چندی است گفتگو دربارۀ سخنان و رفتار آقای رضا پهلوی، به یک گفتمان جدی میان کنشگران و سیاستورزان ایرانی فراروییده است. گروهی به دلیل وابستگی تباری به خاندان پهلوی در نکوهش او سخن میگویند، و گروهی نیز به امید یا سراب ایرانی بهتر، در ستایش او سخن میگویند. خود این گفتگو، بازتاب آنست که چه کسی خوشش بیاید و چه خوشش نیاید، این شخص از سوی ایرانیان دیده میشود و نمیتوان او را پنهان ساخت.
دیروز آقای اصغر جیلو گفتارنامهای با نام «ابهامات بیانیه جمهوریخواهان را روشن کنید» نوشته بود که خوانندهای به نام «رضایی»، یادداشتی پای آن گذاشته و گفتارنامه را به نقد کشیده بود. چون من دورادور با نام آقای جیلو آشنا و با درونمایه گفتارنامه ایشان همسو بودم، بیآنکه برخلاف برخی از گفتارنامهنویسان سربزرگی کنم و یاداشتنویسی را دون جایگاه خود بدانم، یادداشتی در پشتیبانی از دیدگاه آقای جیلو و نقد یادداشت آقای رضایی درپای گفتارنامه ایشان نوشتم. پس از آن شخصی به نام کاظم محمدی که برای نخسین بار با نام شریف ایشان آشنا میشدم، در یادداشتی نوشته بود: «آقای خراسانی! شما مدتهاست به عنوان یک کمنتار نویس حرفهای در سایتهای اینترنتی و با ادعای اینکه «من یک جمهوریخواه هستم» به تخریب جمهوریخواهان و در درجه اول چپها مشغولید. ..... بهتر است راه هوشمندانه تری انتخاب کنید چون این شیوهها مدتهاست نخ نما شده است.»
راستش اینکه درونمایه و سبک نوشته «دادستانه» و کیفرخواستی ایشان به گونهای بود که برای نخستین بار، دون جایگاه خود دانستم با او رویاروی سخن بگویم، و بهتر دانستم آن را به شکل یک گفتارنامه کوتاه منتشر سازم. آنچه در زیر میآید، این پاسخ کوتاه به کیفرخواست آقای محمدی است:
نخست اینکه من «یک کمنتار نویس حرفهای در سایتهای اینترنتی» نیستم بلکه گاه در همین سایت، اخبار روز و گاهی عصر نو، گفتارنامه یا به زبان شما مقاله مینویسم. اگر خواستید، میتوانید برای آگاهی یا تکمیل پرونده به آرشیوها سری بزنید. اما آنگاه که کسی گفتارنامه خوب یا پرمایهای بنویسد و پیشاپیش نویسنده را از راه نوشتههایش بشناسم، دون جایگاه خود نمیبینم که از او پشتیبانی کنم، یا نوشتهاش را نقد کنم. از نگاه من، این وظیفه هر کنشگری است که از نوشتهای که حرفی برای گفتن دارد پشتیبانی کند و یا آن را نقد کند.
دوم اینکه من در نوشتن دیدگاههای خود از کسی پروا ندارم و بسیار آشکار مینویسم، حتی اگر طرف خود را یک بازجو یا دادستان بپندارم. نه به کسی چیزی بدهکارم، و نه دنبال خوشنام شدن نزد این یا آن گروه سیاسی هستم.
سوم اینکه بلی من جثه آن «اتحاد» را کوچک دیدهام، اما اکنون میگویم من درباره برخی از آن سازمانها اشتباه کردهام زیرا باید میگفتم جثه کوچک و مغز کوچکی دارند.
برای آگاهی بیشتر، میافزایم که بزرگی و کوچکی جثه یک آدم یا سازمان یک پدیده عینی است، نه ذهنی و دلبخواه. هنگامی که یک سازمان اجتماعی پرپیشینه نمودی در جامعه ندارد، یعنی جثه کوچکی دارد. یا اگر یک سازمان خوشنام در گذر دست کم ۳۵ سال زندگی در خارج از کشور و محیط آزاد نه توانسته است یک جریان فکری اثرگذار بیافریند و نه توانسته است بر شمار همراهان خود بیفزاید، این سازمان هم جثه کوچکی دارد و شاید هم مغز کوچکی دارد.
من چپ ستیز نیستم، اما سازمان خوشنامی را که کمابیس ۲۰ سال برای اتحاد نیروهای چپ تلاش کرده و سرانجام از یک کوه موش زایانده، نه چپ مارکسیستی میدانم و نه دارای جثه بزرگ. در اینجا روی سخن من تنها با حزب چپ فدائیان خلق است. در کوچکی جثه کوچک این سازمان همین بس که از فروردینماه امسال کسان بسیاری از این گروه پرسشهایی کردهاند که آنها به هیچیک از آنها پاسخ ندادهاند. دو یا سه پرسش را خود این نگارنده در چارچوب گفتارنامه پرسیدهام که به هیچکدام پاسخ ندادهاند. برای یک سازمان سیاسی مدعی سراسری بودن، این رفتار تنها دو دلیل میتواند داشته باشد. یکی جثه کوچک، دیگری غروری کودکانه که هر دو به یکجا میرسند.
چهارم اینکه اگر بخواهید نفوذ پهلوی را در جامعه واقعی به ویژه در میان کارگران و تهیدستان ارزیابی کنید، نیازی به رمل و اسطرلاب نیست. همین بس که کسی چند روزی درمیان جامعه واقعی زندگی و یا از دوستان امین خودش بپرسد تا از واقعیت آگاه شود. برای آگاهی مدعیان شاید نه راستین چپ باید بگویم که اگر قرار باشد گروههایی مانند فرشگرد میداندار باشند، چه بهتر که شمار هواداران پهلوی هرچه کمتر باشد. زیرا این گروهها مردم را اگر به دوزخ نبرند، به بهشت هم نمیبرند. این وظیفه نیروی چپ واقعی است (اگر وجود داشته باشد) که راهی بیابد تا هم نفوذ خود را جایگزین رضا پهلوی کند، هم نیروی خود را جایگزین فرشگرد کند. نه اینکه چشم همه را بر دنیای واقعی ببند تا شاید مگر جثه کوچک خودش نمود پیدا کند. اگر آن چهار سازمان که اکنون منظورم جبهه ملی نیز هست نتوانند این کار را بکنند، آنگاه به سادگی میتوان دریافت که آن اتحاد هم، جثه کوچکی دارد.
پنجم اینکه من هیچ پارچه نخنمایی را به کار نمیبرم. آشکارا میگویم که اگر رضا پهلوی دل از کلاه دلکش پادشاهی بکند، و آشکارا وفاداری خود را به جمهوری اعلام کند، آنگاه هیچ نیازی به گروههایی مانند فرشگرد نیست. هنوز او بیش از هرکس دیگر میتواند نیروها را به گرد خویش فراخواند. اگر چپ یا اصلاحطلبان یا دیگر گروهها نتوانند برای آبادانی ایران این کار را بکنند، نباید گناه را به گردن کسی انداخت. دستِ کم اینکه رضا پهلوی، اصلاحطلبان، یا همین حکومت موجود کمتر از سازمانی مانند «حزب چپ» زیر نام مبهم حق تعیین سرنوشت و کشور کثیرالمله، راه را برای جنگ قومی آماده میسازند و به آن دامن میزنند. در اینجا نیز منظورم جبهه ملی و آن دو سازمان چپ دیگر نیست.
ششم) اکنون نیروی چپ هیچ چهره شناخته شده و قابل قبولی در میان مردم ندارد. چپها در ۴۰-۳۰ سال گذشته آنچنان بیرحمانه در نقد و انتقاد از خود کودکانه به جان هم افتادهاند که هیچ آلترناتیو یا چهرۀ شناخته شدهای را از خود برجای نگذاشته ند. این چپ ستیزی کسانی چون من نیست که به دلیل این درگیریهای بیجا جثه شما اینچنین کوچک و سازمانتان پراکنده شده است. بهتر است چپستیزی را در درون خود جستجو کنید. ببینید شما در میان دهها هزار نفر ایرانی باورمند به مارکسیسم چند نفر را با خود همراه دارید. با چه کسی پیوند دوستی دارید؟ با حزب توده ایران چه کار کردهاید. با بسیاری از نیروهای قدیمی چپ مانند فرخ نگهدار چه کردهاید؟
چپ بزرگ جثه و بزرگ مغز آن است که بتواند همه را از جمله رضا پهلوی را و حتی بخشی از اصلاحطلبان و نیروهای حکومت را به همکاری با خویش بخواند. چپ تکرو و چپ بیبرنامه و سکتاریست، چپ کوچک جثه و کوچک اندام است. در نبود چپ بزرگ جثه و بزرگ مغز، هر کوچک اندام دیگری هم که تنها یک سر و گردن از این چپ بلندتر باشد، شاید بتواند کشور را به هر راهی که خواست بکشاند. همین بس که رضا پهلوی اندکی بلندقدتر از شما باشد، تا چنانچه روزی کار جمهوری اسلامی به پایان برسد، مهر خود را بر همه چیز بکوبد. اگر هم جمهوری اسلامی توانست خود را از گرداب کنونی نجات دهد، که دیگر همه این حرفها بیهوده است.
پیروز باشیم
بهرام خراسانی
۱۹ دی ۱۳۹۷