در پی یک حمله تروریستی به رژهای نظامی در اهواز که هیچگونه توجیه مشروعی هم نداشت ۲۵ نفر، از جمله یک کودک، کشته و دهها نفر زخمی شدند. این جنایت نه تفاوتی بین عرب و عجمهای یک مرز و بوم قائل شد و نه سنی و شیعههای آن. نه طبق ادعای مواجب بگیران آن تنها نظام حاکم را هدف قرار داد و نه تفاوتی بین ژنهای خوب و محرومان کشور قائل شد. این جنایت تمامیت ایران را هدف قرار گرفت و به همان رو سیاهی هم در گذرگاههای تاریخ چند هزار ساله مردم ایران ناپدید شد.
فیلسوف فرانسوی جین بودریلارد در واکنش به حادثه یازده سبتامبر از کسانی که در پی «تفسیر» این واقعه بودند خواست تا تامل به خرج دهند. از آنها خواست تا با موج سراسیمه و به راه افتاده به راه نیافتاده و با «حقیتی» که ممکن است این حادثه را تبیین کند همانند رسانهها و فست فود کردن اطلاعات توسط آنها برخورد نکنند. در اینجا نیز هدف ارائه مطلبی با تامل در رابطه با حادثه تروریستی اهواز است تا این حادثه را از چند زاویه بازخوانی کند.
چوپان دروغگو راست هم میگفت
شاید مهمترین دو سوالی که در پی جنایت اهواز ذهن ما را به خود درگیر کرد این بود که چه کسی این حمله تروریستی را انجام داد و چرا؟ مسئولیت این حادثه را ابتدا شخصی که با تماسی تلفنی با یک تلویزیون فارسی زبان ادعا کرد که وابسته به گروهی موسوم به «اهوازیه» (با ذکر ح به جای ه) است، بر عهده گرفت. پس از آن داعش مسئولیت این حمله را بر عهده گرفته و با انتشار ویدیوئی در شبکههای اجتماعی ادعای خود را نسبت به ادعای نخست برجسته تر کرد. نظام حاکم بر ایران اما دو کشور حوزه خلیج فارس یعنی عربستان و امارات را به عنوان مسئولین سازماندهی این حمله متهم کرد. نظام حاکم بر ایران سابقه متهم کردن زنان بدحجاب به عنوان مسببین زلزله در ایران را هم دارد. لذا نظام حاکم بر ایران و توان محدود و متواضع رسانهای آن بیشتر به یک چوپان دروغگو شبیه است. اما نه چوپان دروغگو همیشه دروغ میگفت، به خصوص وقتی که گرگ واقعا به گله حمله کرد، و نه نظام حاکم بر ایران. حکمت این تشبیه در این است که ما به چوپانی دروغگو مبتلا هستیم اما این توجیه کننده غفلت از حمله واقعی گرگ به گله نیست. در نتیجه متهم کردن مخصوصا عربستان به عنوان پشتیبان حملات تروریستی در و بر علیه ایران، بنا به دلایل تاریخی تا به امروز، اتهام بیهودهای نیست. در ادامه مطلب ارتباط هر دو مدعی ارتکاب جنایت اهواز با عربستان مورد بررسی قرار میگیرد.
عربهای ایرانی، اهواز و کشورهای عربی
دو مجموعه بسیار کوچک در ایران همواره در اشتباه بودهاند؛ تعداد اندکی از بومیان خوزستانی که بنا بر محرومیت داخلی و ساختن تصویری نوستالژیک از کشورهای عربی واقعا فکر میکنند که روند مطالبات در خوزستان به سمت تجزیهطلبی است و مجموعه کوچک دوم آن دسته از ایرانیانی که با رویکردی تبعیضآمیز کل بومیهای خوزستان و عربهای ایران را تجزیهطلب میدانند.
طبق دادههای کتاب وقایع سالانه سیا بیش از ۱٫۶ میلیون عرب ایرانی، دو درصد از جمعیت هشتاد میلیونی کشور ایران را تشکیل میدهند. این مجموعه بیش از یک و نیم میلیون نفری تنها مشکلی که ندارد مشکل هویت است. آنها نه مانند جامعه کشوری مثل نیوزلند با سابقه تنها یک و نیم قرن تاریخ استعماری و مهاجرتی کماکان در پروسه شکلگیری هویت به سر برده و نه مانند کشورهای تازه استقلال یافته اتحاد جماهیر شوروی هویت نوین سرپوشی برای درگیریهای چند جانبه است. مورخی مانند عبدالحسین زرینکوب آغاز تاریخ همزیستی قومیت عرب در کنار دیگر اقوام ایرانی را از ابتدای اسلام به بعد ارزیابی و مورخی مانند رضا اصلان این تاریخ را تا پیش از اسلام هم ارزیابی کرده است. مبنای هر دو پژوهش تاریخی بیش از ۱۴۰۰ سال است. در طول این قرون و آنطور که هویت محلی و ملی عربهای ایران شکل گرفته است هیچجا خود را به عنوان «احوازی» نشناختهاند. این واژه و بدیل ح به جای ه آن نام محلی و عربی هیچکدام از شهرهای خوزستان هم نیست. به عنوان مثال نام محلی خرمشهر محمره و شادگان فلاحیه و آبادان عبادان است اما نام شهر اهواز تنها اهواز است. پس «احوازی» خطاب کردن شهروندان عرب ایرانی از کجا میآید؟
در نیم قرن گذشته کشورهای عربی دو بار به یاد شهروندان عرب ایران افتادند که در هر دو بار آنها را پل خونینی میخواستند تا از طریق آن مشکلات خود را با حکومت مرکزی ایران حل کرده و یا خواستههای خود را به آن تحمیل کنند. این صدام حسین بود که برای نخستین بار خواهان استفاده از مردم بومی خوزستان به عنوان حربهای در جنگ خود بر علیه ایران شد. برای این منظور نیز هویتی به نام «احوازی» برای این مردم ساخته، کتابهایی در جعل تاریخ خوزستان منتشر کرده و تبلیغاتی نیز در این زمینه انجام دادند. البته بعثیهای سوریه عبارت «عربستان» را بیشتر از «الاحواز» پسندیده و خوزستان و مردم آن را با همان نام هویت گذاری کردند. اما هویت «احوازی» تنها در محدوده مرزهای عراق باقی مانده و مردم بومی خوزستان نه تنها پذیرای این تبلیغات نشده بلکه در دفاع از کشور خود نه تنها از جان بلکه از مال و خانه و کاشانه هم گذشتند. ویرانههای به جا مانده از جنگ هشت ساله در خوزستان کماکان شاهد ایدئولوژی وارداتی و سوغاتی صدام حسین برای مردم بومی خوزستان است.
برای بار دوم این حکام عربستان سعودی بودند که به یاد عرب بودن اکثریت مردم خوزستان افتاده تا از آنها به عنوان حربهای برای فشار بر علیه حکومت مرکزی و یا حتی فروپاشی ایران استفاده کنند. شیوه بهرهبرداری عربستانیها با بعثیهای عراق متفاوت و حتی جالبتر از آن است. آنها با ارفاق مردم بومی خوزستان را به عنوان «عرب» میپذیرند. وقتی شهروندان عرب ایرانی از هفتخان رستم اخذ ویزای کشورهای حوزه خلیج فارس گذشته و ویزای آن کشورها را میگیرند با آنها نه مثل ایرانی، بلکه ایرانی درجه دو، برخورد کرده و بر همین منوال بابت کارهای سختی که از آنها میکشند به آنها حقوقی اغلب سه الی چهار برابر کمتر از ملیتهای غربی میدهند. علیرغم اینکه عربی صحبت کردن عربهای ایران حداقل از تمامی کشورهای شمال آفریقا و حتی کشورهای شام بهتر و عربی آنها کاملتر است، عربستانیها لهجه عربی خوزستان را در فیلمهای خود مسخره میکنند. اما تنها نژاد و زبان و نیروی کار مردم بومی خوزستان نیست که مورد قبول عربستانیها واقع نشده است. بلکه آنها مذهب شیعه مردم خوزستان را هم بهرسمیت نشناخته و همانند صدای آمریکا در رسانههای خود بر این اصرار دارند که مردم خوزستان سنیمذهب هستند. یک عرب ایرانی خوب برای عربستان یک عرب ایرانی مرده است. یعنی کسی که پول بگیرد و اسلحه بردارد و مانند کسانی که به رژه نظامی در اهواز حمله کرده برای عربستان بکشد و کشته شود.
هر دو گفتمان ملیگرای بعثی و سلفیگرای عربستانی در ارتباط با خوزستان یک مبنا را برای جعل تاریخ این منطقه در نظر گرفتهاند؛ دهه ۲۰ میلادی و وجود شخصیتی به نام شیخ خزعل. گفتمان بعثی شیخ خزعل را بدون شرح تنها حاکم خوزستان معرفی کرده و گفتمان عربستانی خوزستان را در زمان خزعل یک کشور مستقل معرفی کرده و از آن به عنوان «دوله الاحواز» یاد میکند. در اینکه شیخ خزعل نه حاکم خوزستان یا اصلا حاکم بوده و نه خوزستان در هیچ دورهای در قرن بیستم کشور و قلمرویی مجزا از ایران قلمداد میشد جای هیچ حرف و حدیث تاریخی نیست. تنها اسنادی که از شیخ خزعل به عنوان «حاکم محمره» یا همان خرمشهر یاد کردهاند اسناد انگلیسی مرتبط به همان دوره هستند. سوای از اینکه خرمشهر تنها یک شهر در بین چندین شهر خوزستان است که دارای بافت بومی عربی هستند، و حکومت بر محمره به معنی حکومت بر قلمرویی به نام «احواز» نیست، اسناد انگلیسی نیز اثبات کننده حکومت رانی فعلی شیخ خزعل بر خرمشهر به معنی امروزی یا حتی وقت حکومت رانی نیست.
شیخ خزعل شیخ عشیره بنیکعب در خرمشهر بود. اما اینکه چرا شیخ یکی از عشایر عربی خوزستان میبایست ادعای حکومت و برتری بر دیگر عشایر را داشته باشد را نباید در رضایت و موافقت دیگر عشایر خوزستان بلکه در نقش انگلستان در آن منطقه جستجو کرد. یک دهه قبل از ایده «حکومت شیخ خزعل» انگلستان نخستین کارخانه در ایران که پالایشگاه نفت آبادان باشد را برای منافع خود راهاندازی کرد. این پالایشگاه بافت اقتصادی و اجتماعی منطقه را به شکلهای متفاوتی تغییر داد، از جمله برتر قرار دادن برخی از عشایر بر دیگران. تا قبل از شیخ خزعل انگلستان حتی برخی از عشایر را نیز از طریق روحانیت بر علیه کارگران معترض پالایشگاه بسیج میکرد. سالیان پس از ۱۹۰۸ و بمباران مجلس تا اوایل دهه بیست میلادی سالیان غیبت همهجانبه حکومت مرکزی و تامالاختیار بودن انگلستان به خصوص در جنوب کشور بود. یکی از راههایی که انگلیسیها برگزیده بودند تعامل با خانهای محلی برای بهرهبرداریهای ژئوپولوتیک بود. یکی از همین خانهایی که فرستاده بریتانیا «سر پرسی کاکس» به او لقب «حاکم» داد، شیخ خزعل بود. نه اینکه او فیالواقع حاکم خرمشهر باشد، بلکه از طریق او منافع انگلستان در بخش عربی خوزستان تامین شود.
در پی تمامی نیتهای کشورهای رقیب منطقه و همپیمانان جهانی آنها نسبت به خوزستان یک حقیقت نهفته است. این حقیقت این است که بیش از ۱٫۶ میلیون نفر از مردم ایران بیش از هر کسی از جمله عربستان و عراق و سوریه نسبت به تعیین هویت و شرایط زندگی خود اولیتر هستند. این بومیهای خوزستان هستند که تصمیم میگیرند «احوازی» باشند یا ایرانی و نه عربستان سعودی. آنچه که مسلم است و تلاشهای خونبار عربستان هم تاکیدکننده این حقیقت مسلم، این است که مردم خوزستان خود را ایرانی دانسته و هویت محلی آنها بخشی از موزائیک اجتماعی ایران و هویت کلی آن است. هیچ دلیلی که نشان دهنده این باشد که مردم خوزستان به صدام حسین مراجعه کرده و از او کمک خواسته باشند تا در عوض آن جنایتها را در شهرهای آنها مرتکب شود وجود ندارد. سازمان ملل متحد رسما عراق را «متجاوز» به ایران و خوزستان معرفی کرد. بن سلمان میبایست از این داستان درس گرفته و جان و مال و امنیت بومیهای خوزستان را ملاتی برای رسیدن به اهداف تنگنظرانه و کودکانه خود قرار ندهد.
عربستان، حربه سلفیت و اینک داعش
علیرغم موج رسانهای که ادعای متهم کردن عربستان به عنوان پشتیبان حمله تروریستی اهواز را به باد تمسخر میگیرد، پشتیبانی عربستان از گروههای سلفی بر علیه ایران به دهه هشتاد میلادی و زمان جنگ ایران و عراق بازمیگردد. عربستان ضمن تک تازی در حمایت از عراق در جنگ بر علیه ایران از گروههای سلفی پاکستان پشتیبانی کرده تا در مناطق شیعهنشین پاکستان بمبگذاری کنند. توجیه عربستان در حمایت و تشویق این اعمال تروریستی «مقابله با ایران» بود.
دومین موج حمایت عربستان از سلفیت جهادی برای مقابله با ایران به دهه نود میلادی بازمیگردد. در آن برهه مدارس سلفی پاکستان با پول عربستان طلاب بسیاری از پناهندگان قندهاری افغانستان را در خود جای داده بودند. پس از عقبنشینی اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان در سال ۱۹۸۹ عربستان و پاکستان برای مدت ۶ سال طالبان فارغ التحصیل شده از مدارس سلفی در پاکستان را برای به دست گرفتن قدرت در افغانستان پشتیبانی کردند. امارات متحده عربی دیگر پشتیبان طالبان در کنار عربستان بود. سرانجام طالبان در سال ۱۹۹۶ قدرت را در افغانستان قبضه کرده و ماحصل «تقابل با ایران» قتل عام هشت هزار شیعه افغانی و کارگزاران کنسولگری ایران در هرات بود.
حمایت عربستان از چندین گروه سلفی در سوریه و حمایت از داعش در عراق و سوریه نیز با اسناد بسیاری در کتابهای منتشر شده توسط انتشارات آکادمیک متعددی قابل مطالعه است. اما محمد بن سلمان در شبکه العربیه خود پر واضح گفت که «ما جنگ را به داخل ایران میبریم». یکی دو هفته پس از این تهدید داعش یا حداقل مجموعه و شعبهای که خود را داعش میدانست حمله به مجلس و قبر آیتالله خمینی را بر عهده گرفت. اکنون نیز داعشی که برای ایران تهیه و تدارک دیدهاند در یک حمله تروریستی سمبلیک رژهای نظامی از ارتش و نماد حمایت از کشور را در خیابان هدف قرار گرفت.
با آنچه که در اهواز اتفاق افتاد و جان ۲۵ شهروند را گرفت نمیتوان با رویکرد سرسری «کار کار خودشان است» برخورد کرد. قطعا آنچه که در بخش نخست مطلب یاد شد را نمیتوان به معنی نفی محرومیت و حاشیه استان خوزستان و حق مردم این استان در مطالبات حقوق خود دانست. بلکه آنچه هر دو بخش این مطلب به آن تاکید دارد این است که به بهانه سرخوردگی از جمهوری اسلامی و ابتلا به چوپان دروغگوی آن نمیبایست که به مشروعسازی خشونتهای وارداتی بر علیه ایران دامن زد.