گر وا کند حصار قزل قلعه لب به گفت
گوید، چه پیش چشم تو با همسرت کنند!
(فریدون توللی)
«عبدالحسین خان وجدان داری؟» این جمله تاریخی را دکترمصدق وقتی با گروه وسیعی در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۲۹ برای آزادی انتخابات به دربار متحصن میشد در درب وردی کاخ شاه به عبدالحسین هژیر وزیر دربار گفت و بدنبال آن اضافه کرد «از تو میپرسم، این انتخابات آزاد است؟ ترا به وجدانت این انتخابات آزاد است؟»[۱]
امروز این سؤال را از طرفداران دیکتاتوری سیاه ۲۰ ساله رضاشاهی و رژیم دیکتاتوری محمدرضا شاه مینمائیم: «عبدالحسین خان وجدان داری؟» و بالاخره از آقای رضا پهلوی که طرفدارانشان ایشان را وارث تخت و تاج سلطنت پهلویها میدانند میپرسیم؟ در مورد ایشان مکرر مینویسند: که ایشان مسؤل آنچه پدر ایشان انجام دادهاند نیستند و پاسخ به این جواب این است که درست است ایشان مسؤلیتی از آن دوران را ندارند ولی نظرات ایشان در مورد آنچه در آن دوران گذشت بسیار مهم است و میتواند معرف ایشان باشد.
آنچه کمتر گفته میشود این است که ایشان ادعای رهبری مبارزه اپوزیسیون را دارند یا میخواهند رهبری را کسب نمایند. در اینجا گفتار ایشان، نظرات ایشان و عقاید ایشان در مورد ایران، تاریخ ایران و آنچه بهسر مردم ایران آمده است بسیار مهم است. این نظرات برای کسی که دنبال کسب مقام پرمسؤلیت رهبری مبارزه است و یا در آینده دنبال کسب مقام پادشاهی یا حیاناً ریاست جمهوری است ایجاد مسؤلیت میکند. مردم احیاناً از ایشان به عنوان رهبرمبارزات و یا فردی که دنبال کسب مقام رهبری اداره مملکت در آینده میباشد از او انتظار دارند که آنچه خود اعلام میکند با فکر آزادی و دمکراسی خوانا باشد.
آقای رضا پهلوی متاسفانه نظرات مختلفی را در این چند ساله در مورد مملکت، حکومت و تاریخ گذشته مردم اعلام داشتهاند. ایشان در مورد دکتر مصدق از او به عنوان یکی از رجال بزرگ سیاسی ایران تمجید کردند. بعد گفتند ایشان حق بود حکم شاه برای برکناری از نخستوزیری را میپذیرفتند. و فراموش کردند که این حکم ساعت یک صبح ۲۵ مرداد توسط سرهنگ نصیری سوار بر تانک به مصدق در منزلش ابلاغ شده است! ایشان بهفکرشان نرسیده که در یک حکومت مشروطه این شکل ابلاغ حکم برکناری یک نخستوزیر نیست؟ آیا ایشان کپیه این نامه را که تنها بهدست مخبرین خارجی رسیده بود دیدهاند که کاملاً نشان میدهد که سفید امضا بوده. یعنی شاه قبلاً نامهای را امضا کردهاند بعد متن نامه اضافه شده است؟ آیا ایشان گزارشات محرمانه سی آی ا و انتلیجنت سرویس راکه بعد از گذشت سالها برخی از آن را انتشار دادهاند خواندهاند؟ یا مثل پیروانشان همه را دروغ میدانند؟! ایشان میگویند پدرم و دکتر مصدق اختلافاتی با هم داشتهاند. آیا آنچه در مرداد ۱۳۳۲ گذشت «اختلافات مصدق و شاه بود»؟ یا برخورد مبارزات آزادیخواهانه مردم به رهبری دکتر مصدق در برابر یک کودتا که امریکا و انگلیس آنرا طرح و با کمک ارتجاع داخلی بهسردمداری دربار وشاه آن را اجرا کردند و بعد از کودتا کنسرسیوم نفت را تشکیل دادند و سالها مبارزه مردم ایران را برای حاکمیت ملی و ملی شدن نفت بههدر دادند؟
آقای رضا پهلوی اگر شما آنطور که عنوان میکنید برای آزادی و دمکراسی در ایران مبارزه میکنید، آیا در دوران پدر شما آزادی و دمکراسی در ایران برقرار بود؟ «اشکالاتی در آن زمان بود» با آزادی و دمکراسی در آن زمان نبود فرق دارد.
این خیلی مهم است که مردم بدانند که واقعآ شما دنبال آزادی و دمکراسی هستید. آیا مجلسهای دوران بعد از کودتا همهشان ساختگی نبود؟ هیچ فضای آزادی انتخابات که امروز در دوران جمهوری اسلامی بحق مردم نالان آنند، وجود داشت؟ روزنامه آزاد وجود داشت؟ حزب، دسته، جمعیت آزادی وجود داشت؟ رادیو و بعدها تلویزیون تنها در دست دولت نبود؟ کسی از مخالفین میتوانستند خود را کاندید نمایند و موضوعات خود را در فضای آزادی اعلام نمایند؟ بود یا نبود؟ که نبود.
شما که از حکومت پدرتان دفاع میکنید که «اشکالاتی هم وجود داشته»! این موارد که در بالا گفتم تنها «اشکالاتی» درآن دوران است یا حکومتی با دیکتاتوری مردمی را اسیر و در بند نگاه داشته بود؟ چرا نمیخواهید از دیکتاتوری در آن دوران نام ببرید؟ هراس از چه دارید؟ اگر روند آن دوره را درست میبینید، آیا نه آن است که خود شما هم ممکن است همان راه و روش را در پیش بگیرید؟
آقای رضا پهلوی شما از این حکومت، حکومت استبداد مذهبی، شکایت و انتقاد دارید که جنایت میکنند، آزادی را گرفتهاند، از زندان و شکنجه ایشان میگوئید. از دزدی و غارت ثروت مملکت سخن میگوئید. که بیان درستی از اوضاع این زمان است. سؤال من این است که آیا «جنایت» برحسب میزان و اندازهی اقدامی عنوان میشود؟ یا جنایت جنایت است، کّمّی نیست بلکه کیفی حساب میشود. از بس اینها جنایت کردند، جنایات رژیم شاه برای مردم کمرنگتر شد. میگویند در جهنم ما رهائی پیدا میشوند که جهنمیان به مار غاشیه پناه میبرند!
از نظر تاریخی دیکتاتورها دو قسم بودهاند: دیکتاتورهائی که صرفآ دنبال دیکتاتوری و پیاده کردن ایده و عقاید خود در مملکت بودند و هیچ نظری به جمعآوری مال و مکنت نداشتند: نظیر هیتلر، موسولینی، استالین و بالاخره خمینی و بسیاری دیگر، دیکتاتورهائی که علاوه بر اعمال دیکتاتوری به جمع آوری مال و ثروت با زور و قدرت دیکتاتوری کوشا بودند نظیر رضا شاه، محمدرضا شاه و بسیاری دیگر از دیکتاتورها. که علاوه بر اعمال دیکتاتوری با همان وسیله دنبال جمع ثروت برای خویش بودند.
شما کشتار سه دانشجو در ۱۶ آذر۱۳۳۲ سه ماه بعد از کودتا را در کلاس درس دانشکده فنی دانشگاه تهران توسط نظامیهای حکومت کودتا را چه نام میگذارید؟ جنایت نبود؟ شما چند سال پیش در اعلامیهای برای ۱۶ آذر خشونت حکومت ملایان را به دانشجویان محکوم کردید و هرگز ندانستید که این خشونت و جنایت در زمان پدر شما رخ داده بود نه زمان ملایان. و وقتی من در مقالهای که منتشرنمودم این ایراد را به شما گرفتم، که اولاً این جنایت زمان پدر شما رخ داده است دوم شما چرا نام و احوال این دانشجویان که در کلاس درس توسط سربازان شاه کشته شدهاند را نبردهاید؟ و حالا که این اطلاعات بدستتان رسید چرا اعلامیه خود را تصحیح نکردید؟ لاپوشی جنایت معنیاش چیست؟
بد نیست بدانید که سربازان شاه در اول بهمن ۱۳۴۱ بدرون دانشگاه ریختند و ششصد نفر دانشجو را مجروح کردند، یکی از ایشان کور شد. دقیق مینویسم چون در آن زمان خود انترن بخش جراحی بیمارستان هزار تختخوابی (بیمارستان پهلوی و بعد خمینی نام دادند) بودم و چون تخت کافی در بیمارستان موجود نبود ما روی زمین پتو انداخته بودیم و مجروحین دانشگاه را روی آن خوابانده بودیم و از آسیب دیدگان مراقبت میکردیم. وسائل درون آزمایشگاهها را خرد کردند. آقای دکتر احمد فرهاد رئیس با شخصیت دانشگاه تهران و رئیس دانشکده پزشکی در آن زمان به مناسبت از میان بردن حرمت دانشگاه و بدون اجازه او نظامیها به داخل دانشگاه ریختهاند از سمت خود استعفا داد. اینکار جنایت نبود؟
حکومت شاه فرمانداری نظامی تهران و شهرستانهای عمده ایران را اعلام داشت، در تهران مقر آن مرکز دینی بهائیان (حضیرة القدس) بود و سقف آن را سپهبد باتمانقلیچ از سرکردگان ارتش شاهنشاهی خراب کرده بود. این در حالی بود که شاه همیشه دم از آزادی اقلیتهای مذهبی میزد و اینکار را تنها به خوشآمد روحانیت شیعه انجام داده بود. رادیو دولتی را هم در اختیار فلسفی واعظ معروف آن زمان قرار داده بود که علیه بهائیان در رادیو تهران هر روزه از مسجد سخنرانی نمایند. با برپا ساختن ساواک (سازمان اطلاعات و امینت کشور)، چند ماه از ۲۸ مرداد ۳۲ گذشتهُ به قول مجله نیشنُ مشتی آهنین در دستکش چرمی، آسایش و امنیت را مانند این حکومت از مردم سلب کرد. شکنجههای آن دوران در زمان ساواک بسیار خشن و حیوانی بود: ناخن میکشیدند، سیگار روشن را روی بدن خاموش میکردند، دستبند قپانی میزدند و... و همه جا حضور داشتند. این سازمان با کمک مستقیم سی آی ا تآسیس و به ریاست سرتیپ بختیار، که شخصی سفاک و بیرحم و مورد اعتماد کامل امریکائیها بود به کار ادامه داد.
هر وقت از اعدامها و زندانهای سیاسی از شاه میپرسیدند میگفت اینها تودهایها هستند که خلاف قانون رفتار کردهاند. نه تنها چندین گروه افسران تودهای را بهجرم عضویت در سازمان نظامی حزب توده پس از شکنجههای زیاد بیرحمانه اعدام کردند . بلکه دختران عضو سازمان را هم با بیشرمانهترین وجهی شکنجه دادند. جلوی خرسشان انداختند. مار به بدنشان انداختند. چهها که نکردند. همانها در ساواما باقی ماندند و استاد شکنجه برای اسلامیها شدند. اگر حرف آقای شاه درست باشد که اعدامهای تودهایها برای این بوده که در سازمانی که علیه حکومت فعالیت داشتهاند بوده است، پس ایراد شما از کشتار بیرحمانه و سبعانه حکومت اسلامی از خمینی در سال ۶۷ و موارد دیگر به چه دلیل است؟ صحبت جانیهای آن زمان هم این بود که انها علیه جمهوری اسلامی بودند. اعدام خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را به چه شکل تعبیر میکنید؟ ایشان که جنایتی انجام نداده بودند ، تنها شجاعانه عقاید خود را پای تلویزیون ابراز داشتند. تکرار این جنایتها برای شما ممکن است ملالآور باشد ولی کدام جنایت فراموش میشود که این جنایات را ما فراموش کنیم؟
صحبت فساد. خانم اشرف پهلوی را به جرم حمل چمدان هروئین در مرز فرانسه و سوئیس بارداشت کردند. این خبر حتی در خواندنیهای آن زمان درج شد. شکنجههائیکه به دستور اشرف به کریم پورشیرازی مدیر با شهامت و شرافتمند روزنامه شورش دادند و بالاخره روی او نفت ریختند و در حضور اشرف پهلوی او را آتش زدند هر زمان که یاد آوری میشود دردناک است. شعبان جعفری هم این را در خاطراتش نقل میکند. من هم یادم هست که زنده یاد دکتر شایگان میگفت در زندان روی کریم پور پالان گذاشته بودند و کسی روی او نشسته بود و با فحش و دگنک او را دور زندان میچرخاند. و او میگفت آقای دکتر شایگان میبینید با من چه میکنند. من این حکایت را از زندانیهای دیگر آن زمان هم شنیده بودم.
دربار و خانواده سلطنتی مرکز فساد بودند. از اشرف گذشته، اگر کسی ۲۵ درصد سرمایه کسب و کار جدیدش را به شاهپور غلامرضا نمیداد کارش درست نمیشد. تمام خریدهای تسلیحات ارتش که بسیار گران بودند را شاه انجام میداد و درصد دلالی کار را شخصاً برمیداشت. کتاب خاطرات علم را بخوانید و شاه را بشناسید.
مینویسد هر کاری را شاه خودش باید نظر بدهد. حتی در مسائل سخت اقتصادی که خبره کار و دانش را دعوت میکردند آخر کار فقط نظر خودش را اجرا میکرد. حتماً کتاب خاطرات علم را بخوانید. مطالب کوتاه درنمیآید که همه آن را در این مقاله بنویسم. بفرمائید صحبتهای علم هم مانند اسناد کودتا از جانب سی آی ا و بایگانی انگلیس دروغ است!
داستان املاک سلطنتی را میدانید؟ رضا شاه که در قشون قزاق از صفر شروع کرده بود و بخاطر لیاقتش بدون اینکه سواد درست خواندن و نوشتن داشته باشد در قشون قراق بالا رفت ولی مانند همردیفانش بیچیز بود. شاه که شد رفت شمال سراغ ملاکین پولدار شمال، که باغهای چای و برنج داشتند و با کمک نظمیه رضاشاهی و ارتش اموال ایشان را تصاحب کرد. و کرد املاک سلطنتی. محمد رضاشاه هم در ابتدای سلطنتش معمرین قوم به او گفتند که این اموال را پس بدهد و او حاضر نشد و لذا ماند ثروت پهلویها. در اصلاح ارضی هم زمینهای غیرمنقول را با نقدینههای بانکی جابجا کرد و لذا هر وقت لازم بود میتوانست اموال منقول سلطنتی را به مصرف لازم برسانند که زدند.
رضا شاه اقدامات با ارزشی را باکمک فرهیختگان مملکت انجام داد. برقراری امنیت در مملکت از جمله کارهای ماندنی او بود. ولی مثل سایر دیکتاتورها همه را خفه نگه داشته بود و هر کس صدایش در میآمد یا زندان بود یا مرگ. بسیاری از فرهیختگان مملکت که برخی در کنار خود او بودند را کشت: آمپول هوا به زندانی محکوم به مرگ تزریق میکردند. دکتر تقی ارانی از دانشمدان بزرگ مملکت، شاگرد انینشتن، از اندیشمندان ایران که مجله علمی و اجتماعی با ارزش دنیا را منتشر میکرد را در زندان به تیفوس مبتلا کردند و کشتند. کس دیگری در آن زندان مبتلا به تیفوس نشد![۲]
تیمورتاش وزیرتحصیلکرده دربار رضا شاه ، سردار اسعد بختیاری از رهبران نهضت مشروطه ایران، میرزا علی اکبرخان داور که دادگستری به سبک اروپا را شکل داد، فرخی یزدی شاعر و روزنامهنگار (روزنامه طوفان)، میرزاده عشقی شاعر و روزنامهنگار ( روزنامه قرن بیستم)، مستوفی الممالک از سیاستمداران صاحب نام و چندین بار رئیس الوزرا در صدر مشروطه و... را در زندان یا خارج از زندان کشت.
شما دانشگاه بسازید بعد اجازه ندهید دانشجویان در آن حرف بزنند یا تفکر کنند، معنیاش چیست؟ مدرنیزم بدون آزادی و دمکراسی معنیای ندارد. مردم کارشان این میشود که صبح بروند اداره و شب برگردند منزل. نه روزنامهای نه مجلس همراه انتخاباتی نه حزبی نه دستهای نه اجازه بیان نظر و هیچ عقیدهای! این شد مملکت. شما جلوی رشد هر حرکتی، هر فرد صاحب فکر و نظری بگیرید فکر میکنید نتیحه میشود کشوری مدرن که طرفداران دیکتاتوری اصرار دارند به مردم بقبولانند؟
مرتب از پیشرفتهای دوران شاه نقل میکنند. صحبت از تقسیم اراضی که به فشار پرزیدنت کندی شد که پایههای شکلگیری جنگهای چریکی دهات که ۷۵ در صد مردم را تشکیل میداد برداشته شود. و زمینداران هم زمینها را نقد کردند. و دهات ماند در دست رعایا که نه سرمایه لاروبی قناتها را داشتند و نه خرج زندگی خود را. چرا که معمولاً قناتها را اربابان لاروبی میکردند. و اصلاح ارضی بیبرنامه و بدون سرمایه نتیجهاش شد فرار رعایا از دهات به شهر و حاشیهنشین شهرها شدن. و بالاخره جمع بزرگی از حاشیهنشینهای جدید شهری با دهنیت دهاتی و عقاید محکم مذهبی شدند ارتش آقای خمینی.
وضع اقتصادی کاملاً وابسته به نفت بود. و روزی که بهای نفت سقوط کرد مملکت هم فروکش کرد و طرفداران شاه هم از او رو گرداندند و مردم هم طاقتشان برای زندگی بسیار کم شد. برنامهها همانطور که در بالا نوشتم همه زیر نظر شاه بود و شاه استراتژیست همه کارها بود. نتیجه بهتر از آن نمیتوانست بشود. درآمد نفت مقدار زیادیش به خورد و خوراک و رشوه روی کارها رفت و هیچ پروژه اقتصادی که بتوان به آن تکیه کرد بهوجود نیامید.
حکایتی واقعی را یکی ازصاحب منصبان سازمان برنامه نقل میکرد که پاسخگوی بسیاری از اشکالات برنامههای اقتصادی است. تعریف میکرد که سازمان برنامه ادارهای ساخته بود بنام برنامهریزی پنجم عمرانی کشور و برایش راهکارهائی نوشته بود. یک روز شاه آمد و دید که نوشتهاند میزان رشد اقتصادی مملکت گویا ۱۱ در صد شده است. این طرح را متخصصین اقتصادی، ریاضی و مدل سازی ریخته بودند و روی آن مدتها کار کرده بودند. شاه دستور میدهد نظرات در میزان رشد اقتصادی را کمی بالا بگیرید. این امر باعث گرانی طرحهای عمرانی برنامه پنجم میشود. اختلال در ترخیص کالاها در بنادر پیدا میگردد، چون کالای وارداتی را بسیار بیشتر کرده بودند. صدور آنها اختلال در کشش راهها و میزان کامیونها پیدا میشود. که سرانجام به شکست برنامه پنجم عمرانی سازمان برنامه منجر میگردد. در حاشیه شاهپور غلامرضا که رهبری مافیای کامیونها و حمل ونقل را داشت دستور خرید کامیونهای زیادی به خرج سازمان برنامه میدهد و کمبود راننده را با اجازه ورود رانندگان کامیون فیلیپینی به خیال خودش ترمیم میکند که این خود سببب درگیری رانندگان کامیون ایرانی با فیلیپینیها میشود که جای ایشان را گرفته بودند. به عبارتی این یک داستانی از خود بزرگبینی شاه و خسارت به مملکت را نشان میدهد که من آن را با کمک یکی از صاحبمنصبان سازمان برنامه که اکنون در امریکا زندگی میکند نوشتم.
بله پیشرفتهائی در بسیاری حوزههای صنعتی بود ولی حتی خبرگان مملکت جرات اظهارنظر در باره هیچ پروژهای را نداشتند. و آشکار است که نتایج آن بسیار کمتر از آنچه باید میشد.
نگاه کنید آلمان هیتلری با انجام تمام پیشرفتهائیکه قابل مقایسه با دوران شاه نبود سرانجام به خاطر آنکه مملکت در زیر سلطه دیکتاتوری بود کارش بکجا کشید. وقتی یکنفر خود را ابر قدرت میداند و همه فن حریف و قدرت استبدادی مملکت هم در دست اوست کار به جای درستی برده نمیشود: هدف از وسائل رسیدن به هدفها جدا نیست. مدرنیته و پیشبرد ماندنی مملکت نیاز به حضور آزادی و دمکراسی در مملکت را دارد.
حالا باید دید آقای رضا پهلوی که خود را حتی کاندید ریاست جمهوری بشرط عدم قبول مردم از حکومت پادشاهی نمودهاند پاسخشان در مورد این سوآلها چیست. من کاری به چوب بستهای دیکتاتوری که با پولهای کلانی که از مملکت بیرون آوردهاند همه وسائل روابط اجتماعی از رادیو و تلویزیون وغیره را در اختیار خود گرفتهاند را ندارم.
————————————
۱- ... هژیر یه مصدق پاسخی نمیدهد ولی سرانجام ۲۰ نفر از جمعیت عظیمی که جلوی دربار اجتماع کرده بودند به داخل دربار برای تحصن پذیرفته میشوند. پس از چند روز بیاعتنائی با گروه بالاخره شاه نامهای به خط هژیر که مبنی بر آزادی انتخابات نوشته شده بود را همراه تلگرافات مردم از رضایت از اقدام به مصدق دادند. و مصدق و همراهان که تحصن را بیفایده میدیدند با نوشتن نامهای اعتراض آمیز خطاب به هژیر وزیر دربار در ۲۶ مهر از تحصن دربار خارج شدند. سرانجام ۲۰ نفز شرکت کننده در تحصن که در طول دوران تحصن جبهه ملی را طرح نموده بودند و در بیانیهای خطاب به مردم و به امضای دکتر مصدق اعلام داشتند که همه مراجع حکومتی یک به یک به شما دروغ میگویند. و بالاخره در اول آبان ۱۳۲۹ در منزل دکتر مصدق حضور یافتند و به زعامیت دکتر مصدق جبهه ملی را اعلام داشتند. مصدق با انتخاب دربار برای تحصن به فراست به مردم نشان داد که شاه مسؤل خرابی انتخابات است. و بنبال تشکیل جبهه ملی ایران دکتر مصدق مبارزه خود را برای آزادی انتخابات و به دنبال آن ملی شدن نفت با کمک وسیع مردم که درحول نهضت ملی ایران شکل گرفته بودند بحرکت آورد.
۲- دکتر ارانی را تودهایها مؤسس حزب توده اعلام کردند که از محبوبیت او در میان روشنفکران به نفع خود استفاده نمایند در حالیکه او دو سه سال پیش از تشکیل حزب توده در زندان به قتل رسیده بود. و بعدها بیرون آمد که علیه محاکمات قلابی استالین در مسکو و قلع و قمع مخالفین مطالبی انتشار داده است که به روش تا بآخر دنباله رو استالین حزب توده جور در نمیآید.
■ بنده طرفدار سلطنت و رضا پهلوی نیستم. یک اصلاح طلب داخل کشورم. اما جناب قائم مقام سوالات و مطالب شما بیشتر از اینکه به شخص رضا پهلوی ربط داشته باشد بازگویی وقایع تاریخی است ان هم آنجوری است که شما دوست دارید تفسیر کنید. معلوم نیست رضا پهلوی چرا باید درباره ۲۸ مرداد یا وقایع دهه ۲۰ و ۳۰ پاسخگو باشد؟ انقلاب ۵۷ نظام سلطنتی را سرنگون کرد. شیوه استبدادی محمدرضا پهلوی نقش مهمی در شکل گیری انقلاب داشت. آیا به صرف اینکه رضا پهلوی فرزند محمدرضا شاه است اتهامات باید متوجه او شود؟ آیا او در این وقایعی که دربالا فرمودید نقش داشته؟ هرچه هست نظام پادشاهی فرو ریخته و به تاریخ پیوسته. قضاوت درباره ان دوران را باید به دست مورخان و پزوهشگران سپرد. امروز و سالهای آینده با استفاده از اسنادی که بیشتر و بیشتر از طبقه بندیها خارج میشود می توان قضاوت سالمتر و صحیحتری داشت.
قضاوتهای شخصی که آمیخته به تعصبات، نگرشها و ارزشهای درونی در هر فرد هست نمیتواند ملاکی برای قضاوت تاریخی باشد. مطلب شما بیشتر شبیه بیانیههای حزبی مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در دهه ۵۰ و ۶۰ بود تا یک مقاله سیاسی. در خیلی از مباحث بالا از نظر تاریخی با توجه به اسناد شک و تردیدهای بسیاری وجود دارد که از حوصله اینجا خارج است.