بیانیه اخیر چهار جریان جمهوریخواه واکنشهای بسیاری، بویژه در میان نیروهای چپ، برانگیخت. واکنشهایی که عمدتا نقادانه و رد کننده مواضع نویسندگان بیانیه در ارتباط با جریانهای سیاسی رقیب، سلطنت طلب و مشروطه خواه، بودند. ایراد مهمی که از سوی معترضین به این بیاینه مطرح گردید عمدتا متوجه عدم برخورد دمکراتیک تهیهکنندگان این بیانیه با نیروهای رقیب و غلبه فرهنگ چپ بر محتوای آن بود.
نگارنده قصد ندارد که در این یادداشت به نقد این بیانیه بپردازد؛ بلکه هدفش پرداختن به دو موضوع مهم در دنیای سیاست است که هر دو جریان رقیب جمهوری خواه و سلطنت طلب را خواه نا خواه بخود مشغول داشته و در آینده نیز هر اندازه بحرانهای حکومت جمهوری اسلامی تشدید مییابند در گیر خواهند کرد. دو موضوع مهمی که در دوران مدرن همواره مورد توجه نظریه پردازان در زمینه فلسفه سیاسی بودهاند.
این دو موضوع بسیار با اهمیت «دمکراسی» و «قدرت سیاسی» میباشند. امروزه اداره امور یک کشور با اقتدار سیاسی غیر دمکراتیک و یا با دمکراسی فاقد قدرت سیاسیِ محافظِ دمکراسی، شرایط ناپایداری را برای آن کشور رقم میزند؛ بطوریکه میتوان گفت که در عصر مدرن این دو مقوله علی رغم اینکه بر ضد هم میتوانند عمل کنند، به یکدیگر نیز شدیدا نیازمندند و میتوانند کمک کننده یکدیگر نیز باشند.
واقعیت غیر قابل تردید، در این رابطه، این است که سیاست بدون قدرت سیاسی اساسا بی معنی است و نظامهای سیاسی در حقیقت نماینده قدرتهای سیاسی-اجتماعی در محدوده تحت کنترل خود میباشند. در حقیقت سیاست میدان زور آزمایی قدرتهای اجتماعی-سیاسی برای رسیدن به جایگاه قدرت است، و در این راه گریزی از مبارزه و رقابت و حذف یکدیگر نیست. وضعیتی که در درجه نخست وجود و ماهیت انسان و اراده درونی او برای کسب قدرت را بازتاب میدهد. دمکراسی و مکانیزمهای دمکراتیک از جمهوریت تا سلطنتهای تشریفاتی و اداره کشور بر اساس رای ملت از این جهت توسط اندیشمندان این حوزه تنظیم و تدوین شدهاند که مانع از حضور دائمی یک نوع از قدرت سیاسی و یا فقط یک بخش از نیروهای اجتماعی در جایگاه قدرت شوند و اراده معطوف به قدرت بطور نا محدود عمل نماید.
بر همین مبنا میتوان گفت که دغدغه و تلاش اصلی نویسندگان بیانیه چهار جریان چپ و جمهوری خواه و نیروهای رقیب آنها نیز همانا چگونگی تنظیم رابطه بین اقتدار سیاسی و دمکراسی است؛ در واقع، تلاش در راستای ارائه یک الگوی مشخص برای حل پارادوکس قدرت سیاسی و دمکراسی میباشد. البته اینکه در شرایط خاص امروز ایران آیا ارائه یک الگوی مشخص برای حل این پارادوکس تا چه اندازه ضروری است، که باید همین امروز به آن پرداخته شود و مرزهای بین دو الگوی پیشنهادی باید سریعا مشخص گردند، پرسشی قابل بحث و تامل است. در این رابطه نیز نگارنده قصد ورود به این پرسش را ندارد و ورای این سوال سعی میکند فقط از جنبه نظری به این پارادوکس بپردازد.
تا قبل از دوران مدرن و تا پیش از باور عمومی به ضرورت وجود دمکراسی و دخالت مستقیم مردم در سرنوشت کشورشان، جایگاه قدرت سیاسی همواره توسط ادیان، ایدئولوژیها و یا پادشاهان پر میشده است؛ و از این نظر جایگاه قدرت نمیتوانسته برای طولانی خالی بماند؛ و اگر جایگاه قدرت بنا بدلایلی مانند جنگ، شکست و یا فوت رهبر و یا پادشاه خالی میشده است، بلافاصله این جایگاه توسط نیروهای پیروز در جنگ و یا وارثان رهبر پیشین پر میگردیده است.
در زمینه بحثهای نظری پیرامون جایگاه قدرت سیاسی بیش از هر نظریه پرداز دیگری نام کِلاد لِفورت (Claude Lefort) به چشم میخورد. سوال محوری در بحثهای نظری کلاد لفورت این است که اساسا سیاست به چه معنا است؟ این سوال به این دلیل بسیار محوری است که اصولا انسان یک موجود سیاسی است و جامعه انسانیِ فاقد سیاست اندیشان و سیاست ورزان نمیتواند وجود داشته باشد. سیاست اندیشی و سیاست ورزی که موضوع اصلی و محوری آن تعیین جایگاه قدرت سیاسی، حد و حدود و مشروعیت آن است.
اما با توجه به اینکه پس از دوران روشنگری در اروپا و آغاز دوران مدرن و همچنین روز افزونی باور عمومی به سکولاریسم، جایگاه قدرت دیگر نمیتواند توسط نمایندگان خدا و یا یک ایدئولوژی توتالیتر و یا رهبر کاریزما پُر شود و مشروعیت آن به این طریق تعیین گردد، پاسخ به سوال سیاست چیست را باید ورای ادیان و ایدئولوژیها، در خود مقوله سیاست جستجو نمود؛ همان کاری که لفورت در کتاب سیاست چیست تشریح میکند. اما با توجه به اینکه موضوع اصلی سیاست چگونگی تشکیل نهاد قدرت و نوع تنظیم رابطه با آن است، میتوان گفت که سوال سیاست چیست را میتوان با طرح یک سوال دیگر: که جایگاه و مقام قدرت چگونه است و نوع تنظیم رابطه با آن چطور باید باشد بیشتر باز کرد.
نویسنده کتاب سیاست چیست با علم به این واقعیت که در دوران مدرن دیگر نمیتوان جایگاه قدرت را بطور طولانی مدت با یک نظام توتالیتر و یا رهبر کاریزما پُر نمود و محفوظ و مشروع نگاه داشت؛ و اساسا چالش قدرت سیاسی، در عصر مدرن، از طریق توتالیتاریسم و یک ایدئولوژی سیاسی دیگر نمیتواند به پیش برود، بر دمکراسی البته نه صرفا بعنوان یک ابزار انتخاباتی که در دورههای مشخص تکرار میشود بلکه بعنوان مکانیزمی برای همچنان خالی نگاه داشتن جایگاه قدرت سیاسی تاکید میکند.
در واقع به عقیده وی اگر ما در خالی نگاه داشتن جایگاه قدرت موفق نشویم، این جایگاه سرنوشتی جز پُر شدن توسط یک نیروی توتالیتر را نخواهد داشت. حتی در صورتی که موفق در خالی نگاه داشتن جایگاه قدرت گردیم، این جایگاه، اگرچه شاید بظاهر خالی بنظر برسد، نیرویی جذب کننده و بسیار قویی در خود دارد که بمانند سیاه چال، در صورت عدم تعبیه مکانیزمهای لازم، میتواند بسرعت نیروهای طالب کسب قدرت خود را بدرون خود بکشد.
حال، این سوال، همانطور که در ابتدای یادداشت آمد، مطرح است که چگونه میتوان از نهال دمکراسی با قدرت تمام پاسداری کرد و در عین حال مانع از پر شدن جایگاه خالی قدرت در یک نظام دمکراتیک شد؟ در این رابطه همانطور که میدانیم مکانیزمهایی از جمله انتخابات دورهای و تقیسم قوای کشور در سه نهاد مستقل و مراجعه به رای مستقیم مردم در شرایط اضطراری پیش بینی شده و به اجرا نیز در میآیند.
اما از نظر کلاد لفورت این مکانیزمها کافی نیستند و در عمل نیز مانع از پر شدن جایگاه قدرت نشدهاند. برای مثال در رفراندوم مربوط به طرح خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، موافقین خروج از اتحادیه اروپا با اختلاف رای ناچیزی بر مخالفین پیروز شدند. بعبارت دیگر، کمی کمتر از نیمی از شرکت کنندگان در رفراندوم مخالف خروج انگلستان از اتحادیه اروپا بودند. در حالیکه میبینیم که همه سیاستهای دولت ترزا میمتمرکز بر خروج کشورش از اتحادیه اروپا است. در حالیکه تقریبا نیمی از مردم انگلستان موافق ماندن در اتحادیه میباشند. به سخن دیگر زمانی که یک اکثریت شکننده تمام سیاستهای خود را متمرکز بر خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا میکند و خواسته تقریبا نیمی از مردم را نادیده میگیرد و حتی مدعی است که سیاست و برنامههایش بازتاب کننده رای مردم بریتانیا هستند، جایگاه قدرت را بطور نامشروع پُر کرده است، حتی اگر بظاهر همه مکانیزمهای شناخته شده دمکراسی نیز بکار رفته باشند.
در طرحها و برنامههای جمهوری خواهان و سلطنت طلبان به رای گذاشتن نوع نظام سیاسی پس از حکومت جمهوری اسلامی پیش بینی شده است. حال تصور کنیم که مردم ایران سرانجام توانستند بطور آزادانه در رفراندوم تعیین نظام جانشین حکومت اسلامی شرکت کنند. همچنین فرض کنیم که نتایج موافقین نظام جمهوری و نظام مشروطه سلطنتی نیز به هم نزدیک باشند (که دور از تصور نیست). حال آیا باید در این شرایط نظام مطلوب اکثریت را که اختلاف ناچیزی با اقلیت دارد حاکم گردانید و خواسته اقلیت را نادیده گرفت؟
پاسخ به این سوال و پیش بینی آینده نیز بسیار دشوار است. همچنین نباید فراموش کرد که نحوه حضور مردم در رفراندوم تعیین نظام سیاسی جاشین حکومت اسلامی نیز بستگی به نوع و چگونگی عبور از جمهوری اسلامی دارد. اما در عین دشواری پاسخ به سوال فوق و عدم امکان پیش بینی دقیق روند تحولات آینده ایران، بنظر نگارنده یک اصل بسیار روشن و اثبات شده وجود دارد، همانطور که نویسنده کتاب سیاست چیست عنوان میکند، و آن اصل این است که جایگاه قدرت باید در یک نظام دمکراتیک همواره خالی بماند. جایگاهی که طبقات، بخشها و نیروهای اجتماعی و سیاسی باید بتوانند از طریق مکانیزمهای لازم در اطراف آن به تنظیم رابطه با هم بپردازند و مانع از پُر شدن این جایگاه توسط بخشی از طبقات و نیروهای محدود شوند. در حقیقت خالی ماندن جایگاه قدرت یکی از پیش شرطهای دمکراسی در دوران مدرن است.
تاکید بیش از اندازه کِلاد لِفورت بر خالی ماندن جایگاه قدرت از این واقعیت بر میخیزد که بخاطر ماهیت انسان و همانطور که تجربههای تاریخی بیشمار نشان میدهند، مناسبات اجتماعی و نظامهای سیاسی زمینههای بسیار مستعدی برای حضور مجدد نیروهای توتالیتر و پُر شدن جایگاه قدرت دارند. به همین علت از نظر وی توتالیتاریسم صرفا در شکل و شمایل نیروهای سنتی توتالیتر که در تاریخ نمونههای فراوانی داریم ظاهر نمیشود. حاکمیت اکثریت بر اقلیت و نادیده گرفتن منافع و خواستههای اقلیت نیز نوعی توتالیتاریسم در دوران مدرن میباشد. بعبارت دیگر کلاد لفورت تاکید میکند که باید مکانیزمهایی پیش بینی شوند که منافع و مطالبات اقلیت نیز تضمین و تامین گردند.
از این نظرگاه است که نگارنده معتقد است که در دوران گذار از جمهوری اسلامی، بحث بر سر نوع حکومت آینده و اعلام مرزبندیهای گروهی در این رابطه و دعوا بر سر جمهوریت یا سلطنت، به این علت که به احتمال زیاد جامعه ایران را به انشقاق و دو بخش اقلیت و اکثریت میکشاند بسیار زودرس است و مناسب این شرایط نمیباشد. آنچه که بیش هر چیز در این دوران ضروری است مدیریت دوران گذار بدون تاکید بر اختلافات گروهی است. مدیریتی که نباید ادعای رهبری و آلترناتیو سازی داشته باشد و نباید اجازه دهد فرایند گذار از جمهوری اسلامی با اراده یک گروه و گرایش خاص پیش برود و همانند انقلاب اسلامی، سیاه چال قدرت توسط امثال خمینی و دیگر رهبران کاریزما اشغال گردد.
کتابهای مرجع:
- What is politics: Claude Lefort
- The Political Forms of Modern Society, Bureaucracy, Democracy, Totalitarianism: Claude Lefort