iran-emrooz.net | Wed, 19.04.2006, 17:03
نقش خاتمی
دکتر کاظم علمداری
چهارشنبه ٣٠ فروردين ١٣٨٥
در دو بخش ٩ و ١٠ برخی از اشتباهات استراتژیک اصلاحطلبان را توضیح دادم. در بخش ١١ و ١٢ به نقش سید محمد خاتمی، رئیس جمهور پیشین، درگذشته، و آینده اشاره خواهم کرد. شکست اصلاح طلبان بعنوان عمدهترین عامل سرخوردگی مردم، در کنار گسترش مناسبات پراگماتیستی، جامعه را به سوی سکوت مصلحتی سوق میدهد. رهبران نظام بی آنکه به پی آمد این وضعیت بیاندیشند، به نظرمی رسد احساس رضایت میکنند. خاتمی نیز به پی آمدهای روگردانی از وعدههای خود نیاندیشیده بود.[1] وضعیت کنونی محصول شکست سیاستهای خاتمی است.
***
قضاوت تاریخی
پرونده ریاست جمهوری خاتمی با برگهای مثبت و پر از امید به آینده گشوده شد، ولی با فصلهایی خاکستری، دو پهلو، و سرآخر منفی بسته شد. قضاوت منصافانه تاریخ در باره او به سرنوشت ایران در سالهای آینده نیز بستگی پیدا میکند. یعنی اینکه دولت احمدی نژاد ایران را به کدام سو بکشاند. احتمال درگیری ایران و آمریکا یکی از آنها ست. نقش منفعالانه خاتمی در باز سازی روابط ایران و آمریکا، زمانی که شرایط آن فراهم شده بود، وتبعیت از سیاستهای محافظه کاران، در آنچه امروز میگذرد، و ایران را به لبه پرتگاهی رسانده، دخلیل بوده است. خاتمی به قدرت و مسئولیت بسیار مهمی که مردم به او سپرده بودند، پی نبرد، و زمانی که با بن بست روبرو شد اعلام نکرد که از عهده آن بر نمیآید. او میتوانست با تائید و تقویت شخص دیگری که اعتقاد راسخ به اصلاحات داشت و اهل عمل نیز بود، صندلی ریاست جمهوری را، زمانی که هنوز مردم از اصلاح طلبان نا امید نشده بودند خالی کند، ولی انگیزههای شخصی مانع از این تصمیم تاریخ ساز خاتمی شد.
تا به کنون نام خاتمی در تاریخ دو گانه ثبت خواهد شد. زیرا او همان اندازه که گروههای سرکوب گر جمهوری اسلامی را از زندگی مردم دورتر کرد، با اشتباهات و سازشکاریهای خود، فرصت برگشت تمام عیار آنها را نیز به قدرت فراهم آورد. یعنی آنچه امروز بر ایران حاکم است را نمیتوان از سیاست ٨ ساله خاتمی جدا کرد. دکتر جهانگیر آموزگار در مقاله خود با عنوان "میراث خاتمی: امیدهای سرکوفته"، مینویسد احتمال اینکه آینده نسبت به دوره بحرانی هشت ساله خاتمی با دیدی مثبتتر و مهربانانهتر از آنچه امروز به آن نگریسته میشود، بنگرد، بیشتر تراست.[2] به نظر میرسد خاتمی مایل است بر گردد تا فصلهایی از پرونده خود را اصلاح کند. اینکه آیا او قادر خواهد بود به این هدف دست یابد بستگی بدان دارد که قدرت کنونی اجازه بر گشت او را بدهد. "راست سنتی" از خاتمی استقبال خواهد کرد، ولی جناح موسوم به راست رادیکال (دولت کنونی) هرگز. راست سنتی نیاز به شخصیتی بی ضرر و زیان و تابعی مانند خاتمی دارد تا حین رفع و رجوع مشکلات مملکتی در چارچوب اصول فقهی، فرمان بردار آنها نیز باشد.
فلسفه التقاطی خاتمی
خاتمی در آغاز مشکلات ساختار سنتی نظام جمهوری اسلامی را جدی نگرفت. اساس فلسفه خوش بینانه او پل زدن میان سنت و مدرنیته بود. او تفاوت ترکیب سنت با عناصری ار دنیای مدرن در حوره ذهنی و فکری، و ترکیب آنها در حوره عمل، یعنی با قدرت حکومتی محافظه کاران سنتی را نشناخته بود. او در نظر نگرفت که دست یابی کسانی با افکار کهنه به ابزار سرکوب مدرن، وحشت تولید خواهد کرد. آنچنانکه نمونه رادیکال آن در افغانستان تجربه شد. طالبان میخواست دنیای سنتی گذشته را با استفاده از سلاحهای مدرن احیا کند. همچنانکه دیدیم متحد آنها القاعده از پیشرفتهترین هواپیمای مسافربری عصر جدید بعنوان سلاح مخربی استفاده کرد و همراه با سرنشینان آنها به نماد پیشرفت معماری جهان در نیویورک کوبید. این جریان اگر بتواند در نابودی بشریت نیز کوتاه نخواهد آمد.
خاتمی با ایده آلهایی زیبا، ولی بی پشتوانه و تجربه نشده در رویای اعتبار بخشیدن به اسلام و ایران، و نه تنها اثبات ادعای سازگاری اسلام با دمکراسی، جامعه آزاد و مدرن، بلکه ادعای بلند پروازانه رفع کمبودهایی که غرب با آن مواجه است، وارد صحنه شد. در یک عبارت، او بسیار خوش خیال بود. او برخلاف محافظه کاران سنتی پیشرفت غرب و نیاز بشریت به آن را نفی نمیکرد. اما بر داشت درستی از چگونگی و پروسه ساخت تمدن مدرن نداشت. او میخواست تا بهترین دستاوردهای تمدن مدرن را با اعتقادات دینی خود، که آنرا نیز بهترین میدانست، در آمیزد. اما در نظر نگرفت که هر گونه پیشرفتی، عواقب ناگوار خود را نیر با خود خواهد آورد، و دنیای گذشته نیز بدون دستآوردها ی کنونی پر ازعواقب نا خواسته بوده است. اسلام نیز مانند هر دین دیگری هم وحدت بخش است و هم تضاد آفرین. تضاد و کشمکش خونین درون و برون اسلام از زمان پیامبر تا به امروز که سنیها وشیعیان مساجد یگدیگر را همراه مردم عادی نماز گذار منفجر میکنند، ادامه داشته است. تمام این فجایع نیز به نام یک خدا انجام میگیرد. خاتمی چشم خود را بر این واقعیتهای بسته، قصد بهسازی تمدن مدرن را با بهره گیری از اسلام، یعنی سنتهای گذشته، کرده بود. او در نظر نمیگرفت که حتی عظمای اسلام شیعه اثنی عشری در ایران دین یکدیگر را قبول نداشته و ندارند. حال چگونه میتوان با اسلام (با کدام اسلام!) مشکلات غرب، را نیز بر طرف کرد.
او فلسفه میانگین گیری میان دو پدیده متضاد سنت و مدرنیته را در کتاب "بیم موج" خود به تصویر کشیده است. او چهار سال پیش از آنکه به ریاست جمهوری انتخاب شود نوشته بود که "... امروز تمدن غالب، تمدن غربی است و گزاف نیست اگر آنچه را که در گوشه و کنار عالم میگذرد ، ذیل تمدن غرب بحساب آوریم."[3] بدین صورت او حکومت گران جمهوری اسلامی را به آشتی با تمدن غرب دعوت کرد، و چه خوب. در این کتاب او کوشیده است که در عالم ذهنی، پیوندی میان اسلام و دستاوردهای دنیای مدرن بوجود بیاورد، و در برابر خدا محوری بودن دین، و انسان محوری بودن دنیای مدرن، واژه "انسان خدایی" را به کار گیرد. او در تعریف این پدیده ترکیبی و التقاطی گفته است "آفریدهای که کشف و پرورش آن نیاز مبرم امروز و همیشه است".[4] او در همین رابطه، ضمن نقد روشنفکران غیر دینی، خطاب به متحجران دینی نوشت: "آنچه تو میگویی و میخواهی دورانش گذشت و تمام شد و تفکری که پشتوانه تمدن اسلامی بود با رفتن آن تمدن به پایان رسیده و اگر تمام نشده بود، آن تمدن پا بر جا بود و اگر آن اندیشه پویا و جوابگوی مسائل و مطالب انسان بود دوام داشت. تحجر بزرگترین مانع استقرار نظامی است که باید الگوی زندگی برای بشر امروز و فردا باشد و بر منطقی نیرو مند و قانع کنندهتر از منطق مکتبها و نظامهای رقیبان تکیه کند." او اضافه کرد " تأثیر جریان تحجر بر جامعه ما که هویت دینی دارد بسیار زیاد و حساس است. و از تأثیر منفی جریان روشنفکری بی دین بر جامعه بیشتر است بخصوص که متحجران نوعا افراد ظاهرالصلاح ومقدس مآب و خیلی از آنان هم واقعا اشخاص خوب هستند و نیت خیر دارند و احساس تکلیف شرعی آنان را به اقدام وامی دارد ولی از حیث تفکر و ذهن هیج ربطی به اسلام ناب و انقلاب اسلامی و زمان حال و آینده ندارند."[5] خاتمی علی رغم این بر داشت از تمدن اسلامی، یعنی تمدنی که دوران آن گذشته است، باز کوشید که آن را با دمکراسی، محصول جامعه مدرن بیامیزد. با این توضیح، خاتمی کوشید که تفسیر فلسفی نوینی از اسلام مورد نظر خود ارائه دهد که با تمدن دنیای مدرن سازگاری داشته باشد. خاتمی این واقعیت را نا دیده گرفت که "جریان متحجر" و خشونت گرای اسلامی نیزخود را نماینده اسلام راستین میداند و سرکوب و خشونت را توجیه فلسفی میکند.[6] یعنی هر گروهی، از بن لادن و طالبان تا مجاهدین و متحجرین در ایران و جهان، تا ملی – مذهبیهای در ایران مدعی نمایندگی اسلام راستین هستند. ولی اسلام در انحصار گروه خاصی نیست. اسلام آن است که روزانه توسط مسلمانان اجرای میشود. هم آن زن عرب یا افغانی پوشیده در لباده و مقنعه، و هم آن زن بنگلادشی که بخشی از بدنش پوشیده نیست، مسلمانند. دین آن پدیدهای است که در زنگی مردم معتقد به آن حضور دارد، نه آنچه ادعا میشود. این واقعیت برداشتی جامعه شناسانه از همه ادیان است، نه تنها از اسلام.
اما درست خلاف آنچه تجربه غرب نشان داده بود، یعنی ضرورت جدایی دین از دولت، خاتمی در نوشته فلسفی خود ادغام دین و دولت را توجیه میکرد. خاتمی اما در دنیای واقعیت ناچار شد که ایدههای التقاطی خود را به سود قدرت و نظام حاکم، نه مردم، و دین دولتی که اداره کنندگان آن از قضا همان "متحجران" هستند، یکسویه کند. قدرت هم عامل تعیین کننده مناسبات میان انسانها، و هم عامل فاسد کننده انسان است. خاتمی خود تابع قدرت بزرگ تری شد و این واقعیت را در نظر نگرفت که این "جریان تحجر" تمام ارگانهای اصلی قدرت را در جمهوری اسلامی در دست دارد و برای منافع خود حاضر است به هر اقدامی دست بزند. ماجرای قتلهای زنجیری نمونه آن است که خاتمی خود آنرا بر ملا کرد. اکبر ناطق نوری، رئیس مجلس پنجم و کاندیدای شکست خورده انتخابات ریاست جمهوری دوره هفتم، که ظاهرا به ملایم بودن شناخته میشود، برای حفظ نظام پیشنهاد کاربرد خشنترین روشها را داده بود، آنهم علیه کسانی که خود مسلمانند، و در ساخت و پبدایش انقلاب اسلامی نقشی مهمتر از او داشتهاند. آنها اعضای شورای انقلاب بودند، و اولین کابینه جمهوری اسلامی توسط آنها بوجود آمد. ناطق نوری سران نهضت آزادی را مخل حکومت انحصاری محافظه کاران میداند و مینویسد: "در جريان حوادث ١٨ تير كوی دانشگاه بنده در جلسه سران قوه با رهبری گفتم كه نهضت آزادی و اين نيروها در پشت پردهی اين جريان هستند و اگر ما بخواهيم اين آشوب و شورش را بخوابانيم به نظر من بايد سران اينها را دستگير كرده، عدهای كه در صحنه آشوب كردند را هم بسرعت محاكمه كنيم. حتی اگر لازم باشد آنها را سينهی ديوار بگذاريم."[7] این واقعیت روحانیت در قدرت و نظامی که خاتمی خود را مکلف به حفظ آن میدانست، است.
تلاش خاتمی برای آشتی دادن مناسبات سنتی و مدرن، جدید نبود. اینگونه تلاشها هم در غرب و در کشورهای مسلمان از طرف دیگران بکار گرفته شده بود، و هر بار که با ناکامی روبرو گردید، با چهرهای جدید و تعدیل یافته، و تفسیری نوینتر وارد عرصه رقابت و تضاد میان سنت و مدرنیته میشد.[8] خاتمی با فلسفه خود پدیده متضاد "دمکراسی دینی" را سر پل پبوند دین و دنیای مدرن میدانست. اما همین فلسفه التقاطی ریاست جمهوری او را زمین گیر کرد. جهانگیر آموزگار مینویسد: "با غلبه فلسفه ساده انگارانه و بی روح، خاتمی ماموریت خود را وصل کننده تئوکراسی اسلامی و مردم سالاری تصور کرد. این بر داشت نادرست و مسیحا گرایانه بی محتوا، سر انجام ریاست جمهوری او را به زائده فرو دست رهبر و دستگاه روحانیت محافظه کار تبدیل کرد. وضعیتی که او مجبور شد کمی قبل از پایان دوره هشت ساله خود آن را بپذیرد."[9]
خاتمی ضرورت جدایی قلرو دین از قلرو دیگر نهادهای اجتماعی را در نیافت. ادغام دین و دولت و یا دقیق تر، اقتصاد دولتی ایران، این مشکل را عمیقتر کرد. کلیسای کاتولیک در غرب پس از یک قرن مقاومت در برابر ضرورت جدایی دین از دولت و اقتصاد سیاسی (جامعه مدنی) در دروه مدرن، سر انجام آنرا پذیرفت، بی آنکه قدرت و نفوذ کلیسا در جامعه از بین برود. مدرنیته دین را نفی نکرده و نمیکند. آمریکا یکی ار مذهبیترین جوامع مدرن جهان است. در ایران محافظه کاران با ادغام دین و سایر نهادهای اجتماعی از جمله نهاد سیاست، حقوق، اقتصاد و خانواده ابزار ممانعت از تحول دمکراتیک جامعه شدهاند. خاتمی به این مهم پی برده بود و در کتاب بیم موج از آنها بعنوان کسانی که دروه اشان به سر آمده یاد کرده است. ولی در عمل نقش و نفوذ متجران دینی را که در تمام ساختار سیاسی و حقوقی و اجرایی نظام جا خوش کرده بودند و حرکت و سیاست شان را با منافع اقتصادی گروههای خشونت گر دیگر پیوند زده بودند را اندک شمرده و در معادلات تقابل قدرت نادیده گرفت. به همین دلیل ایدههای او در مقابله با نیروی واقعی قدرت، اندک اندک رنگ باخت، و سر آخر تسلیم همین جریان متحجر مورد اشاره خود شد.[10]
خاتمی درنیافت که مردم سالاری هیچ سازگاری با دستگاه انحصاری روحانیت سنتی ندارد. و برای به دور نگهداشتن دولت و دین از کشمکش، و سلامت هر دو، راهی جز جدا نگهداشتن این دو نهاد قدرت از هم نیست. ادغام دین و دولت سبب میشود که دولت بیش از حالت عادی خشونت گر شود و دین از موضع نهاد حمایت از مردم به مقابله با مردم روی آورد و خشونت بار شود. این واقعیت را اگر برخی از فقها پنهان میکنند تا در پناه آن به انحصار قدرت خویش ادامه دهند، مصباح یزدی بی پرده از این واقعیت نام میبرد. و چون موقعیت روحانیت را در خطر میبیند، آشکارا اعلام میکند که دمکراسی با اسلام جور نمیشود. او برای مردم نقشی قائل نیست و آنرا پنهان نمیکند. او کنترل مردم را تنها با کار برد خشونت ممکن میداند و آنرا پنهان نمیکند. خاتمی روشن نکرد که با این پدیده چه باید کرد؟
سه اصل خاتمی
ساختار سیستم جمهوری اسلامی با مناسبات حکومتی دمکراتیک و آنچه خاتمی در ذهن خود پرورش داده بود انطباق نداشت، و ندارد. خاتمی و بسیاری دیگر از کنشگران اصلاحات نسبت به این امر آگاهی کافی نداشتند. خاتمی آنگاه که بر این امر واقف شد دریافت که هرگونه تغییر ساختاری برای نظامی که اعتماد و پشتنوانه مردم را از دست داده است، خطرناک است. او از شرکت فعال و مستقیم مردم نیز در پیشبرد اصلاح نظام ترس داشت. محافظه کاران هم مدام او را از "گورباچف شدن"، میترساندند. بنابراین او که در آغاز با خواست و شعار اصلاح نظام آمده بود، شعار و خواست خود را به سیاست حفظ نظام تغییر داد، و مورد اعتماد و رضایت محافظه کاران قرار گرفت. روزنامه کیهان در گزارشی از دیدار خاتمی و حداد عادل، رئیس مجلس هفتم و از زبان او نوشت: "بعضیها از من گله میکنند که از اصول اصلاحات خارج شدم اما به آنها میگویم که شما از اصول خارج شدید و من همچنان به استقلال و آزادی و جمهوری اسلامی پایبندم و برای مسیرم اصولی دارم و مهمترین اصل برای من حفظ نظام است و برای پیگیری این مسائل تا جایی پیش میروم که اصل نظام به خطر نیفتد. اصلاحات باید در چارچوب قانون اساسی باشد و الان بر این نکته تاکید دارم."[11] نخست، همانطور که محمد رضا خاتمی اشاره کرده است، مردم به ایشان رای دادند که این وضعیت را تغییر دهد، نه آنکه آنرا حفظ کند.[12] به احمدی نژاد هم به همین امید رای دادهاند. دوم، وعدههای خاتمی آنچنانکه در پلاتفرم انتخابی اش چاپ شده است این سه اصل آزادی، استقلال و جمهوری اسلامی نبود.[13] سوم، با تعریف و برداشت خاتمی از استقلال که آنهم مربوط به گذشته است، جمهوری اسلامی بدون او هم کاملا مستقل بود. بطور مثال اگر اکبر ناطق نوری، رقیب انتخاباتی خاتمی در دوره هفتم انتخاب شده بود همین استقلال مورد نظر خاتمی وجود داشت. پس او چیزی را نمیخواست به دست آورد، و کسی هم استقلال ایران به خطر نیانداخته بود. اصل دوم مورد نظر ایشان، جمهوری اسلامی است که آن هم بدون خاتمی، و از ١٢ فروردین ١٣٥٨ وجود داشته است. بیش از هشتاد نماینده مجلس ششم که صلاحیت آنها توسط شورای نگهبان رد شد و خاتمی آنرا پذیرفت مخالفتی با این اصول نداشتند. پس تنها میماند آزادی که در جمهوری اسلامی چه در دوره ریاست جمهوری ایشان (کمتر) و چه پبش از آن (بیشتر) رعایت نمیشد. در تمام این دوران مردم حتی در حریم خصوصی خود، یعنی خانههایشان هم (طبیعیترین حق) آزاد نبودند، و مدام مورد هجوم مأموران انتظامی و سپاه قرار میگرفتند. ارائه لایحه شکست خورده خاتمی برای حفظ حریم خصوصی مردم شاهد این مدعا ست. این لایحه آنقدر در مجلس ماند که در دوره احمدی نژاد از مجلس پس گرفته، و بایگانی شد.[14] دخالت در زندگی خصوصی دیگران یکی از ویژگیهای جوامع سنتی است که بنیاد گراهای دینی در قدرت ابزار دولتی را نیزدر خدمت اینگونه سنتهای عقب مانده گرفتهاند.
اگر چه شدت سرکوب در دوره خاتمی کاهش یافت، ولی گروههای فشار به فعالیتهای خود ادامه دادند. تجاوز به حریم دانشگاه، و رسانهها نیز با دستور بالاترین مقامات نظام، در ابعادی محدود تر، ادامه یافت، و تعدادی از روزنامه نگاران منتقد با بهانههای مختلف به زندانهای دراز مدت محکوم شدند. آزادی انتخابات به سبک سابق برگشت و بدترین انتخابات که مورد اعتراض شدید مقامات بالای حکومتی نیز قرار گرفت، (انتخابات مجلس هفتم و ریاست جهوری دوره نهم) از جانب خاتمی تائید شد. مهدی کروبی وهاشمی رفسنجانی که در انتخابات مجلس هفتم نفع داشتند آنرا تائید کردند، وانتخابات ریاست جمهوری را که مغلوب حریف امینی – نظامی خود شدند آنرا "تقلب سازمان یافته" خواندند، و خاتمی آنرا "بد اخلاقی انتخاباتی" نامید.[15] این بخشی ار ویژگیهای نظامی بود که خاتمی اصرار بر حفظ آن داشت. واقعیت این است که خاتمی در شکل و نام نظام در جا زد. محمد دادفر، نماینده اصلاح طلب در مجلس ششم میگوید: "خاتمی و کروبی به بهانه حفظ نظام و خط قرمزهای خیالی از شفاف گویی پرهیز کردند و حداقل به افشای مانعهای پیش روی حرکت اصلاحی نپرداختند، ..."[16]
انقلاب در دوره اصلاحات
خاتمی با توجه به ویژگی شحصیتی خود توانست پیش از انتخابات ٢ خرداد ٧٦ در گرد هم آیی نیروهایی که به اصلاح طلب معروف شدند نقشی محوری ایفا کند. او مخرج مشترک خواستههای گروههای رانده شده از قدرت توسط محافظه کاران با نقش فعالهاشمی رفسنجانی بودند. رفسنجانی که نتوانست در پایان دور دوم ریاست جمهوری اش، با تغییر قانون اساسی، برای سومین بار به ریاست جمهوری برسد، برعلیه روحانیت مبارز که او خود عضو ارشد آن بود، و ناطق نوری در راس آن قرار داشت، به جمع مخالفان آنها، یعنی اصلاح طلبان پیوست.
ویژگی شخصیتی خاتمی میتوانست از یکسو نیروهای مخالف محافظه کاران را متحد کند، و دگر سو چهره عبوس و خشن و سرکوب گرجمهوری اسلامی را در داخل و خارج از ایران تلطیف نماید، و ملیونها نفر نیروی جوان که با ارزشهای رایج و حاکم نظام بیگانه و در تضاد بودند را با امیدی تغییر به صحنه انتخابات بکشاند. اما او شخصیتی همه جانبه برای نقش اصلی خود بعنوان رئیس جمهور دوران گذار از مرحله انقلاب به اصلاحات نبود. او به سادگی میتوانست مرعوب خشونت گران خط راست گردد، و چنین نیز شد. افزون بر آن، او ضمن دفاع از اصلاحات هم زمان طبل انقلاب را هم مینواخت. به عبارت دیگر خاتمی میان انقلاب و اصلاحات سرگردان ماند و نتوانست بر اصل گذار به اصلاحات و عادی سازی جامعه تکیه کند. محافظه کاران برای آنکه انحصار قدرت را در دست داشته باشند علاقهای به رها کردن دیسکورسهای انقلاب (گفتمان و ادبیات انقلابی، رهبر انقلاب، دادگاه انقلاب، …) نداشته، و ندارند. انقلاب با قهر و بی قانونی همراه است و محافظه کاران این هر دو را برای ادامه قدرت خود لازم داشته و دارند. این وضعیت، حتی ٢٧ سال پس از انقلاب مانع رشد عادی جامعه است. خاتمی میبایست این بن بست را بشکند. در حالیکه در دوره اول ریاست جمهوری اش بر پیشبرد اصلاحات اصرار میورزید، در دور دوم، تلاش خود را بر حفظ حکومت قشر روحانی، نظام و انقلاب اسلامی نهاد. به عبارت دیگر، در دروه اول او بطور نسبی در جبهه موافقان اصلاحات، و در دور دوم بیشتر همسوی مخالفان اصلاحات عمل کرد. افزون بر خود خاتمی، افراد کابینه او و بسیاری از نمایندگان مجلس ششم نیز در پیش برد اصلاحات جدی نبودند. همچنانکه عباس عبدی میگوید بسیاری از اعضای کابینه خاتمی و نمایندگان مجلس ششم را به سختی میتوان اصلاح طلب نامید.[17] اغلب آنها نه اصلاح طلب، بلکه منفعت طلب بودند. به همین دلیل اصلاحات در درون دولت و مجلس ریشه نگرفت، و امروز دولت جدید میکوشد تا سفره نیمه پهن شده اصلاحات را جمع کند و انقلاب را ادامه دهد.
اتصال رفسنجانی به اصلاح طلبان نیز از آغاز مصلحتی و موقتی بود. در انتخابات مجلس ششم زمانی که تلاش رفسنجانی این بار برای تسخیر مجدد مجلس به نتیجهای نرسید، باز بیشتر از اصلاح طلبان فاصله گرفت. در این انتحابات اصلاح طلبان در برابر او قرار گرفتند. رفسنجانی بار دیگر به سراغ محافظه کاران رفت. ولی قادر نشد با حمایت محافظه کارانی که بسیار منزوی شده بودند آرای لازم را بدست آورد. با روشن شدن کم و کیف نمایندگان مجلس ششم، او فضا را برای آنکه در راس مجلس قرار بگیرد مساعد ندانست، و علی رغم کوشش شورای نگهبان برای وارد کردن او به مجلس، او خود کنار نشست. در تمام دوره اصلاحات رفسنجانی مخل پیشرفت اصلاحات بود. شورای نگهبان همچنین با حذف علیرضا رجائی، کاندیدای ملی – مذهبیها، از فهرست انتخاب شدگان، غلامعلی حداد عادل را وارد مجلس ششم کرد. اصلاح طلبان جدی از همین زمان میتوانستند به سیاست محافظه کاران که جا کردن افراد خود در دو قوه قانون گزاری و اجرایی بود، پی ببرند، و قاطعانه در برابر آن ایستادگی کنند. ولی لازمه این امر درگیر کردن مردم در اهرمهای قدرت و تصمیم گیری بود. اصلاح طلبان از درگیر شدن مردم در سر نوست مملکت وحشت داشتند.
برخورد غیرعقلانی خاتمی
نگاه خاتمی به جمهوری اسلامی احساسی و هیجانی است، نه عقلانی و علمی. آقای خاتمی نتوانسته است بپذیرد که ترازنامه ٢٧ ساله نظام نشان داده است که یک سیستم دینی برای شرایط امروز ایران کار نمیکند، و نباید نسبت به آن تعصب نشان داد و همچنان مردم را زیر فشار بیشتر برده و جامعه را عقب نگهداشت. میتوان فهرست بلندی از مشکلاتی که این سیستم تا به کنون آفریده است ارائه نمود. مختصر اینکه نظام ایران پاسخگوی نیازمندهای این دوران بشر نیست. زیرا این نظام به سنتهای تمدنی چسبیده است که به قول خود خاتمی دوران آن گذشته است.
این نظام حرمت و عزت انسان را از بین برده، دو رویی را در جامعه رواج داده است. علی رغم شعارهای اسلامی، معضلات فراوان اجتماعی از فحشا گرفته تا اعتیاد را گسترش داده است. اقتصاد مملکت را عقب نگهداشته، فقر و بی عدالتی و فساد ایجاد کرده است؛ جامعه را بطور رسمی به دو گروه خودی، با امتیازهای ویژه، و غیرخودی، با محرومیت از حقوق شهروندی شان تقسیم کرده، و اتحاد ملی، ضرورت رشد و پیشرفت یک جامعه را از بین برده است. جامعه را در تنش خصمانه دائمی داخلی، و با خارجیان نگداشته است. این حکومت خود را با زور به مردم تحمیل کرده و با روشهای ساختگی از مردم رای میگیرد. اکثریت مردم ایران، همان مردمی که این نظام را بوجود آوردند، سالها ست که دیگر آنرا مطلوب نمیدانند. البته خاتمی بر خلاف محافظه کاران نمیگوید که "به مردم مربوط نیست، این نظام بر گزیده خداوند است". برعکس او بارها گفته است که حکوت نوکر مردم است، ولی در عمل نتوانسته است گوشهای از این گفته را بپذیرد. زیرا برای او حفظ نظام مهمتر از حق مردم و پیشرفت مملکت است. رهبران، انحصار قدرت را به جایی رساندهاند که اعتراض شدید نزدیکترین افراد به نظام را نیز بر انگیخته اند، و هر کجا که درماندهاند به منتقدین و مخالفان اتهام جاسوسی و بر اندازی نسبت داده اند، و از زندانی و شکنجه روانی آنها هم کوتاهی نکردهاند. همه این شواهد نشان میدهد که ادامه این نظام نه به اعتبار پشتیبانی مردم، بلکه با اعمال زور و فشار و تهدید انجام میگیرد. خاتمی اینها را بهتر از دیگران میداند، ولی دلبستگی به نظام نمیگذارد منصفا نه قضاوت کند که این نظام با روشهای غیر اخلاقی، غیر قانونی، و غیر انسانی بر جای مانده است. اگر آنها برای اسلام دل میسوزاندند، میدانستند که این روشها دین را هم بد نام کرده است. برای خاتمی سخت است که بپذیرد این مشکلات ناشی از ساختار این نظام، و خطاهای فاحش نظری و عملی افراد چون آیت اله خمینی ودین سنتی آنها ریشه گرفته است. افرادی که به دلیل قدرت مطلق و ویژگی شخصیتی شان، مرتکب خطاهای بسیار بزرگی شدند. اگر کسی دغدغه ایران، اسلام و مردم را دارد، باید بپذیرید که این وضعیت نیازمند نقد عمیق، گسترده، همه جانبه و بی طرفانه و بی ملاحظه پایه و اساس نظام است. تنگتر کردن دایره قدرت از یکسو، و رها کردن معضلات جامعه به حال خود از دگر سو،مصیبتهای بزرگتر را در پی خواهد آورد.
در اوان حکومت جمهوری اسلامی، آیت الله خمینی در اوج قدرت با پوشش " اسلام در خطر است" باعث تحریک مردم متعصب علیه مخالفان خود گردید، و زیانهای جانی و مالی فراوانی ببار آورد. آنروز هیچ کس نپرسید که کدام اسلام در خطر است؟ چگونه دینی که برای ١٤٠٠ سال در خطر نبود، و پشتوانه الهی دارد، با شکل گیری جمهوری اسلامی و مخالفت با سیاستهای آن به خطر افتاد؟ ویا با نام انقلاب فرهنگی نسلی از دانش آموختگان و نخبگان مملکت ازکار و زندگی و خدمت به جامعه محروم شدند. یا ٦ سال جنگ خانمان سوز با انگیزههای سیاسی و غیرضروری بر مردم تحمیل شد. خاتمی میبایست در دوره هشت ساله دولت خود کمیتهای برای بررسی این فجایع، برای ریشه یابی و درس آموزی آینده تشکیل میداد. تعصب نسبت به نظام اجازه نداد که او دست به اقدامات اساسی از نوع بزند. او حتی پی گیری ماجرای قتلهای زنجبرهای را به صلاح نظام ندانست و آنرا رها کرد. خاتمی هم مانند دیگر رهبران جمهوری اسلامی، این نظام را مقدس میخواند. هیچ نظامی مقدس نیست. این عوام فریبی است که نظامی را مقدس بخوانیم. این نظام هم مانند تمام نظامهای دیگر جهان توسط مردم ساخته شده است و قابل تعدیل و تغییر است.
او میتوانست طی تحقیقی علمی توسط نهادهای مستقل داخلی و خارجی از مردم جهان و ایران، مسلمان و غیر مسلمان بپرسید که آیا جمهوری اسلامی باعث سر فرازی ایران و اسلام شده است، برای آنها خوش نامی به همراه آورده است، مردم جهان را به اسلام نزدیکتر کرده است؟ آیا دولتی کردن دین سبب شد که نسل جوان بیشتر به مساجد و پای منابر برود، و یا بر عکس مردم را از دین زده کرده است. آیا مسلمان بودن مردم، ادامه و رشد ١٤٠٠ ساله اسلام به حضور جمهوری اسلامی ارتباط داشته است؟
***
مطابق وعدهای که در اولین بخش این سلسله مقالات داده بودم قاعدتا این مقاله میبایست بخش پایانی این سلسله مقالات باشد. ولی به دنبال چاپ هر بخش تغییرات و جا به جاییهایی در بخشهای دیگر بوجود آمد. بنابراین، هنوز چند بخش چاپ نشده باقی مانده است که در ٣ یا ٤ شماره دیگر ادامه خواهد یافت. در بخش ١٢ دنباله همین مطلب را میخوانید.
ادامه دارد
قسمتهای پيشين:
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
قسمت دهم
--------------------
[1] اینجانب در مقاله "چرا خاتمی باید استعفا دهد؟"، در تاریخ 21 مرداد 1382، نوشتم: " اگر به روحيه و اعتماد مردم خيانت شود، مرمت آن باز سالها به درازا خواهد كشيد و جناح انحصارطلب به سادگى مىتواند بر انعفال و ياس مردم سوار شود و يكه تازى كند." کاظم علمداری، چرا خاتمى بايد استعفا دهد؟ سایت ایران امروز، سه شنبه 21 مرداد 1382. دولت جدید بیش از هر چیز در جهت ایجاد چنین وضعیتی حرکت میکند.
[2] Jahangir Amuzegar, Khatami’s Legacy: Dashed Hopes, Middle East Journal, Vol. 60, No. 1, winter 2006.
[3] سید محمد خاتمی، بیم موج، تهران: سیمای جوان، 1972 ، ص 171.
[4] سید محمد خاتمی، پیشین، ص 205.
[5] سید محمد خاتمی، پیشین، ص 201.
[6] برای مطالعه زمینههای توجیه فلسفی خشونت در جمهوری اسلامی نگاه کنید به اثر ارزشمند داریوش آشوری زیر عنوان: اسطورهی بازديدی از احمد فرديد و نظريهی غربزدگی فلسفه در ميانِ ما: http://ashouri.malakut.org/archives/2004/04/post_8.shtml
[7] خاطرات حاج آقا، نقل از سایت ایران امروز، 17 ژانویه 2006.
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news1/more/6354/
[8] برای مطالعه اینگونه تلاشها میتوانید از جمله به کتاب حمید عنایت، "اندیشه سیاسی در اسلام معاصر"، ترجمه بهاالدین خرمشاهی، تهران انتشارات خوارزمی (چاپهای متعدد)، و یا احمد امین، "پیشگامان مسلمان تجدد گرایی در عصر جدید"، ترجمه حسن بوسفی اشکوری، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1376 مراجعه کنید.
[9] Jahangir Amuzegar, Ibid, p. 70.
[10] او به دنبال اقتصاد دولتی، دین دولتی، عزاداری دولتی، رسانههای گروهی دولتی، جامعه مدنی دولتی را نیز اضافه کرد. پس از خبرغنی سازی اورانیوم، احمدی نژاد "شادی دولتی" را نیز بر آنها افزوده است. دولت تصمیم گرفته است مردم شاد باشند و شادی کنند!
[11] در جلسه علنی دیروز نمایندگان مجلس به خاتمی لوح تقدیر دادند روزنامه کیهان، چهارشنبه 12 مرداد 1384،
http://www.kayhannews.ir/840512/14.HTM#other1400
[12] محمد رضا خاتمی در مناظره چهار نفره- کرباسچی، دکتر یزدی، دکتر خاتمی، محمد قوچانی. نگ. http://www.peiknet.com/1384/08mordad/page/monazere03.htm
[13] فردای بهتر برای ایران اسلامی، ویژ ه نامه "سلام"، فروردین 1376.
[14]خبرگزاری طاها، لایحه حمایت از حریم خصوصی افراداز سوی مجلس شورای اسلامی رد شد، 19/1/85
http://www.tahapress.com/contentview.php?id=627
[15] مهرداد شیبانی، جامعه استبداد زده، روز آن لاین، ۲۹ شهریور ۱۳۸۴( چاپ: شنبه، ۲۶ فروردین ، ۱۳۸۵).
http://roozonline.com/01newsstory/010219.shtml
[16] محمد دادفر، آن روش شکست خورده، آفتاب، نقل از سایت ایران امروز 4/13/2006. دادافر اضافه میکند:"فکر میکنم اگر با همان گفتمان اصلاح از درون و اصلاح در چارچوب قانون اساسی فعلی در پی سازماندهی مجدد اصلاح طلبان باشیم توفیقی به دست
نمی آید چون آن گفتمان و آن روش، روشی شکست خورده است و گرد آوردن نیروهای اصلاح طلب پیرامون یک روش شکست خورده کار عقلانی نیست."http://www.iran-emrooz.net/index.php?/news2/print/7891/
[17] برای نمونه نک. عباس عبدی، گفتوگوي رضا خجستهرحيمي با عباس عبدي: اخراج از حاكميت به جاي خروج از حاكميت، عباس عبدی، http://raha.gooya.name/politics/archives/035328.php