ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 13.11.2018, 18:58
سیاست‌زدایی از حافظه تاریخی

حمید آقایی

در ایرانِ امروز کمتر موضوع اجتماعی، اقتصادی و حتی محیط زیستی را می‌توان یافت که به نحوی به سیاست ارتباط پیدا نکند و یا به اصطلاح سیاست زده نشده باشد. با وجودی که پدیده سیاست‌زدگی در ایران ریشه‌های بسیار تاریخی و عمیق‌تر از چهار دهه حاکمیت اسلامی دارد، اما حضور و تاثیرگذاری این پدیده در دوران کنونی اساسا قابل مقایسه با دوران پیش از انقلاب اسلامی نیست. یکی از علل اصلی این تفاوت را باید در ماهیت انقلاب اسلامی و اصولا هر انقلاب سیاسی که قصد سرنگونی نظم موجود و جایگزینی مناسبات جدیدی را دارد جستجو کرد. تجربه انقلاب‌های بزرگ قرن بیستم که عمدتا به حاکمیت و هژمونی یک بخش خاص اجتماعی منجر شدند نشان می‌دهد که در روابط و مناسبات اجتماعی و حتی زندگی روزمره مردم، سیاست حرف اول را می‌زده است. سیاستی که تنها بر یک محور و موضوع استوار است و همه تحولات اجتماعی را از آن زوایه می‌نگرد.

اصولا می‌توان گفت که موضوع و بحث محوری در سیاست معمولا به تقسیم‌بندی و مرزکشی بین دوست و دشمن معطوف است. گفته معرف کلاسویتز که «جنگ ادامه سیاست است» دال بر همین تعریف سنتی و بسیار پایدار از سیاست می‌باشد؛ گفته‌ای که نظامهای سیاسی شکل گرفته پس از هر انقلاب بزرگ اجتماعی از جمله جمهوری اسلامی، نمونه‌های بسیار بارز آن بوده و هستند. حاکمیت‌هایی که از همان اوانِ تثبیت نظام سیاسی جدید، فلسفه سیاسی خود را بر مبنای مرزکشی و حتی دیوار کشی بین دوست و دشمن تنظیم کردند و به پیش بردند؛ سیاستی که عمدتا به تجهیز نظامی و سرانجام جنگ نیز منتهی می‌شد.

اگرچه این نوع از سیاست‌اندیشی و سیاست ورزی به‌عنوان یک روش معمول و مرسوم برای تثبیت قدرت سیاسی شناخته می‌شود، روشی که سابقه و قدمتی بسیار طولانی دارد؛ اما در دهه‌های پس از پایان جنگ دوم تا اواخر قرن بیستم ما شاهد نوع دیگری از سیاست در برخی از کشورهای اروپای غربی و امریکا هستیم. کارل اشمیت در کتاب معنای سیاست (the concept of political) عامل اصلی شکل گیری این نوع سیاست را رشد و برآمد اندیشه لیبرالیسم و فردگرایی می‌داند. اندیشه و گرایشی کاملا فردگرایانه که بر خلاف حضور و تضاد دائمی دو جبهه دوست و دشمن در روش‌های سیاسی پیشین، صفحه شطرنج سیاست را نه بر مبنای این دو جبهه بلکه بر اساس مجموعه‌ای از آحاد مستقل و به‌ویژه فردگرا که حداکثر می‌توانند رقیب یکدیگر باشند، فرم می‌دهد و رقم می‌زند.

به عبارت دیگر در یک دوره خاص همراه با برآمد لیبرالیسم، فردگرایی، رشد طبقه متوسط و احزاب میانی وابسته به آن، اندیشه سیاسی مبتنی بر تقابل دو جبهه دوست و دشمن رنگ می‌بازد و بدنبال آن سیاستمدارانی پا به عرصه سیاست می‌گذارند که کمتر ایدئولوژیکی و حزبی می‌اندیشند و تخصص اصلی اشان بحث و مذاکره و یافتن راه حل برای مشکلات جاری از طریق گفتگو و مصالحه است. البته علاوه بر اینکه این دوره کوتاه بوده و با رشد جریانات پوپولیست و گرایشات ناسیونالیستی در کشورهای مورد اشاره رو به پایان گذاشته است، باید این واقعیت را نیز در نظر داشت که این اتفاق فقط در اروپای غربی و امریکا به بویژه پس از پایان جنگ دوم به وقوع می‌پیوندد. درحالیکه در بخش‌های دیگر جهان همچنان اندیشه سیاسی سنتی و مرسوم که بر تضاد دوست و دشمن استوار است حاکم بوده و می‌باشد.

در همین دوره مذکور است که سیاست‌مداران و اندیشمندان لیبرال کشورهای اروپای غربی و امریکا سعی می‌کنند که تاریخ و گذشته کشور خود را نیز از نظرگاه و جنبه مرسوم سیاسی (مبتنی بر تقابل ذاتی دو جبهه دوست و دشمن) نبینند. در کشورهای مذکور تلاش می‌شود که حافظه تاریخی ملت سیاست‌زدایی شود و با پایان‌دادن به خط‌کشی و مرزبندی‌های بین دو جبهه دوست و دشمن در طول تاریخ، یک حافظه جمعی جدیدِ تاریخی که کمتر رنگ و بوی ایدئولوژی سیاسی دارد بوجود آورده شود. به این معنی که خوب و بد و زشت و زیبا جزیی از تاریخ ما بوده و نباید با خلاصه کردن و تقلیل دادن همه تاریخ یک ملت به جنگ و تقابل دائمی بین دوست و دشمن، گناه جنبه‌های منفی در تاریخ خود را بر گردن به اصطلاح دشمنان، که در اکثر موارد بخشی از همان ملت بوده اند، انداخت و یا آنرا پاک نمود.

نمونه قابل توجه که در ارتباط با بحث فوق قرار دارد انتخابات میان دوره‌ای کنگره امریکا می‌باشد. در این کشور که بیش از دوره‌های اخیر، به‌واسطه رشد پوپولیسم و ناسیونالیسم از نوع دونالد ترامپ، همه امور این کشور رنگ و بوی سیاسی گرفته و به عبارتی سیاست زده شده است، حتی آتش‌سوزی‌های اخیر منطقه کالیفرنیا، ما شاهد انتخاب شدن کاندیدایی از نسل سرخ‌پوستان و ساکنین اولیه امریکا هستیم. انتخاب این کاندیدا، با توجه زخم‌های بسیار عمیق از نسل کشی سرخ پوستان و برده‌های افریقایی در کنتراست با شرایط سیاست زده امروز امریکا که تلاش می‌شود سفید پوستان در برابر رنگین پوستان قرار گیرند قرار می‌گیرند. کنتراستی که نشان می‌دهد که بخش‌های نسبتا وسیعی از ملت امریکا از یک حافظه جمعی تاریخی برخوردار شده‌اند. حافظه‌ای که به نظر می‌رسد خط‌کشی بین دوست و دشمن و مظلوم و ظالم را فراموش کند و وارد مصالحه و همکاری با یکدیگر گردد.

در مراسمی که به مناسبت یک صدمین سال پایان جنگ جهانی اول گرفته شد نیز گویی همه شرکت‌کنندگان از فاتحین تا مغلوبین آن جنگ خونین، از آن همه وقایع تلخ و دشمنی‌ها و دوستی‌ها یک حافظه جمعی تاریخی که دیگر نباید تکرار شود ساخته‌اند؛ همانطور که از دشمنی‌ها و دوستی‌ها دوران جنگ دوم جهانی و دیوار و مرزکشی‌های پس از آن اکنون فقط یک حافظه تاریخی جمعی ساخته شده است. حافظه‌ای که همانند خود تاریخ خاکستری است و نمی‌توان آن را سفید و یا سیاه کرد و یا مرز مشخصی بین این دو رنگ و به عبارتی بین جبهه‌هایی که در آن دوران در مقابل هم قرار داشتند و صف‌های دوست و دشمن را تشکیل می‌دادند کشید.
حال با توجه به این پیش‌زمینه این سوال مطرح است که حتی با علم به این واقعیت غیرقابل انکار که شرایط اجتماعی ایران در شرایط کنونی، به‌شدت سیاسی است (شرایطی که در درجه اول ناشی از استبداد سیاسی-شیعی حاکمیت اسلامی است) تا چه اندازه می‌توان تاریخ و گذشته این ملت را، با هدف رشد همبستگی ملی، سیاست‌زدایی کرد و جنبه‌های مثبت و منفی و شکست و پیروزی‌های این ملت را تبدیل به یک حافظه تاریخی جمعی نمود؟ حافظه‌ای که مانند تاریخ این ملت خاکستری است و سایه روشن‌های جبهه‌های دوست و دشمن در آن مخدوش و در هم فرو رفته است.

برای مثال اگر امروز روز، عرب‌ها، مغول‌ها و افغان‌ها دیگر به‌خاطر تسخیر سرزمین ایران و سرنگونی امپراطوری‌های ایرانی زمان خود، در قرنها پیش، دشمن ملت ایران محسوب نمی‌شوند و حوداث آن دوران‌ها جزیی از حافظه تاریخی و خاکستری ملت ما و ملت‌های منطقه شده است، آیا نمی‌توان بر همین منوال حوداث و اتفاقات دوره‌های اخیر در ایران، برای نمونه انقلاب مشروطه و جنبش ملی شدن نفت و سرانجام کودتا علیه کابینه دکتر مصدق را نیز جزیی از حافظه ملی که قابل سیاه و سفید کردن و ترسیم آن به‌شکل جنگ بین فرشته و دیو نیست، دید؟

واقعیت‌های تاریخی دوران مشروطه و نیز دوران ملی شدن نفت نشان می‌دهند که ضعف و عقب‌افتادگی‌های فکری و فرهنگی و بسیار عوامل درونی دیگر نقش موثر و تعیین‌کننده‌ای در شکست انقلاب مشروطه و یا سرنگونی دولت مصدق داشته‌اند و علت این شکست‌ها را صرفا نمی‌توان به‌حساب جبهه مشروعه‌خواه در دروان جنبش مشروطه و یا طرفداران شاه و عوامل امریکایی و انگلیسی در دوران دکتر مصدق گذاشت. همانطور که در انقلاب اسلامی که به سرعت به یک فاجعه ملی تبدیل شد عوامل درونی (از حمایت‌های گسترده مردم تا همراهی بسیاری از روشنفکران و انقلابیون آن‌زمان با خمینی) و نیز عوامل بیرونی بی‌شماری نقش داشتند، به‌طوری که ترسیم یک خط مشخص بین خوب و بد و دیو و فرشته برای این دوران نیز بسیار دشوار به‌نظر می‌رسد.

https://haghaei.blogspot.com