چندین دهه است سوخت ماشینهای قدرتمند در حیات سیاسی این کشور، کینه بوده است. اما چند سالی است ماشین حکومت و ماشین اپوزیسیون برانداز هر دو ایستادهاند. حرکت نمیکنند. هرچه رانندگان استارت میزنند حرکتی در کار نیست، هیچکدام سوخت ندارند.
چیزی تغییر کرده است.
یکصد و اندی سال است در صحنه سیاسی ایران، کینه حرکت آفریده است. مردم بسیج نمیشدند، مگر آنکه کسی یا جریانی در کانون بیشترین کینه عمومی قرار گیرد. وقتی کینه غلیان میکرد، صحنه نمایشی کودکانهای گشوده میشد که شیطانی در موضع ضد قهرمان در کانون میایستاد، و فرشتهای مثل آفتاب در سوی دیگری از صحنه میدرخشید.
منازعات سیاسی هنگامی که با اسطورههای کینه جویانه توام میشدند، مردم فرصت خوبی به دست میآوردند تا احساس رستگاری کنند. آنها ضمن روانه کردن احساس کینه جویانهشان علیه ضد قهرمان، احساس میکردند در سویه حق ایستادهاند. مهم نیست خودشان کیستند وچه میکنند، مهم این است که در بازی کینه جویانه سیاست کجا ایستاده باشند. فریادهای خشمگینانه شان در فضای سیاسی، آنها را بیمه میکرد. میتوانستند دروغ بگویند، خیانت کنند، سر دیگران کلاه بگذارند اما هر از چندی سنگی کینه جویانه در فضای سیاست پرتاب کنند. البته فرصت خوبی هم برای فرشتگان نجات بخش فراهم میکردند تا چند صباحی سروری کنند.
عرصه سیاست هیچگاه عرصه دوستی نبود. بیهوده نبود که مردم همیشه میگفتند سیاست پدر و مادر ندارد. هنوز هم میگویند.
کینه جزئی از زندگی است. زندگی خالی از کینه، چیزی کم دارد. اما کینه همیشه در توازنی با احساس عشق و دوستی به زندگی غنا میبخشد. در زندگی سیاسی ما، به ندرت میتوانی از روابط پایدار دوستانه سراغ بگیری. وقتی کینه در زندگی یکه تاز میشود، خون زندگی را میمکد درست مثل یک زالوی خونخوار.
سالهای پس از انقلاب، استحصال از چاه عمیق کینه شدت بیشتری پیدا کرد. در دهه اول فجایع بزرگی آفرید. هم نظام و هم مخالفینش، تا توانستند کینه ساختند و راهی عرصه عمومی کردند. اما به نظر میرسد، طی دو دهه اخیر، فضای کشور دگرگون شده است. کینه دیگر مصرف کنندهای ندارد. نظام علیه مخالفینش، و براندازان علیه نظام، تا میتوانند بر پدال گاز ماشین خود فشار وارد میآورند اما حرکتی در کار نیست. نه پیامهای کینه جویانه نظام، و نه مخالفینش، پژواکی ایجاد نمیکنند.
کینه دلالت سیاسی خود را از دست داده است. مردم کسانی را چپاولگر، خیانتکار، دزد و حتی جنایتکار میدانند، اما در دل انبار انبار کینه نیاندوختهاند و در خیالات خود به روزی نمیاندیشند که خرخرهای را بجوند. البته هستند کسانی که در دل کینه دارند، اما جماعتهای معترضی وجود ندارند که دست در آب کینه فروکرده باشند و با هم پیمان خونین بسته باشند. مردم مصائب فراوانی دارند. اما زندگی در آتش مستمر کینه مصیبتی است بر دیگر مصائب آنان.
نقش آفرینی کینه در عرصه سیاسی ایران را میتوان به سه منبع نسبت داد: نخست شیوع روایتهایی از دین که در پی پررنگ کردن مرزهای کفر و دین بود و تنها در تجربه جهاد احساس مومنانه میکرد، دوم ادبیات لیبرال که صحنه سیاسی را به صحنه صرف قواعد حقوقی تقلیل میداد و سوم، ادبیات چپ، که سیاست را با تنازع آشتی ناپذیر طبقات اجتماعی پیوند میداد. اسلام سیاسی، لیبرالیسم و اندیشه چپ، هر سه با یکدیگر هم داستان شدند تا به کلی امکان همدلی و دوستی را از صحنه سیاسی بزدایند. سیاست به جای آنکه موجب غنای زندگی اجتماعی شود، عامل غارت سرمایههای فرهنگی و اجتماعی شد.
بحرانها عمیقاند. اما آتش کینهای زیرخاکستر نیست. روان و وجدانهای عمومی بیش از حد از زخم کینه مجروح است. دوستی و عشق جای آن را پر نکرده، اما مردم در انتظار کالایی متفاوت از گذشتهاند.
■ متوجه نشدم، در این آرایش صحنهای که جناب کاشی از سه نیروی اسلام سیاسی، لیبرالیسم و چپ ترسیم کردند و همه کینه ورزیها را متوجه آنها کردند، لیبرالیسم مادر مرده چه خطا و خلاف کینهجویانهای کرده است، جز آنکه در هیئت دولت موقت بازرگان از هر دو سو تیرهای ملامت و جفا را بر پیکر نحیف خود دید؟ ادعای اینکه «ادبیات لیبرال صحنه سیاسی را به صحنه صرف قواعد حقوقی تقلیل داد»، به نظر مبهم و بیمعنا میآید. آری، لیبرال ها از اینکه فریب اسلام سیاسی خمینی را خوردند و محلل آن در رسیدن به قدرت تامه شدند، سزاوار سرزنشاند، اما کینه ورزی وکینه جویی لیبرال ها را کی و کجا دیدیم و شنیدیم؟ باید از نویسنده پرسید.
شاهین خسروی