نزاعِ میان کشورها و افراد ضرورتاً مذموم نیست. آنچه اهمیت دارد موضوع و گسترۀ نزاع است. اینکه کشوری یا فردی به جمعبندی برسد که باید نزاع کند یا تعامل، کنار بیاید یا حتی عقبنشینی، میتواند سرنوشتساز باشد. ملّتها و اشخاصی که این درجهبندیها را میآموزند و با حوصله آنها را به کار میگیرند، بهتر از زندگی استفاده میکنند. اگر از این نویسنده پرسیده شود: مصداق مناسبی برای این موضوع چیست؟ خواهد گفت: چین و شخص چوئن لای (۱۳۵۴-۱۲۷۶ / ۱۸۹۸-۱۹۷۶ ، Zhou Enlai).
بعضی تصور میکنند معمارِ چینِ نوین دنگ شائو پینگ است. در حالی که مطالعۀ دقیقترِ تاریخِ معاصرِ چین مشخص میکند که فکر، شخصیت و عملکرد چوئن لای از ۱۹۴۹ (زمانِ پیروزی انقلاب چین) تا ۱۹۷۶ (زمانِ مرگ او) به مدتِ ۲۷ سال نه تنها مسیرِ اقتصادی و سیاسی چین را تغییر داد بلکه با موقعیتِ فعلی چین، مسیرِ تحولات جهانی را رقم زد.
از زمانی که چوئن لای در ۸ ژانویه ۱۹۷۶ (۱۸ دی ۱۳۵۴) فوت کرده، حدود پانصد کتاب، ۵۰۰۰ مقاله علمی و چندین مستند در مورد او تهیه شده است. چوئن لای در ۱۷ سالگی برای تحصیلاتِ دانشگاهی به ژاپن رفت و در آنجا با مارکسیسم آشنا شد. بعد از دو سال عازم فرانسه شد و برای ۵ سال از نزدیک، تحولات فرانسه، آلمان و انگلستان را مشاهده کرد. وقتی در کانونِ مرکزی رهبرانِ چین مطالعه میکنیم متوجه میشویم چوئن لای از دو ویژگی متمایز برخوردار است:
۱- او قبل از آنکه مارکسیست باشد، دانش آموختۀ مکتب کنفسیوسی بود؛
۲- او تنها فردی بود در نخبگان که تجربۀ مشاهدۀ مستقیم از جهان را داشت.
مائو فقط دو بار به سفر رفت و در این دو بار با استالین و خروشچف ملاقات کرد. در حالی که مائو از کنفسیوسیسم بیزار بود و علاقهای به یادگیری اصول و متدولوژی آن نداشت و در دورۀ جوانی و میان سالی به یک فردی با ذهن انتزاعی محض تبدیل شده بود، چوئن لای دو درس تعیینکننده از بودائیسم و کنفسیوس آموخته بود: فهمیدن دقیق یک موضوع تنها با رجوع به Fact قابل تحقق است و اینکه «عمل» باید در قالب «شرایط» باشد.
چوئن لای از اول انقلابِ چین، ابتدا وزیر خارجه و سپس نخست وزیر بود و مائو او را در فهمِ جهان، منحصر به فرد میدانست زیرا خودش بومی و روستایی بود. مائو غرق در آرزوهای خود بود و به تعبیرِ مترجمِ انگلیسی زبانش (Sidney Rottenberg)، این آرزوها و خواستههای غیر واقعی، مستقیم و غیر مستقیم باعث مرگ میلیونها چینی شد. شاید از یک منظر بتوان چوئن لای که عملاً نفرِ دومِ چین در دورۀ زعامت مائو بود و ۱۰ ماه زودتر از او از دنیا رفت را یکی از تعیین کنندهترین سیاستمداران قرن گذشته قلمداد کرد: او به عنوان وزیر خارجه و نخست وزیر، ۲۷ سال در کنار مائو بود و در عین حال، به فکر قدرت و ثروت ملّی چین بود و «مائو زدایی» کرد.
هنری کیسینجر میگوید: محک زدنِ عملکرد و موفقیت یک وزیر خارجه با این شاخص قابل شناسایی است که آنچه او در صحنۀ خارجی انجام میدهد، ابتدا در داخل موردِ اجماع هیأت حاکمه و افکارِ عمومی قرار گرفته باشد. شاید مهمترین واژه در رسالۀ دکترای کیسینجر (A World Restored: Metternich, Castlereagh and the Problems of Peace ۱۸۱۲-۱۸۲۲) واژۀ نظم یا سامان (Order) باشد. او و چوئن لای هر دو در پی ثبات و نظم و تداوم بودند. هر دو بنیان این ثبات را در داخل میدانستند و اصولاً این یک اندیشه اجتماعی-سیاسی اروپایی است که چوئن لای به خوبی در اقامتِ ۵ ساله خود در غرب اروپا آن را دریافت. بنیانِ تفکراتِ چوئن لای، جلوگیری از تسلط و نفوذ خارجی بر چین، قرار نگرفتنش در زیرمجموعۀ اتحادِ جماهیر شوروی و اعتبار بین المللی بود. تحققِ این اهداف، صنعتی شدن و قدرت اقتصادی چین بود. سیاست خارجی و دیپلماسی حکمِ جاده صاف کن و غلطک را داشت.
چوئن لای بدون آنکه با مائو درگیر شود و اعتمادِ او را از دست دهد، با آرامی، قدم به قدم، با حوصله در داخلِ منظومۀ جهان بینی مائو سیر میکرد و نیازهای روانی او برای تمجید و تأیید را تأمین میکرد ولی در عین حال او را متوجه میساخت که قدرت چین، حزب کمونیست و از همه مهمتر، قدرت مائو در سایۀ مستعد کردن محیطِ بینالمللی، حداقلسازی تضادهای خارجی، توازنِ میان نیروهای متخاصم و گفت و گوهای بدون وقفه با همۀ دشمنان است. یکی از ویژگیهای چوئن لای که دوست و دشمن، داخلی و خارجی و عموم در مورد او میگویند: ادب، تربیت، عفت کلام، نزاکت و اخلاقی بودن او بود. در سنتِ کنفسیوسی به این خصلت که بسیار تأکید میشود، Junzi میگویند و او در چین نماد Junzi است.
کیسینجر میگوید: دشمنِ نظم و سامان و سیستم، جابجا شدن مسایل مهم با غیر مهم است. او میگوید: «سیمانِ نظم و سامان در قابلاتکا بودن است». به همین دلیل سیاستمداران اروپاییتبارِ آمریکایی، سیاست و رفتار اروپاییها که از ثباتِ به مراتب بیشتری نسبت به آمریکا برخوردار است را بیشتر میپسندند. برژینسکی در کنفرانسی در سال ۲۰۰۹ انتقادگونه مطرح کرد که سیاستمداران در آمریکا «استراتژیستهای پاره وقت هستند». چوئن لای در شرایطی که در مدیریت و بدنۀ حزب کمونیست چین، عموماً همه شعارهای ضد آمریکایی میدادند، توانست به نوعی آرام آرام اقناع ایجاد کند تا از سال ۱۹۵۵ و آغازِ مشاجراتِ دو قدرتِ کمونیستی چین و شوروی، ۱۳۰ ملاقات بین سفرای چین و آمریکا در لهستان را پیش ببرد. او با ۳ اصل توانست ایدئولوژیکترین افراد را قانع کند: کاهش سوء محاسبات، روشن کردن نیات و تبیین پیشنهادات. این ملاقاتها ۱۶ سال قبل از مذاکرات رسمی چوئن لای با نیکسون و کیسینجر بود. از یک طرف، آمریکا در مرزهای جنوبی و شرقی چین در ویتنام، کره و ژاپن حضور داشت و از طرفی دیگر شوروی در مرزهای ۸۰۰۰ کیلومتری خود با چین، یک میلیون نیروی نظامی با موشکهای هستهای رو به شهرهای چین مستقر کرده بود.
چوئن لای در سال ۱۹۵۵ در سفرها و ملاقاتهای خود به اقصی نقاط جهان، هدفِ چین را صنعتی شدن و رشد اقتصادی اعلام میکرد و میگفت که یک جهان صلح آمیز میتواند چنین هدفی را تحقق بخشد. تمام تلاش چوئن لای این بود که در داخل و خارج، همه را نسبت به پی آمدهای جنگ و تقابل نظامی هشدار دهد. او با ادبیاتِ آرام، شمرده و توأم با اعتمادِ به نفس رسماً میگفت که چین در پیِ جنگ با هیچ کشور دور و نزدیک نیست. او با آرامش و استدلال و دور از نمایش سیاسی توانست مائو را متقاعد کند که برای در امان ماندن از یک دشمن نزدیک، باید با یک دشمن دورتر به ائتلاف و همکاری رسید. از همین بنیان فکری استفاده کرد تا گفت و گو با آمریکا را به عنوان ضرورتی برای جابجا کردن تنظیمات ذهنِ رهبران کرملین به کار گیرد.
کار کردن با ذهن و شخصیت مائو، کار سهلی نبود. مردی که محصور بود. جهان را ندیده بود، عطشِ تمجید داشت. مانند صدام حسین، کسی جرأت نمیکرد حتی در ذهن خود، مائو را نقد کند. او ظاهر میشد و دیگران را توجیه میکرد که چگونه مسایل را تعریف و تحلیل کنند زیرا فقط یک تحلیل وجود داشت. همه از مطرح کردن دادهها و تحلیلهای نامأنوس با ناخودآگاه مائو، پرهیز میکردند. تمامی سوالات و پاسخها از قبل مشخص بود. این تقصیر مائو نبود. هر ایدهای که نقد نشود، درمعرضِ واکنشهای متفاوت قرار نگیرد و چَکُش نخورد، دیگر ایده نیست، بلکه جزمیت است.
چوئن لای در چنین قالبی، منافع ملّی چین، قدرت ملّی چین و هدف اقتصادگرایی را با هزاران قدم و طی سالهای متمادی پیش برد. چوئن لای میدانست که مهمترین قدرت چانه زنی چین در برابر دشمنانِ دور و نزدیک، قدرت تسلیحات هستهای است که در سال ۱۹۶۴ رسماً به وقوع پیوست. در تمامِ مدتی که چین در پی قدرت هستهای بود با جهان، ملایم و آرام تعامل کرد و وقتی آن را بدست آورد به روش اتصال و یا مرتبط کردنِ متغیرها به یکدیگر متوسل شد (Linkage). در دورهای که چین، فضای مذاکرات سیاسی در نیمۀ دوم دهه ۱۹۶۰ را با آمریکا و شوروی فراهم میکرد، ۱۱ آزمایشِ هستهای انجام داد.
چوئن لای با جزییات باور نکردنی، تحولاتِ جهانی را با تیم بسیار کوچکی دنبال میکرد و تاکتیکها و استراتژیهای خود را در قالبِ واقعیات و Factهای جهانی تنظیم مینمود. مائو از اینکه تحلیلها و محاسبات چوئن لای به جایگاه او لطمهای وارد نمیکرد، و به تدریج مسایل داخلی را نیز مساعدت میبخشید، خرسند بود و از او حمایت میکرد.
چوئن لای از فقر مردم چین و توانایی کشور کوچکی مانند ژاپن در تحمیل خواستههای خود به چینیها به شدت رنج میبرد و با هدفِ اجماع در داخل و صلح در خارج، به دنبال ایجاد شرایطی بود تا چین را به قدرتمندی اقتصادی برساند. دیپلماسی و سیاست خارجی برای او برگرفته از رهیافت لویید جورج (Lloyd George) نخست وزیر بریتانیا به معنای چانه زدن و خرید کالا به قیمت مناسب بود. سیاست خارجی برای او هدف نبود بلکه افق و تمرکز اقدامات او برای داخل و قدرتمند کردن داخل بود که هم اکنون پس از نیم قرن قابل استناد است.
عملکرد چوئن لای شاهدی بر یکی از دقیقترین تعاریف قدرت است: کشوری قدرت دارد که بتواند دستور کار محیط بیرونی و اگر توانست جهانی را تنظیم کند؛ امری که امروز چین حداقل در امور تجاری، تولیدی، فنآوری، مالی، و سرمایهگذاری میتواند انجام دهد و روسیه از چنین توانی محروم است.
چوئن لای از خود میپرسید: چرا چین که زمانی امپراتوری قدرتمندی بود، چنین اسیر فئودالیسم داخلی و نفوذ خارجی شده است؟ دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ در تغییرِ افکار به سوی انقلاب چین و ایجاد انسجام سیاسی تعیین کننده بودند.
جلت دیوی (John Dewey) که از یکم تا ۱۹ ماه مه ۱۹۱۹ در دانشگاهای چین پیرامون «فلسفۀ عملی» سخنرانی کرد، معتقد بود تا افکارِ چینیها تغییر نیابند، چین متحول نخواهد شد. یکی از اندیشمندانی که در شکل گیری افکار چوئن لای اثر گذاشت، فیلسوف چینی Wang Fuzhi (۱۶۹۲-۱۶۱۹) بود که سقوطِ امپراطوری Ming (۱۶۴۴-۱۳۶۸) را ناشی از آن دانست که رهبران امپراتوری از فهمِ واقعیتها عاجز ماندند و در عمارتهای ذهنی که خود بنا کرده بودند در نهایت مدفون شدند.
چوئن لای چه در نسبت استدلالی و روانی خود با مائو و چه در فرایند اجماعسازی درون حزبی، تلاشهای موفقیت آمیزی داشت تا اثبات کند که اگر چینیها افکار خود را تغییر ندهند و درک عینی از جهان نداشته باشند، به حاکمیت و استقلال دست نخواهند یافت و از نفوذ خارجی رها نخواهند شد. جهان، جهان رقابتی است و اگر کشوری در داخل قوی نشود، نمیتواند در خارج قوی عمل کند. قوی شدن در داخل برای چوئن لای، قدرت تولیدی، مالی و فناوری بود.
این نویسنده حدود بیست سال پیش با یک محقق چینیِ آشنا شد و در حین مباحث علمی متوجه شد که فردِ چینی، فقط و فقط متخصص تحولات سال ۱۹۵۰ (یکسال پس از انقلاب) است. محقق چینی گفت که در رابطه با آن یک سال، پنج کتاب تألیف کرده است. هدف از این نکته، اشاره به حجم و گستردگی و پیچیدگی مسایل چین است. چوئن لای چه در ۲۵ سال فعالیت سیاسی و تشکیلاتی قبل از انقلاب و چه ۲۷ سال وزارت و نخست وزیری پس از انقلاب، به قدری با حوصله، دقت، آرامش، دوراندیشی، تعامل، ادب، واکنشی نبودن، صبر و آمادگی برای فهم موضوعات و تضادها عمل کرد که مسیر چین و بلکه جهان را تغییر داد.
هامر شولد، سیاست مدارِ سوئدی که دبیرکل سازمان ملل از سال ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۱ بود، در مورد او گفته بود: قدری تحقیرآمیز است اگر بگویم که چوئن لای یک مغز فرا انسانی دارد و من بهتر از او در سیاست خارجی ندیدهام. همینطور کیسینجر گفته است: مائو در جلسات متکلم وحده بود ولی چوئن لای میگذاشت همه نظر دهند. مائو در پی حذف مخالفین خود بود ولی چوئن لای میخواست آنها را اقناع کند. مائو زبان تلخی داشت ولی چوئن لای با کلماتش نفوذ میکرد. مائو خیلی حالات فیلسوفانه داشت، ولی چوئن لای خود را مذاکره کننده میدانست. مائو میخواست تاریخ را سرعت بخشد، ولی چوئن لای به دنبال بهره برداری از اوضاع فعلی بود. در آخر کیسینجر میگوید او یکی از دو یا سه نفری است که مرا به شدت تحت تأثیر قرار دادهاند. نیکسون که بعد از ریاست جمهوریاش ۱۰ کتاب نوشت و انرژی کاری در مقیاس کهکشانها داشت، در مورد چوئن لای معتقد بود که بدون ابعاد پیچیدۀ روانی و دقت بحث و فهم او، عادیسازی و به سرانجام رساندن مذاکرات چین و آمریکا امکان پذیر نبود.
چوئن لای چند ویژگی بارز داشت که در سیاست مداران امروزی به ندرت دیده میشود:
۱- او هیچ وقت در صحبت کردن و مذاکره عصبانی نمیشد زیرا آن را نشانۀ عدم اعتماد به نفس، ضعفهای انباشته شده درونی و نداشتن افقِ درازمدت میدانست. او اعتقاد داشت باید واقعیت را پذیرفت و به نحو احسن از آن بهره جست؛ آموزهای کنفسیوسی که بسیار به درد سیاست ورزی میخورد. داشتن آرزوهای بلند و دست نیافتنی، وقت تلف کردن است. فهمیدن آنچه هم اکنون جاری است، خود هنر تعیین کنندهای است. عصبانیت، انعکاس ضعف است. خلق و خوی تند در سیاست نشانۀ بیبرنامگی است. وقتی فردی عصبانی باشد، توان انتخاب واژگان دقیق و اثرگذار در صحبت کردن را از دست میدهد. چوئن لای عصبانی نمیشد، حذف نمیکرد و چون فکر میکرد در سیاست منافع و افکار بالذات متفاوت و متضاد هستند، باید با روش هم پوشانی حرکت کرد تا تخطئۀ افکار و حذف. او هم در داخل این روش را پیش گرفت و هم در خارج. دنگ شائو پینگ که به نوعی شاگرد چوئن لای محسوب میشود با ظرافتهای خاصِ خودش تلاش میکرد به همه بگوید الگوی ما مائو نیست، بلکه چوئن لایِ با ادبِ، آرامِ، ملایمِ، فکورِ، با حوصلۀ، مدنی و جذب کننده است.
۲- بر خلاف مائو که جهان را ندیده بود، چوئن لای، آدم دیده بود. قدرت مقایسه داشت. غرق در ذهن و درون خود نبود. نیاز به تمجید را با آموزههای کنفسیوسی از خود دور کرده بود. او آموخته بود میان سکوت و فعالیت، وقتشناس باشد. آدم دیدن میتواند زندگی آدمی را دگرگون کند. اگر اطرافیانِ یک مجری، کم و بیش افراد یکسانی باشند، فکر و نقد و تأمل و تغییر تعطیل میشوند. آدمی باید تشنۀ دیدنِ چند نفرِ درست و حسابی در هر هفته باشد تا رشد کند. عموم اشتباهات فردی و غیر فردی ناشی از این است که یک ذهنیت، بدون آنکه محک بخورد اجرا میشود. مهمترین خاصیتِ دموکراسی این است که نمیگذارد تنها یک ذهنیت در یک جامعه حاکم شود. چون چوئن لای آدم دیده بود و مرتب آدم میدید و «در معرضِ اندیشههای مختلف» بود، علیرغم کار در یک نظام دیکتاتوری، پلورالیست بود و با ذهن باز و متکثر به دنبال تحلیل و راه حل میرفت. مزیتِ جامعه باز این است که تعداد اشتباهات را کاهش میدهد. آمریکاییها نام ملاقاتهای محرمانۀ کیسینجر و چوئن لای را که از طریق پروازهای پاکستان به چین انجام میشد، Polo نامیدند که برگرفته از نامِ جهانگردِ ایتالیایی Marco Polo بود که با شرایطِ محدود و غیرِ قابلِ تصورِ قرن سیزدهم حتی به چین هم سفر کرده بود تا بیاموزد و تغییر کند (۱۳۲۴-۱۲۵۴).
۳- اگر مدیری باهوش باشد میگوییم بر خود و برنامهها و عملکرد خود دقت دارد و مسلط است. اما اگر چند درجه جلوتر برویم، میگوییم نه تنها این مدیر باهوش است بلکه «پی آمد» آنچه که میگوید و عمل میکند را دقیق میسنجد. این تفاوت میان دو واژه است: اینکه به کسی بگوییم شما «دروغگو» هستید یا بگوییم شما «راستگو نیستید». اثرگذاری روانی و پی آمدِ روانی این دو جمله بسیار وسیع است. درکِ «پی آمد»، یک توانایی روانشناسانۀ منحصرِ به فرد است. همین ویژگی شاید باعث شد بریتانیا دو قرن بر جهان حکمرانی کند. یک دانشگاهی انگلیسی روزی به این نویسنده گفت: من نمیدانم چرا این آمریکاییها دنبال گسترشِ دموکراسی هستند. مگر راحت است که همه دموکراتیک شوند؟ شاهکار چوئن لای این بود که هر جمله خطاب به شوروی، ژاپن، آمریکا و اروپاییها را دهها بار مرور میکرد و سپس بیان مینمود و این مرور شامل بررسی پی آمدهای استنباطی و دریافتی مخاطبان نیز میشد.
۴- چوئن لای مهمترین کار دیپلماسی را ایجاد رفتارهای با ثبات میدانست. او با صبر و حوصله به دنبال این نوع روابط، با دوست و دشمن چین بود. آمریکا و شوروی هر دو به دنبال انزوای چین و بیاهمیت دانستن (Irrelevance) این کشور در روابط جهانی بودند. چوئن لای میخواست حتی خصومتِ میان چین و شوروی را ضابطهمند کند. به همین دلیل مذاکراتِ دائمی با آمریکا و شوروی را مفید میدانست تا قاعده مندی تحقق یابد. این قاعده مندیها ابدی و Fixed نیستند و مراقبت میخواهند. نکتۀ کانونی در عملکرد و نظام فکری چوئن لای، قدرتمند کردن، ثبات سیاسی، رشد اقتصادی و امنیت ملی چین بود. هدف تغییر محیط خارجی نبود. تمام اهتمامها برای اندرون بود.
میراث چوئن لای شاید شاهدِ دیگری بر این ضرب المثل اروپایی است که: شخصیت سرنوشت ساز است (Character is destiny). بدون شخصیتِ آرام و غیرعصبانی و سنجیده نمیتوان افکار خوب و منطقی را بکار بست. چوئن لای یک دشمن را متعادل کرد (شوروی)، با دیگری دوست شد تا از آن بهره گیرد (آمریکا). سومی در همسایگی را هم سرجای خودش نشاند (ژاپن). دعوا کردن هم با اصول باشد بهتراست.
یک ضرب المثل چینی میگوید: به دنبال انتقام گیری از دشمن نباشید. کنار رودخانه بنشینید. آب، جسد او را میآورد.