ژوئیه ۳۱، ۲۰۱۸
بازهم سناریوهای تلویزیونی و به جان هم انداختن اعضای خانوادهها
آخر این ترفندها علیه زنان حق طلب تا کی ادامه خواهد داشت؟
مملکت این همه دچار گرفتاری و ابر چالشهاست؛ از محیط زیست وآلودگی هوا و کمآبی گرفته تا بحران اقتصادی و گرانی و بیکاری؛ از فساد گسترده در همه عرصههای اقتصادی، قضایی، اداری، سیاسی، و اخلاقی تا فقر، اعتیاد و نا امیدی و خشونت و گسترش روز افزون خشم مردم علیه حکومتگران فاسد و نالایق ... آنوقت به جای تلاش برای حل مشکلات میآیند یک روز یک دختر نوجوان را به جرم رقصیدن به تلویزیون میکشانند تا شاید در انظار عمومی تحقیر کنند و او را شکنجه روحی دهند، و چندی بعد میروند در یک شهرستان کوچک، یک خانواده مذهبی و زحمتکش را تحت فشار قرار میدهند تا در یک نمایش چندشآور تلویزیونی دیگر خواهری را علیه خواهر دیگر یا خواهر زادهای را علیه خاله خود به ابراز خصومت و نفی یکدیگر بکشانند. منظور فشارهای اخیر بر روی خانواده مسیح علینژاد است. شیوۀ کثیفی که از آغاز، حکومت اسلامی با خود آورد. این حکومت به جای سازندگی، تمام توانش را برای سرکوب و تخریب بکار برده و میبرد. مدتهاست تلاش کردهاند مادر و پدر و برادر و خواهر مسیح را علیه این زن آزادیخواه و حقطلب بشورانند و بالاخره گویا «پیروز» شدند که خواهر و خواهرزادهاش را برای بازی در این سناریو سادیستی تلویزیونی به خدمت بگیرند.
چه با روش مبارزه و سبک کار یا دیدگاههای خانم مسیح علینژاد موافق باشیم و چه نباشیم، وظیفه حقوق بشری ما ایجاب میکند این سناریو سازیها و فشارهای غیراخلاقی و غیرانسانی علیه او و خانوادهاش را محکوم کنیم. این نوع برنامههای پلید در این حکومت و در صدا و سیمای آن سابقه طولانی دارد و مسیح و خانوادهاش نه اولین و نه آخرین آنهاست. آنها هر وقت نتوانستهاند اراده و تعهد یک فرد مبارز و حقطلب را با زندان و تبعید و تهدید به قتل، بشکنند و او را به سکوت وادارند، به خصوص وقتی از حرمت و حمایت مبارزی در میان مردم به هراس افتادهاند، متوسل به اعمال فشار بر روی خانواده و آزار عزیزانش شدهاند و در موارد متعددی عملا خانوادههای مبارزان را از هم پاشیدهاند.
برای مثال ، یادمان نمیرود در طی سالهای گذشته با مبارزان خستگی نا پذیری چون پروانه اسکندری و داریوش فروهر چه کردند و تا همین حالا با دختر آن دو مبارز، پرستو فروهر، که خود هنرمندی ارزنده و مبارزی مصمم در راه عدالتخواهی است، چه رفتاری داشتهاند. یادمان نمیرود که هاله سحابی، آن کنشگر صلحجو و فرشتهصفت را چگونه در جریان حمله به عزاداران پدرش مهندس عزتالله سحابی که از مبارزین دیرین بود، به قتل رساندند.
یادمان نمیرود که چگونه با بستن دفتر کار وکیل مدافع فعالان حقوق بشر، و برنده جایزه نوبل، شیرین عبادی، و مصادره حتی آپارتمان و حساب بانکی او، سعی کردند مانع تلاشهای حقوق بشری او گردند. وقتی خانم عبادی تسلیم نشد، حربه بعدی ماموران امنیتی حکومت همانا اعمال فشار بر روی خواهر و دختران خانم عبادی بود تا بلکه از آن راه او را به سکوت وادارند. بعد از آن که خانم عبادی و دخترانش ناچار به ترک کشور و زندگی در تبعید گشتند، از آنجا که او در خارج از ایران نیز به تلاشهای حقوق بشری و روشنگری بینالمللی در مورد قوانین زنستیز و نقض حقوق بشر ادامه داد، دستگاههای امنیتی حکومت این بار به اجرای سناریو پلیدتری متوسل شدند.
چنانکه در گزارش رادیو زمانه در باره کتاب اخیر شیرین عبادی («تا آزادی») میخوانیم، «آنها به سراغ همسر تنهایِ شیرین عبادی رفته و با فشار و حیله و نمایشهایی او را به راهی میکشانند که خودشان میخواستند. در نهایت او، برای رهایی از سنگسار، تن به نمایش تلویزیونی و اعترافات دیکته شده میدهد. شیرین عبادی اما همسرش را سرزنش نمیکند، بلکه او را قربانی میداند. ولی سرآخر به ناچار آنها از هم جدا میشوند و شیرین میگوید که همچنان با یاد خاطرات خوش گذشته سر میکند.» همسر خانم عبادی با وجودی که فردی غیرسیاسی بوده است، بعدها حتی اجازه خروج از ایران برای شرکت در مراسم عروسی دخترش را هم نمییابد. (در باره این نمونه و مورد مشابهی در مصر، به نوشته من در همان سال ۲۰۱۰ رجوع کنید.)
نمونه دیگر تلاش پلیدانه برای ازهم پاشیدن خانوادههای مبارزان حقطلب، داستان غمانگیز مهرانگیز کار و همسر زنده یادش سیامک پورزند است. وقتی خانم کار نیز پس از رهائیاش از زندان و زندگی در تبعید به سکوت و توقف مبارزه تن نمیدهد، همسرش سیامک پورزند را دستگیر میکنند. اما از آنجا که پورزند خود روزنامهنگاری منتقد بود و با روزنامههای اصلاحطلبان همکاری داشت و با هنرپیشههای سینما و هنرمندان و رادیوهای مخالفین خارج کشور مصاحبه میکرد، برای امنیتیهای نظام طعمه مهم و چند جانبهای بود تا با اسارت و آزار او هم رقبای اصلاحطلب خود را تنبیه کنند و هم به مهرانگیز کار و دخترانش فشار بیاورند.
نمایشهای اعترافات تلویزیونی سیامک پورزند به دنبال ماهها بازجوئی بدون دسترسی به وکیل مدافع وماهها شکنجه و آزار که از چهره شکسته و درهم ریختهاش کاملا هویدا بود (از جمله ۳۰کیلو کاهش وزن به گزارش عفو بینالملل) نیز یکی از صفحههای شرمآور تاریخ پلشتیها در «حکومت عدل اسلامی» بوده است.
پورزند بعد از مدتها زندان و به دنبال بیماری اش، مدتها حبس خانگی، گرچه به پیرمردی شکسته و از پا افتاده و رنجور میماند، اما همچنان وفادار به ارزشها و عواطف انسانی و هنری و عشق به خانوادهاش باقی مانده بود. اما مقامات بیرحم حکومت هرگز اجازه ندادند تا به خارج از ایران بیاید و سالهای آخر عمرش را در کنار خانوادهاش بگذراند. این وضعیت دردناک و تنهایی طاقت او را فرسود و برای رهایی از این زندگی پر عذاب و رنج به آغوش مرگ پناه برد. به گفتۀ یکی از سه دخترش، آزاده پورزند، سیامک پورزند با پرتاپ خود از طبقه ششم ساختمان محل حصرش، به سوی آزادی پرواز کرد.
مورد برجسته دیگری که در تاریخ مبارزات زنان و تلاشهای حقوق بشری و دموکراسیخواهی ایران ثبت میشود، داستان دردآور به بند کشیدن سراپا ناروای نرگس محمدی و جدا ساختن او از دو فرزند خردسال و همسرش است. وقتی ماه آوریل امسال، انجمن فیزیکدانان آمریکا جایزه آندرو ساخارف را به نرگس محمدی تقدیم میکرد، خیلیها سوال میکردند که آخر او چه جرمی مرتکب شده که به رغم بیماریهایش باید ۱۶ سال از جوانی خود را در زندان بگذراند و از دیدار و زندگی در کنار دو کودک و همسرش نیز محروم گردد. آیا جز این است که امثال نرگس محمدی و مبارز دلیر و احترامبرانگیز دیگر نسرین ستوده فقط و فقط به دلیل سخن حق گفتن و نوشتن در دفاع از حقوق بشر و زندانیان عقیدتی است که در حبس به سر میبرند و از آزادی و آغوش خانوادههایشان محروم شدهاند؟
متاسفانه این روشهای غیرانسانی و پلید علیه حقطلبان همچنان ادامه دارد. یک مثال اخیر دیگری که من از آن اطلاع دارم، فشارهائی است که بر افراد باقی مانده خانواده کاووس سید امامی آوردهاند. بعد از مرگ سراپا مشکوک دکتر کاووس سید امامی، جامعهشناس، استاد دانشگاه امام صادق و فعال محیط زیست در زندان اوین، ماموران به فشار و آزار خانواده (همسر و فرزندان) او ادامه دادهاند و از خروج همسرش از ایران و پیوستن او به فرزندانش که سالها مقیم کانادا بودهاند جلوگیری کردهاند تا از این مادر و همسر داغدیده به مثابه گروگان استفاده کرده مانع از فعالیت خانواده زنده یاد کاووس سیدامامی جهت دادخواهی و روشن شدن نحوه مرگ همسر/پدرشان در زندان گردند.
چنانکه اشاره رفت، فشارها بر خانواده مسیح علینژاد و سناریو تلویزیونی در جهت از هم گسیختن خانواده او از تازهترین نمونه این پلشتیهای مذبوحانه است. آنها لابد میدانند که این روشها جز افزایش نفرت و خشم و کینه دستآوردی برای حکومت نخواهد داشت. اما شاید تصورشان براین است که با این نوع تخریبها از چهره مبارزین پر شور و پرتوانی چون مسیح علینژاد بتوانند همچنان حمایت اقلیت کوچک نا آگاهی را که برایشان باقیمانده حفظ نمایند.
اما یکی از اثرات مثبت سناریوی تلویزیونی چندشآور اخیر، بخصوص برای کنشگران مرکز-محور و دوستداران غیرایرانی مسائل ایران، آشنایی بیشتر با چهره دیگری از زنان ایران است که از پایتخت (تهران) و زنان شهری و تحصیل کرده طبقه متوسط فراتر میرود. زنی که نمادی است از زنان سنتی روستایی و کشاورزان زحمتکش ما، که در عین حال با بصیرت و توانمند است. زنی دوست داشتنی به نام زرین خانم از روستای «قمی کلا» در بابل، شمال ایران. انسانی ساده و بیآلایش، اما مادری قَدَر و هوشمند که بدون هیچ نمایش و ادعائی، مرعوب تشنگان قدرت و صاحبان زور و زر نشد و اعتمادش به حقانیت حقطلبی دخترش و سایر زنان جوان ایران را از دست نداد.
مادر مسیح علینژاد
در واقع هم مادر هوشمند و دلیر مسیح و هم برادرش و هم حتی پدرش که با مسیح تفاوت زیادی در جهانبینی و سبک زندگی دارند، تا آنجا که توانستند از بازی در نمایش پلشت ماموران استبداد دوری جستند. آگر چه ماموران توانستند خواهر و خواهر زادهاش را در این نمایش شرکت دهند، اما همانند شیرین عبادی که همسر بازی خوردهاش را سرزنش نکرد و او را قربانی دانست، و نیز مثل مسیح که به درستی همین برخورد را کرد، ما هم خواهر و خواهر زادهاش را ملامت نمیکنیم بلکه آنها را قربانی فشارها و یا محصول آموزشهای سالیان دراز استبداد پدرسالارانه و برساختها و باورهای مذهبی و غیر مذهبی که در خدمت چنین نظم زن ستیز دیرینهای در فرهنگ و جامعه ماست، میدانیم.
به رغم این پلشتیها، امید و تلاشمان را برای رسیدن به ایرانی که در آن زنان و مردانش رها از استبداد و زورگویی باشند و از استقلال فردی و ملی برخوردار گردند و حق آزادی انتخاب پوشش، دین و عقیده و روش زندگی توام با احترام به تفاوتها و وحدت ملی در عین کثرت داشته باشند را از دست نمیدهیم. مردم برخاستهاند و حکومتگران مستبد اقتدار خود را شکننده تر از پیش میبینند. این پلیدیها، نه از روی قدرت، بلکه از استیصال است.
■ تأکید انسانی نویسنده بر اهمیت اعتراض به خشونت و حقارت رفتار صدا و سیمای جمهوری اسلامی، و ایستادن کنار آنچه درست است و حق است، حتی اگر شیوهٔ ابراز و اجرایش دقیقاً بر نظامهای ارزشی ما منطبق نیست، و گنجاندن این همه زیر عنوان «وظیفه حقوق بشری ما» در برخورد با «سناریوسازیها و فشارهای غیراخلاقی و غیرانسانی علیه مسیح علینژاد و خانوادهاش» تصویرِ فراگیرِ پذیرفتن و در برگرفتنِ اعتقادها و طیفهای مختلف با خواستهای مشترک را در جنبش زنان نیز تداعی میکند؛ یعنی که ما میتوانیم و میباید رها از کلیشهها دور مسائل مشخصی که مربوط به حقوق زنان است متحد بمانیم.
مقدمهٔ اعلامیهٔ حقوق بشر، درک و دریافت کرامت آدمی و حقوق برابر و سلبناپذیر آدمیان را بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان برمیشناسد، و نادیده گرفتن این دریافت را، بر اساس تجربههای بیرون از شمار، دلیل خشونتهای بسیاری که بارها وجدان عمومی جامعهٔ بزرگ جهانی را برآشفتهاند.
من با احترام به اندیشه و قلم دکتر نیره توحیدی، پشتیبان، همفکر و همراه این نوشتهٔ ارزنده، و معترض به رفتار ضد حقوق بشری تلویزیون جمهوری اسلامی هستم.
ماندانا زندیان