حمایت از سپاه، حمایت از نظامی گری در سیاست داخلی و خارجی است
قراردادن سپاه پاسداران جمهوری اسلامی در لیست سازمانهای تروریستی توسط دولت آمریکا موج گستردهای از واکنشهای موافق و مخالف برانگیخته است. محکوم کردن این اقدام از سوی اصلاحطلبان قابل پیشبینی بود. اگرچه عناصر شاخص این جریان همواره یکی از منتقدین اصلی حضور و دخالت سپاه پاسداران در سیاست داخلی و خارجی و بویژه منطقهای این نیروی نظامی بودهاند، با این حال مخالفت اصلاح طلبان با تروریست شناختن سپاه، با توجه حمایت دائمی این جریان از کلیت نظام جمهوری اسلامی قابل فهم است و نمیتواند تعجب برانگیز باشد.
اما مخالفت بسیاری از افراد و سازمانهای چپ و سوسیال دمکرات با اقدام امریکا و یا اتخاذ مواضع وسط و دو پهلوِ این جریانات بسیار پرسش برانگیز است؛ پرسش و علامت سوالی که با ورود نیروهای حشد شعبی متحد سپاه پاسداران به خاک ایران هر روز بزرگتر میشوند. مخالفتها و محکوم کردنهای مزبور از سوی سازمانها و جریاناتی صورت میگیرند که خود را تحول خواه مینامند و همواره یکی از منتقدان اصلی نظامی گری در سیاست خارجی جمهوری اسلامی و دخالتهای منطقهای سپاه پاسداران بوده اند؛ سازمانهایی که در تحلیلها و مواضع استراتژیک خود خواهان عبور از جمهوری اسلامی و بعبارت دیگر براندازی مسالمت آمیز این رژیم هستند. همچنین میتوان به جرات گفت که بخش عمده این جریانات، برخلاف اصلاح طلبان، منافع خاص اقتصادی و یا انگیزه مشارکت در قدرت سیاسی ندارند، بلکه بنظر میرسد که خاستگاه آنها بیشتر ایدئولوژیک است تا منفعت طلبیهای سیاسی-اقتصادی.
خاستگاه ایدئولوژیک مورد اشاره اما به معنای مرسوم و شناخته شده ایدئولوژیها مانند کمونیسم، ناسیونالیسم، جهادیسم و یا فاشیسم نیست؛ بلکه نوعی نظام فکری-سیاسی است که اگرچه مانند گذشته رادیکال نمیباشد اما همچنان بارقههایی از گذشتههای دور، از دوران جنگ سرد، ناسیونالیسم افراطی و مبارزات ضد امپریالیستی، را با خود حمل میکند و از جوهر اصلی این تفکرات ایدئولوژیک رهایی نیافته است. همانطور که مارکس میگوید، ایدئولوژی یک آگاهی کاذب است که با پنهان کردن واقعیتها مانع دیدن آنها، آنطور که هستند، میشود. قانونمندی که صرفا محدود به ایدئولوژیهای رادیکال نمیشود بلکه برخی از اندیشههای سیاسی جدید مانند سوسیال-دمکراسی و نئولیبرالیسم را که سایه ایدئولوژیهای راست و چپ، از فاشیسم تا کمونیسم، همچنان بر آنها سنگینی میکند نیز شامل میگردد.
حمایتهای بعضا بیدریغ بخش بزرگی از نیروهای چپ از اسلامیون حاکم بر ایران، در سالهای اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی، واقعیت پوشیدهای نیست. در آن دوران جریانات مزبور، خط امام و حزب الله را متحد طبیعی خود در مبارزات ضد امپریالیستی میدانستند و با آنها همکاری میکردند. خط مشی و سیاستی که دشمن اصلی مردم ایران را لیبرالهای وطنی و بورژوازی مدرن میشناخت و آنها را جاده صاف کن امپریالیسم معرفی میکرد و خواهان مسلح کردن سپاه به سلاحهای سنگین بود. راهبردی که از نظریات «حمایت از خرده بورژوازی بومی» و «راه رشد غیر سرمایهداری» که از سوی اتحاد جماهیر شوروی تبلیغ و ترویج میشدند، تغذیه میکرد و روحانیون و بخش سنتی و مذهبی جامعه ایران را همراه خود میدانست؛ و نظریه پردازان آن تصور میکردند که این اتحاد و همکاری یک بازی برد-برد برای طرفین خواهد بود.
روند تحولات اما بر خلاف این تصورات و پندارهایِ ایدئولوژیک، و بسیار متاثر از دوران جنگ سرد، پیش رفت و بازی برد-برد به یک رقابت برد-باخت تبدیل گردید، که بدنه اصلی جریانات چپ یکی از قربانیان اصلی آن بود. تحولاتی که در دامن آن بتدریج «نظامیگری در سیاست داخلی و خارجی» و «سیستم فرهنگی-امنیتیِ مبتنی بر ایدئولوژی شیعهِ ضد دنیای آزاد و مدرن» به شاخصههای اصلی حکومت جمهوری اسلامی تبدیل گردیدند؛ بطوریکه میتوان گفت که مهمترین عاملی که موجب بقای بیش از چهار دهه حکومت اسلامی شده است همین قدرت نظامی-امنیتی در داخل مرزهای ایران و منطقه خاورمیانه است، که سپاه پاسداران بنیانگذار اصلی آن میباشد.
در زمینه استفاده از قدرت، بویژه قدرت نظامی در عرصههای بین المللی، دانشمند و نظریه پرداز سیاسی اهل امریکا، John J. Mearsheimer، در کتاب خود تحت عنوان: The Tragedy of Great Power Politics مینویسد: «بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در رفتار سیاسی قدرتهای بزرگ جهانی (بویژه امریکا و روسیه) تغییر فاحشی دیده نمیشود. در حقیقت این قدرتهای جهانی همچنان در پی تعامل و ایجاد تعادل در سطوح منطقهای و بینالمللی بر مبنای رقابت در عرصه سیاسی و نظامی هستند. اراده معطوف به قدرت هنوزهم رفتارهای سیاسی این دولتها را رقم میزند. که طبیعتا این تعادل ایجاد شده در عرصه رقابتهای بینالمللی در عمق و ریشههای خود همچنان انباشته از بی اعتمادی نسبت به یکدیگر و آمادگی برای استفاده از ابزار خشونت، در صورتیکه شرایط ایجاب کند، میباشد.»
در رابطه با سپاه پاسداران و بخشی از سازمانهای چپ ایرانی نیز این نظریه، با وجودیکه دوران جنگ سرد به پایان رسیده است، همچنان صدق میکند. محکوم کردن و مخالفت با قرار دادن سپاه پاسداران در لیست سازمانهای تروریستی در واقع نمایانگر سرسختی نظریه «رئالیسم سیاسی قدرت محور» در افکار و اندیشههای این جریانات میباشد که از دوران جنگ سرد و مبارزات ضد امپریالیستی و اتحاد و همکاری با راست ترین نیروهای مذهبی در این مبارزه بجا مانده است. رئالیسم سیاسیِ که هنوز نتوانسته است با نقطه مقابل خود یعنی «سیاستهای ملی و لیبرالیستی» آشتی کند.
«سیاست ملی و لیبرالیستی» براین اصل استوار است که سیاست خارجی دولتها را میبایست نوع نظام و مناسبات سیاسیِ ملی و درون کشوری رقم بزند. به عبارت دیگر سیاست بین المللی و قواعد بازی سیاسی در این عرصه پدیدهای مجزا از سیاست داخلی و قواعد آن در عرصه مناسبات اجتماعی و مردمی نیست، بلکه انعکاسی از آن است. الهام بخش این تفکر امانوئل کانت است که در کتاب صلح ابدی در سال ۱۷۹۵، که متاثر از انعکاسها و امواج انقلاب فرانسه است، قطعهای به این مضمون دارد: کشورهایی که از یک نظام حقوقی، قانونمند و مردمی برخوردار باشند در سیاست خارجی وارد جنگ و مبارزه قدرت نمیشوند، زیرا مردم این کشورها در درجه اول خواهان صلح، امنیت و آرامش هستند. صلح و آرامشی که از طریق آن رفاه و آرامش اجتماعی و رشد اقتصادی نصیبشان میشود. بنابراین در سیستمهای دمکراتیک که رای مردم لحاظ میشود، رای مردم مسلما علیه جنگ و مبارزه برای قدرت در عرصه بین المللی خواهد بود.
در «سیاست ملی و لیبرالیستی» مشخصات سیاسی و نوع روابط و مناسبات دولت با مردمشان باید تاثیر مستقیم و بلاواسطه بر سیاست خارجی آن کشور داشته باشد . بعبارت دیگر روابط بینالملل باید انعکاسی باشد از روابط داخلی و نوع نظامهای سیاسی و اقتصادی هر کشور. و اگر یک سیستم سیاسی به صورت دمکراتیک و لیبرالیستی اداره شود، قاعدتا آن نظام سیاسی نباید خود را در سیاست خارجی و بین المللی اش مشغول و درگیر جنگ قدرت با دولتهای دیگر، که معمولا در پوشش امنیت ملی و یا منافع ملی ظاهر میشود، نماید.
بنابراین اگر نیروهای چپ واقعا خواستار آزادی و دمکراسی در ایران هستند، قاعدتا میبایست قبل از دولت امریکا نقش سپاه در ادامه نظامیگری در سیاست داخلی و خارجی و حضور این سازمان را در منطقه خاورمیانه بشدت محکوم میکردند و خواستار حمایتهای جهانی برای تحریم و ایزوله کردن آن میشدند. البته که در مواضع نیروهای چپ انتقادات بسیاری از دخالتهای گسترده سپاه در همه امور کشور دیده میشود؛ اما بنظر میرسد که زمانی که پای امپریالیسم و بطور مشخص آمریکا به میان کشیده میشود و دولت این کشور اقدامی در جهت محدود کردن قدرت سپاه در منطقه انجام میدهد باز هم «رئالیسم سیاسی قدرت محورِ» باز مانده از جنگ سرد و اصل «دشمنِ دشمن من دوست من» است عمل میکنند و این نیرو خود را در جبهه سپاه و نیروهای سنتی مذهبی قرار میدهد و یا مواضع بینابین اتخاذ میکند و یا حداکثر بعنوان یک نیروی نصیحت کننده بر کرسی قضاوت دو طرف دعوا مینشیند.