آیا استراتژی رئیسجمهور در برخورد با غرب تغییر کرده است؟
سخنان رئیسجمهور در جمع دیپلماتهای جمهوری اسلامی ایران نشان داد که تهدید ایشان برای بستن تنگهی هرمز و برنامهی نفت در برابر نفت، نه یک جنگ لفظی که طرحی راهبردی است. دربارهی عملی بودن یا نبودن این راهبرد البته کارشناسان سیاسی و نظامی حرفهای متفاوتی دارند و ما فعلا نمیخواهیم دربارهی امکان این کار مناقشه کنیم چراکه به نظر میرسد تا همین جا بخش عمدهای از اهداف استراتژیک رئیسجمهور از این سخن - به طور مشخص در سفر به اروپا – محقق شده است و در داخل کشور نیز وحدتی استراتژیک در میان سران سیاسی و نظامی و مذهبی کشور فراهم آورده است. آنچه محل مناقشه است این نکته است که آیا روحانی – بهجز در سیاست داخلی – در سیاست خارجی هم تغییر کرده است؟
این پرسشی است که نهتنها منتقدان و مخالفان رئیسجمهور که حتی بخشی از حامیان و موافقان روحانی مطرح میکنند و پیشفرض همهی آنان هم یکی است و آن میانهروی، صلحطلبی و حتی غربگرایی روحانی است که به باور این ناظران روحانی از آنها عدول کرده و با اصولگرایان همصدا شده است. شیوع این باور نادرست تا حدی است که یک استاد مشهور علم سیاست – که البته این روزها بیش از تدریس و تحقیق در محیط علمی کشور به اعلام موضع در فضای مجازی مشغول است – روحانی را لیبرالی پشیمان جلوه میدهد که به قول یک هفتهنامهی اصولگرا از خودش عبور کرده است! اما به نظر میرسد هم اصلاحطلبان و هم اصولگرایان در فهم خود از روحانی و از آن مهمتر در فهم لیبرالیسم دچار خطایی معرفتی و سیاسی شدهاند:
هم برخی اصلاحطلبان و هم عمدهی اصولگرایان، لیبرالیسم را ایدئولوژی وادادگی و نرمش افراطی میدانند و فکر میکنند لیبرالها پیرو این آموزهاند که اگر دشمن بر گونه راست شما سیلی نواخت، گونه چپ را هم در اختیار او قرار دهید تا بنوازد! لیبرالیسم در این معنا صرفا به عدم خشونت فرو کاسته میشود و در معرض بدفهمی شدیدی قرار میگیرد.
از سوی دیگر لیبرالیسم در نظر هر دو جریان سیاسی مذکور ایران امروز معادل بیوطنی تلقی میشود. برخی لیبرالهای افراطی – که کارمندان دولت ایالات متحده آمریکا در اداره براندازی جمهوری اسلامی ایران هستند - فکر میکنند مفاهیمی مانند میهن و کشور و «دولت – ملت» تنها زمانی معنی دارد که به کام فرد باشد و فردیتزدگی مفرط ایشان را بهاین باور هدایت میکند که مفاهیمی مانند تمامیت ارضی، استقلال ملی و... بیمعناست و هیچ ایرادی ندارد که ایران یا استانهای ایران به ایالاتی از ایالات متحده آمریکا بدل شوند. در ماجرای رفراندومِ کردستان عراق در همهی احزاب سیاسی نمونههایی از این لیبرالیسم جهانوطنی را دیدیم.
حسن روحانی از لحاظ معیارهای علم سیاست، سیاستمداری برخاسته از سنت راست مدرن یا لیبرالیسم محافظهکار تلقی میشود که با هر دو جریان اصولگرا و چپگرا متفاوت است. روحانی در نقطه تلاقی دو جریان راست و چپ مدرن قرار دارد و در سیاست خارجی مدافع جدی واقعگرایی است که با اشکال مختلف رویاپردازی سیاسی، چه آنان که معتقد به اصالت جنگاند و چه آنان که از اصالت صلح دفاع میکنند، مرزبندی دارد.
«رئال پولتیک» مکتبی در علم سیاست است که مبنای خود را از رئالیسم سیاسی میگیرد و با هر گرایش رمانتیک در سیاست خارجی مخالف است، چه آنان که فکر میکنند تنها راه رهایی در جنگ با جهان است و چه آنان که خوشباورانه معتقدند با تحقق صلح همه چیز درست میشود.
اتفاقا دونالد ترامپ رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا نیز پیرو همین مکتب سیاسی است و باید با او به همین زبان حرف زد. ترامپ با تعاریف کلاسیک علم سیاست اصلا لیبرال نیست و از ارزشهای لیبرال هم دفاع نمیکند. برخلاف ادعای کارمندان اداره کل براندازی جمهوری اسلامی ایران در واشنگتن، دونالد ترامپ بیش از آنکه لیبرالیست باشد مرکانتیلیست (سوداگر) است و از ناسیونالیسم آمریکایی و میلیتاریسم آمریکایی برای تضمین سود خود به بهترین نحو بهره میبرد. اتحاد او با نومحافظهکاران و ژنرالهای آمریکایی اتحادی موقتی برای تضمین بقای ترامپ در قدرت، در برابر لیبرالهای حزب دموکرات است که برنامه سرنگونی او از قدرت را طراحی کردهاند.
بزرگترین خطر برای لیبرالیسم (به معنای کلاسیک آن یعنی آنچه جان لاک، جان استوارت میل، شارل مونتسکیو، الکسی دوتوکویل، رمون آرون، فریدریش فون هایک، کارل پوپر و دیگر بزرگان این مکتب سیاسی تقریر کردهاند) امپریالیسم است. امپریالیسم به عنوان شکل نهایی هر نوع اقتدار سیاسی مدافع انحصارطلبی، اقتدارگرایی و نظامیگری یکجانبه است. مقاومت در برابر امپریالیسم تلاش برای نجات آزادی فردی است که نهادهایی چون خانواده، «دولت – ملت» و مذهب از او در برابر هژمونی بینالمللی یک قدرت سیاسی دفاع میکنند. فرد تا زمانی که شهروند نشود و شهروندان تا زمانی که ملت نشوند و ملتها تا زمانی که دولت نداشته باشند، نمیتوانند از حقوق اساسی خود دفاع کنند. فردیت مقدس در لیبرالیسم همان شهروند است نه افراد متکثر و متشتت که برای حفظ حقوق خود به هر قدرتی پناه میبرند تا جان و مال و آبروی خود را حفظ کنند. لیبرالها برخلاف چپگرایان و نیز بنیادگرایان نمیتوانند بیوطن باشند. وطن مانند خانواده سنگر آنان برای دفاع از حقوق شهروندی است و به همین علت دولت – ملت از ارکان لیبرالیسم (ملی) است.
هر مذاکرهای مقدماتی دارد که تا زمانی که تامین نشود، ممکن است در تعارض با اهداف خود قرار گیرد:
اول، مذاکره باید از موضع عزت باشد. مذاکره ذلیلانه به تسلیم بیشتر شباهت دارد تا مذاکره. پرهیز از قرار گرفتن در موضع ضعف البته بیش از همه بر عهدهی خود ماست. یافتن زمان مناسب برای گفتوگو قبل از آن که دیر شود و زودتر از آنکه زمانش فرا نرسیده باشد خطایی راهبردی است. درست مانند پخت برنج که ممکن است خام یا سوخته شود.
دوم، مذاکره باید براساس اجماع باشد. یعنی همهی جناحهای سیاسی و نیروهای مدنی و نظامی مدافع آن باشند. برای رسیدن به چنین موقعیتی لازم نیست خود را مشتاق مذاکره نشان دهیم. باید در رسیدن به این نقطه سختگیر باشیم و متاع خود را به راحتی به حریف نفروشیم. سیاست عرصهی چانهزنی است و ایفای نقش موافق و مخالف در یک جامعه سیاسی و مدنی باز، ضرورت مذاکره است.
سوم، در هر مذاکرهای باید تا رسیدن به موعد مقرر، اصول امنیتی به دقت رعایت شود. سیاست خارجی شفاف و علنی تعارفی بیش نیست. برای کشوری مانند ایران که دشمنانی آشکار مانند اسرائیل و دوستانی نهان روشن مانند روسیه و رقیبانی کارشکن مانند سعودی دارد دیپلماسی مبتنی بر افکار عمومی نادرست است. دیپلماسی باید افکار عمومی را هدایت کند نه آنکه تحت تاثیر افکار عمومی باشد در اینجا به تعبیر روحانی دیپلماسی تداوم حاکمیت ملی است نه تابع فضای مجازی.
براین اساس به نظر میرسد که در برخورد با پدیدهای مانند دونالد ترامپ باید به همان پیچیدگی روحانی عمل کرد. گرچه ایران، کره شمالی نیست اما حتی کره شمالی هم در مواجهه با دونالد ترامپ سادهانگارانه رفتار نکرد. ما در برخورد با آمریکا امکانات بیشتر و بهتری از کره شمالی داریم:
اول آنکه در منطقهای استراتژیک قرار داریم که میتوانیم ژئوپلتیک جهان را تحت تاثیر قرار دهیم. جمله راهبردی روحانی خطاب به ترامپ آنجا بود که اعلام کرد جنگ با ایران مادر همه جنگها و صلح با ایران مادر همه صلحهاست. این جمله به هیچ وجه جنگطلبانه نیست بلکه میتواند بهترین پایه و تضمین برای استقرار صلح باشد. از هر دوی این ایدئولوژیها (صلحگرایی، جنگگرایی) مهمترین راهبرد مبتنی بر رئالیسم سیاسی است. اگر ایران ناامن شود، اگر دشمن قصد تجزیه ایران را در سر بپروراند کل نقشه خاورمیانه تغییر خواهد کرد. ایران نه عراق است و نه سوریه که سابقه تاسیس آنها به صد سال گذشته بازگردد و این مهمترین پیام روحانی به ترامپ و تهدیدی بزرگتر از بستن تنگه هرمز است.
دوم آنکه ایران در برخورد با آمریکا مستظهر به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد و یک پیمان چندجانبه به نام برجام است. اگر آمریکا یک صفحه توافقنامه با کره شمالی امضا کرده است، ایران یک سند بینالمللی را امضا کرده است. به لحاظ حقوقی این آمریکاست که علیه حقوق بینالملل قیام کرده است و آمریکا اگر خواهان مذاکره بود میتوانست در همان چارچوب عمل کند. اما هدف آمریکا مذاکره نیست، تسلیم ایران است و این بازگشت به میز مذاکره (نه بر سر برجام که براساس برجام) باید از سوی آمریکا اتفاق بیفتد نه ایران.
برجام برخلاف مواضع اصولگرایان تندرو بهترین ابزار ایران در برخورد با آمریکاست و همین سیاست راهبردی است که مورد تایید سران نظام جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته است. تداوم و تعمیق برجام میتواند اهداف راهبردی ایران برای حفظ امنیت ملی، منافع ملی و راهاندازی یک برنامه توسعه ملی را فراهم کند و این واقعیت روز به روز روشنتر خواهد شد.
سوم، مهمترین متحد استراتژیک ترامپ یعنی بنیامین نتانیاهو در تضعیف ترامپ نقشی اساسی دارد. حمام خون در راهاندازی سفارت آمریکا در بیتالمقدس کافی نبود که کنست قانون دولت – ملت یهود را به تصویب رساند تا ثابت کند که اسرائیل دیگر حتی نمیتواند ادای دموکراسی را درآورد بلکه دولتی واقعا نژادپرست و فاشیستی براساس برتری قوم یهود است. این بهترین موقعیت برای توضیح سیاست ضدصهیونیستی دولت ایران است و میتواند از نظر تبلیغاتی مسالهی اسرائیل را در مذاکرات بینالمللی کمرنگ کند و نشان دهد که چگونه قوانین دولت اسرائیل با قوانین دولت مدرن در تضاد است و به همین علت روحانی دیروز هوشمندانه متعرض این پاشنه آشیل ترامپ شد که امیدوار است با انجام معامله قرن میان فلسطین و اسرائیل، دوباره به ریاستجمهوری برسد.
و سرانجام و چهارم اینکه دونالد ترامپ در سیاست داخلی آمریکا به شدت تحت فشار است. رسواییهای اخلاقی، نفوذ روسها در دولت ترامپ، مواضع روشنفکران آمریکا علیه او و عدول روشن ترامپ از ارزشهای لیبرال در روابط بینالملل در نهایت موقعیت او را در حاکمیت تضعیف خواهد کرد. دموکراتها در حال بازیابی خود هستند و میتوانند در سال ۲۰۲۰ شانس بیشتری برای شکست ترامپ داشته باشند و البته ترامپ همه سعی خود را خواهد کرد که از برگ برنده ایران در انتخابات استفاده کند. پس محدودیت زمانی فقط برای ایران نیست، ترامپ هم در منگنه قرار دارد و این میتواند فضایی حیاتی برای ایران باشد.
حتی اگر به رئالیسم سیاسی باور نداشته باشیم و همچون برخی روشنفکران رویای لیبرالدموکراسی را در سر بپرورانیم، بعید است دونالد ترامپ فرشته نجات این جریان در ایران باشد. کافی است به دوستان ترامپ نگاه کنید: ولادیمیر پوتین، سیاستمداری اقتدارگرا که بهترین دوست ترامپ در جهان امروز است و ظاهرا توصیه او را به ایران هم کرده است! بنیامین نتانیاهو که فاشیسم و صهیونیسم را به هم رسانده است و بنسلمان، سلطان آیندهی سعودی که دشمن استراتژیک ایران است.
معامله با ترامپ از نوع معامله با کیم جونگ اون هم برای لیبرالیسم مفید نیست. آنچه از این معامله به دست آمده است حفظ نظام سیاسی توتالیتر کره شمالی و تضمین امنیت ملی آن، بهبود روابط تجاری با پیونگ یانگ به سود بازار آزاد آمریکا و البته بهبود کیفیت زندگی در کره شمالی و به رسمیت شناختن این دیکتاتوری است. ترامپ حتی به اندازه اوباما هم شعار حقوق بشر نمیدهد هرچند که برنامه حقوق بشر کارتر هم در نهایت به تایید سلطنت پهلوی در ایران انجامید. انتخابهای ترامپ برای ایران هم دموکراتیک نیست: جان دادن به پیکر بیجان مجاهدین یا سلطنتطلبان با اصول جمهوریخواهی و لیبرالیسم در ایران نسبتی ندارد و بیشک ملت ایران را در برابر دخالت آمریکاییها قرار خواهد داد.
تنها راه مواجهه با ایالات متحده آمریکا راهی است که دولت حسن روحانی در پیش گرفته است: سخن گفتن با ترامپ مانند خود او به اتکای نیروهای سیاسی، مدنی و نظامی ایران، ایجاد اجماع ملی و تقویت نهاد دولت و امید دادن به ملت که البته حتما باید با اصلاح اساسی در هیات دولت و کارآمدی وزیران و مدیران باشد. بدونشک هماهنگی قوای نظامی و قضایی و رسانهای جمهوری اسلامی با قوای اجرایی و تقنینی ضرورت این راهبرد است. بر مبنای این استراتژی بازگشت به برجام و تلاش برای تداوم و تعمیق آن باید هدف سیاست خارجی ایران باشد.
سال گذشته پس از جدایی انگلیس از اروپا، هنرمندان آنگلوساکسون به یاد نقش قهرمان ملی خود وینستون چرچیل در نجات اروپا (به خصوص فرانسه) از دست فاشیسم هیتلر افتادند و چند فیلم در این باره ساختند. فیلم «تاریکترین لحظات تصمیمگیری» روایتی از مصائب چرچیل از چگونگی به قدرت رسیدن او باوجود عدم اقبال افکار عمومی و احزاب سیاسی، توطئه احزاب سیاسی (حتی حزب خود او) در برکناری چرچیل و هدایت او به صلح ضعیف با آلمان نازی، اختلاف دیدگاه در عالیترین سطوح حاکمیت، پارلمان و حزب و مقاومت چرچیل برای اتخاذ بهترین تصمیم در برابر دشمن نازی است. چرچیل نیز لیبرالی محافظهکار بود که برخلاف انتظار، قهرمان مقاومت ملی انگلیس شد و توانست در اوج بیاعتمادی نخبگان سیاسی و نظامی، در راس حاکمیت قرار گیرد و غرور و اقتدار ملی دولت و ملت انگلیس را احیا کند. فیلم نشان میدهد که چگونه یک لیبرال میتواند بیشتر از هر انقلابی، مقاومت کند و برای نجات میهن و آزادی در برابر امپریالیسم بایستد و در راه امیدبخشی به جامعه حتی از آبرو و حیثیت خود عبور کند و اسیر پوپولیسم چپ و راست نشود.
روحانی همان روحانی است، چه در سیاست داخلی و چه در سیاست خارجی، فقط باید در این فضای آشفته مجازی و واقعی به او اعتماد کنیم و باور کنیم که این دونالد ترامپ نیست که مظهر لیبرالیسم یا نئولیبرالیسم است. ترامپ بزرگترین دشمن لیبرالیسم است و امروزه فقط میتوان با آزادیخواهی به مصاف امپریالیسم رفت: لیبرالیسم در برابر امپریالیسم اما لیبرالیسمی مقتدر و نه منفعل!
■ مقاله «لیبرالیسم علیه امپریایسم» به قلم محمد قوچانی را چند بار مرور کردم به این امید که منظور ایشان را بهتر بفهمم. مقاله ایشان زیر بار تعاریف و مقولات سیاسی غیر ضروری سنگین شده است. محمد قوچانی خبرنگاری ورزیده و پرتلاش است. بارها و بارها مانع انتشارات روزنامه ها و مجلات او شده اند و او دوباره و چند باره کار را از نو آغاز کرده است. با اینکه تلاشهای روزنامه نگارانه ایشان ستایش برانگیزند، نظرات سیاسیشان از دقت کافی برخوردار نیستند.
درباره جزئیات مقاله ایشان و تعاریف ایشان از لیبرالیسم و مرکانتیالیسم و امپریالیسم و رئالیسم سیاسی و ... میشود مفصل نوشت و نشان داد که ایشان با ارجاع ساده دلانه و غیر انتقادی به دو، سه فرهنگ سیاسی و واگویه کردن آنها تلاش داشته اند به مقاله خودشان صورتی علمی و مقبول ببخشند. مقاله ایشان به هر حال مجموعه ای ناساز از کار درآمده که با اینکه میتوان با نکاتی از ان همدلی کرد، اما کل مقاله، پرسش برانگیز است. مشکل از کجاست؟
مشکل مقاله «لیبرالیسم علیه امپریالیسم» از همان ابتدای کار آغاز میشود، از همان عنوان مقاله، «لیبرالیسم علیه امپریالیسم». محمد قوچانی لیبرالیسم را در مقابل امپریالیسم قرار داده است و منظور ایشان در اینجا از لیبرالیسم، لیبرالیسم آقای حسن روحانی است در مقابل امپریالیسم مرکانتیالیستی آقای ترامپ.
درباره امپریالیسم امریکا و دستاندازهای آن من مشکل چندانی با آقای قوچانی ندارم، اما درباره لیبرالیسم آقای حسن روحانی جای حرف و حدیث بسیار است. پیش از هر چیز باید بگوییم که سیاستهای کلی نظام و سیاست خارجی آن را آقای روحانی و دولت ایشان رقم نمیزنند و بنابراین اهمیت چندانی ندارد که حسن روحانی لیبرال باشند یا نباشند.
در به کار بردن مفاهیم متداول علوم سیاسی باید کمی دقت به خرج داد. این مفاهیم را نباید بدون سنجشگری و به صورت قالبی پذیرفت. جمهوری اسلامی را نه با لیبرالیسم میتوان شناخت نه با ضدیت با لیبرالیسم، نه با سرمایه داری، نه با فاشیسم و نه با توتالیتاریسم. جمهوری اسلامی ساختاری منحصر به فرد دارد. جمهوری اسلامی یک دولت معمولی و متداول نیست تا با مراجعه به فرهنگهای سیاسی که اصولا بر مبنای نظرات متفکرین غربی شکل گرفتهاند توضیح پذیر باشد. جمهوری اسلامی یک نظام سیاسی فراملی است که در کلیتش خود را پایبند منافع ملی نمیداند و مقولات دوگانه ملت و دولت در آن جای چندانی ندارند. این جمهوری مبتنی بر امت است، نه بر ملت. و امت در اینجا هر کس و هر چیزی و هر مسلمانی نیست، امت در نظر جمهوری اسلامی، امت شیعیان (نه امت مسلمان با اکثریت سُنی) است در هر کجا که باشند. رابطه تنگاتنگ مذهبی، سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و نظامی جمهوری اسلامی با شیعیان لبنان، عراق، سوریه، بحرین، یمن و ... گواهی بر همین میدهد.
با اینکه جمهوری اسلامی در ایران شکل گرفته و پایگاه اصلی آن ایران است اما شاخههای ان بسیار فراتر از مرزهای جغرافیایی ایران رفته است. جمهوری اسلامی به دلیل بافت و ساخت روحانیت شیعه وفادار و پایبند به منافع ملی ایران نیست بلکه منافع امت - شیعیان - را مطمح نظر دارد. ما تا این نکته را نفهمیم نمیتوانیم متوجه تعارضات و تضادهای جمهوری اسلامی در منطقه و در خاورمیانه بشویم. تقابل کنونی جمهوری اسلامی با امریکا تقابل مردم ایران با امپریالیسم امریکا نیست. این تقابل، تقابل شِبه امپریالیسم شیعه است با امپریالیسم امریکا. این تقابل، تقابل امپریالیسم کوچک است با امپریالیسم بزرگ. بنابر این درستتر این بود که آقای قوچانی عنوان مقاله خوشان را میگذاشتند: امپریالیسم امریکا علیه امپریالیسم شیعه.
اما جمهوری اسلامی یک کشور امپریالیستی به معنی متداول کلمه هم نیست بلکه نظامی شبه امپریالیستی است. نظام های امپریالیستی باید از توان اقتصادی بالا برخوردار باشند و جمهوری اسلامی از چنین توانی برخوردار نیست و به همین دلیل ما جمهوری اسلامی را نظامی شِبه امپریالیستی مینامیم.
ناتوانایی اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی اکنون بیشتر از هر روز به چشم میخورد. از نظر اقتصادی و نظامی جمهوری اسلامی توانایی جنگ رو در رو و منظم با امریکا را ندارد، اما در عوض به دلیل ارتباط نزدیکش با جنبشهای شیعیان در منطقه از توانایی نامحدودی برای جنگهای نامتراقن و نامنظم برخوردار است (به همین دلیل است که امریکا اکنون در تلاش است تا نوعی اتحاد نظامی علیه جمهوری اسلامی را در کشورهای عرب و سنی منطقه سامان بدهد). در این میان مردم ایران به گرو گرفته شده اند. جمهوری اسلامی و نظریه پردازان ان و بخش بزرگی از اصلاح طلبان در تلاشند تا تقابل امریکا با جمهوری اسلامی را تقابل مردم ایران با امپریالیسم امریکا جلوه بدهند. عنوان مقاله محمد قوچانی «لیبرالیسم علیه امپریالیسم» را میشود از همین منظر مورد نقد قرار داد. این مقاله از جنبه سیاسی حقیقت مهمی را پنهان میکند: این حقیقت که جمهوری اسلامی نه لیبرال است، و نه ملی.
اصلاح طلبان متاسفانه جمهوری اسلامی را با مارک تقلبی به مردم عرضه میکنند.
فرشید صدوقی