iran-emrooz.net | Sat, 01.04.2006, 10:50
جشن جمهوريت يا سوگ عقلانيت
بابك جاودانخرد
شنبه ١٢ فروردين ١٣٨٥
٢٧ سال پيش در چنين روزی سرزمين ايران يكپارچه شور وهيجان بود. عارف وعامی، زن و مرد، فارس و آذری و كرد و بلوچ و... در انبوه ميليونی به خيابانها آمدند و رای "آری" به جمهوری اسلامی دادند كه صلا دهندگانش آن را برابر با "استقلال" و "آزادی" معرفی میكردند. اكنون كه نيك مینگريم میبينيم كه "استقلال" را معمولا در مقابل "استعمار" بكار میبرند وايران ما، خوب يا بد، هرگز "مستعمره" نبود و نشد- چنانكه تركيه و تايلند و چين نيز نبودند- اما تحت نفوذ چرا. بنابراين كشورما در رژيم گذشته يك حكومت خود كامه داشت اما مستعمره نبود كه مردمش بخواهند "مستقل" شوند. بیترديد مردم و روشنفكران و بخش بزرگی از نيروهای سياسی مخالف رژيم پهلوی، از "استقلال" مفهوم "حاكميت ملی" را برداشت میكردند تا رهايی ازبند "استعمار" را. شايد به دليل همين مبهم بودن شعار "استقلال" بوده است كه آنچه مادراين دو دهه ونيم زيرپرچم "استقلال" تجربه كردهايم عمدتا "انزوا" بود تا استقلال! اگر جزاين بوده ، آيا ما اكنون "استقلال" داريم كه قدرتهای جهانی (شورای امنيت) به ما میگويند در مورد تكنولوژی هستهای چه كنيم، يا دچار "انزوا" هستيم كه چنين زوری به ما میگويند؟
باری در آن روز تاريخی مردم ما به چيزی كه نمیدانستند چيست، لبيك قاطع گفتند واكنون پس از۲۷ سال، آن "قاطعيت" بینظير را شب و روز، در وطن و در تبعيد، با تمام وجود تجربه میكنند. به راستی چهرهی هيجان زدهی دكتر كريم سنجابی، رهبر وقت جبههی ملی و نخستين وزيرخارجهی دولت جمهوری، هنوزاز خاطرم نمیرود، كه به خبرنگار تلويزيون گفت "رایام آری قاطع به جمهوری اسلامی است". ديگر رهبران وشخصيتهای سياسی نيز چنين نظری داشتند به جز سازمان چريكهای فدايی خلق كه سخنگويش (پشت به دوربين تلويزيون) به درستی گفت " چون نمیدانيم كه محتوای جمهوری اسلامی چيست در رای گيری شركت نمیكنيم". اين شايد نخستين و آخرين موضع گيری درست اين سازمان محسوب میشد، سازمانی كه چشم و چراغ جوانان آرمانخواه و سكولار طبقهی متوسط و (تااندازهای) فرودست شهری بود و متاسفانه با دانه پاشیهای بدفرجام و مشئوم حزب توده و رهبر آخوندتبارش، كيانوری، و البته بیتجربگی و ماجراجويی و انشعابطلبی رهبرانش، پاره پاره شد. مجاهدين خلق نيز بیآنكه به هوادارانشان توضيح دهند "جمهوری اسلامی" چيست و اسلام چه ربطی با جمهوريت دارد، به جمهوری اسلامی لبيك گفتند و دو سال بعد نيز به روی آن تيغ كشيدند! سرنوشت حزب توده از همه اسفبارتر بود، چرا كه با تمام قوا (داخلی و خارجی) وارد ميدان شد و به كوبيدن ليبراليسم و ليبرالها پرداخت، كه با تمام كاستیهايشان نمايندهی شعار "آزادی" در جمع حكام معمم بودند، و حزبالله طرفدار خمينی و بنيادگرايی تقويت كرد (با همان شدتی كه به مصدق و نهضت ملی میتاخت و سرود ياد مستان میداد)، در مقابل هر سيلی حزبالله و خمينی ناسزايش را به ليبرالهايی گفت كه دست پايين را در قدرت داشتند و نقشی در تشكيل باندهای سياه و مذاكرات پشت پردهای چون "اكتبر سورپرايز" نداشتند. حزب توده بدنامی همراهی با ارتجاع سياه را به جان خريد و دست آخر نيز رهبران سالخوردهی خودرا به زير تيغ جلادان اوين فرستاد و.... دل خوش ماند به اينكه وارطاناش نيم قرن پيشتر "گل داد و مژده داد، زمستان شكست و رفت"!
بنابراين مردمی كه از يكسو خمينی را میديدند با آن "شكوه واقتدار" مذهبی، در راس روحانيتی كه هميشه خودرا مخالف استبداد سلطنتی و "نفوذ اجانب" معرفی كرده بود، و از سوی ديگر گروهها و سازمانهايی، كه به جز يكی دو استثنا، به جمهوری اسلامی آری میگفتند، چرا بايد در لبيك به جمهوری اسلامی درنگ میكردند؟ مگر مردم جز گروهبندیهای مختلف اجتماعیای هستند كه توسط گروههای سياسی و مذهبی متفاوت نمايندگی میشوند؟ مگرهمه آنها "جمهوری اسلامی" را جز "آزادی واستقلال- حاكميت ملی" معرفی میكردند؟ مردم نه فقط در خواستهی خود جدی بودند كه اين را درعمل نيز نشان دادند و در كارزار جنگ ۸ ساله از استقلال و آزادی خود جانانه دفاع كردند و رژيم نيز در غياب دردناك ديگر نيروهای سياسی شركت كننده درانقلاب بهمن، ماهرانه آن را به پای خود و اسلام نوشت. آری مقصران واقعی ِ فريب بزرگ ۱۲ فروردين ۵۸ نه مردم و نه صرفا نيروهای وفادار به خمينی و جمهوری اسلامی، كه، در مرحلهی نخست نيروهای طرفدار سلطنت و پادشاهی بودند كه در دوران حكومت نيم قرنیشان "سنگ را بستند و سگ را گشودند"، و در مرحلهی بعد احزاب چپ (حزب توده و فداييان) و مذهبی (مجاهدين وفرقان و..) بودند كه بجای تشخيص خطر بالفعل قدرت گيری بنيادگرايان اسلامی به رهبری خمينی و حمايت و تقويت دولت ليبرال بازرگان كه كارنامهی روشنی داشت و به آزادی و دمكراسی (هرچند در چارچوب تنگ دينی) معتقد ومتعهد بود، به دشمنی با اين دولت و با يكديگر، و مغازله يا دشمنی كور با روحانيت حاكم برخاستند و جبههی نيروهای اپوزيسيون رژيم را ازهمان ابتدا ضعيف ساختند.
اكنون نيز كه ۲۷ سال از آن روزگار گذشته و بيماری سرتاسر پيكر اين بيمار ِ متاسفانه رو به احتضار، يعنی كشور- ملت ايران را گرفته، جز با "تشخيص درست" ريشهی اين بيماری كه همان ويروس "خودمحوربينی" ، "سكتاريسم" و "قدرت تام طلبی" و رسيدن به يك نظرجمعی مشترك بر سر قطعيت امر "نجات بيمار"، هيج نوشدارويی بر اين بدن بيمار كارگر نيست و چه بسا مرگ آن را نيز شتاب بخشد.
در۲۷ مين سالگرد استقرار جمهوری اسلامی، و در آستانهی يكصدمين سالگرد انقلاب بزرگ مشروطه پيام عدالتخواهی ، آزادیطلبی و ايراندوستی كسانی را كه بر سر آرمانهای هر دوانقلاب جان باختند ، خون دل خوردند و زندان و تبعيد را تحمل كردند، به گوش جان گرفته و تا دير نشده چراغی برافروزيم و طرحی دراندازيم.
نوروزمان فرخنده ، ايرانمان پاينده!
بابك جاودان خرد