.(JavaScript must be enabled to view this email address)
می گویند از دکتر غلامحسین صدیقی [وزیر پست، تلگراف و تلفن، وزیر کشور و نایب نخستوزیر در دولت مصدق، از رهبران بلند پایه جبهه ملی، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران و ملقب به پدر جامعه شناسی ایران] پرسیدند بزرگترین عیب ما ایرانیها چیست و او پاسخ داد: “بیانصافی”.
بزرگمردی مقاوم از ورای دیوار حصر ده ساله در اعتراض به کشتار مردم فریاد اعتراض سر میدهد. او که دیروز بر سر رای مردم ایستاد، همچنان ایستاده با مردم معترض و به ستوه آمده از فشار اقتصادی، تجدید عهد میکند. میرحسین موسوی حتی اگر فریادهای اعتراض خود را از فراز کوچه اختر به ما نرسانده بود، شایسته احترام بود. ما به او، به همسر ارجمندش و به خانواده رنج کشیدهاش بدهکاریم. در این میان عدهای اما بجای حمله به مستبد و زندانبان، تیغهای خود را به سوی قربانی و زندانی نشانه رفتهاند. این اگر از بیانصافی فرهنگی ما نیست، پس چیست؟ سیاستمداری ست؟
سلوک آزادیخواهی و رسم آزادگی حکم میکند برای یک زندانی در حصر که بر سر عهد خود با مردم ایستاده به احترام از جای برخیزیم، حتی اگر اعتراض نکرده بود. اگر در یک گفتهاش از آن عشره مشئومه، علیرغم سیاهیهای اتفاق افتاده نیک یاد کرده است دهها بیانه و صدها گفنهی دیگرش که نشان میدهد ارزشهای موسوی و نگاهش به مقوله دمکراسی و حقوق بشر همان نگاه سی چهل سال پیش او نیست. این بیانصافی و بیعدالتی و حتی اشتباه سیاسی است که کارنامه یک سیاستمدار یا هر فرد دیگری را تنها با یک جمله یا یک تصمیم سیاسی وی، داوری کنیم.
همه حقِ نقدِ مخالفانِ سیاسی یا شخصیتهای سیاسی و تاریخی خود دارند و البته باید هم در یک جامعه پویا رسم چنین باشد. اما گاه ما در نقدِ کارها یا سیاستهای نادرست نیروهای سیاسی مخالف، رقیب و یا دشمنان سیاسی خود، کارهای بدِ نکرده هم به آنها نسبت میدهیم. چهره رقیب را سیاه تر از آن که هست مینماییم. بزرگترین بیانصافی تاریخ معاصر ما که میتوان آن را “بی انصافی ملی” نامید قضاوتی بود که مردم و نیروهای سیاسی پیش از انقلاب درباره محمد رضا شاه و کارنامهاش انجام دادند. فقط بدیها یا کاستیهایش دیدند و خوبیهایش را نخواستند یا نتوانستند ببینند. او را سیاهتر از آنچه بود، پنداشتند. قضاوتی که نیروی محرکهای شد برای اینکه دست در دست عوامل دیگر سرانجام کار را به ساقط کردن نظام پادشاهی بکشاند. کاری که نوعی ناراحتی یا عذاب وجدان جمعی در جامعه ایران، چه در بخش مذهبی و غیرمذهبی آن و چه میان خواص و عوام، هرکدام به اشکال و در سطوح مختلف و در مقاطع زمانی مختلف در پی داشته است. البته بجز درمیان اقشاری که بر سفره انقلاب نشستند و از مزایای مادی و معنوی آن متنعم شدند.
سوی دیگر این بیانصافی البته اغراق و بزرگ کردن بیجای اشخاص و حوادث است. از این داوریِ دکتر صدیقی درباره ایرانیان حدود نیم قرن میگذرد و تجارب تلخِ سیاه و سفید دیدنهای قبل از انقلاب و عدم رعایت انصاف درمورد کارنامه محمد رضا شاه پیش روی ماست. عیب فرهنگی مورد اشاره دکتر صدیقی اما همچنان در فرهنگ ما جان سختی میکند. این بیانصافی وقتی از ناحیه فعالان و مسئولان سیاسی، روزنامه نگاران و یا نخبگان و دانشگاهیان ایران صورت میگیرد، تلخیاش دوچندان میشود.
روزنامه نگاری آزادیخواه و رنجدیده که روزگاری با قلمش بر تاریکخانه اشباح نور تاباند، شجاعتش در گذشتن از خطوط قرمز و یک تنه حمله بردن بر صفِ گمنامانِ مخوفِ تیغ در دست، تحسینها برانگیخت. در اعتصاب غذای خود تا پای مرگ رفت و چشمان آزادی خواهان در داخل و خارج کشور شب و روز نگران پیکر نحیف و تکیدهاش بر روی تخت بیمارستان زندان بود، اکنون شب و روز به نبش قبر شاه فقید ایران مشغول است. انگار دیگران رهبران و شخصیتهای سیاسی در خلوت خود همه مودبانه صحبت میکنند، سلوک بینقص دارند یا اصولا انگار ادب کلام یا شلی و سفتی کمربندهای یک سیاستمدار معیار اصلی داوری درمورد او هست.
وظیفه سیاستمداران موعظه درباره سعادت یا اسوه اخلاق بودن نیست، وظیفه آنها کاستن از رنج مردم است. این “مچگیری” از شاه در نهانخانه دربار یا در حریم خصوصی شاه چه ربطی به آزادگی یا حتی زیرکی سیاسی دارد؟ نه تنها در ایران که در همه کشورهای دنیا اصولا معیار اصلی داوری درمورد سیاستمداران کارنامه سیاسی آنان و موفقیت یا عدم موفقیت برنامههای اقتصادی شان است. یک رهبر یا مسئول سیاسی میتواند بر زمین بخوابد، نان و پنیر بخورد، مرتب ذکر بگوید و معلم اخلاق باشد، اما سیاستمداری به غایت ناکارآمد و بیکفایت باشد.
روشنفکران و نخبگان سیاسی که نیازی به این افشاگریها برای داوری در مورد کارنامه شاه ندارند، پس لابد مخاطب مردم هستند که آنها نیز اگر هوادار سلطنت هستند از تجربه زندگی خود یا شنیدهها در مورد وضعیت اقتصادی مردم و آرامش اجتماعی که آن در زمان نسبت به اکنون داشتند، به این هواداری رسیدهاند و بسیار بعید است انتشار اخبار زرد تغییری در نظر و داوری آنها درباره شاه بدهد. تازه آنها اغلب رضاشاه را که نه تنها در خلوت که در جلوت نیز فحش میداد، بیشتر از پسرش دوست میدارند که لااقل در خلوت این کار را میکرد.
نه تنها افراد، که رویدادهای تاریخی نیز در معرض قضاوت غیرمنصفانه قرار دارند. اینکه یک فرد محقق و دانشگاهی که کارش جستجوی حقیقت است و از طاقها و رواقهای شکستهی معابد تاریخ برای روشن شدن حقایق گرد و غبار ۴۰۰ ساله یا ۴۰۰۰ ساله میزداید، کشتار مستند و مکتوب ۴۰ سالهی میدان ژاله در ۱۷ شهریور سال ۵۷ را “رخدادهای راست و دروغ سال ۱۳۵۷” مینامد، چه قرابتی با عدل و انصاف یا جستجوی حقیقت دارد؟
روزنامهنگاری که تلاش کرده و میکند در کنار کارزار مبارزه علیه حجاب اجباری صدای بیصدایان باشد و در مصاحبه با خانوادههای کشتهشدگان و آسیبدیدگان جنبش سبز صدای اعتراض مادران و پدران داغدار را منعکس کرد نیز بنوبه خود وقت داوری در مورد برخی زنان سیاسی و باحجاب در داخل کشور اسیر همین بیانصافی است. او که در آغازِ خروج از کشور در پی سرکوب جنبش سبز، خود آنقدر مواظب رعایت حجابش بود تا در صورت بازگشت به ایران بهخاطر عدم رعایت حجاب در خارج کشور مورد مواخذه و محدودیت کاری قرار نگیرد و به همین علت حجاب خویش را با بر سرگذاشتن همیشگی یک کلاه رعایت میکرد از هنگامی که مطمئن شد در خارج ماندنی است با یک چرخش رادیکال از نیویورک، زنان صاحب قدرت در حکومت یا در حاشیه قدرت، مانند فائزه رفسنجانی را مورد خطاب و عتاب قرار میدهد که چرا در تهران به تاسی از دختران خیابان انقلاب حجاب از سر برنمیگیرند! قدری انصاف، فروتنی، احترام به انتخاب افراد و درک موقعیت کسانی که در داخل کشور رو در رو با ناخدای استبداد در جنگند، حتما برخورد یا واکنش از لون دیگری در پی داشت.
داریوش فروهر قبل از کشته شدنش بدست ماموران وزارت اطلاعات، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی سفری به پاریس داشت و در جریان آن برخی نیروهای سیاسی اپوزیسیون با او ملاقات کردند. اما صدای مخالفت افشاگران همیشگی بلند شد که فروهر “سوپاپ رژیم” است. بیانصافی فرهنگی هنگامی که با نفرت ایدئولوژیک همراه شود، مخالفی را میپذیرد یا قبول دارد که کشته شده باشد. زنده باد مرده!
داوری در مورد کارنامه محمود احمدینژاد نیز خالی از این نگاه غیرمنصفانه نبوده است. احمدینژاد در دوران هشت ساله ریاست جمهوریاش اگر دو سه کار درست کرده باشد یکی از آنها در آغوش گرفتن تسلیبخشانه مادر و دختر هوگو چاوز رئیس جمهور پیشین ونزوئلا هنگام شرکت در مراسم خاکسپاری وی بود. این اقدام نیز توسط نگاههای غیرمنصف، و نه فقط از سوی اصولگرایان منتقد وی، مورد طعن و تمسخر قرار گرفت.
اغراق در مورد بدی دیگران اگر در عرصه هنر نقش عسل دارد در تحلیل سیاسی اما زهر تلخ است. در مورد اول اگر بجاست و خالق در مورد دوم اما نابجا، ویرانگر و بیانصافی است.
■ البته تکیه بر “بیانصافی” به عنوان یک عارضه ملی، تکیهای بجا و هشدار دهنده است. اما بسیاری از مواردی که نام بردید، از جمله در مورد موسوی، به شدت به منافع سیاسی و اقتصادی آغشته است. ارکستر سیاه کاملا حسابشده، برای تخریب موسوی با تمام توان فضاسازی میکند و برای آن نمیتوان از انصاف و بیانصافی سخن گفت. آنهائی که موسوی را میکوبند، راه سوم را میکوبند. چون در این مورد به تفصیل نوشتهام، مکرر نمیکنم.
زنده باشید / احمد پورمندی
■ جناب فرخنده
اصولا این جور گفتهها درست نیست و در جهان امروز جایی ندارد فرقی هم نمیکند چه کسی گفته باشد: ایرانیها بیانصاف هستند! هندی ها........هستند آلمانیها ...... هستند چینیها........ هستند در آن رفراندوم جهل سال پیش جمهوری اسلامی حداقل دو درصد مردم ایران بی انصاف نبودند! ولی در مورد آقای موسوی، ایشان هیچگاه و در هیچ بیانیه و اطلاعیهای نشان نداده که ارزشها و نگاهش به مقوله دمکراسی و حقوق بشر همان نگاه سی چهل سال پیش او نیست. بلکه برعکس همیشه بر آنها تاکید کرده است. این بیانیه آخرش هم چیزی جدیدی نیست، همه خواهان عدالت! و دموکراسی و سایر چیزهایی که ایشان نوشتهاند هستند. خود آقای خمینی هم همیشه خواستار آنها بود شما هم هستید و من هم هستم. اینها همه شرط لازم است ولی شرط کافی نیست. شرط کافی اول درک خود انسان از این مقولههاست و بعد پیاده کردن عدالت و دموکراسی و.... در جامعه است. این جمهوری اسلامی محصول درک آقای خمینی از مقوله عدالت و دموکراسی است. درک و فهم آقای موسوی شما هم چیزی بیش از درک و فهم علی مطهری از مقوله آزادی و عدالت نیست. ایشان یک مسلمان با ایمان هستند و درکشان از این مقولهها همان است که در قران آمده و نه بیشتر. بنا براین بیخودی زور نزنید! همچنین همسر ارجمند! ایشان خانم زهرا رهنورد. مقالههای آتشین ایشان در حمایت از حجاب اجباری در روزنامههای آن دوران احتمالا هنوز باید در خاطرتان باشد. و تا کنون هم هرگز آنها را رد نکرده است و هنوز هم خواهان حجاب اجباری است. کلا این جور افراد مذهبی (بنی صدر، بازرکان، قطب زاده، یزدی، و...) دیدگاه و تفکراتشان چیزی بیش از چند حدیث و خزعبلاتی بیش از این نیست(اقتصاد اسلامی، جامعه بیطبقه توحیدی!؟ جن و انس و...) تازه اینها دکترها و تحصیل کرده هایشان در مهد تمدن کشورهای اروپایی هستند وای به حال بقیه! بنا براین لطفا بیخودی وقت تلف نکنید.
Asturias
■ Asturias گرامی، متاسفانه به نظر من همین نوشته شما تاییدی بر داوری غیرمنصفانه است. اینکه شما به این آسانی تفکرات روشنفکران یا نواندیشان دینی و یا سیاستمداران مذهبی را “چند حدیث” و “خزعبلات” مینامید نه تنها از بیانصافی بلکه از بیاطلاعی هم هست. اینکه بازرگان و یزدی را با قطب زاده در یک ترازو میگذارید نیز نشانه نشناختن نظرات سیاسی بازرگان و یزدی از یکسو و قطب زاده از طرف دیگر است. ضمنا روش و منش بازرگان که “بازرگان” نبود با رفتار و منش قطبزاده کاملا متفاوت بود.
حمید فرخنده
■ سلام آقای فرخنده گرامی. از اینکه شاید کمی لحنم گزنده باشد پوزش می خواهم. محور صحبتتان که بی انصافی مردم ایران باشد را در مورد آقای موسوی درک میکنم و به نوعی تایید، اما مصداق های دیگرتان, آش شله قلمکاریست. به عنوان مثال: “بزرگترین بیانصافی تاریخ معاصر ما که میتوان آن را “بی انصافی ملی” نامید قضاوتی بود که مردم و نیروهای سیاسی پیش از انقلاب درباره محمد رضا شاه و کارنامهاش انجام دادند. فقط بدیها یا کاستیهایش دیدند و خوبیهایش را نخواستند یا نتوانستند ببینند. او را سیاهتر از آنچه بود، پنداشتند. قضاوتی که نیروی محرکهای شد برای اینکه دست در دست عوامل دیگر سرانجام کار را به ساقط کردن نظام پادشاهی بکشاند”.
جناب فرخنده شاه تمام درهای سیاسی را بسته بود همانطور که امروز ولایت فقیه اقای خامنه بسته است و این شاه و اصولا دیکتاتورها هستند که انقلاب را تحمیل میکنند نه اینکه: “قضاوتی که نیروی محرکهای شد برای اینکه دست در دست عوامل دیگر سرانجام کار را به ساقط کردن نظام پادشاهی بکشاند”. این آن نکته کلیدیست که دوستانی مانند شما فراموش میکنند. در مورد یک کوتوله سیاسی و واقعا مخرب بنام محمود احمدی نزاد و مثال در آغوش گرفتن مادر چاوز، نور علی نور نوشته اید و واقعا نمی دانم آنرا کجای دلم بگذارم. شروع مبحث و عنوان مقاله تان خوب است اما اگر کمی در نوشتن ادامه میدادید شاید در مورد قضاوتهایی که در مورد ممدعلی شاه قاجار و به توپ بستن مجلس شده است هم چیزهای غیر منصانه ای پیدا میکردید. اساسا اقای صدیقی در پاسخ به سوال “بزرگترین عیب ما ایرانیها چیست و او پاسخ داد: “بیانصافی”. کمی عجله کرده به اعتقاد بنده باید پاسخ میداد: از آنور پشت بام افتادن ما.
با پوزش مجدد. ر-بسطامی