زمان برای خواندن: ۱۲ دقیقه
آدمی هنگامی که سالیانی دراز را به کاری میپردازد، اندکاندک بخشی از آن «کار» میشود و به جهان همیشه از دریچه کار روزانه خود مینگرد. هنگامی که توئیتهای نیکفر درباره ایران و تاریخ آن را خواندم، خود را پرسیدم آیا باید در اینباره چیزی نوشت یا نه، چرا که ستیز با ایران و پیشینه و بنیاد آن از گفتمانهای بنیادین چپ کهنهاندیش است و داستانی است که سر دراز دارد و نمیتوان همیشه و همهجا به انبوه سخنانی از این دست پاسخ داد. کار من ولی چنانکه بسیاری از خوانندگان اکنون میدانند، پزشکی است و در همین نگاه پزشکانه مرا واداشت که به نیکفر و توئیتهایش از نگرگاهی دیگر بنگرم.
اگر گفتمان «انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی» را با یک بیماری یکی بگیریم، خواهیم دید که هم فراگیر است و هم واگیردار، به دیگر سخن میتوان از یک اپیدمی در میان اندیشهپردازان ایرانی، بویژه در میان آن دسته از ایشان که در رسانههای بزرگ و پرشنونده سرگرم به کارند، سخن گفت. پس برآن شدم که برای واکاوی این اپیدمی مرگبار از شیوه «مورِدکاوی»[۱] بهره بجویم. مورِدکاوی در پزشکی در راستای پیشآموزی[۲] بهکار میرود، برای نمونه به هنگام گفتوگو درباره یک بیماری ویژه، نمونهای از آن با همه نشانههایش به پرسشگران شناسانده میشود. پس همانگونه که از نام این نوشته پیدا است، نیکفر و سخنانش تنها بهانهای هستند برای واکاوی دوباره و چندباره یکی از بیماریهای بدخیم جنبش آزادیخواهی مردم ایران.
نیکفر در توئیتهای زنجیرهای خود گناه جنگها و بدبختیهای خاورمیانه را به گردن کتابهای درسی آن کشورها میاندازد، که سخنش بیکموکاست درست است. آنچه که شگفتانگیز است، این است که او برای ریشهیابی جنگهای دهه نود، به سراغ کتابهای دهه چهل میرود. کسانی که در میانه دهه چهل کلاس پنجم (۱۲-۱۱ ساله) بودند، امروز بالای ۶۵ سال دارند، آیا جنگهای امروز خاورمیانه را این فاشیستهای ۶۵ ساله بر سر نژاد آریا به راه انداختهاند، یا اسلامگرایانی که کتابهایشان در این چهار دهه پس انقلاب «دوبُنی» و دزدیدهشده نیکفر بهخورد جوانان ایرانی داده میشود؟ گذشته از آن، انگاشت «کوچ آریائیان» تا همین دو دهه پیش پذیرفتهشدهترین انگاشت تاریخی بود. من نمیدانم چرا باید در سال ۱۳۹۸ استخوان نویسندگان آن کتاب را – که چیزی جز دادههای دانشگاهی آن روزگار را ننوشته بودند – از گور بیرون کشید و بر آن آتش افکند؟
نیکفر آنگاه نخست گزارهای را که گنگ و درنیافتنی است فرومینویسد و سپس خود از آن برمیآشوبد: «ایران را اقوام آریایی بنیان گذاشتند». این گزاره میتواند به یک اندازه درست یا نادرست باشد، چرا که واژه «ایران» اندریافتهای گوناگونی از اسطوره گرفته تا دولتملت مدرن را دربرمیگیرد. چنین برخوردی از کسی که دستکم آکادمی را میشناسد و سالیان بسیار درازی را در آن بهسر برده، بسیار شگفتآور است و تنها میتواند نشانگر نگاه ایدئولوژیک او باشد. دیگر دادههای او درباره تاریخ ایران – بویژه بخش باستانی آن – نیز چنان نادرست و پَرتاند، که هر دانشجوی سال نخست تاریخ را نیز به اندیشه وامیدارند. با اینهمه نیکفر تاریخدان نیست و بر او نمیتوان برای گفتن سخنانی چنین بیپایه خرده گرفت، ولی او که همه جا خود را «فیلسوف» مینامد، آیا نباید بداند هگل درباره همین آریائیان چه گفته است؟ آیا چشمداشت بزرگ و بیجایی است که از «فیلسوف» بخواهیم، دستکم فلسفه را درست بخواند و بداند؟ او اگر از سخن بالا برمیآشوبد – سخنی که اگر واژه ایران را با یک ساختار فراگیر سیاسی یکی بگیریم چندان هم نادرست نیست - پاسخ هگل را چه خواهد داد که گامی نیز فراتر مینهد و مینویسد:
«ما تازه با امپراتوری پارس پای در پیوستار تاریخ مینهیم. پارسیان نخستین قوم تاریخی هستند، پارس نخستین امپراتوری از میان رفته تاریخ است»[۳]
نیکفر درست میگوید: «فکر آزادی و صلح، نیازمند ساختارشکنی جعلیات تاریخی است» و من این سخن او را به گوش جان مینیوشم، که خود در نوشتههای پر شمار خویش و بهویژه در کتاب «مغاک تیره تاریخ» کاری جز این نکردهام. ولی بد نیست نیکفر خود نیز در این راستا نخست از آن تاریخی آغاز کند که بهدست بیبیسی و رادیو مسکو نوشته شده است و در کنج اندیشه بازماندگان چپ روسوفیل خانهگزیده و بهدر نمیشود، واگرنه تاختن به تاریخی که هیچ پشتیبانی ندارد و رسانههای امپریالیستی و رژیم ولایتفقیه و چپ ایرانستیز همصدا و همنوا بر آن میتازند، هنری نیست که بتوان اینچنین بر آن بالید.
من خواسته و دانسته از پرداختن به تکتک گفتههای نیکفر درباره تاریخ ایران و کیستی ایرانی میپرهیزم، چرا که آنها را چنان سُست و بیپایه و ستیزهجویانه میبینم که خردمند بهراستی با خواندنشان انگشت شگفتی بهدندان میگزد. شاید تنها این نوشته بسنده باشد که بدانیم نام ایران و پیوستار تاریخی و فرهنگی این سرزمین به کدام گذشتههای دور میرسد:
من، پرستنده مزدا خدایگان شاپور، شاهنشاه ایران و انیران که نژاد از ایزدان دارد، پسر پرستنده مزدا خدایگان اردشیر، شاهنشاه ایران و انیران که نژاد از ایزدان دارد، نَوه خدایگان بابک شاه، فرمانروای ایرانشهر (اِرانشهر خودای) هستم.