زمان برای خواندن: ۱۰ دقیقه
نوشته پیشین من[۱] و برخوردهایی که با آن شد[۲]، مرا برآن داشت که همانندیهای شگفتانگیز میان نگاه اسلامی-شیعی و نگرش چپ مارکسیستی را کمی بیشتر وابکاوم و بررسم. شاید یکی از برجستهترین نمودهای این همانندی، برخورد هردو گروه با دگراندیشان، با آفریدن دشناموارههای سیاسی باشد. یک از برچسبهایی که من از سالیان باز و از همان آغاز کار نویسندگی و پژوهش با آن دستبهگریبان بودهام، دشنامواره «چپستیز» است. بهکاربرندگان این دشنامواره آن را چنان بهکار میبرند، که تو گویی ستیز با چپ، یک گناه بزرگ و نابخشودنی است. ریشه این پندار نادرست از یکسو در این است که دشنامدهندگان خود را – و تنها خود را – نمایندگان اندیشه و گفتمان چپ میدانند و هر برخوردی با خود را برخورد با سرتاسر جنبش چپ میبینند و از دیگر سو به این اندیشه و گفتمان همچون دینی مینگرند، که درافتادن با آن برابر با «کفر» در نزد مسلمانان است و سزای کافر را نیز همگان میدانیم.
در سالیان گذشته و پابهپای گسترش اسلامگرائی و تبهکاریهای تروریستهای اسلامگرا، واژهای نو بر فرهنگ واژگان سیاسی در اروپا افزوده شده و آن نیز شوربختانه دستآورد چپ اروپائی بوده است، که در یک همانندسازی کودکانه مسلمانان را بهجای رنجبران نشانده و به بهانه پشتیبانی از آنان هر گونه برخوردی با اسلام را با دشنامواره «اسلاموفوبیا» (Islamophobia) یا اسلامهراسی سرکوب میکند و چه جای شگفتی که بخشی از چپ ایرانی نیز، که از همان آغاز پیرو پیشوایان و رهبران اروپائی خود بوده و هرگز توان و دانش اندیشهپردازی نداشته است، بر همین طبل میکوبد و در همین بوق میدمد. مهرداد درویشپور و فرشته احمدی مینویسند: «میتوان از خود پرسید آیا رشد اسلامهراسی و نژادپرستی قبل از هرچیز در نارضایتی علیه قدرت حاکم ریشه ندارد؟»[۳] و بدینگونه هراس از یک اندیشه را با نژادپرستی یکی میگیرند، تا هر برخوردی با اسلام را بتوان با این چماق خوشدست سرکوب کرد و پابهپای اسلامگرایان دهان دگراندیشان را بست. آیا اگر کسی از اسلام بهراسد، یک نژادپرست است؟ از این بگذریم که «فوبیا» (Phobia) کاربرد روانپزشکی دارد و نام دستهای از بیماریها است، و بدینگونه و از نگاه چپ ایرانی و همتایان اروپائیاش هر کس از اسلام بهراسد، نه تنها نژادپرست، که بیمار روانی است. پس دشنامواره چپستیز را نیز در همین چارچوب باید دید. کسانی که خود را نمایندگان همیشگی گفتمان چپ میدانند، با آفریدن این دشنامواره از آن چماقی ساختهاند تا آن را بر دهان دگراندیشان بکوبند و صدایشان را خاموش کنند. یک همانندی شگفتانگیز، ولی دریافتنی:
تا جایی که به چپ ایرانی بازمیگردد، نباید از نگر دور داشت، که ما در ایران بهجز مارکسیسملنینیسم شاخه دیگری از چپ مانند سوسیالدموکراتها، آنارشیستها و ... - دستکم در اندازهای که بتوانند کنشگر و نقشآفرین باشند - نداشتهایم. همچنین باید در نگر داشت که چپ ایرانی یک پدیده دانشنامهای یا آویزان در جهان پندار نیست. هنگامی که از چپ ایرانی سخن میگوییم، باید به سازمانها و گروههایی بپردازیم که خود را چنین مینامند، یا به گفته فؤاد تابان: «چپ آن است که خود میگوید»[۴]
انسان فرهیخته و ژرفاندیشی که نخستین آموزگار و راهنمای روزگار کودکی و نوجوانی من بوده است در همان سالهای دوری که همه ما در جستجوی یافتن راهی برای رهائی خویش و خلق قهرمان بودیم گفت: «مارکسیستهای ایرانی همان شیعیانی هستند که حوصله نماز و تاب روزه را ندارند!». آیا سخن او یک شوخی، یا یک همسنجی نادرست است؟ به گمان من چنین نیست. در فرهنگ دینزده ایرانی هر اندیشهای رنگوبوی دین بهخود میگیرد، و مارکسیسم که در جامه لنینیسم به ایدئولوژی فروکاسته شده بود، با رسیدن به ایران از آن نیز فروتر افتاد و چهره یک دین را بهخود گرفت. بررسی ساختاری مارکسیسمی که در ایران و آنهم بیشتر از زبان هموندان حزب توده شناسانده شده بود[۵]، به همسنجی زیر میرسد:
باور به جایگاه یگانه: هم شیعیان و هم مارکسیستهای ایرانی برآنند که باور آنان «تنها راه رهائی انسان» است و همه راههای دیگر به بیراهه میرسند و باید در روند مبارزه کنار زده شوند.
باور به فرجامشناسی[۶] ناگزیر: هم شیعیان و هم مارکسیستها برآنند که فرجام کار جهان ناگزیر و پیشنهاده است، در باور شیعیان این فرجام نابودی کافران و گسترش اسلام در سرتاسر جهان است، همانگونه که محمد نوید آن را داده بود، و در باور مارکسیستها فرجام ناگزیر جهان پس از گذر از کمون اولیه، بردهداری، فئودالیسم، سرمایهداری و سوسیالیسم، رسیدن به کمونیسم است، همانگونه که مارکس آن را پیشبینی کرده بود.
باور به رهائیبخش: شیعه در مهدی صاحبزمان همان رهائیبخشی را میبیند که آن فرجام ناگزیر بدست او به انجام خواهد رسید و رهائیبخش مارکسیست ایرانی پرولتاریا است. گفتنی است که مهدی پس از خیزش خود چندان از دشمنان میکشد که خون تا بهزانوی اسبش میرسد و پرولتاریا نیز با برپائی دیکتاتوری به گفته مارکس باید دست به ترور گسترده بگشاید، چراکه: «خشونت مامای هر جامعه کهنی است، که آبستن چیزی نو است»[۷]
همانندیهای چپ ایرانی با اسلامگرائی ولی تنها در اینها نیست:
بزرگترین سازمان چپ خاورمیانه برای خود نام فدائی را برگزید، که تنها در چارچوب شیعی دریافتنی، و خود برگرفته از جهانبینی مسیحی است؛ عیسی خود را «فدا» میکند، تا گناهان انسانها بخشوده شود، و حسین «فدا» میشود، تا دین حق برجا بماند. پس هر فدائی (و همچنین تودهای) کشتهشدهای نیز باید «شهید» نامیده شود، چرا که شهید (یونانی μάρτυς: martys، پارسی: گواه) باید با مرگی دردناک بر درستی باورهای خود گواهی دهد. برای همین هم هست که اگر به ویرانگریها و ترورها و سرسپردگیهای چپ به بیگانگان خرده گرفته شود، پاسخ آنان «انبوه شهیدان راه خلق» خواهد بود، به همانگونه که رژیم شیعه-ولائی نیز همه تبهکاریهایش را با بهانه «حرمت خون شهیدان» بر سر مردم میکوبد. و اگر این همسنجی را هنوز بسنده نمیدانید، واژه قرآنی «رفیق»[۸] را نیز بر آن بیافزائید.
در پیش روی چنین پسزمینهای دیگر نه اسلامدوستی و شیعهپروری خسرو گلسرخی شگفتآور است، نه پشتیبانی حزب توده در سال ۴۲ از خمینی - با پخش پیامهای او از رادیو پیک ایران -، نه سرودن شعر «والا پیامدار، محمد» از شاعر تودهای سیاوش کسرائی و نه همکاری گسترده حزب توده و سازمان اکثریت با رژیم بنیادگرا و انسانستیز اسلامی. پس بیهوده نیست که بهناگاه و پس از چهل سال اندیشهپرداز چپ، که در همه جا او را «فیلسوف» مینامند، ستاینده شریعتی میشود[۹]؛ شور حسینی و شهادتجویی، هنوز هم آرمان مشترک چپ مارکسیستی و شیعه اسلامگرا است[۱۰].
یک همانندی دیگر این است که هر دو این گفتمانها آسایش مردم، دارندگی آنان، دوستی با جهان و سربلندی آنان در میان همسایگانشان را بیارج و ارزش میدانند و از همین رو دستآوردهای پروژه پهلوی را به هیچ میگیرند و هنوز هم انقلاب اسلامی را کاری درست میدانند. بدینگونه یک پروژه ۵۷ ساله[۱۱] به چند روز (اشغال ایران، ۲۸ مرداد، سیاهکل، مرگ جزنی و همراهانش، ...) فروکاسته میشود، همانگونه که شیعیان از ۱۰ سال خلافت عمر تنها پهلوی شکسته فاطمه را میشناسند و برایشان تنها یک سخن خلیفه دوم بسنده است، که او را «حرامزاده» بدانند[۱۲].
نکته دیگری را نیز در اینجا گوشزد باید نمود و آنهم اینکه ما در ایران پس از سال ۱۳۳۲ دیگر حزب و سازمانی که بتوان بر آن نام چپ نهاد، نداشتهایم و از این رو من بسیاری از این هممیهنان را نه چپ، که «خودچپپندار» مینامم، چرا که چپ بودن را به امریکاستیزی کور و انترناسیونالیسم قبیلهگرایانه فروکاستهاند، در جایی که چپ باید پرچم عدالت اجتماعی، کاستن از شکاف طبقاتی، آموزشوپرورش و بهداشت رایگان، برابری زن و مرد، سازماندهی کارگران و تهیدستان و ... را بر دوش بکشد، چگونه میتوان کسانی را «چپ» نامید، که همکاری با واپسگراترین، هارترین و سرکوبگرترین نیروی راست جامعه ایرانی را در کارنامه خود دارند و بر تازیانه خوردن کارگران آقدره چشم میبندند و بهجای آن رایزن سیاسی رئیس دولت کارگرکُش و زنستیز میشوند؟[۱۳]
اگر برخورد خردورزانه با اسلام[۱۴] در اروپا اسلامهراسی، و بدینگونه یک بیماری نامیده میشود، هرگونه خردهگیری بر نقش ویرانگر چپ ایرانی از دیروز تا به امروز نیز با چماق «چپستیزی» سرکوب و خفه میشود. بدینگونه و با نگاه به آبشخور همسان اندیشگی چپ ضدامپریالیست-انترناسیونالیست و شیعه اسلامگرا میتوان بهرهگیری از دشناموارههای «چپستیز» و «اسلامهراس» را یک نقش بر دو پرده دانست.
این دو واژه تنها برای سرکوبِ نرم دگراندیشان پدید آمدهاند.
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایران زمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————————————
[۱] http://www.iran-emrooz.net/index.php/politic/more/79495/
[۲] برای نمونه بر من خرده گرفته بودند که چرا بجای پرداختن به سخنان نیکفر، به اندیشه و گرایش او پرداختهام و آنها را «مسائل خصوصی» او دانسته بودند. این سخن از بیخ و بن نادرست است، چرا که گرایش سیاسی و جهانبینی مانند زشتی و زیبایی نیستند که آنها را «مسئله خصوصی» بدانیم. مگر پزشک میتواند درباره چاقی یک بیمار سخن بگوید، ولی پُرخوری و ورزش نکردن او را ناگفته بگذارد، به این بهانه که «مسئله خصوصی» است؟ آن چاقی، ریشه در این پرخوری دارد.
[۳] http://news.gooya.com/politics/archives/2015/01/191246.php
[۴] http://vahdatechap.com/?p=238
[۵] سخن گفتن از مارکسیسم ایرانی از آن رو است که مارکسیسم نیز بمانند همه پدیدههای جهان رنگوبوی پیرامون، از فرهنگ گرفته تا زیستبوم را بخود میگیرد.
[۶] Eschatology
[۷] Das Kapital. Band 1. Siebenter Abschnitt: Der Akkumulationsprozess des Kapitals. MEW 23, S. 779, 1867
[۸] ... مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا / النساء 69
[۹] «هیچگاه فکر نمیکردم که زمانی در دفاع از علی شریعتی قلم به دست گیرم، اما اکنون چنین میکنم» محمدرضا نیکفر، علی شریعتی و افت انرژی اتوپیایی، رادیو زمانه، 1۱ تیر ۱۳۹۶
[۱۰] چپ برای آنکه گذشته شرمآور خود در اسلامگرایی را پنهان کند، با ریشخند به مسلمان بودن محمدرضا شاه میپردازد.
[۱۱] همانگونه که پیشتر نیز نوشتهام، بکار بردن واژه پروژه برای سالهای پادشاهی دودمان پهلوی از آن رو است که ما از چهرهها بگذریم و به اندیشهسازان بپردازیم. همه و همه آنچه که در آن نیمسده رخ داد، دستآورد گفتمان ملی-دموکراتیک و دیوانسالاری ایرانی بود و هیچکس، بویژه محمدرضاشاه، نمیتواند مدال آنها را تنها بر سینه خود بیاویزد.
[۱۲] https://www.youtube.com/watch?v=5koy64MNF6c
[۱۳] http://feministschool.com/spip.php?article7434
[۱۴] بنگرید به برخوردهایی که بویژه از سوی چپها و سبزها با حامد عبدالصمد میشود.
■ چهل سال بعداز روی کار آمدن حکومت اسلامی در ایران بسیار جای تاسف است که با ردیف کردن چند مورد مختلف در کنار هم از جمله : «..دیگر نه اسلامدوستی و شیعهپروری خسرو گلسرخی شگفتآور است.....نه سرودن شعر «والا پیامدار، محمد» از شاعر تودهای سیاوش کسرائی و.....»
نگارنده بارها به مناسبتهای مختلف نه برای دفاع از زنده یاد سیاوش کسرائی و نه بخاطر دفاع از کسانی که در کنار کسرائی مورد انتقاد قرار گرفتند، بلکه فقط و فقط بخاطر سرسری گوش دادن و خواندن یک سروده تذکر دادم و بازهم مینویسم. دریغ که وقتی زنده یادان سیاوش کسرائی و فرهاد با همکاری آقای منفرد زاده که عمرش دراز باد در بحبوحه انقلاب بهمن ۱۳۵۷ این ترانه را تهیه کردند و از رادیو و تلویزیون ملی ایران پخش شد، هرگز تصور نمیکردند که جامعه روشنفکری ایران چنین سطحی با آن بر خورد نمایند. نگارنده حتی فکر نمیکند که سانسورچیان حکومت اسلامی که دشمن هنر و موسیقی هستند اصلا پیام این ترانه را فهمیده باشند. اگر میفهمیدند بکلی جلوی پخش آن را می گرفتند.
در قسمت پایانی این ترانه سئوالی مطرح شده بود که جوهر و انگیزه این ترانه تاریخی میباشد: «جا هست / بیش و کم / آزاده را / که تیغ کشیده است / بر ستم... / والا پیامدار محمد؟» (قسمتی از ترانه وحدت) زندگی ثابت کرد که اسلامیون هرگز دگراندیشان و کسانی که در گذشته علیه ستم و استبداد مبارزه کردند را تحمل نکردند و هزاران نفر از آنها را از بین برد. تمام ترانه «وحدت» که آقای بامدادان آن را برای «اثبات» ادعای «همانندیهای چپ ایرانی با اسلامگرائی» با چند مورد دیگر در این نوشته آورده است. در حالیکه سئوال هوشمندانه سیاوش کسرائی در آن روزهای احساسی بین تمام سر و صداها گم شد. یادش گرامی باد.
«الملک یبقی مع الکفر
ولا یبقی مع الظلم
والا پیام دار
محمد
گفتی که یک دیار
هرگز به ظلم و جور
نمی مانَد
برپا و استوار
هرگز! هرگز!
والا پیام دار محمد
آن گاه
تمثیل وار کشیدی
عبای وحدت
بر سر پاکان روزگار
والا پیام دار محمد
در تنگ پر تبرک آن نازنین عبا
دیرینه ای محمد
جا هست
بیش و کم
آزاده را
که تیغ کشیده است
بر ستم...
والا پیام دار محمد ...»
با احترام، هومن دبیری
■ آقای دبیری گرامی، با سپاس از پیام شما
ایکاش داستان این ترانه را اندکی وامیگشادید تا همگان دریابند سیاوش کسرایی کدام پیام پنهان را در لابلای واژگان خود پیچیده بوده است. سخن شما شوربختانه بسیار رازگونه است، بسیار رازگونهتر از خود ترانه، همان ترانهای که نه مردم، نه جامعه روشنفکری و نه سانسورچیان درونمایه راستین آن را درنیافتند. من بسیار سپاسگزار شما خواهم بود اگر در اینباره چیزی بنویسید.
شادباشید/مزدک بامدادان
■ من گمان میکردم که مارکس گفته: مذهب افیون تودههاست، اما اکنون میبینیم که چگونه اکثریت و تودهایهای چپ رو با افیونیهای شیعه همکاری های استراتژیکی میکنند و پادوهای سیاستهای ایران بر باده آخوندهای شیعه شدهاند.
کاوه
■ جناب دبیری گرامی،
بینش حزب توده و فدائیان خلق (بعدها اکثریت) را پس از شورش ۵۷ در کنار این سرودهی کسرایی بگذارید: در این متن هیچ راز سرپوشیدهای نهفته نیست مگر مداحی حکومت خمینی. خودِ کسرایی تا سالهای کمی پیش از مرگش به آنچه که همگی از این سروده دریافته بودند ایمان داشت. گذشته از این، در کجای این «شعر» شما یک «پرسش» کشف کردهاید؟
زنده باشید / الف ـ لام
■ با درود, از جمله «آیا رشد اسلام هراسی و نژاد پرستی» نمیتوان به این نتیجه رسید که نویسنده هر دو ی اینها را یکی میداند. برداشت من اینست که چون مردم از دولتهای وقت ناراضی هستند به سوی اسلام هراسی و نژادپرستی متمایل میشوند. نمونه ان AFD در آلمان است. که بعد از سال ۲۰۱۵ به سبب ورود پناهندگان ... به راحتی وارد مجلس شدند. کوبیدن یک جریان سیاسی بعد از ۵۰ سال کار سختی نیست. به خصوص وقتی برخورد فردی باشد. آیا جریانی میتوانست در سال ۵۷ چنین دیدی داشته باشد که شما اکنون دارید؟ به نظر من خیلیها در شرایط کنونی به جای چسبیدن ریش پاسداران ملییاردر ریش حسین و محمد را چسبیدهاند که اصلن وجود خارجی ندارند. ماده را رها کرده و به مهم چنگ میزنند. اگر شریعتی یا گل سرخی زنده بودند گمان نمیکنم همینی بودند که شما الان میبینید. همانطور که من و شما چنین نیستیم.
موسی
■ توضیح خانم بی.بی. کسرائی شاید برای آقای مزدک بامدادان جالب باشد.
روایت «بیبی کسرائی» [دختر سیاوش کسرائی (شاعر)]
شعر «وحدت» یا «والا پیامدار» چه زمانی سروده شد؟
بیبی کسرائی: در همان اوایل انقلاب سروده شد. من خودم گمان میکردم که این شعر بعد از انقلاب و دیدار اعضای کانون نویسندگان با آیتالله خمینی سروده شده است، اما بعدها بیشتر تحقیق کردم و متوجه شدم گویا دیداری با «بازرگان» قبل از انقلاب صورت گرفته بود. مهندس بازرگان، چپیها را نجس میدانست و وقتی که اینها را ملاقات کرده گویا سرش را برگردانده و رویش را به سمت دیگر کرده است. «والا پیامدار» بر اساس حدیث نبوی [الملک یبقی معالکُفر و لایبقی معالظلم] و مفهوم بزرگ این حدیث سروده شد. پدرم در این ترانه خطاب به پیامبر اسلام پرسشگونه میپرسد: «در زیر چتر عبایش جایی برای کسی که اهل کفر است اما ظلم دیده وجود دارد؟» و در واقع هدف او طرح این پرسش بوده است. به اعتقاد من خیلی از شنوندگان این شعر، هنوز مفهوم واقعی آن را نفهمیدهاند.
این تفسیر از شعر آیا تعبیر خودتان است یا از کسی شنیدهاید؟
بیبی کسرائی: خیر، من این تعبیر را از خود پدرم شنیدم.
فواد روستایی
■ موسای گرامی، درود بر شما
من ولی برداشت دیگری دارم، اگر سخن شما درست باشد، آنگاه باید پاسخ دهید که چرا دو نویسنده نامبرده از “«رشد اسلامهراسی» هم به مانند «رشد نژادپرستی» نگرانند؟ آیا شما هر برآنید که هراس از اسلام نگرانکننده است؟ آنچه که با نژادپرستی همانند است، «مسلمانهراسی» است و نه اسلامهراسی. دیگر اینکه من نمیدانم اگر شریعتی و یا گلسرخی امروز زنده بودند، چگونه میاندیشیدند، ولی آنچه که من از گسترش آن در هراسم، این است که کسی آنهم در جناح چپ، امروز ستایشگر همان اندیشههای چهل سال پیش شریعتی باشد.
بامدادان
■ آقای روستائی گرامی، با درود
من نمیدانم چنین برداشتی از ترانه سیاوش کسرائی تا چه اندازه درست است. همه آنچه که من در این نوشته در پی نشاندادن آن بودهام، این است که چپ و شیعه ایرانی در اندیشه و جهانبینی از آبشخوری یکسان سیراب شدهاند. من به جای آنکه گناه را بگردن این یا آن چهره سیاسی یا حزبی بیاندازم، بنیانهای اندیشگی و تئوریک کژرویهای ما – همه ما را - نشانه گرفتهام. چرا از میان کسانی که به برداشت من از سروده کسرایی خرده گرفتهاند، کسی از خود نمیپرسد که چرا یک چکامهسرای کمونیست سرودهاش را (با هر برداشتی که از آن داشته باشیم) با یک حدیث نبوی آغاز میکند. امیدوارم از من نرنجید و نوشتن این سخن نیز برایم بسیار سخت است، ولی حتا شیوه شما در باوراندن این برداشت از سروده کسرایی نیز یک شیوه اسلامی است. در صحیح بخاری و سنن ابیداوود و ... نیز میتوان نمونههای فراوانی را یافت که در آن «روایت»هایی از نزدیکان پیامبر درباره یک حدیث یا آیه بازگو میشوند، تا برداشتی ویژه از آن باورپذیر شود.
شاد باشید/بامدادان
■ جناب بامدادان من از حرف شما در شگفتم. تفکیک اسلام از مسلمان و صرفاً مسلمان هراسی را مانندهی نژادپرستی دانستن استدلالی عجیب است. کسی که از اسلام میترسد به تَبَع آن از مسلمان هم میترسد.
شاد باشید و تندرست
فواد روستایی
■ جناب بامدادان درود مجّدد بر شما
من به هیچ وجه قصد باوراندن چیزی را نداشتم. چون شما به رمز گشائی از این شعر ابراز علاقه کرده بودید، گفتههای خانم کسرائی را که مستقیماً از پدرش یعنی شاعر شعر نقل قول کرده در این جا گذاشتم. با توّجه به این که نقل کفر کفر نیست از شما پوزش میطلبم. چون زیاد هم اهل نظرگذاری و مباحثه نیستم و همواره از این کار جز پشیمانی احساسی نداشتهام.
شاد و سربلند باشید / فواد روستائی
■ آری به گفتگو نه به نابردباری!
راستی جای تاسف است که بخشی از ما روشنفکران خارج کشور، به شکار خانگی مشغولیم، زبان گفتگو را بسته ایم و دشمن اصلی را فراموش کرده ایم. این رویکرد از سنت روشنفکری دوران مشروطیت فاصله بسیار دارد. ماشاالله آجودانی تفاوت روشنفکران مشروطه و زمان حال را در چنین تشریح می کند:
«.... در دوره مشروطیت روشنفکران با هم در حال گفتوگو بودند. مثلا روشنفکری مذهبی مثل «مستشارالدوله» با «آخوندزاده» که اعتقادات مذهبی همچون او ندارد با هم همکاری میکنند.
این دو به طور مرتب با هم در حال مکاتبه هستند. به گمان آخوندزاده راه نجات ایران نوشتن کتاب «مکتوبات» و تغییر «الفبا» است، ولی مستشارالدوله فکر میکند که باید مواد اعلامیه حقوق بشر، مندرج در مقدمه قانون اساسی فرانسه را به زبان فارسی ترجمه کرده و با آیات و احادیث تطبیق دهد تا به مردم بگوید که تجدد با اسلام سازگار است. این دو روشنفکر که دو نوع عمل مختلف دارند با همدیگر در حال گفتوگو و ارتباط هستند... ولی متاسفانه بعد از مشروطه به جریان تازه تر روشنفکری که میرسیم میبینیم، روشنفکری ایران سنت گفتوگو را از دست میدهد. روشنفکران امروز نه تنها با یکدیگر گفتوگو نمیکنند بلکه با فحاشی و تهمت به نفی یکدیگر میپردازند و همچنان جانبدارانه هم عمل میکنند.
از این رو روشنفکری امروز ما بیشتر ایدئولوژی زده است. اما روشنفکری دوره مشروطه در حال اندیشیدن بر سر مشکلات تاریخی خودش بود. این روشنفکری میخواست راه حلی هم پیدا کند. روشنفکر مشروطه دلسوزتر و تا حدودی دنبال جواب بود، اما روشنفکر امروزی وقتی در جایی قرار میگیرد که گمان میکند همه جوابها را دارد، دیگر با کسی گفتوگو نمیکند. امروز هیچ روشنفکری مثلا در حال گفتوگو با دکتر سروش نیست. او هم با هیچ کسی از جبهه مخالف گفتوگو نمیکند. روشنفکران دیگر هم همینطور تنهای تنهایند. البته بسیاری از این روشنفکران هم ناجوانمردانه یکدیگر را نقد میکنند.
نتیجه این است که دیدگاهها تا وقتی به گفتوگو در نیاید خطاهایشان مشخص نشده و قوت و ضعفشان دیده و برای مردم ما روشن نمیشود. از اینرو اندیشه روشنفکران امروز نمیتواند حرکت تاریخی را برای ایجاد تحول در ایران بهوجود بیاورد...»
بی سبب نیست که استبداد دینی پس از ۴۰ سال هنوز پابرجاست و به ریش همه ما می خندند!
شهرام
■ در ماه های اول انقلاب وقتی «توده»ایها و چماقدارها و خمینیچیها ریخته بودند سر مهدی بازرگان (یکی از پاکترین و شایستهترین سیاستمدارهای صد سال گذشته)، مرد بیچاره جایی گفت؛ «دولت موقت شده سبزی خوردن سر سفره ی یک عده.» تودهایها و خیلیهای دیگر اول انفلاب که از واژه ی «لیبرال» بدون هیچ دلیلی فحش ساخته بودند از برخی از ارزشهای سیاسی اجتماعی سالهای پیش از انقلاب دشنام واره ساختهاند. دو سه تاش توی همین نوشته هست: چرا «خسرو گلسرخی»ی مارکسیست گفته من از علی به سوسیالیسم رسیدم! یا چرا «کسرایی»ی مارکسیست برای محمد شعر گفته! چیزهایی دیگر و چیزهایی اینجوری. بعد دختر آقای کسرایی که خیال کرده کار زیبای پدرش زشت بوده و جنایت بوده برای پاک کردن نام پدرش از این ناشایستی آمده مثل خود پدرش و «توده»ای های اول انقلاب این کار پلید را به گردن بازرگان انداخته! هیچ هم فکر نکرده اصلن چرا باید از کار پدرش در ساختن یکی از زیباترین شعر آهنگهای تاریخ ترانه سازی ما «تبری» به جوید. چرا باید چرایی نوشتن اون شعر را توجیه بکنه؟ چرا باید برایش معنی پیدا بکنه؟ یا چرا اصلن یک مارکسیست حق نداشته باشه در بارهی محمد، در بارهی محمد مردم، محمدی که میلیونها انسان در درازنای هزار و چهارصد سال ساختهاند و هر چه زیبایی بوده بهش آویزان کردهاند و هرچه زشتی بوده ازش زدودهاند، چرا یک مارکسیست نباید در باره ی این محمد مردم شعر بگه؟ چرا نیاید پیام این محمد را تکرار کنه که «ملک با کفر می ماند اما با ظلم نمیماند»، چه کسی گفته اگر یک شاعر مارکسیست از ارزشهای پدر و مادر و همسایههای مسلمانش و از ارزش های انقلاب بزرگ ۵۷ حرف بزنه گناه کرده و کار املی کرده؟ چه کسی گفته گلسرخی نمیبایستی از علی (یکی دیگه از قهرمانهای شیعه) بگه؟ چه کسی این آیههای تحقیر کنندهی ارزشهای اجتماعی را از آسمان نازل کرده؟ چه کسی گفته اینها بدند اما آنهایی که ما میگیم خوبند؟ خانم کسرایی فراموش کرده اینها را از آقای بامدادان بپرسه و فراموش کرده به آقای بامدادان بگه پدرم و میلیونها مسلمان و مارکسیست و مسیحی در یک تب عمومی بیمرز، عظمت و زیبایییی را احساس کردند که تنها باید درش بوده باشی تا «زیر عبای وحدت» را احساس بکنی.
ب.م
■ شهرام گرامی، با درود
تلاش شما برای همگرائی بسیار ستودنی است. من تنها میتوانم از سوی خود سخن بگویم و همین نوشتههای من برای دامنزدن به گفتگو است. ولی گفتگو یک اندَرکُنش دوسویه یا چند سویه است که در آن همه باید از زبانی بهره بجویند که در آن ناسزا و دشنام نباشد. شما میتوانید در بیش از ۲۰۰ نوشته اینترنتی من بگردید و اگر یک دشنام و ناسزا در آنها یافتید، من نه یکبار، که هزاران بار از همه خوانندگانم پوزش خواهم خواست. ولی چگونه میتوان با کسانی گفتگو کرد که مخالفانشان را یکجا «لمپن» و «فاشیست» و ... میخوانند؟ من حتا تلاش کردم سر گفتگو را با سروش دباغ باز کنم و در پاسخ به یکی از نوشتههایش او را فراخواندم که به پرسشی چند پاسخ دهد. ایشان نه تنها به من پاسخی نداد، که آن نوشته چند بخشی خود را هم دیگر دنبال نگرفت!!!
پیشگامان مشروطه میتوانستند با هم گفتگو کنند، زیرا اگرچه در باور و اندیشه گوناگون بودند، ولی بر سر یک چیز همسخن بودند و آن هم سربلندی ایران بود. به دیگر سخن همه آنان با هر باور و اندیشهای ایران و آسایش و سربلندی آن را برتر از هرچیزی میدانستند، امروز اگر شما بگویید «نخست ایران، سپس دیگران» همین چپ انترناسیونالیست توفانی از دشنامهایی چون «نژادپرست»، «فاشیست آریائی» ، «نازی»، «آریامهری» و ... بر سر شما آوار خواهد کرد، چرا که برای او هرگونه دوستی و مهر با ایران، چیزی جز گسترش فرهنگ آریامهری و فاشیسم آریائی نیست. آنچه که به روزگار مشروطه بود و امروز نیست، همانا ایراندوستی فراگیر است.
شادباشید/بامدادان
■ ب.م. گرامی، درود بر شما
همینکه امروز و پس از ۴۰ سال کسانی (بویژه دختر ایشان) میگویند کسرایی میخواسته چیز دیگری بگوید و به گفته شما از آن «تبری» میجویند، خود گویای همه چیز است. من کارشناس مارکسیسم لنینیسم نیستم، ولی همین اندازه میدانم که اگر دین آنگونه که مارکس گفته است «افیون تودهها» باشد، دامن زدن به آن نمیتواند کاری روشنگرانه و در راستای پیشرفت باشد. من بارها گفتهام، و اگر نیاز بدان باشد، هزار بار دیگر هم خواهم گفت: سخن من بر سر این یا آن چهره نیست، سخن من بر سر همانندی شگفتانگیز برداشت ایرانی از مذهب شیعه و ایدئولوژی مارکسیسملنینیسم است و اگر به این یا آن بازیگر پهنه سیاست میپردازم، برای آنکه در کار آکادمیک نمیتوان بینمونه سخن گفت. همنوائی چپ انترناسیونالیستضدامپریالیست با شیعه اسلامگرا به همان اندازه که فاجعه ۵۷ را آفرید، امروز هم به پایداری رژیم ولایت فقیه یاری میرساند. نگاه من به دیروز نیست، نگاه من به امروز و آینده است.
شادباشید/بامدادان
■ آقای شهرام گرامی, روشنفکران زمان مشروطیت چه مذهبی و چه غیر مذهبی به مشروطه اعتقاد داشتند. نه مثل دکتر سروش که هنوز هم دانشجویان قدیمی زخم عمیق انقلاب فرهنگی !؟ تفتیش عقاید قرون وسطایی این نو فیلسوف ذوب شده در ولایت را در سینه دارند. من یاد ندارم علی مسیو یا ستارخان با شیخ فضلالله نوری همکاری!! کرده باشند. مرز بین روشنفکران مخالف نظام مقدس البته مذهبی و غیر مذهبی نباید باشد ولی کسی که هنوز هم مرادش امام خمینی است ربطی به روشنفکر مخالف نظام فاسد اسلامی ایران ندارد.
موسی