در میان ترس و رعب افکار عمومی از پیامد تحریمهایی که در راه است، سخنان تهدیدآمیز روحانی، و مهمتر از همه سردار سلیمانی، اعصاب بسیاری از مردم را به هم ریخت. دوست داشتند همه سکوت کنند، به تدریج اخباری بشنوند حاکی از کوتاه آمدن مسئولان و زمزمههایی از مذاکره. درست مثل وقتی که یک خرس وحشی قدرتمند در تاریکی ایستاده باشد، صدای خس خس نفسهایش نفس در سینهها حبس کرده باشد در این میان، یک نفر به طرفش سنگ پرتاب کند. مردم بیپناه جیغ میکشند و به مرزهای سکته نزدیک میشوند.
شجاعت به قول یونانیان، فضیلت پاسداران است. مردم باید در اظهار قدرت و شجاعت سرداران نظامی خود، احساس غرور و امنیت کنند. اما چرا این همه ترس از طرف مردم؟ چرا این همه نگرانی؟
روزی روزگاری در این دیار، وجود دو فضا از ناحیه حکومت به رسمیت شناخته شد. یکی فضای مربوط به نظامیان و پاسداران تا در آن فضا امکان زندگی شجاعانه داشته باشند و بتوانند ارزشهای خود را تحقق بخشند. یک فضای دیگر مربوط به عموم مردمان تا بتوانند زندگی کنند مطابق با مطالبات و دلخوشیهای متعارف روزمره. برای چرخیدن چرخ هر دو هم حکومت دست کم در دهه هفتاد، آنقدر ثروت داشت که هزینه کند.
اگر قرار است چرخ هستهای بچرخد، چرخ زندگی مردم هم باید بچرخد. این شعاری بود که حسن روحانی را در سال ۱۳۹۲ به قدرت رسانید. طرح این شعار، خود بیانگر ورود به یک دوران تازه بود. دورانی که دیگر حکومت آنقدرها ثروتمند نیست که هزینه چرخیدن هر دو چرخ را فراهم کند و به همین دلیل، دو چرخ با یکدیگر به تزاحم افتادهاند. واکنش روانی این روزها به اظهارات سردار سلیمانی، نشانه اوج گیری منطق این تزاحم است.
اما این تزاحم تزاحم نامیمون و نامبارکی است.
از ابتدای تاریخ بشر، همه صورتهای زندگی سیاسی، از دولت شهرهای یونانی گرفته تا اشکال متنوع امپراتوری و دولت ملتهای مدرن، همیشه مردمانی گرد هم زندگی کردهاند، و برای تداوم زندگیشان خود را نیازمند نظامیان دیدهاند و شجاعت و رشادت آنها را بنیان زندگی خود برشمردهاند. اینجا چه اتفاقی افتاده که از یکسو، با منطقی مواجهیم که حفظ شجاعت و غرور و ایستادگی و رشادت را بدون نسبت با منطق زندگی میستاید و از سوی دیگر، با یک منطق فانتزیک و غیرواقعی که خیال میکند، به خودی خود، هیچ تهدیدی متوجه ایران نیست، همه دشمنیها و مخاطرات بینالمللی و منطقهای تقصیر نظامیان است. اگر آنها در مقابل تهدیدات سکوت کنند، و کنار بنشینند، همه چیز رو به راه میشود.
منطق وجود این دو فضا، و دو چرخ که بدون نسبت با هم میگردند، برای ایران امروز و فردا خطرناک است. نظامیان باید میان ارزشهای به میراث برده از زمان جنگ، با منطق متعارف زندگی عموم مردم نسبتی برقرار کنند. باید رشادتها و اظهارات شجاعانه نظامیان در مقابل اظهارات تحقیر کننده دیگران، مردم را مملو از احساس امنیت و غرور کند. باید دانست از چه زمانی و با چه منطقی این نسبت منقطع شده است. در مقابل مردم نیز باید بدانند که حتی شادکامی در زندگی فردی نیز، مستلزم بهره مندی از عزم و غرور و قدرت تهاجمی و تدافعی در مقابل مخاطرات بیرونی است. زندگی اجتماعی و سیاسی در کشوری نظیر ایران، هیچ گاه خالی از نیاز به کسانی نیست که شجاعت میدان دارند.
شاید اصل مساله را باید در روزی جست که کسانی خود را حاملان ارزشهایی نظیر شجاعت و ایستادگی و مقاومت دیدند، اما زندگی را یکسره شجاعت و ایستادگی و مقاومت تعریف کردند. در حالیکه مردم در زندگی روزمرهشان، زندگی میکنند و این سنخ از ارزشها ارزشهای مسلط زندگی شان نیست. ابتدا تلاش کردند ارزشهای خود را عمومیت دهند، هنگامی که ناامید شدند، تلاش کردند هر طور که ممکن است موقعیتهایی در داخل و خارج فراهم کنند تا زندگی با محوریت ایستادگی و مقاومت در آن امکان پذیر باشد. آنها چشم دیدن و تحمل زندگی با مشخصات متعارف را نداشتند. حاملان شجاعت و مقاومت، در نیافتند که باید همچون دیواری دور همین زندگی مردم بایستند تا مردم زندگی کنند. در نیافتند که آنها قرار است حراست کننده از زندگی مردم باشند. آنگاه میتوانستی مردمی را ببینی که زندگی متعارف میکنند اما زندگیشان هم زمان مملو است از ارزشهای جمعی همدلی، اتکا به یکدیگر، و توام با احساس غرور ناشی از فرزندانی که یکسره خود را فدای تداوم زندگی آنها کردهاند.
هم زمان اصل مساله را باید در روزی جست که بخشی از مردم نیز تصور کردند زندگی در همان چند و چون جزئی و رویت پذیرشان منحصر شده است. هیچ ملاحظه کلان و عامی در کار نیست. همه نهادهای حاکمیتی مشروعیت و موجودیتشان به شرطی مقبول است که کمکی به بهبود زندگی فردیشان کند. اگر نهادی هست که خدمتی به بهبود زندگی خصوصی فرد نمیکند اساساً نهاد مزاحمی است. چیزی تحت عنوان حیات اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. قرار نیست از خود و زندگی شخصیشان چیزی برای تداوم زندگی اجتماعی و سیاسی هزینه کنند. همه صرفاً خود را ذیحق دانستند و در عرصه عمومی، چیزی تحت عنوان مسئولیت برای همیشه رخت بربست. نهادهای کلان اجتماعی و سیاسی، همیشه تابع ملاحظات مربوط به زندگی خصوصی افراد نیستند. گاه باید آنها را در موضعی دید که به جای تامین ملاحظات زندگی شخصی، ملاحظات مربوط به تداوم زندگی جمعی را نمایندگی میکنند.
منطق پیوند زننده این دو فضا را از دست دادهایم. این دو فضا، تنها به شرط پیوند با یکدیگر میتوانند مانع از انحراف خود شوند. ورود نظامیان به عرصههای گوناکون اقتصاد و فرهنگ و سیاست، و آنهمه حرف و حدیث که در این سالها ساختند، و خروج عامه مردم از میدان الزامات جمعی و سیاسی زندگی هر دو را در مهلکه انداخته است.
این روزها، شاید نظامیان نمیترسند. اما مردم میترسند، در روز مبادا، معلوم نیست حتی به شرط همدلی، جرات همراهی با نظامیان را داشته باشند. بنابراین پیش از آنکه با دشمنان بیرون از این مرزها، رویارو شویم، فکری بکنیم برای ترمیم شکافهای مخاطرهآمیزی که در داخل داریم.
خرسی در تاریکی ایستاده است، اما حمله نخواهد کرد. منتظر است تا شکافهای دیرمانده این دیار، به خودی خود سرباز کنند و مقاصد او را بی هزینه تامین کنند.