ما ایرانیان در زمینه «تقلیل مفاهیم»، «قلب مفاهیم» و «بدلسازی» استادیم. داستان تقلیل مفاهیم در جنبش مشروطه را ماشاالله آجودانی در کتاب «مشروطه ایرانی» بر رسیده است. تلاشی روشنفکرانه در نزد کسانی نظیر میرزا ملکم خان، با نیتی خیرخواهانه و نتایجی مناقشه برانگیز که در آن مفاهیم فلسفه و دانش سیاسی مدرن را «پرس» کردند و قالبهای مفاهیم سنتی را هم فراخ نمودند تا شاید مثلا مفهوم مدرن آزاری بیان در قالب کهنه «امر به معروف» گنجانده و «توده خور» بشود. این تلاش که در مشروطه نتایج چندانی به بار نیاورد، در دهه چهل و پنجاه بوسیله کسانی نظیر علی شریعتی و نظریه پردازان سازمان مجاهدین وارد فاز جدیدی شد که در آن میبایست مفاهیم مارکسیستی مربوط به انقلاب، مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتاریا، زوال دولت و.... به کمک امام حسین، عاشورا، اباذر و تفسیرهای من درآوردی از قران، حدیت و روایت به خورد سیاست داده شود. «مارکسیسم اسلامی» گرچه برساخته « دستگاه» بود، اما بیانگر واقعیت این جریان بود.
تقلیل مفاهیم در نزد شریعتی خیلی سریع به «قلب مفاهیم» فرا رویید و او آغازگر روندی بود که در جمهوری اسلامی با تهی شدن همه مفاهیم انسانی و انقلابی از مضامین شناخته شده و جا افتاده و جعل معانی ارتجاعی برای کلمات مدرن، راه کمال معکوس را پیمود. در قانون اساسی تبارز آشکار یافت، در قضاوت شرعی، اقتصاد وعلوم انسانی اسلامی به اوج رسید.
نام «جمهوری اسلامی» قلب مفهوم جمهوریت است و ۱۷۷ اصل قانون اساسی، قلب مفاهیم آزادی، استقلال و حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویشند. اقتصاد اسلامی انکار اقتصاد است و علوم انسانی اسلامی قلب علم، انسان و انسانیت است واین رشته تا بی نهایت ادامه دارد.
«بدلکاری» گرچه ظاهرا با تقلیل و قلب مفاهیم ارتباطی ندارد، اما به نوعی میتوان آنرا نتیجه و تکامل «قلب مفاهیم» دانست.
کپی غیرقانونی برنامههای کامپیوتری به وسیله بدلکاران ایرانی، امر مرسومی است و به ندرت در بازار ایران، برنامهای پیدا میشود که اریجینال و مثلا متعلق به ماکروسافت باشد، اما آنچه «قلب مفاهیم» و «بدلکاری» را پیوند میدهد، نوشتن این جمله بر روی کپیهای سرقت شده است که تکثیر این اثر ممنوع است و کلیه حقوق ان به فلانی یا فلان شرکت تعلق دارد!
کپی آثار هنری و علمی دیگران و مدعی مالکیت آنها شدن هم در ایران، از زمان شاه تا امروز امر متداولی بوده و هست. اوج پیوند قلب مفاهیم و کپی کاری را میتوان در خرید و فروش مدرک تحصیلی و تولید موجوداتی نظیر دکتر عوضعلی کردان مشاهده کرد . مردی که نه مدرک کارشناسی و ارشدش واقعی بود و نه دکترای آکسفوردش، اما در دولت احمدی نژاد به وزارت کشور منصوب شد!
یکی از موارد برجسته کپیکاری ایرانی با قلب مفهوم «مشروطه خواهی» اتفاق افتاده است. «مشروطه» وقتی به ایران وارد شد و پا گرفت که «مطلقه»ای وجود داشت که دمار از گرده مردم کشیده بود. «مشروطه» میخواست «مطلقه» را به رای و اراده مردم مشروط و مقید کند. در جنبش مشروطه با تاسیس مجلس ملی و تدوین قانون اساسی، گامهائی در این راستا بر داشته شد. اگر ایران مشروطه میشد و مشروطه میماند، مشروطهخواهی بلاموضوع میشد. اما این اتفاق نیفتاد و با باز سازی استبداد در دوران پهلوی اول و تداوم آن در دوران پهلوی دوم و بوپژه در سایه دستآوردهای جنبش مشروطه، مشروطهخواهی نه تنها بلاموضوع نشد، بلکه موضوعیت بیشتری هم یافت. جبهه ملی ایران بر اساس این اندیشه شکل گرفت و تا سال ۵۷ به اتفاق نهضت آزادی که از جبهه جدا شده بود، پرچمدار مشروطه خواهی بوده است.
با تحولات بهمن، تدوین قانون اساسی جدید و تاسیس حکومت اسلامی، مشروطهخواهی قدیم بلاموضوع شد اما با مطلقه شدن مجدد حکومت، مشروطهخواهی نوینی از متن جامعه سر برآورد. خمینی با تکفیر جبهه ملی، آن را به تعلیق و محدودیت شدید فعالیت وادار کرد. اما نهضت آزادی توانست بهزعم همه محدودیتها، اصول مشروطهخواهی نوین را تدوین و ترویج کند. با جنبش اصلاحات که در نتیجه دور شدن روشنفکران انقلابی،جوان و مسلمان از اندیشههای خمینی و گرویدن آنها به اندیشههای بازرگان و نهضت آزادی پدید آمد، مشروطه ایرانی وارد فاز کیفیتا نوینی گردید. این مشروطهخواهی جدید، از خرداد ۷۶ تا امروز فراز و فرود و رویش و ریزش بسیاری داشته و کماکان در حال «شدن» و پیرایش خویش است. در حالی که گردانهای پیشرو شاگردان بازرگان و سحابی در قالب «ملی- مذهبیها» خود را سوسیال دموکرات و سکولار تعریف میکنند، در سطوح میانی این جنبش تردیدها، با اعلام ابطال ج.ا. جایگزین میشوند و در منتهی الیه راست آن هم شاهد ریزش هستیم.
با همه این فراز و فرودها، جنبش اصلاحات شاخه اصلی و اصیل مشروطه ایرانی در شرایط امروز کشور است که هدف محدود کردن اقتدار مطلقه و مشروط کردن حکومت را پی میگیرد. ممکن است تلاش آنها به نتیجه نرسد و کشور گرفتار انقلاب دیگری بشود، اما این امر ذرهای در این حقیقت تغییر نمیدهد که این جریان «مشروطه خواه» است، همانطور که جبهه ملی و نهضت آزادی در زمان شاه مشروطه خواه بودند و نتوانستند جلوی انقلاب را بگیرند.
در کنار این جریان اصیل مشروطهخواهی، بدلکاران ایرانی بیکار نبودهاند و نسخه بدلی مشروطهخواهی را هم تولید و روانه بازار سیاست کردند و البته بر روی آن نوشتند که انحصار مشروطه خواهی متعلق به ماست و متخلفان مجازات خواهند شد. مشکل اصلی این مشروطه خواهی بدلی این است که «مطلقه»اش مفقود است و معلوم نیست که آقایان کدام حکومت مطلقه بر سر کاری را میخواهند مشروطه کنند؟ آنها برای رهائی از این بنبست آزار دهنده، با خلق پدیده «رهبر شاه» هم زمان، نقش مشروطه و مطلقه را با هم بازی میکنند! به غیر اینکه این مشروطه خواهی بدلی، بی جفت مطلقه، عقیم است، باقی آنچه را که خوبان همه دارند، او یکجا دارد: بسته بندی شیک و مدرن، بازار یابی قوی وحمایت از ما بهتران!
اینکه زرق و برق این جواهر بدلی، چشم برخی از مدعیان دموکراسی را کور وآنها را مشهوریخواه کرده، امر چندان عجیبی نیست، اما اینکه جمهوریخواهان اصل و بدل را در کنار هم قرار دهند، بر فرق اصل بکوبند و بدل را هم طراز آن کنند، مایه تاسف و شگفتی است.
با هم بخوانیم:
«تعامل با مشروطهخواهان از هر نوع آن، تنها بر سر توافق بر بنیان قواعد دموکراسی، پلورالیسم و رقابت سیاسی و همچنین تنظیم چارچوب برای کاهش مخاطرات دوران گذار و تسهیل مسیر انتخاب مردم برای استقرار نهادهای سیاسی دمکراتیک خواهد بود.»(۱)
به راستی، چنین سیاستورزی مشعشعی را کجای دلمان بگذاریم؟ «مشروطهخواهان از هر نوع آن» یعنی چه؟ مگر غیر از مشروطه خواهی بدلی «پهلویطلب» و اصلاحطلبان «مشروطهخواه»، جریان شناسنامهدار دیگری هم وجود دارد که داعیه مشروطهخواهی داشته باشد؟ یعنی قرار است که جمهوریخواهان با این دو جریان رابطه یکسانی داشته باشند؟
به قرینه میتوان استنباط کرد که منظور نویسندگان این است که هیچ کدام از این دو جریان مشروطه خواه، شایسته همکاری با جمهوریخواهان نیستند. رفقای ما با این حکم، شعری سروده و در قافیه آن ماندهاندو برای رفع این نقیصه، مصرعی در بحر طویل بدان افزودهاندکه البته مصداق روشن «المعنی فی بطن الشاعر» است:
«توافق بر بنیان قواعد دموکراسی، پلورالیسم و رقابت سیاسی و همچنین تنظیم چارچوب برای کاهش مخاطرات دوران گذار و تسهیل مسیر انتخاب مردم برای استقرار نهادهای سیاسی دمکراتیک»!!
همه این آشفتهگوییها از آنجا میآید که اصل و بدل با نگاهی چپروانه، یک سان دیده میشوند تا شعار «دیگه تمومه ماجرا» در بین خطوط تعبیه و مرز پر رنگی با اصلاح طلبان از «هر نوع آن» کشیده بشود.
چنین شکلی از سیاستورزی، جمهوریخواهی را در انزوای تا کنونی اسیرتر و آن را به فرقههای پراکنده و رو به زوال بدل میکند.
سیاست دموکراتیک، بدون لکنت زبان بر ضرورت دستیابی به تفاهم و اتحاد استراتژیک با اصلاحطلبان مشروطهخواه بر سر مسایلی نظیر سکولاریسم، خشونت پرهیزی، تکیه بر جنبشها و نافرمانی مدنی، عدم اتکا به خارج، حفظ یکپارچگی سرزمین ایران و برگزاری انتخابات آزاد تاکید میکند و در ارتباط با هواداران رضا پهلوی هم، هر نوع همکاری را به کنار گذاشتن «رهبر شاهی» و شفافسازی مناسبات با دول خارجی و امور مالی مشروط مینماید.
رهائی از زرق و برق کپی احتمالا به آسانی میسر خواهد شد، باید امیدوار بود که تنظیم رابطه با اصل، که در فضای اصلاح طلب ستیز خارج از کشور کار راحتی به نظر نمیآید، قربانی تمایلات و شعارهای عجولانه و چپروانه نشود.
(۱) اعلامیه چهار سازمان جمهوریخواه
http://www.iran-emrooz.net/index.php/news1/78149/
■ با خرسندی از در صحنه بودن و گاه صحنه گردانی شما و تاثیر مثبتت در نزدیک کردن نیروها یک نکته را لازم دیدم بیان کنم.
مشروط سلطنتی روشن است که چه مقوله ایست. شاه باید سطلنت کند و فاقد قدرت سیاسی باشد. اما اصطلاح مشروطه در حکومت ولایی یا اسلامی فاقد آن محتوا است. ولایت فقیه اصلا ممکن نیست آنگونه مشروط شود. چرا؟ چون ولایت فقیه یک فرد یا یک خانواده نیست که بتوان آنطور مشروطش کرد. ولایت فقیه یک کاست روحانی است که شمارش با خانواده ها به صدها هزار نفر میرسد و صدها سازماندهی سنتی مقدس دارد. ولایت فقیه نیمی از کل درآمد کشور را به تغذیه این کاست اختصاص داده است و طبق گفته سخنگویان دولت و شخص رئیس جمهور بودجه چندانی برای دولت باقی نگذاشته اند. منافع اقتصادی صدها هزار نفر با قدرت ولایت گره خورده است و اگر خود ولی فقیه نخواهد دیگران میخواهند که اژدها سر چشمه ایران زمین چمبر زده باشد. آقای خامنه ای یک بار رهنمود داد که در مراسم عاشورا میتوانید در دلتان گریه کنید و به صورت نمادین سینه بزنید. رهمود خیلی خبی بود و بسود اسلام بود. فلان آخوند نام از یاد رفته از مشهد گفت که توی دهن ولی فقیه میزنم. ولی فقیه کیست؟ چه غلطهایی! گریه کنید مسلمونا! خامنه ای کلامی نتوانست بگوید.
قوانین کیفری و سیستم دادرسی و دستگاه قضایی کشور سراپا ارتجای و ضد بشری است. این در کجای مشروطه ولایی جا دارد؟ اگر براستی چیزی به نام مشروطه ولایی وجود داشته باشد این تنها یکیست: مشروطهی دین در رابطه با دولت! یعنی که دین دینداری کند و دولت مملکت داری. یعنی همان جدایی دین از دولت.
خلاصه کلام:
مشروطه واقعی، که دورانش به بایگانی تاریخ سپرده شد، جدایی سلطنت از دولت و سیاستگذاری بود. مشروطه در رابطه با دین، جدایی دین از دولت و سازمان اداری کشور است. رفسنجانیسم و اصلاح طلبی معطوب به تعدیل و تحدید حکومت فقاهتی در چارچوب مشروطه قرار ندارد. اتفاقا نظر شیخ فضل الله روحی در قیاس با حکومت ولایی کنونی بسیار مشروط و محدود تر بود. حتی خاتمی نیز یک مشروعه خواه است که بیماری حمله به جدایی دین از دولت رنجش میدهد و با همه تحصیلی که کرد و تجربه ای که اندوخت آنقدر در این زمینه منطق نمیداند که وقتی میگوید ایران استثناء است و نمیتواند دین را از دولت جدا کند خود خود را کیش بدهد.
پایان کلام این که، منظور شما، که همان توجه به نیروی مثبت داخلی و اهمیت آن است، لازم و مهم است و از این بابت سپاس. اما نظریه پردازی در باره مشروطه ولایی متأسفانه با بحث برخی مثل من روبرو مشود.
امیر ممبینی
■ امیر عزیز!
از لطفت که مثل همیشه شامل حالم می شود، ممنونم. تذکرت در مورد حجم و طول و عرض نهاد ولایت فقیه و جایگاه ارباب فقه سنتی در این ساختار، هشدار دهنده بود. این هم درست است که «مشروطیت» در مفهوم مضیقش، در ارتباط با سلطنت مطلقه و صرفا در این ارتباط پدیدار شد و کاربست آن در مورد حکومت مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه، شاید حاوی دقت کافی نباشد. به باور من، نباید اشکالی داشته باشد که مشروطیت را در مفهوم موسع آن، در مورد ولایت مطلقه هم به کار گرفت.
خودت بهتر می دانی که استبداد سلطنتی هم، چندان کم طول و عرض نبود . شاهان قاجار خود را مالک هستی رعایا می دانستند و پهلوی اول تمام شمال را، حدی به کوه، حدی به دریا، به نام خودش سند زد، پهلوی د وم هم در تصرف عدوانی ثروت های ملی، حد و مرزی نمی شناخت. جدای از این اما، آنچه این استبداد را ماندگار و تنومند می کرد، وجود خاندان های حکومتگر ایرانی است که به عنوان «هزار فامیل» همواره حامی سلطنت استبدادی بودهاند.
برداشت من این است که هر جا «حکومت مطلقه» ای شکل بگیرد، اگر مثل شوروی سابق، همه را قلع و قمع نکنند و در حاشیه حکومت، یک منطقه خاکستری، ولو بسیار محدود و کوچک هم باقی بماند، اولین گیاهی که در این زمین خاکستری شانس سبز شدن دارد، درخت «مشروطیت» است که در همدستی کسانی از حکومت و مردم، آبیاری می شود و قد می کشد و این امر قبل از آنکه به پهنا و درازی حکومت مربوط بشود، به این مربوط می شود که آیا حکومت در سرکوب و تک صدائی کردن تا چه حد توفیق داشته است. از این منظر، آن دستگاه عریض و طویلی که بدان اشاره کردی، از جمله به دلیل این «پت و پهنی»، نه فقط در حوزه امنیتی، هزار سوراخ برای جواسیس خارجی دارد، بلکه در حوزه های دیگر هم سوراخ کم ندارد. تو به درستی به تشر وحید خراسانی به خامنه ای در مورد قمه زدن اشاره کردی. اما این سکه روی دیگری هم دارد. امثال دستغیب و صانعی که مدافع سرسخت رهبران جنبش سبزند و حتی شبیری خاقانی که در اقدامی نمایشی به دیدار خاتمی، عبدالله نوری و کرباسچی می رود ، اینها هر کدام در پشت حیاط بیوتشان، منطقه ای خاکستری برای کاشت و داشت نهال های مخالفت با استبداد فردی و مطلقه- مشروطیت- درست می کنند.
شاید برای مجموعه کسانی که به درجات مختلف و البته نه از موضعی ارتجاعی تر، با ولایت مطلقه خامنه ای مخالفت می کنند، نام مناسب دیگری پیشنهاد کنی. من فعلا واژه دیگری که به اندازه «مشروطه خواه» قدرت پوشش و بیان داشته باشد، نیافتم.
نمی دانم که نظر و نگرانی ترا درست گرفته ام یا نه، اما من هم باور دارم که «مشروطه خواهی» اگر به تمنا از حاکم برای عنایتی به پیش پای ملوکانه و یا تغییر رفتار نسبت به رعایا تعبیر بشود، طبعا راه به دهی نمی برد و مراد من از آن، تحمیل صلح و سازش به حاکم با تکیه براراده متحد و متشکل ملت است.
احمد پورمندی
■ آقای احمد پورمندی!
۱. شما نوشتيد: «سیاست دموکراتیک، بدون لکنت زبان بر ضرورت دستیابی به تفاهم و اتحاد استراتژیک با اصلاحطلبان مشروطهخواه بر سر مسایلی نظیر سکولاریسم، خشونت پرهیزی، تکیه بر جنبشها و نافرمانی مدنی، عدم اتکا به خارج، حفظ یکپارچگی سرزمین ایران و برگزاری انتخابات آزاد تاکید میکند.» اصلاحطلبان مشروطهخواه می خواهند ولی فقيه حکومت نکند و يا قدرت آن محدود شود. يعنی حکومت دينی (تلفيق دين و دولت) هم چنان پابرجا بماند. چگونه می توان با نيروئی که می خواهد حکومت دينی را حفظ کند برسر سکولاريسم به اتحاد استراتژيک رسيد؟ چگونه می توان به گذار از جمهوری اسلامی به جمهوری دموکراتيک و سکولار معتقد بود ولی با نيروی اصلاح طلب مشروطه خواه اتحاد استراتژيک کرد؟
۲. اگر به کلمه تفاهم قناعت می کردید، می شد روی آن مکث کرد. اتحاد استراتژيک به معنی داشتن پلاتفرم مشترک است. يعنی داشتن هدف مشترک و استراتژی مشترک. چهار جريان در پی گذر از جمهوری اسلامی هستند. در حاليکه هدف اصلاح طلبان مشروطه خواه حفظ جمهوری اسلامی است. چهار جريان از جنبش های اجتماعی، از اعتراضات توده ای و نافرمانی مدنی حمايت می کنند. اما اصلاح طلبان مشروطه خواه حاضر نيستند از اعتراضات توده ای و نافرمانی مدنی پشتيبانی کنند. چگونه می توان از اتحاد استراتژيک با اصلاح طلبان مشروطه خواه صحبت کرد؟
۳. شما بر پايه اعتقاد به اتحاد استراتژيک با اصلاح طلبان مشروطه خواه، انگشت خود را رنگی کردید و به کانديداهای مورد حمايت آن ها برای مجلس شورا، مجلس خبرگان و رياست جمهوری رای داديد و يا از مردم خواستيد رای دهند. نتيجه اش چه شد؟ از آن انتخابات فراکسيون اميد و حسن روحانی درآمد که کارنامه اشان اسفبار است. يا تعدادی از جنايتکاران از ليست اصلاح طلبان به مجلس خبرگان راه يافتند. آيا از چهار جريان می خواهی که به همان سياست شما عمل کنند؟
۴. نوشتيد: «در ارتباط با هواداران رضا پهلوی هم، هر نوع همکاری را به کنار گذاشتن «رهبر شاهی» و شفافسازی مناسبات با دول خارجی و امور مالی مشروط مینماید.» ۳۰ سال است که به رضا پهلوی همين موضوع گفته می شود يا رهبر و يا فرزند شاه. اما او گوش به اين حرف ها نمی دهد. دليلش هم معلوم است. مثل اينکه از علی خامنه ای بخواهيم که حکومت کردن را کنار بگذارد و يا رفتارش را تغيير دهد. اين سياست جواب نمی دهد. در مورد رضا پهلوی هم اين سياست جواب نداده است. شما زمانی از سياست تغيير رفتار خامنه ای اعلام برائت کرديد. اما همان سياست را در مورد رضاپهلوی می خواهيد به کار ببريد. مناسبت رضا پهلوی با دول خارجی روشن است. البته نه در جزئيات. بلکه در کليات. کافی است که مصاحبه های او را گوش بدهيد. همين مصاحبه با مهدی خلجی.
پرويز احمدی
■ آقای پرویز احمدی عزیز!
از نقد مسولانه شما سپاسگزارم و از اینکه تا کنون شانس آشنائی با شما را نداشتهام، متاسفم و امیدوارم که این امر ناشی از کاربرد اسم مستعار نباشد.
کوشش می کنم به موارد مطروحه در حد بضاعتم بپردازم. قبل از آن اما، این تاکید را لازم می دانم که نقد اصلی من متوجه گارد بسته و تاکید بر خطوط قرمز است. در آلمان تابلو «گردش به چپ ممنوع» نداریم . بجای آن تابلویی نصب می شود که مسیر مستقیم و گردش به راست را با فلش آبی نشان می دهد. شاید نکته بی اهمیتی به نظر بیاید، اما به باور من بیانگر دو نگاه متفاوت است : نگاه آمرانه ای که ممنوع می کند و نگاه محترمانه ای که توضیح می دهد! روشن است که هر جا چراغ قرمزی هست، چراغ سبز هم وجود دارد. می توانیم دایما بر چراغ های قرمز و خطوط قرمزمان تاکید کنیم و یا خطوط و چراغ های سبزمان را بر جسته کنیم. با این مقدمه به موارد مطروحه از سوی شما، به همان ترتیبی که آورده اید می پردازم.
۱-و ۲- فرمولی که در مورد «سیاست دموکراتیک و اصلاح طلبان» نوشتم، از نظر من نمونه ای از تاکید بر چراغ های سبز بجای خطوط قرمز است. اینکه ما بنویسیم که با ” اینها” فقط وقتی که خطر فروپاشی مجبورمان کند، حرف می زنیم، از نظر من یک نگاه «قهرو» و خط قرمزی است. ما باید همیشه اشتیاق مان را برای دستیابی به حد اکثر تفاهم اعلام بکنیم وآنرا نشان بدهیم. اما اینکه آیا چنین چیزی اتفاق می افتد یا نه؟ پاسخ من هم آره است و هم نه! ظرفیتش در بخش پیشرو اصلاح طلبان وجود دارد. تاجزاده با صراحت اعلام کرده که خطای اصلی آنها تاسیس «جمهوری اسلامی» و در هم آمیزی دین و دولت بوده است و منشور جنبش سبز با فرمول مبارزه با استفاده ابزاری از دین و حفظ استقلال نهادهای دینی از حکومت، با نوعی سکولاریسم حداقلی و هابرماسی مماس شده است. همفکران تاجزاده یکی، دو- سه نفر نیستند و سبز ها هم از آن زمان تا امروز جلوتر آمده اند. این بخش از اصلاح طلبان، به باور من با انتخابات آزاد مشکلی ندارند و آنرا در بیانیه برای نجات ایران به صراحت فرموله کرده اند. در مورد سایر مواردی هم که در آن فرمول گنجانده ام، سبز ها که اساسا با نافرمانی مدنی متولد شده اند و غیر سبز ها هم روز به روز با لکنت زبان کمتری با صور مختلف نافرمانی همراهی نشان می دهند. پس امکاناتی واقعی برای همکاری های راهبردی- استراتژیک وجود دارد و به این اعتبار پاسخ می تواند مثبت باشد. اما هر بازی حد اقل دو طرف دارد. ما با ارایه چهره باز، پیشنهاد برد- برد می دهیم. اگر نخواستند و یا نوانستند، این آنها هستند که باید مسولیت ناکامی را بر عهده بگیرند و ما در مقابل مردم به عنوان داور نهائی، مورد سرزنش قرارنخواهیم گرفت. سیاست درست، با باور من تکرار مستمر دعوت ها، «دیالوگ انتقادی» بر اساس محتوای فرمول اتحادی که نوشتم و رقابت بر بستر همبستگی ملی است.
۲- در مورد انتخابات و رای به روحانی، چون نام شما و تعلق سازمانی تان برایم آشنا نیست، نمی دانم که در آن زمان چه موضعی داشته اید. اما بخش اعظم همین چهار جریان که شما بدرستی از آنها دفاع کرده اید، یا به دلایل سلبی و یا ملاحظات ایجابی، در انتخابات شرکت کردند و به روحانی رای دادند و انتقاد شما منطقا باید متوجه همه ما و نه این یا آن فرد باشد. چند روز قبل از انتخابات، شخصیت وزین و صاحب نام اپوزیسیون، بیژن حکمت، در مقاله مستدلی توضیح دادند که چرا جز شرکت در انتخابات و گزینش روحانی، گزینه دیگری نداریم. من نمی خواهم اکنون و در اینجا به آن بحث ها برگردم و فکر می کنم که ما نباید کاری کنیم که شایبه انداختن رخت چرک ها بر روی بند را پدید بیاورد. من کماکان بر این باورم که گزینه دیگری نداشتیم و رخت چرکی هم در کار نیست. اما اینکه چهار جریان چه جوابی به نقد شما میدهند و در انتخابات بعدی چه تاکتیکی را باید بر گزینند، پاسخش را خرد جمعی دوستان خواهد داد. به باور من هنوز برای تصمیم گیری در این مورد خیلی زود است. صبر کنیم و ببینیم که آیا اساسا انتخاباتی خواهیم داشت!
۳- در مورد رضا پهلوی هم ، به نظرم ما در محتوای سیاست نظر متفاوتی نداریم و بحث بیشتر به شکل ارایه و بسته بندی مربوط است که پیشتر در موردش نوشته ام. اینجا و آنجا مطرح کرده ام و در اینجا هم می نویسم که اگر رضا پهلوی کاندیدای ریاست جمهوری بشود، بزرگترین خدمت را به ایران و به خانواده خود خواهد کرد و باید از آن استقبال کرد. اما شانس این کار نزدیک به صفر است. شانس اینکه او دست از رهبر-شاهی بردارد هم ، بسیار اندک است و در نتیجه ما باید «پهلوی طلبی» را به همین شکلی که هست- یعنی حرکت اشراف مغلوب ایران برای احیای سلطنت خاندان پهلوی- به عنوان یک واقعیت سیاسی قبول کنیم و بویژه با توجه به قدرت بازاریابی و امکانات مالی این جریان و هواخواهان جهانی آن، بسیار مراقب نوع برخوردمان باشیم. در روز های گذشته، تمام ضد حمله این جریان در مقابل اعلامیه چهار جریان، متوجه برخورد «سکتاریستی» بوده است: دیالوگ با روی گشاده و تاکید بر همان سه محور : رهبر- شاهی، شفاف سازی مالی و شفاف سازی روابط با دولت های دیگر! محدود کردن بازار برند پهلوی، به باور من بیش از هر چیز در گروی دستیابی به تفاهم با اصلاح طلبان پیشرو و به سامان کردن بدیلی تحولخواه در داخل قرار دارد.
احمد پورمندی