عباس امیر انتظام در سال ۱۳۱۱ در تهران متولد شد. از همان سال ۱۳۲۷ که در دبیرستان دارالفنون به تحصیل آغازید، جذب جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر مصدق شد. تا پایان عمر به اندیشه آزادی و دمکراسی و حکومت قانونی و ملیگرایی ایرانی پایبند ماند. وی در سال ۱۳۵۸ به اتهام همکاری با سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا - سیا - بازداشت و محاکمه و به اعدام محکوم شد. اما حکم اعدام او به حبس ابد تقلیل یافت. پس از چندین دهه حبس و زند ان و شکنجه، در سالهای اخیر به دلیل بیماری و لزوم مراقبت دایم پزشکی، به جای زندان در خانه تحت نظر قرار داشت.
علت اصلی بازداشت و محاکمه او مخالفت با تشکیل مجلس خبرگان به جای مجلس موسسان قانون اساسی بود که آیتالله روحالله خمینی، رهبر سابق انقلاب، قبل از رسیدن به قدرت از جمله در اولین سخنرانی پس از ورود به ایران وعده آن را داده بود. مجلس خبرگان سرانجام قانون اساسی جمهوری اسلامی را با محوریت ولی فقیه تصویب کرد. هیچ دادگاهی نتوانست سند و مدرک سزاواری در جاسوسی وی رو کند. مهمترین شاهدی که بر ضد او مطرح شد این بود که سفیر آمریکا در نامهٔ خود به او، نوشته «آقای عباس امیرانتظام عزیز» در حالی که بهکارگیری واژهٔ «عزیز « جزء قوانین روابط بینالملل است. امیرانتظام به اعدام محکوم شد اما با تلاشهای بازرگان، حکم او به حبس ابد تقلیل یافت.
امیرانتظام در تمام چهل سال گذشته صدای وجدان اگاه ملت ایران و مخالف ولایت فقیه از موضعی دمکراتیک و مسالمت آمیز بود. از همان ابتدا برای جلوگیری از تصویب ولایت فقیه، طرح انحلال مجلس خبرگان قانون اساسی را ارائه داد که مورد تأیید بازرگان و اکثریت قاطع وزرا قرار گرفت، اما با واکنش روحالله خمینی و هوادارانش، به سرانجام نرسید.
یکی از مهمترین مشخصات وی صراحت فکری و زبانی و عدم همراهی با امواج تودهها و «امت اسلامی» است. او بیش از هر نویسنده و متفکر و سیاست مدار دیگری عدم تحمل دگراندیشان از سوی ولایت فقیه را به باد انتقادات تند و گزنده گرفت. در همه آثار او میتوان رگههای نیرومند استدلال علیه عدم مدارا در دستگاه حکومت دینی و روش تفکر خشک و دگماتیک را ملاحظه کرد.
او حبس را بجان خرید و هرچه خواستند بدون الغاء پرونده جاسوسی و اعاده حیثیت از او، او را رها کنند، قهرمانانه رضایت نداد و الغاء رسمی اتهام سنگین جاسوسی را از سران جمهوری اسلامی میخواست.
امیر انتظام بهای سنگینی برای خرد، دمکراسی و مدارا در جامعهای پرداخت که رژیم آن هر حرف انتقادی را بیرحمانه سرکوب کرده است. این در حالی است که بسیاری از مخالفان بعدی حکومت در میان نیروهای چپ و ملی مذهبی به دلیل نگاه «ضد امپریالیستی»، وی را «بایکوت» کرده بودند. در خلال دستگیری و محاکمهٔ امیرانتظام، احزاب و گروههای چپ برای تخریب چهرهٔ وی و دولت موقت مهدی بازرگان، با انتشار مقالات و بیانیههایی روی جاسوسی امیرانتظام تمرکز زیادی کردند. اما امیر انتظام از زمان خود خیلی جلو بود. هنگامی که هنوز حکومت دینی میلیونها هوادار داشت، او در برابر فشارهای گوناگون سر تسلیم فرود نیاورد و آگاهانه در راه خویش یابی، دشواریهای سهمگین را بهجان خرید. این هزینه گزافی است که امیرانتظام آگاهانه پرداخت و از این طریق راه تحول اندیشه، معرفت و دمکراسی را در ایران هموار کرد.
اوخوش بینی و امید خود به آینده بهتر را هرگز از دست نداد. بسیاری از هم بندان امیر انتظام که به نیروهای چپ تعلق داشتند، شهادت دادهاند که وی از سوی زندانیان هم مورد بیمهری قرار میگرفت. حکومت از او میخواست که طلب عفو کند و آزاد شود و حنی از کشور خارج شود. اما امیر انتظام با صراحت و متانت میگفت که شخص خمینی و قوه قضاییه باید از او طلب عفو کند. هنگامی که گالیندوپل نماینده سازمان ملل متحد از زندان اوین بازدید میکرد وی داوطلبانه همه نوشتهها و شکایات زندانیان را جمع آوری کرد و به وی سپرد. وی به پنج زبان زنده دنیا تسلط داشت. یکی از هم بندان او به این نگارنده نوشته است که: «در شرایط وحشتناک سلول، پشت امیر انتظام دچار یک بیماری پوستی شده بود. تنها راه معالجه شستن آن با الکل و کافور بود. این کار بسیار دردناک بود. اما وقتی زخمهای عفونی شده او را میشستم، و متانت و تحمل وی را حس میکردم، نگاهم به وی بشدت دگرگون شد و از وی عذر خواهی کردم. البته بسیاری دیگری نیز دیر یا زود از او پوزش خواستند. پاسخ این انسان شریف فقط یک لبخند ساده بود. وی در زندان بطور پنهانی چند کتاب را از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه کرد. وقتی از دیدار گالیندوپل باز آمد، بسیار مضطرب بود. تا اینکه در نیمه شب وقتی کاغذ مچاله شدهای را که در دستش پنهان بود باز کرد، با دیدن عکس دخترش آنقدر هیجان زده شد که گریست.»
امیر انتظام تا لحظه مرگ مورد خشم و غضب ولایت فقیه و دستگاه حکومتی قرار داشت، اما بر محبوبیت وی در میان روشنفکران و مردم هر سال افزوده شد.
وی در شهریور ۸۱ کتاب خاطرات خود را با عنوان «آنسوی اتهام» توسط نشر نی منتشر کرد. او در کتاب خاطرات خود مینویسد: «پس از چهار صد و پنجاه و چهار روز اقامت در سلول انفرادی بدون ملاقات با کسی در روز ۲۶ اسفند ۱۳۵۹ محاکمهاش شروع شده و در تمام این مدت از حق ملاقات و امکان مشاوره با وکیل محروم بودهاست: تنها ارتباط من با دنیای خارج از سلول، روزنامه بود که گاهگاهی به من میدادند و من همه مطالب آن را میخواندم و در سلولم نگاه میداشتم.»
پس از ترور سید اسدالله لاجوردی زندانبان معروف، وی در مصاحبهای که شهریور ۷۷ با رادیو آمریکا داشت لاجوردی را «جلاد» نامید و به انتقاد از عملکرد سیداسدالله لاجوردی پرداخت. این مصاحبه منجر به تشکیل پروندهای جدید علیه وی به اتهام «تهمت» و مدعی العموم به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی» شد و در سال ۱۳۷۹ مجدد به زندان اوین بازگردانده شد. اولین جلسه دادگاه وی در ۲۳ خرداد ۱۳۸۵ برگزار شد. او در دادگاه تأکید کرد: «هرآنچه در مصاحبه سال ۱۳۷۷ گفتم، حقیقت است.» سال ۱۳۸۲ امیرانتظام در مقالهای مجموع تجربیات و مطالعات خود را در جزوهای با عنوان رفراندوم نوشت. عباس امیرانتظام وقتی برای معالجه به بیمارستان پارس رفته بود و زمانی که متوجه شد که محمد محمدی گیلانی (قاضی دادگاه امیرانتظام) در آن بیمارستان بستری بود به عیادت او رفت و در گوش پیرمرد نجوا کنان او را عفو کرد. کاری که تنها نشانه شخصیت نیرومند، اعتماد بنفس، روحیه دمکراتیک و انسانی این قدیمی ترین زندانی جمهوری اسلامی بود.
امیر انتظام پس از سیامین سالگرد زندانی شدن خود پیامی به ملت ایران، حمایت خود را از جنبش سبز ایران کرد.
کوشش چهل ساله امیر انتظام برای بیداری ایران، او را به اولین محاکمه آزادی و مدارا در بیدادگاه خرافه و تاریک اندیشی کشاند. امیر انتظام به اتهام «جاسوسی برای سیا» محاکمه شد. به وی پس از چند دهه امکان داده شد که با ترک زندان و کشور جان خود را نجات دهد و یا در پیشگاه دادگاه طلب عفو نماید. اما اگر چنین میکرد دیگر «وجدان آگاه ملت ایران» در یکی از تاریک ترین دورانهایش نبود. راز تبدیل شدن این مرد ملی، ایراندوست، مقاوم و فرهیخته، این بود که «ایران»، وجدان و حقیقت را برتر از حفظ جان خود شمرد. این تصمیم تاریخی امیر انتظام در حالی که در کلیدی ترین مواضعش در باره ولایت فقیه، رابطه میان ایران و امریکا، و مواضع انتقادیاش نسبت به اصلاح طلبان و نیز خاتمی، در سکویی درست و به حق ایستاد، او را جاودانه کرد.
بنابراین مرگ امیر انتظام به مظهر مرگ یک مظلوم و پیروزی معنوی محکوم بر حاکم تبدیل میشود.
امیر انتظام از سوی مذهب حکومتی متهم شد که جوانان را گمراه کرده و تباه کرده است. او خود را بیگناه اعلام کرد و برای آزادی اندیشه رزمید. آزادی برای او معنایی بیشتر از عدم حضور اجبار داشت: آزادی برای امیر انتظام تنها شکل ارزشمند زندگی انسانی بود. دفاعیات، زندگی و مرگ امیر انتظام ایده انسان آزاد را به یک واقعیت تبدیل کرد. امیر انتظام آزاد بود، زیرا نتوانستند روح او را مطیع سازند. او آزاد بود، زیرا میدانست که نمی توانند گناهی را متوجه او کنند.
ایده امیرانتظام در مورد انسان آزاد ایرانی میتواند و باید میراث معاصر ایران زمین برای دمکراسی و حاکمیت ملی قرار گیرد. زندگی و مرگ امیر انتظام نشان داد که هر انسان در برابر آزادی و تصمیمگیری خویش مسئولیتی مستقیم دارد. زیرا آنچه امیر انتظام به روشنگری آن برخاست این بود که پذیرفتن گفتهها و شنیدهها و واژههای به کار رفته، بدون فهمیدن و سنجیدن آنها، نادانسته رفتن است و این بدور از زندگانی حقیقی انسانی است. از اینرو در نزد امیر انتظام شراط رسیدن به مقام انسانی همانا رسیدن به مقام فهم و شناخت است. او منتقد جامعه و قدرت بود، میتوانست با طلب عفو و عذر خواهی جان خود را نجات دهند، اما بر مواضع خود از سکویی درستتر از همه نیروهای چپ، ملی مذهبی، اصلاح طلب و اصول گرا، محکم ماند و با مرگی تراژیک پیامش را به نسلهای بعدی رساند. وظیفه انسانی همه این نیروهاست که از وی اعاده حیثیت کنند.