، گردهماییها و تظاهرات خیابانی سال ۱۳۵۷ تجربه کردهایم.
۵ دی ماه ۹۸ میتواند به روز همبستگی ملی، روز نه به خشونت - از هر نوع و از هر سوی -، روز آغازی نو بدل شود.
مهمترین شرط برای موفقیتِ ان روز مشارکت اگاهانه، شجاعانه و همدلانهی همه اقشار و طبقات، بویژه نمایندگان و سرمایههای ملی، در آن میباشد.
۵ دی در پیش است. انتخاب ما چیست؟
۱/۱۰/۱۳۹۸
علی آزاد