ایدئولوژی آمریکاستیزی و مکتبهای ضدغربی با وجود اینکه هنوز پیروانی دارند ولی از نفس افتادهاند و دیگرخریداری ندارند. درهمین اوضاع واحوال کنونی که دشمنی جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده آمریکا به سطح تهدیدهای تند نظامی کشیده حتی درگیر شدهاند، مثل زدن پهپاد آمریکايی، امّا میبینیم که رجزخوانیهای ایدئولوژيکی و ضدآمریکايی نظام فقاهتی تاثیری در جامعهی ما نمیگذارد و توده جوان و آگاه امروزی را دیگر جذب نمیکند؛ زیرا سرآمدان و عناصر نخبهی ملت ایران نسل تازهای هستند که از انحرافات فکری عصر جنگ سرد دوراند، در معنا استقلال طلبی یا ایستادگی در برابر سلطهطلبی این یا آن حزب حاکم بر آمریکا را به آمریکاستیزی تبدیل نمیکنند و به کجراهه نمیروند؛ البته در سطح “منطقه” هم علیرغم تبلیغات و تلاش و کوشش زیاد دارودستههای افراطی و احزاب و گروههای دست راستی و ضدّ اسلامی در اروپا و ایالات متحده، و تشدید دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی ایران و سوریه و ترکیه، بهویژه اجحافاتش علیه فلسطینیها که به ناسازگاری سیاسی میان مردم و ملل خاورمیانه با اروپا و آمریکا دامن زده، به نظر میرسد که تئوریهای ضد غربی و ایدئولوژیهای غربستیزانه که زمانی گفتمان چیره در محافل سیاسی و روشنفکری آسیای غربی محسوب میشدند، دیگر اعتبار و خریداری ندارند زیرا به هیچیک از مسائل و مشکلات توده مردم و “ملل منطقه” پاسخ دُرستی ندادهاند و نمیتوانند بدهند!
باری، مکتبها و ایدئولوژیهایی که غرب را غرق در فساد و ستمگری، اما شرق خاصه ممالک مسلماننشین را قربانی و کانون معنویت در جهان تصوّر میکردند، نه تنها از پس حلّ هیچ مسئلهی مهمی برنیامدهاند، بل در سطوح مختلف ملی و بینالمللی، به مصائب و نابسامانیهای بسیاری دامن زده و خود به مشکلی عظیم مبدل گشتهاند. در واقع این مکتبهای ضدغربی در برخورد با منطق واقعیات عینی دنیا رنگ باخته و از برآوردن کمترین خواستها و آرزوهای مردم خاورمیانه ناتوان ماندهاند. دراین میان مردم ایران با توجه به تجربهی دردناکی که از انقلاب اسلامی غربستیزانهی خود داشته بیشتر از هر قوم و ملتی درمنطقه، خوب دریافته است که رسیدن به آزادی و ایجاد حاکمیت ملی، هیچ خط و ربطی با غربستیزی و تشدید خصومت و دشمنی با آمریکا و اروپا ندارد، در واقع این ستیزهجوئیها و عربدههای سوپرانقلابی و ضدّغربی اساسا مصرف داخلی داشته و همیشه ابزاری بوده برای توجیه شکستهای داخلی و خارجی، و حفظ رژیم مستبدینی که بیمار قدرتاند و برای حفظ قدرت و حکومت خود از دست بردن به هیچ حربه و جنایتی پرهیز نمیکنند!
باری ایرانی، امروزه نیک درک کرده که برخلاف فکر و نظر و ظنّ غربستیزان گوناگون وطنی، عامل اصلی مشکلات و مسائل مبتلابه ملت و مملکت، غرب و آمریکا نیست، یعنی غربیها مسؤل مشکلات و مسائل ناشی از عقبماندگی ایران نیستند. اگر آمریکا و انگلیس در ایران کودتا راه انداخته و در بُرههای از زمان در توسعهی سیاسی ایران وقفهای ایجاد کردهاند، نباید همه چیزی را به پای آن کودتا نوشت و از استبداد سلطنتی و ارتجاع مذهبی و خرافات عامّه که در پیوندی تنگاتنگ باهم مسؤل اصلی مسائل مصیبتبار کشور ما بودهاند غافل ماند!
امروزه با وجود حجم عظیم تبلیغاتی که میکوشد انقلاب اسلامی ایران را یک توطئهی حساب شدهی غربی برای جلوگیری از تبدیل ایران به یک ژاپن دیگر و یا برای جلوگیری از توسعهطلبی شوروی نشان دهد، اکثریت ایرانیها نمیپذیرند که رژیم مبتنی بر مکتب ولایت فقیه ساخت قدرتهای خارج باشد و ایران و ایرانی قربانی توطئهی آمریکا و انگلیس و اسرائیل شده باشند. در حقیقت، ایرانیها نیک میدانند که نظام مطلقهی فقاهتی از خاک استبداد سنّتی و سُنن و اخلاق و آداب و رسوم و مذهب و معتقدات اکثریت همین ملت سربرآورده و صاحب قدرت و نفوذ گشته، و اگر عامل خارجی هم در سیر تحولات جامعه ما نقشی داشته، به اعتبار همین زمینههای داخلی خود ایران بوده که به عنصر خارجی امکان ایفای نقش داده است. در واقع آن تابلوئی که غرب را دنیای فساد و ستمگری و تباهی، و شرق و عالم اسلام را سرای معنویت و عشق و رستگاری، و در نهایت قربانی غرب نشان میداد، دیگر رنگ باخته و توجه هیچ عنصر عادل وآگاه ودانايی را جلب نمیکند. ازینروست که تئوریهای سیاسی و ایدئولوژیهایی که استقلال ملی و ترقی و تعالی ایران و منطقه را در مبارزه با غرب و آمریکا و اسرائیل خلاصه میکردند، و به عنوان ابزاری برای توجیه سرکوبگریها و شکستهای اقتصادی و سیاسی مورد استفادهی مستبدین قرارمیگرفتند، درحال حاضر روی دست خود مبلغان و مروجان اسلامی باقی مانده و چون فندق پوکی شکستهاند!
از طرفی هم معلوم شده که تنها از راه صلح و دوستی و همکاری است که میتوان با اروپا و آمریکا رابطه مفید برقرار کرد و به رشد و توسعه و استقلال ملی دست یافت، نه با تبلیغ و ترویج جهادیسم و هیستری غربستیزی؛ تجربهی عظیم جمهوری خلق چین، تایوان، کرهی جنوبی، برزیل، هند، جنوب شرق آسیا، اندونزی و مالزی، و امروز ویتنام مؤیّد این ادعاست که نه با قهروغضب و اعلام جنگ و جهاد علیه غرب، بل با ایجاد روابط مدرن و منطقی میتوان با اروپا و آمریکا بهخوبی کنار آمد، یعنی از موضع حاکمیت ملی میشود با هر قدرتی در دنیا همزیستی کرد! در اینجا حرف ماهاتیر محمد نخست وزیر و معمار مالزی ارزش نقل دارد، آنجا که در پاسخ یکی از مقامات جمهوری اسلامی، گویا رفسنجانی- که اورا از نزدیکی به آمریکا برحذر میداشته گفته که: نوع نگاه ما به آمریکا و نوع رابطهی ما با آن کشور، با نگاه و رابطه شما ایرانیها متفاوت است، ما آمریکا را ماده گاوی نجیب میبینیم و به پستانهای پرشیرش چسبیدهایم، شما نره گاوی خشن میبینید و شاخهای تیز و برّندهاش را گرفتهاید، این است که ما سود میبریم و شما زیان میکنید!
نگاهی به “درگیریهای” گذشتههای دور!
نگاهی به تاریخ گذشتهی باستانی ایران تا حمله اعراب مسلمان که به سقوط دولت عظیم ساسانی منجر گردید، به روشنی نشان میدهد که جنگ و جدال ایرانیان با یونانیان در زمان هخامنشیان، و سپس شش سده جنگ و ستیزه دائمی با رومیان، تاثیر تعیینکنندهای در سیر تحولات تاریخی ایران و خاورمیانه داشته و اگر بپذیریم که این درگیریهای نظامی به حوزههای فرهنگی و مذهبی و عقیدتی و سیاسی... نیز میکشیده، پس پذیرفتنی است که آن جنگ و جدالهای یازده قرنی ایرانیان با یونانیان و رومیان را که به همهی زمینهها کشیده شده بود، شروع تاریخ درگیریهای شرق و غرب به حساب آورد، و تاثیر آن درگیریها را در ادوار بعدی یعنی در دوره اسلامی نیز ملاحظه کرد. مثلا مبارزه با یونانیمآبی یا با فرهنگ و مذهب و اعتقادات رومی در عصر ساسانی، امری جدّی و حیاتی بود که به دوره اسلامی نیز منتقل شد. ناگفته نماند که ضدّ غربی بودن و غربستیزی هیستریک امروزی ربطی تعیینکننده با جنگ و جدالهای عصر باستان و قرون وسطی ندارد اما اشاره به گذشتههای دور، به بررسیهای امروزی یاری میرساند و فهم مسائل تاریخی را آسانتر میسازد. از یاد نبریم که خاورمیانه منطقهای ست که هویتها و دعواهای گذشته فراموش نمیشوند و در اشکال تازهای چهره میکنند، در این منطقه، به قول برنارد لوئیز: “واقعیتهای کهنه و قدیمی از بین نمیروند و ناپدید نمیشوند...در درگیری میان گروههای رقیب یا هویّتهای رقیب هم، گاهی لغات و واژگان نو با معانی قدیمی به کار میروند و لغات قدیمی به ریشهی اصلی خود برمیگردند...”(۱)
باری با حملهی داریوش بزرگ به یونان و سپس لشکرکشی عظیم خشایارشاه به غرب، و به آتش کشیدن آتن بود که درگیری همه جانبه شرق و غرب آغاز گردید و به حوزههای مختلف فرهنگی و تمدنی نیز راه یافت و بعد، به عنوان مقاومت مدنیت و دموکراسی یونانی در برابر بربریت و دسپوتیسم شرقی تعبیر شد! و بالاخره این یونانیان بودند که در پاسخ به یورشهای نظامی هخامنشیان، امپراتوری عظیمی را که کورش بنا کرده بود برانداختند. با آمدن اسکندر به ایران و سپس تشکیل سلسلهی سلوکی، نجبا و ثروتمندان ایرانی با یونانیمآب شدن و ترویج زبان و فرهنگ و ادبیات یونانی به طبقهٔ نیرومندتری تبدیل گشتند و اشکانیان هم که در پی سلوکیان به حکومت رسیدند، بنا به شواهدی در گسترش فرهنگ یونانی کوشا بودند حتی نشانههایی در دست است که شماری از بزرگان عصر اشکانی به “هلنو فیلی” خود مینازیدند و مفتخر بودند، لذا قیام اردشیر بابکان و تاسیس سلسلهی ساسانیان را که دین و دولت را سخت درهم ادغام کرد، باید نوعی تلاش برای یونانیزدایی و کوشش برای احیای سنن عصر هخامنشی به حساب آورد، با تاکید براین نکته که رسمی و دولتی شدن آئین زرتشت در ایران ساسانی، و مسیحیت در رُم شرقی به اختلافات و جنگ و جدالهای دو قدرت بزرگ شرق و غربی ، یک بُعد عظیم مذهبی و عقیدتی نیز داد که در درازای سه قرن مخاصمه تا ظهور آئین محمدی بر تحولات فکری و فرهنگی خاورمیانه تاثیری دیرپا گذاشت...
با آمدن اسلام به ایران و مسلمان شدن ایرانیان که تغییر و تحولی عظیم در دنیای آن روز محسوب میشد، اسلام در میان مردم ایران ریشه دوانید و به بخشی از هویت جمعی و فردی مردم ما تبدیل گردید، لذا جدال با یونانی و رومی هم برمبانی دین محمدی که به دین اکثریت مردم ایران تبدیل شده بود استوار شد، به این معنی که با ترجمه آثار فلاسفه و متفکران و دانشمندان یونانی که به حضور جدّی فلسفه و منطق و فرهنگ یونانی، در کنار تعلیمات قرآنی و آئین خلافت اسلامی منتهی گردید، تضاد و درّه اختلافات فکری عمیقی هم که میان آن دو بود به سرعت برملا شد، و درقرن پنجم هجری به نقطه اوج خود رسید.
آثار باقی مانده از آن دوره نشان میدهند که علماء و عرفاء و مجموعهی سرآمدان فکری جامعه مسلمانان آن روز دریافته بودند که شکاکیت ناشی از تفکر فلسفی و اندیشهی یونانی، با ایمان دینی و امر وحیانی و قرآنی، هیچگونه خوانايی ندارد. در معنی حضور فکری این عنصر خارجی در جامعهی اسلامی را مضرّ به حال اسلام و مسلمین تلقی میکردند و هرگونه سازش میان آن دو را نفی اصول دین اسلام میدانستند. اگر از آثاری چون “تهافت الفلاسفه و مقاصد الفلاسفه” که غزالی در ردّ تفکر فلسفی به رشته تحریر درآورده بگذریم، سرودههای شاعران بزرگی چون خاقانی شروانی میتواند بسیار گویاتر باشد. خاقانی میگوید:
نقد فلسفی کم از فَلسی است
فلس در کیسهی عمل منهید
مَرکب دین که زاده عربست
داغ یونانش بر کفل منهید
فرض ورزید و سنّت آموزید
عذر ناکردن از کَسَل منهید
گل علم اعتقاد خاقانی است
خارش از جهل مُستدل منهید
باری تاریخ ده قرن اخیر ممالک اسلامی بیانگر این واقعیت است که پیکار علم کلام اسلامی با فلسفهی یونانی، یا به تعبیر محققی جنگ “خرد دربند” با “خرد آزاد” و نیز “مبارزهی عرفا با عقل و فلسفه و علوم عقلی” جریان اصلی و حاکم در ایران و جوامع مسلمان نشین بوده، که در ایران تا انقلاب مشروطه تداوم داشته و اگر به درستی در این امر تحقیق و بررسی بشود شاید کلید فهم مسئله عقب ماندگی ایران و منطقه خاورمیانهی مسلماننشین به دست آید!
باری اهل شریعت و طریقت، دروجود علماء و دانشمندان بزرگی چون فارابی و رازی و خوارزمی و خیام وابن سینا... حضور عنصر یونانی و فکر و فلسفه غیراسلامی را مشاهده میکردند و مردم را از خواندن آثار آنان به هر حیلتی که ممکن بود باز میداشتند؛ شیخ بهايی عالم عصر صفوی که خود دستی در علوم عقلی داشت به سبب تعصب دینی وعقیدتیای که داشت میگفت:
چند چند ازحکمت یونانیان
حکمت ایمانیان را هم بخوان
دل منوّرکن به انوار جَلی
چند باشی کاسه لیس بوعلی
هندسه یا جبر یا علم نجوم
فلسفه یا جفر اسطرلاب شوم
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی
هرکه را در دل نباشد مهر یار
بهر او پالان و افساری بیار
سینهی خالی زمهر گل رُخان
کهنه انبانی بود پر استخوان
...
البته پیش از عالم مشهور عصر صفوی شیخ بهايی، شمار دیگری از اهل شریعت و طریقت، خدمت عقل و علم وفلسفه رسیده بودند و جای سالمیّ و اعتباری در پیکر فلسفه ارسطوئی و اندیشهی یونانی نگذاشته بودند، مثلا شیخ عطار عارف و شاعر شهیر سده ششم و اوائل قرن هفتم هجری، در حق فلسفه میگوید:
کاف کُفر ای دل بحق المعرفه
خوشترم آید زفای فلسفه
زانکه این علم لزج چون ره زند
بیشتر بر مردم آگه زند
و نیز مولوی که ابعاد تاثیر حرف و فکر و گفتههایش بر دل و جان ایرانی و مردم منطقه جای گفتگو ندارد، هندسه و فلسفه و نجوم و طب و مجموعهای را که علم یونانی میخواندند، علم بنای آخُر مینامد و میفرماید:
این همه علم بنای آخُر است
که عماد بود گاو و اُشتر است
بهر استبقای حیوان چند روز
نام آن کردند این گیجان رموز
...
آری ایرانی قرنها بود که با چنین افکار و احساساتی زندگی میکرد یعنی به خواب عمیقی فرو رفته بود که در آغاز سدهی نوزده میلادی بانگ نیرومند توپهای روسی و انگلیسی دروازههای شمالی و جنوبی کشور را لرزاند و چنان لرزشی ایجاد کرد، که ایرانی از خواب بیدار شد و در آینهی فرهنگ و مدنیت نوین غربی فقر و عقب ماندگی و استیصال و استبدادزدگی خود را دید و به فکر چاره افتاد!
آشنايی با غرب مدرن
پس از شکست ایران از روسیهی تزاری و آغاز سلطه روس و انگلیس بر ایران، عناصر دلسوز و آگاه این مملکت که بیشترشان از طبقه اشراف و بازرگان بودند برای نجات ایران از خفّت و خواری و رفع نابسامانیها به فکر چاره افتادند. در نتیجهی ارتباط با اروپا، و افزایش رفت و آمدها و دادوستدها، و مشاهده پیشرفت و ثروت و صنعت و مدنیت اروپايی، برای روشنبین ایرانی جای شک و تردیدی باقی نماند که جز آموختن از جوامع پیشرفته غربی، و نو کردن نهادهای آموزشی و دولتی واقتصادی و اجتماعی آنهم به سبک و روش غربی، راه و چارهی دیگری پیش روی ایرانیان وجود ندارد.
باری کوشش برای تاسیس دموکراسی و آزادی و تبلیغ ضروریت حکومت قانون، که پروژه روشنفکران ایرانی در سدهی نوزده میلادی برای پیشرفت و ترقی ونوسازی ایران بود، به انقلاب بزرگ مشروطه انجامید و روند مدرنیزاسیون و تغییر و تحول جامعهی ایرانی را با معیارهای غربی و اروپايی، وارد مرحلهی تازهای کرد!
نکته بسیار مهم در ارتباط با روشنفکران و سیاستمدارانی که مشروطیت و تجددگرایی، نتیجه افکار و عقاید و سیاستهای آنها محسوب میشود این است که آنها هر چند استقلالخواه و میهن دوست و ترقی خواه بودند اما غربستیز نبودند یا آزادی و ترقی ایران را در پیکار انقلابی و مذهبی با غربیها نمیدیدند، و در آرزوی سقوط هیچ کشور پیشرفته اروپايی دقیقه شماری نمیکردند. منوّرالفکران ایران- دوست و بزرگی مثل میرزافتحعلی آخوندزاده، طالبوف، مستشارالدوله، ملکم خان، تقیزاده و غیره، استبداد سنتی هزاران ساله، ارتجاع مذهبی و توده عوام خرافات زده را مسؤل خفّت و خواری ایران میدانستند نه لندن و پاریس و سنت پیترزبورگ را. آنها با سلطه غرب بر ایران مخالف بودند، با تسلط انگلیس و روس و فرانسه و آلمان بر ایران سخت مخالف بودند اما جلوگیری از سلطه غرب بر ایران را در کسب علوم و فنون غربی در تقلید از روش کشورداری ممالک اروپايی، در آموزش و پرورش عمومی و خرافاتزدايی در محو فقر فرهنگی و بیسوادی میدیدند و نیک میدانستند، که برای ترقی و تعالی و آزادی مردم ایران، نیازمند جلب دوستی همان کشورهای اروپايی سلطهجو هستند تا با ایرانی نو و صنعتی و پیشرفته، با سلطهی بیگانه بتوانند مقابله کنند... بستنشینی علماء شیعه در سفارت انگلیس در تهران برای تحقق خواست مشروطهطلبان مؤید ادعای ماست!
آری روشنفکران و سیاستمداران دانای عصر مشروطه، مخالف سلطه غرب بودند اما غربستیز نبودند یعنی اروپا و آمریکا را در ناوهای متجاوز انگلیسی و فرانسوی و هلندی خلاصه نمیکردند، لندن و پاریس یا آمستردام و برلین را در فساد جنسی و اخلاقی غرق نمیدیدند. به این سبب بود که شماری از این متجددان و روشنفکران دوره مشروطه مانند تقی زاده، غربی شدن ظاهر و باطن ایرانی را خواستار بودند در معنا به غیر از تقلید از غرب، راه دیگری برای نجات ایران از فقر و عقب ماندگی نمیشناختند. اینگونه غربگرایی یعنی تقلید از غرب و کسب دوستی غرب، که بعدها به غربزدگی و وادادگی ملی تعبیر گردید تا اواسط قرن بیستم میلادی، گفتمان حاکم بر جامعه سیاسی و روشنفکری ایران بود ولی به عللی که بیان خواهد شد، تحت فشار افکار فوق انقلابی جهان سومی دهه شست و هفتاد از مُد افتاد و کنار گذاشته شد!
تغییر دید نسبت به غرب و شکلگیری غربستیزی
ایده غربستیزی در شکل کنونی آن، پدیده بعد از جنگ دوم جهانی و اوائل دههی شست میلادی است؛ مکاتب غرب ستیزی، آمریکا واروپا را کانونهای فساد وتباهی، عامل اصلی عقب ماندگی “دنیای سوم” وجامع همهی انحرافات اخلاقی و اجتماعی ممکن میدیدند وفروپاشی وسقوط آنرا هم قطعی میدانستند! بنا به بررسی وتحقیق برخی ازصاحب نظران سیاسی چند عامل مهم بودکه دست به دست هم سببساز شکلگیری و ترویج و جاافتادن ایدئولوژی غربستیزی در ایران شدند؛ این عوامل شکلدهنده را شاید بتوان اینگونه برشمرد:
۱- عامل اول، به وجود آمدن بلوک کمونیستی شرق با رهبری شوروی سابق بود که پیکار بیامان با نظام سرمایهداری غرب، و غلبه بر رقیب خود یعنی ایالات متحده آمریکا را به هدف اصلی سیاست خارجی بلوک شرق تبدیل کرده بود. ازینرو مبارزه علیه جهان سرمایهداری و برکندن ریشهی نفوذ آمریکا در ایران، وظیفه بزرگ چپ و سوسیالیستهای طرفدار شوروی در ایران شد که “رفقا” هم خوب از پس آن برآمدند و مبارزه با غرب و آمریکا را به مسئله اصلی جامعه سیاسی ایران تبدیل نمودند. اگر بپذیریم که بخش بزرگی از روشنفکران و اهل قلم در ایران، گرایشی به طرف شوروی داشتند، آن وقت نقش عصر جنگ سرد میان شوروی و آمریکا در همهگیر و رادیکالیزه کردن ستیزه با آمریکا و غرب، روشنتر خواهد شد. از یاد نبریم که نخستین کانون نویسندگان و مجمع اهل قلم ایرانی به سال ۱۳۲۴ شمسی در سفارت کشور شوروی در تهران، برقرار شد و در آنجا بود که اعلام موجودیت کرد!
۲- کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ که به سقوط دولت ملی مصدق منجر شد از جمله عواملی بود که به تبلیغات غربستیزان در ایران میدان تاثیر داد و حقانیت بخشید. گفتنی است که نیروهای ملی مصدقی با وجودی که قربانی اصلی آن کودتای آمریکايی بودند، هیچوقت مروج و مبلغ ایدئولوژی غربستیزی نشدند و در دام اینگونه افراطکاریها و دشمنتراشیها نیفتادند. بدینجهت بود از سوی جریانهای انقلابی و افراطی مُهر سازشکاری و وادادگی خوردند!
۳- عامل مهم دیگر، جنبش احیای دینی و حرکتهای اسلامی درخاورمیانه و ایران، همچنین درهندوستان بود که بعد از جنگ دوم جهانی روز به روز سیاسیتر میشد، و در خاورمیانه به سبب جنگ و اختلاف میان اعراب و اسرائیل، سمت و سوی ضد غربی بیشتری به خود میگرفت و رادیکالتر و انقلابیتر میگشت. بدینگونه بود که با تاثیر متقابل این جریانات و هیجانات سیاسی داخلی و خارجی در یکدیگر، ایدئولوژی غربستیزی در ایران ترویج شد و جا افتاد و قصهی پرغصهای به نام غربزدگی که تلاشی برای ردّ و تحقیر ارزشهای مدرن غربی و تمجید غیر مستقیم از آداب و سنن و”هویت ایرانی و شرقی” بود، بافته شد و به مثابه تئوری سیاسی و ملیگرایی، به ایرانی تشنه آزادی و عدالت و استقلال عرضه گردید!
باری داستان غربزدگی و نفی غرب، عشق به هویت شرقی خویش و ستیزهجویی با هر آنچه غربی است، زمانی شکل گرفت که ما در اثر عقب ماندگی فکری، نه غرب را میشناختیم و نه واقعیت جامعه خود را. به این سبب بود که ایده غربزدگی بافته شد، با این تصور که به قول داریوش آشوری: “...چیزی بنام غرب در آن سو هست و چیزی بنام “ما” در این سو که میانشان رابطهی غالب و مغلوب وجود دارد که ناشی از تسلط یکی بر دیگری است. مغلوب و منکوب شدن آن دیگری، که ما باشیم، نوعی به اصطلاح، از خود بیگانگی است که باید با بازگشت به اصالت خود چاره شود. اما مشکل اساسی این نظریه این است که از آنجاییکه شناخت درستی از هیچیک از دو سوی این تضاد ندارد و بر بنیادی نااستوار قرار گرفته است در درون خود دَوَران میکند و راه به بیرون نمیتواند بگشاید...”(۲)
دو جنبهی ایدهی غرب زدگی
ایده غربزدگی که در اواسط دهه ۶۰ میلادی مورد قبول ایرانی واقع شد دو جنبه مهم داشت: ۱- غربستیزی و اعتقاد به فساد و تباهی جهان غرب... ۲- شرقپرستی و اعتقاد به ضرورت بازگشت به خویش... این دو جنبه در نوشته وسرودههای نویسندگان و شاعران بنام ما فراوان یافت میشود مثلا علی شریعتی مینویسد: “بنا براین امروز که غرب همهی انسانها را از پایگاه ذاتی و فرهنگی و خودزايی و خودجوشی درآورده و آنها به صورت بردههای نیازمند و ذلیل و زبون و چسبیده و مقلد ساخته است چه باید کرد؟ ...”(۳) باید به خویشتن بازگشت، این خویشتن چیست وکجاست؟ “به کدام خویشتن بازگردیم؟ ... دریک کلمه میگویم: تکیه ما به همین خویشتن فرهنگی اسلامیمان است و بازگشت به همین خویشتن را باید شعار خود کنیم”.(۴)
نا گفته نماند که کار تعریف و تمجید از خویشتن اسلامی خویش، به آنجا کشیده بود که ادعا میشد، سرمنشأ دانش و علوم و معرفت و حکمت، شرق بوده و غرب هرچه دارد از شرق گرفته، این شعر اقبال لاهوری بسیار گویاست، میگوید:
حکمت اشیاء فرنگی زاد نیست
اصل او جز لذت ایجاد نیست
نیک اگر بینی مسلمان زاده است
این گهر از دست ما افتاده است
این پری از شیشهی اسلاف ماست
باز صیدش کن که او از قاف ماست
و در ادامه میگوید:
هم هنر هم دین ز خاک خاور است
رشک گردون خاک پاک خاور است
هر صدف را گوهر از نیسان ماست
شوکت هر بحر از توفان ماست
...
نتیجه اینکه: ایدئولوژی غربزدگی و غرب ستیزی که با سحر کلام برخی از نویسندگان و شعرا و تنی از روشنفکران، در ایران و دنیای اسلام پخش شده بود، در نهایت مورد استفاده اسلامیستهای منطقه قرار گرفت و نشان داد که داستان بازگشت به خویشتن خویش ، به گفته ظریفی، جز بازگشت به “خیش” چیز دیگری نبوده است!
در پایان، همانگونه که در ابتدای مقاله گفته شده، امروز به جای بافندگان داستان غربزدگی، شماری تحسین برانگیز از روشنفکران غربشناس، از میان جریانهای مترقی و ملی برخاستهاند که با افکار سنجیده و مسؤلانه، راه صلح و همزیستی پایدار میان ایران و دنیای غرب را هموار میکنند. تردیدی نکنیم که آینده و ترقی و تعالی ملی ما وابسته به این تلاشهای صلحجویانه است!
محمد ارسی شیکاگو
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
———————————————-
منابع:
۱-برنارد لوئیز: هویتهای چندگانه خاورمیانه ص ۹
۲-داریوش آشوری: ایران نامه شماره ۳ بهار ۱۳۶۸ ص ۴۵۹
۳و۴- شریعتی: بازگشت به خویشتن ص ۲۱و۲۷و۳۱
■ با سلام جناب محمد ارسی، پیش از هر چیز، نگارنده می بایست روی این نکته پافشاری کند که بر آمد حکومت اسلامی ولایت فقیه، یکی از بزرگترین فاجعه های تاریخ در ایران زمین بوده و خواهد بود.
نگارنده در این یادداشت، قصد تحلیل حوادث جهانی و ایران از بعداز انقلاب مشروطه ایران تا امروز را ندارد. اما خیلی کوتاه اشاره می کند که؛ بدون توجه به اصل کنش و واکنش و توجه به تمام اجزاء، فاکتور ها و پارامتر ها در معادلات پیچیده سیاسی از جمله دو جنگ جهانی و سایر دخالت های مستقیم و غیر مستقیم نیروهای خارجی در ایران و موقعیت ژئوپولیتیکی کشور حتی قبل و بعداز «سوسیالیسم واقعا موجود» نمی توان به نتیجهگیری مطمئنی رسید.
فقط مطالعه کنش ها و تاثیرات اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک جهان سرمایهداری و کشورهای «سوسیالیزم واقعا موجود» که واکنش ها مختلفی در ایران و بین مردم و کنشگران سیاسی ایجاد کرد می تواند مملو از تجربه های با ارزش باشد که به قیمت جان های فراوانی تمام شد.
چه بخواهیم، چه نخواهیم جهان در دهه شصت، و هفتاد میلادی آکنده از اعتراضات علیه جنگ و بیعدالتی در قلب دموکراسی، اروپا، فرانسه و پاریس بود. سال گذشته بمناسبت پنجاهمین سالگرد جنبش ۱۹۶۸ در سراسر جهان بحث ها و همایش هائی دیده شد و آثار فرهنگی و معنوی دهه شصت و هفتاد میلادی مورد توجه نسل جوان نیز می باشد.
نگارنده این ها را نوشت که بگوید اعتراضات و نارضایتی مردم و نیروهای سیاسی ایران جدا از جنبش اعتراضی در سراسر جهان علیه سرمایه داری جهانی، جنگ و دیکتاتوری نبود. شوربختانه از مجموع مبارزات ۲۵ ساله ی نیروهای ملی، دموکرات، لیبرال، چپ و مذهبی در سال ۱۳۵۷ به دلایل زیادی گذار از دیکتاتوری تک صدائی پادشاهی به دیکتاتوری تک صدائی دینی و ولائی صورت گرفت. «معلوم نیست» چرا باید ایرانی که در قبل از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ حکومت چند حربی مشروطه سلطنتی را تجربه کرده بود و مجلسی از نمایندگان نحلههای مختلف از احزاب ملی، لیبرال، مذهبی، شاه پرست و منفردین داشت بار دیگر به سمت حکومت توتالیتر هول داده شود.
واقعیت این است که آیتالله خمینی در حکم «انقلابی» ۱۴ بهمن ۱۳۵۷ خود، مهندس مهدی بازرگان را نخست وزیر موقت ایران اعلام کرد که از جمله: «برای تشکیل مجلس موسسان و قانون اساسی جدید بکوشد». در آن هنگامه غوغا و شور و احساسات اکثریت مردم نه به حکومت شاه اهمیت میدادند. نه به آخرین نخست وزیر شاه شاپور بختیار، نه قانون اساسی، نه نمایندگان مجلس و نه امکان داشت با مردم در بارهی آیتالله خمینی که هر روز «خدعه»ای از زیر عبایش بیرون میکشید حرف زد. بعداز فقط چند روز، در ۲۲ بهمن ۵۷، وقتی فرماندهان ارتش شاهنشاهی که توسط سالیوان و هایزر نماینده جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا و سفیر آن کشور در ایران مجبور شده بودند در برابر به قدرت رسیدن آیت الله خمینی اعلام بیطرفی کنند و این امر را با خواندن اعلامیه از رادیو تلویزیون دولتی ایران به گوش مردم رساندند انقلاب ایران کلید خورد. تمام قدرت به خمینی منتقل شد فاتحه! اعدامها شروع شد و آیت الله خمینی به مهندس بازرگان دستور برگزاری همه پرسیِ «جمهئوری اسلامی آری یا نه!» را داد.. مگر کسی می توانست بگوید قبل از تشکیل مجلس موسسان و تدوین قانون اساسی ِ نباید کاری کرد! نباید اعدام کرد! نباید اموال کسی را مصادره کرد!
این همه ندانم کاری با دخالت مستقیم آمریکا در انتقال قدرت به آیتالله خمینی صورت گرفت. فاجعه آنجا شکل گرفت. طرفه آنکه هر روز موج ضّدآمریکائی بالا میگرفت تمام نیروهای مذهبی و چپ! فیدل کاسترو، یاسر عرفات و سایر انقلابیون به ایران میآمدند. تا سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۱۳۵۸ اشغال شد.
دوست عزیز، درست است که خمینی و نیروهای انقلابی مذهبی و چپ و.... غرب ستیزی کردند ولی غرب هم از تشنجآفرینی بدش نمیآمد. هدف نابودی «سوسالیزم واقعا موجود» بود. در بحبوحه گروگان گیری و جنگ ایران و عراق چه دلیل منطقی وجود داشت که کاندیدحزب جمهوریخواه آمریکا رونالذ ریگان برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۱۹۸۰ برای شکست رقیبش رئیس جمهور وقت آمریکا، با آیتالله خمینی ساخت و پاخت کند تا حکومت ولایت فقیه ۴۴۴ روز گروگانهای آمریکائی را در ایران در اسارت نگاه دارد؟
تمام جهان علیه حکومت و مردم ایران تحریک شده بود. داستانها و فیلمهای راست و دروغ ساختند. ولی رونالد ریگان به جهانی «میخندید» و به فکر رسیدن به قدرت بود. برای ریگان آمریکائی اسیر بودن گروگانها در ایران مهم نبود. رونالد ریگان با این کار کثیف در انتخابات ۱۹۸۰ پیروز شد و در روز تحلیف و سوگند به قانون اساسی گروگانهای آمریکائی در خاک آمریکا به زمین نشستند. بیبیسی مستندی تلویزیونی ساخت با نام: خمینی ریگان را رئیس جمهور آمریکا کرد. ۴۰ سال است که حکومت اسلامی ایران آشکار و نهان با غرب در حال معامله و تشنجآفرینی ست. نگارنده فقط غربستیزی مرتجعین و انقلابیون را نمیبیند. گرایش درونی و خصلت سودجوئی سرمایهداری جهانی به هر قیمت را نیز میبیند.
در ماجراهای اخیر ایران و امریکا جیمی کارتر در توئیتر به دونالد ترامپ در مورد عواقب جنگ افروزی نوشت: ملت آمریکا جنگ دوست ترین مردم در بین ملل جهان در تمام طول تاریخ بوده ست که با صرف بودجهی عظیم نظامی در سال ۲۰۴۰ از نفس خواهد افتاد.
شاید حکومت اسلامی و سایر نیروهای ضد آمریکائی از شنیدن این موضوع هم تحریک شوند. ولی بهر صورت مشکل چند جانبه ست.. بیچاره مردم جهان و ایران.
ذبیح الله مینائی
■ کلید معمای ایران را باید در نبود توافق بین گروههای سیاسی بر سر تعریفی از منافع ملی، نوع حکومت ایدهآل و سیاست های راهبردی برای رسیدن به آن جست. بحث و تعریف مواضع حول ایدئولوژیها و یا افراد خاص، جانبداری از غرب و یا از شرق و....فراوان داشته و داریم و بیفایده هم نیست. اما تازمانیکه هدف ایجاد چهارچوبی برای یک ائتلاف فراگیر برای حفظ و پیشبرد منافع ملی مردم به معنای همه ایرانیان نباشد و هر یک از گروهها و افراد سیاسی خود و فقط خودشان را قبول داشته باشند، افراد و گروههای سیاسی ما دستخوش عکس العمل به اتفاقات روزمره در دریای پر تلاطم وقایع سیاسی هستند و عاجز از بوجود آوردن فرصتهای مناسب برای پیشرفتن به سوی آیندهای بهتر.
چون به واقعیات و مشکلات روزمره مردم خود که کماکان بیشترشان در ایران بسر میبرند کم توجه هستیم، چهل سالست نمیتوانیم توافق کنیم که برای یادگیری و ایجاد مکانیزمهای لازم برای حکومت دموکراتیک نیاز به تمرین داریم هم در داخل و هم درخارج از ایران؛ تحریم و حالا باید بگوییم محاصره اقتصادی و سیاسی به زیان منافع ملی ایرانیان است، جنگ افروزی در منطقه از جانب هر کس که باشد و نه فقط ج .ا. برای ایران خطرناک است، ایجاد و قبول چهارچوبی برای اتحاد فراگیر، به رسمیت شناختن رقبا و منتقدین سیاسی، اذعان به اشتباهت گذشته و حرکت برای جلو گیری از تکرار آنها در آینده و...تعارفات نیستند. اگر ما حقیقتاٍ و نه فقط در حرف خواهان دموکراسی و سربلندی ایران هستیم اینها پیش نیازهای آن هستند و تا این گامها برداشته نشود تلاشهای پراکنده و عکسالعملی راه به جایی نبرده و نخوهند برد. تمرکز برعملکرد حکومتهای غربی یا شرقی و قبول یا مخالفت کردن با آن تعیین کننده راهبرد نیست و نمیتواند باشد، بلکه باید بخشی از سیاست خارجی در یک رویکرد راهبردی باشد.
ساسانی